فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام
#قیصر_امین_پور
پ.ن: تقدیم به مناسبت سالروز شهادت
#خـداحـافـظ_عـزیـزم!
دردناڪ تـرین جمله ای ڪه یڪ
#همسـر به شـوهـر شهیـدش
میتـونه بگه: #شهـادتت_مبـارڪ_عـزیـزم...!
در معــراج شهـدا
#حمید_سیاهکالی_مرادی
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
« می خواهم مثل #حر باشم »
#همسر شهید محمد جعفر سعیدی نقل می کند که در یکی از روزها با شهید نشسته بودیم که یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم صبر و حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبههها جوانی خوش سیما بنام شهید حر خسروی که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل شهید کربلا حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (ع) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت.
روای :همسر شهید
#شهید_محمدجعفر_سعیدی🌷
🕊🕊
بسمربالشهداوالصدیقین
خانواده #شهید حجت الاسلام والمسلمین عبدالله میثمی برای او دنبال #همسر مي گشتند تا اينكه با شهيد مصطفی رداني پور برای #زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد رفت.
رداني پور در خواب #امام رضا(ع) را مي بيند كه به او می فرماید: به عبدالله بگوييد: چرا نمي روي منزل آقاي شكوهنده؟
پس از بازگشت از #مشهد با اينكه ماه صفر بود، مادرآقای میثمی با منزل آقای شكوهنده تماس مي گيرد و مي گويد : ميخواهيم براي #خواستگاري خدمتتان برسیم. او در جواب خانواده شكوهنده كه صبر كنيد ماه #صفر تمام بشود ، گفت: نه! ما را امام رضا(ع) به شما حواله كرده اند. فقط براي خواستگاري مي آييم.
در همين اثنا، فرزند #خانواده، يک روحاني ديگر را براي خواستگاري مي آورد و حسابي هم از او تعريف ميكند. مريم، #دختر خانواده درمانده شد كه چکار بكند و چه تصمیمی بگیرد تا اینکه خوابي كه قبلاً ديده بود به دادش رسید.
(همسر شهيد عبدالله میثمی) درباره آن روزها مي گويد: قرار بود به مراسم دعاي #كميل بروم اما از بدشانسي #تب كردم و نتوانستم بروم. دلم شكست. به تنهايي #دعا را خواندم و خوابم برد. در خواب امام #حسين(ع) را ديدم. وقتي بيدار شدم نگران بودم. خيلي دوست داشتم تعبير #خوابم را بدانم. پيش يک نفر كه او را مي شناختم رفتم و خوابم را تعريف كردم. پرسيد: #ازدواج كرده اي؟ گفتم: «نه » گفت: «بعد از اين خواب ممكن است دو نفر در يک فاصله كم به خواستگاري شما بیایند، اما تو خواستگار اولي را انتخاب كن. #آدم خوبي است، البته زندگي سختي در پیش داری ولي ازدواج خوبي است. او را قبول كن. «بدین ترتیب شهید #عبدالله ميثمي و مريم شكوهنده در دي ماه 1361 با #مهریه 14 سكه به نيت چهارده #معصوم به علاوه مهريه #حضرت زهرا (س) به عقد هم درآمدند
یک روز بعد از #شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود
گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه با این مضمون نوشته بود:
#همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست #شهدای_کربلا نوشته شود. آن دنیا #منتظرت_هستم
💢روایتی از همسرشهید
🌷تاریخولادت ۱۳۶۳/۱۱/۱۴
🌷تاریخشهادت ۱۳۹۴/۹/۲۹
#شهید #عبدالمهدی_کاظمی🕊🌹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
🍃بهار، مفتخر به داشتنِ توست. بیست و ششمین روزِ خرداد را به نامت آذین بسته اند تا در قلب بهار درخشان و جاودانه بمانی♡
🍃تربیت شده در خانواده ای #متدین. پدر و مادری حسینی که تربیتشان ذره ذره #عشق را با تو عجین میکرد!
🍃زیرِسایه مادرِ عالم، در مدرسه #فاطمی مشغول طلبگی شدی! با عشق درس میخواندی! طوری که راهِ ده ساله را، هشت ساله به پایان بردی و شدی شاگردِ مکتبِ بزرگان🌺
🍃خوشرویی، #آراستگی، دوری از #ریا، جاذبه قوی بود برای جذب #جوانان. طبق فرمایش رهبری، زندگیات آمیخته ای بود از #تحصیل #تهذیب، #ورزش.
