eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید آوینی : هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... نهـم بهمـن مـاه سالگرد شهـادت غلامحسیـن افشـردی ( حسـن باقـری ) فـرمـانـده قـرارگـاه عملیـاتـی نصـر و مجیـد بقـائـی فـرمـانـده قـرارگـاه مـرکـزی کـربـلا ، فکه منطقه عملیاتی والفجر مقدّماتی ، سال ۱۳۶۱ ِ
دریایِ شورانگیز چشمانت چه زیباست! آنجا که باید دل به دریا زد همین‌ جاست .....
خدایا خوش دارم گمنام و تنھـٰا باشم تا در غوغاۍ کشمکش‌ھاۍ پوچ مدفون نشوم :)🕊
گفت: " توی عملیات خیبر، که دستم قطع شده بود ؛ بهم الهام شد: حسین می خوای شهید بشی یا نه؟ " حس می کردم هر جوابی بدم همون می شه یاد بچه ها افتادم، یاد عملیات.  فکر کردم وقتش نیست حالا گفتم: "نه چشم باز کردم دیدم یکی داره زخممو میبنده :)♥️
یک روز موتور شوهـرخواهرم را از جلویِ منزل‌مـٰا دزدیدند ؛ عده ای‌ دنبال دزد دویدند و موتور را زمین زدند 🛵! ابراهیـم تا رسیـد دزد زخمی شده را بلند کرد ، نگاهـی بـه چھره وحشت زده اش انداخـت و بـه بقیه گفت : اشتباه شده بروید🤷🏿‍♂. ابراهیـم دزد را بـه درمانگاه برد و خودش پیگیـر زخمش شد🚶🏿‍♂ ! آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد ، ابراهیم از زندگی اش سوال کرد کمکش کرد و براش کار درست کرد . طرف نمـٰازخوان شد بـه جبھه رفت و بعد ازابراهیم در جبھه شھـید شد :)🌿'
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 *کشف پیکرهای مطهر ۲ شهید دوران دفاع مقدس در جزیره مجنون* 💐به توفیق الهی گروه‌های تفحص شهدا موفق شدند پیکرهای مطهر دو شهید دروان دفاع مقدس را در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ از منطقه عملیاتی مجنون تفحص نمایند
🍃یاد روی تو غم هر دو جهان از دل برد 🍂صبح امید ،همه ظلمت شب باطل کرد 📖 📲 دریافت نسخه با کیفیت جهت استفاده در پس‌زمینه تلفن همراه از ⬇️ yun.ir/ykdtea
🍃 |بیرون نمی‌روم‏ 🔸شهید آیت‌الله محلاتی روایت می‌کند: [روز قبل از پیروزی انقلاب]، ‌‏فرماندار نظامی اعلام کرد هر کس ساعت چهار بعدازظهر بیرون بیاید کشته خواهد شد. امام ما را خواستند و چند جمله مرقوم فرمودند: بر همه لازم است که ساعت چهار بعدازظهر در خیابان‌ها باشند و باید استقامت نمایند. 🔹آخرین جنگ شروع شد. احتمال حمله به جایگاه امام می‌رفت. مکانی در پشت برای امام در نظر گرفتیم. از امام عزیز خواستیم که برای استراحت به آنجا تشریف ببرند، [اما ایشان] فرمودند: من از این اتاق خودم بیرون نمی‌روم. شماها اگر می‌ترسید مرا بگذارید و بروید. ‌‎ 📝نشریه پیام انقلاب، شماره۱۰۴، صفحه ۶۰
🔻ثمره خون شهیدان 🔹امام خمینی(ره): عزیزان من! شما می‌دانید آنچه که به دست آوردید از نفی طاغوت و جایگزین کردن جمهوری اسلامی به جای آن، ارزان نبوده است بلکه با خون هزاران جوان مومن و هزاران معلول و مجروح که ما باید تا آخر عمر خود را رهین آن بدانیم، به دست آمده است. این نعمت بزرگ الهی را از دست ندهیم. 🔸مجموعه پوستر نمایشگاهی با موضوع و پیروزی انقلاب اسلامی از بیانات امام خمینی (ره) 📥لینک دریافت👇 http://yun.ir/xx8689
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید: «بسم الله الرحمن الرحیم 🌷با سلام بر دوازدهمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت حضرت مهدى (عج) و زاهد پیر شب زنده‌دار رهبر کبیر انقلاب و با سلام بر عاملین به حق اسلام شهداى معظم که رفتند تا صحنه تاریخ را با خون خویش به نفع اسلام رنگین کنند و با سلام بر رزمندگان شجاع اسلام آنانی‌که امامشان بر بازوانشان بوسه می‌زند و مفتخر این بوسه می‌شود آنانی‌که رزمشان باعث افتخار، ایمانشان همچون دریاى بیکران، دلشان مملو از عشق و ایثار و معشوقشان الله است. 🌷آنانی‌که می‌روند تا با رزمشان اسلام را حیات بخشند و کافران و غاصبین را به زباله‌دان تاریخ راهى سازند و نماز شکر را در قدس به امامت امامشان حضرت مهدى (عج) بر پا سازند و با سلام مخلصانه به پهناى آسمان‌ها و به گرمى دل‌هاى تپنده در راه حقیقت بر بازماندگان شهدا و مردم غیور و ایثارگر و حزب الله عرصه امتحان. " سلام علیکم " 🌷ابتدا بنا بر سفارش ائمه و معصومین خود را موظف به نوشتن وصیت‌نامه که وظیفه هر مسلمانى است می‌بینم و هر چند ناقص در حد خویش جملاتى را می‌نویسم. شاید چندمین بارى است که وصیت‌نامه خود را می‌نویسم و هر بار شرمنده‌تر از پیش به جامعه آلوده به گناه باز می‌گردم و عاجز و فاقد شرایط پیوستن به معشوق هستم و اینک امید آن دارم که خدایم توفیق آن دهد