🍃پدر دو دختر بودی، بشری و فاطمه، و همین مهرِ پدری نگذاشت لحظهای بیتفاوت از ظلمی که به بچه ها و مظلومان میشود بگذری! دل نازک بودی! طاقت شنیدن ناله های جانسوز کودکان #سوریه و #عراق را نداشتی پس دخترانت را به مادرشان و هر سه را به حضرت ارباب سپردی و راهی شدی.
🍃در گوش مادر زمزمه کردی: "نمیتوانم در کنار #همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم #کودکان سوریه و عراق، والدینشان سر بریده میشوند"😔
🍃کار خوب، تدریس، حقوق و زندگی آرام، هیچکدام پایِ رفتنت را سست نکرد! گویی آن سوی مرزها، چیزی انتظارت را میکشید که تو به #شوقِ وصلش بال و پر میزدی.
🍃به قولِ خودت رفتی تابه "حاصل آموخته هایت" برسی. در "سی و یکمین" روز فروردین رها شدی. در روزِ میلادِ مولایت، امامِ باقر (ع)؛ اولین روز ماه رجب.
🍃گفتی زحمت #تشیع پیکرم را به کسی نمیدهم و چند سالی است که پیکرِ پاکت، مهمانِ سرزمینِ شام است. در "دَرعا" مانده ای. گویا توانِ دل کندن از #سوریه و بانویش را نداری!
🍃هرجا خوشی همانجا باش اما. اینجا دو دختر چشمِ به راهِ آمدنت نشسته اند. بشری بعد از شنیدن خبر پروازت #تب کرد! تبی که هیچ دکتری علت و درمانی برایش نداشت! دکتری گفت: تبِ بیپدری است. ببریدش، خودش خوب میشود.
تبِ جسمش قطع شده اما تبِ دلش...؟ گمان نکنم😔
🍃#دختران_بابایی_اند، برگرد و تنها یک بغل، بابایشان باش
#شهادتت_مبارک؛ پدر دختران🌺
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مهدی_مالامیری
📅تاریخ تولد: ۲۶ خرداد۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار یادبود: قم
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود.
🍃#روح_الله_قربانی آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار #سوریه. گذشت از #دانشگاه و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش ..
🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای #ارباب و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به #حضرت_زهرا سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در #معراج_شهدا و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت.
🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای #همسر شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم #عمه_سادات و آرامش آنجا.
داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر #کربلا کجا.
روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم #عاشورا و کل عرض کربلا شود...
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌹به مناسبت سالروز #تولد #شهید_روح_الله_قربانی
📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب
📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۹۴ سوریه، حلب
📅تاریخ انتشار : ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشتزهرا قطعه ۵۳
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃به تابلوی خانوادگیش که جلوی چشمانم خودنمایی میکند دقیق میشوم. همسرش زهرا، دخترانش ثنا و حنانه و قاب عکسی که میان این سه جا خوش کرده. تابلو ناقص بود، #پدر را کم داشت...
🍃پدری که دستش را دور گردن ثنا حلقه کند و حنانه را در آغوش پر مهرش بگیرد. #حسرت این صحنه ناب بر دل دخترانش ماند اما بر دل حنانه که فقط عطر تن پدر را در خاطر داشت این حسرت عظیم تر و عمیق تر جلوه مینمود.
🍃قصه پدری که در این تابلوی خانوادگی فقط قاب عکسش بود از آذر شصت و پنج در خانه ای سازمانی آغاز شد. فرزند سوم خانواده، حیدر؛ که به قول خودش با همه اعضای #خانواده فرق داشت!
🍃از آزمون الهی تا میدان عمل که هنگام حقیقت یافتن شعار #کلنا_عباسک_یازینب بود، حیدر متفاوت عمل کرد و در تمامشان خوش درخشید. ولی در میدان خوش تر. دلاورانه جنگید و حیدرگونه جام شهادت نوشید.
🍃و من به این میاندیشم که گاهی اسم ها گویای سرنوشت صاحبانشان هستند.
و این از خود گذشتن ها مقدمه امنیتی است که به قیمت نبودن یک پدر و یا #همسر محقق میشود.
✨سالگرد شهادتت مبارک #حیدر_حرم♥️
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حیدر_جلیلوند
📅تاریخ تولد : ٢۶ آذر ۱٣۶۵
📅تاریخ شهادت : ٢۱ خرداد ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ٢۰ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : حماه_سوریه
🥀مزار شهید : کرج_گلزار شهدای ملارد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃بهار، مفتخر به داشتنِ توست. بیست و ششمین روزِ خرداد را به نامت آذین بسته اند تا در قلب بهار درخشان و جاودانه بمانی♡
🍃تربیت شده در خانواده ای #متدین. پدر و مادری حسینی که تربیتشان ذره ذره #عشق را با تو عجین میکرد!
🍃زیرِسایه مادرِ عالم، در مدرسه #فاطمی مشغول طلبگی شدی! با عشق درس میخواندی! طوری که راهِ ده ساله را، هشت ساله به پایان بردی و شدی شاگردِ مکتبِ بزرگان🌺
🍃خوشرویی، #آراستگی، دوری از #ریا، جاذبه قوی بود برای جذب #جوانان. طبق فرمایش رهبری، زندگیات آمیخته ای بود از #تحصیل #تهذیب، #ورزش.
🍃پدر دو دختر بودی، بشری و فاطمه، و همین مهرِ پدری نگذاشت لحظهای بیتفاوت از ظلمی که به بچه ها و مظلومان میشود بگذری! دل نازک بودی! طاقت شنیدن ناله های جانسوز کودکان #سوریه و #عراق را نداشتی پس دخترانت را به مادرشان و هر سه را به حضرت ارباب سپردی و راهی شدی.
🍃در گوش مادر زمزمه کردی: "نمیتوانم در کنار #همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم #کودکان سوریه و عراق، والدینشان سر بریده میشوند"😔
🍃کار خوب، تدریس، حقوق و زندگی آرام، هیچکدام پایِ رفتنت را سست نکرد! گویی آن سوی مرزها، چیزی انتظارت را میکشید که تو به #شوقِ وصلش بال و پر میزدی.
🍃به قولِ خودت رفتی تابه "حاصل آموخته هایت" برسی. در "سی و یکمین" روز فروردین رها شدی. در روزِ میلادِ مولایت، امامِ باقر (ع)؛ اولین روز ماه رجب.
🍃گفتی زحمت #تشیع پیکرم را به کسی نمیدهم و چند سالی است که پیکرِ پاکت، مهمانِ سرزمینِ شام است. در "دَرعا" مانده ای. گویا توانِ دل کندن از #سوریه و بانویش را نداری!
🍃هرجا خوشی همانجا باش اما. اینجا دو دختر چشمِ به راهِ آمدنت نشسته اند. بشری بعد از شنیدن خبر پروازت #تب کرد! تبی که هیچ دکتری علت و درمانی برایش نداشت! دکتری گفت: تبِ بیپدری است. ببریدش، خودش خوب میشود.
تبِ جسمش قطع شده اما تبِ دلش...؟ گمان نکنم😔
🍃#دختران_بابایی_اند، برگرد و تنها یک بغل، بابایشان باش
#شهادتت_مبارک؛ پدر دختران🌺
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_مهدی_مالامیری
📅تاریخ تولد: ۲۶ خرداد۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۴۰۰
🥀مزار یادبود: قم
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#ازدواج_شهدایی
#همسر
#سردار_شهید
#علی_تجلایی
قبل از شروع مراسم عقد ، #علی_آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای #علی طلب #شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به #علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیت_الله_مدنی و تعدادی از برادران #پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و #علی_آقا و #آیت_الله_مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
❤️
شهید نوید🌱🕊
(روایتی از زندگی شهید مدافع
حرم نوید صفری)
📔روایتی است از یک زندگی که روز های گرم تیرماه سال هزار و سیصد و شصت و پنج آغاز می شود و آنگاه با مرورخاطرات فراموش نشدنی زندگی سراسر خیر و برکت او از زبان #خانواده، #دوست و #همسر شهید نوید صفری، اشک روی کلمات قلم مرضیه اعتمادی سر می خورد...✨🌿
از قامت آرزو های آسمانی جوان هم نسل و هم روزگارخودمان فرو می ریزد و در دل صحرای بوکمال #سوریه به فرجامی متفاوت خواهد رسید...🍃
درست همانطور که او خواسته بود بی سر و بی سامان....
✍🏻نویسنده:مرضیه اعتمادی
▫️ناشر:شهید کاظمی
▫️قالب کتاب:زندگینامه
📖تعداد صفحات:۲۰۸ صفحه
💳قیمت ۶۰ هزارتومان
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_شهدایی
#کتاب_بخوانیم
#پروانههای_عاشقی
در فضای مجازی تصویری منتشر شده است که همسر یک #جانباز با سرنگ و از طریق روده ها همسر جانبازش را تغذیه می کند...
به راستی این جانباز اسوه صبر است یا #همسر مهربان و صبور وی؟
و آیا به راستی برای فردای قیامت پاسخی درخور داریم؟!
پ.ن: #مختار_لچیانی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است که بعد از مجروحیت در جبهه های حق علیه باطل، تنها همسر فداکارش پای او ایستاد و وظیفه خدمت از این دلاور مرد را بر عهده گرفت...
و تو ای اسوه صبر؛
#خستگی را خسته
و #صبر را بی تاب
و #عشق را معنا کرده ای..
#صبر
#جانباز
#همسر_جانباز
#شهید_زنده
.
اتل متل بچه ها ، که اونا رو دوست دارن / آخه بغیر از اونا ، هیچ کسی رو ندارن
مامان بابا رو می خواد ، بابا عاشق اونه / به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه
وقتی که از درد سر ، دست میذاره رو گیج گاش / اون بابای مهربون ، فوحش میده به بچه هاش
همون وقتی که هر چی ، جلوش باشه میشکنه / همون وقتی که هر کی ، پیشش باشه میزنه
غیر خدا و مادر ، هیچ کسی رو نداره / اون وقتی که بابا جون ، موجی میشه دوباره
دویدم و دویدم ،سر کوچه رسیدم / بند دلم پاره شد ، از اون چیزی که دیدم
بابام میون کوچه ، افتاده بود رو زمین / مامان هوار میزدش ، شوهرم رو بگیرید
مامان با شیون و داد ، می زد توی صورتش / قسم می داد بابا رو ، به فاطمه به جدش
تو رو خدا مرتضی ، زشت میون کوچه / بچه داره میبینه ، تو رو بجون بچه
بابا رو دوره کردن ، بچه های محله / بابا یهو دویدو ، زد تو دیوار با کله
هی تند و تند سرش رو ، بابا می زد تو دیوار / قسم می داد حاجی رو ، حاجی گوشی رو بردار
نعره های بابا جون ، پیچید یهو تو گوشم / الو الو کربلا ، جواب بده بگوشم
مامان دوید و از پشت ، گرفت سر بابا رو / بابام با گریه می گفت ، کشتند بچه هارو
بعد مامانو هلش داد ، خودش خوابید رو زمین / گفت که مواظب باشید ، خمپاره زد بخوابین
الو الو کربلا ، پس نخودا چی شدن / کمک می خوام حاجی جون ، بچه ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد ، هی سرش رو تکون داد / رو به تماشا چیا ، چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن، بعضی فقط خندیدن / اونایی که از بابام، فقط امروز رو دیدن
سوی بابام دویدم، بالا سرش رسیدم / از درد غربت اون، هی به خودم پیچیدم
درد و غربت بابام، نشونه های درده / شرافت و خون دل، نشونه های مرده
ای اونایی که امروز، دارین بهش می خندین / برای خنده هاتون ، دردشو می پسندین
امروزشو نبینید ،بابام یه قهرمونه/ یه روز به هم میرسیم ، بازی داره زمونه
.
شاعر: شهید جانباز ابوالفضل سپهر
پ.ن : از صدا و سیما شاکی ام یکبار برای دل خوشی ما از این رزمنده شاعر چیزی نگفت .
پ.ن : عکس ها مربوط به جانباز سرافراز سرباز تخریبچی ارتش و دختر ایشان، جناب اقای جبار همتی که با وجود هفتاد درصد جانبازی از ناحیه چشم ها و دستان کارشناس ارشد حقوق جزا از دانشگاه تهران هستند
.
.
.
.
#رهبر #رهبری #مقام_معظم_رهبری
#امام_خامنه_ای
#جبهه #شهید #شهدا
#سپاه #داعش #ارتش #جانباز #دختر_پسر #همسر #خانواده #ازدواج #زندگی #خنده #طنز #کلیپ #دوربین_مخفی #روحانی #اصلاحات #اصولگرا #خبر
#khamenei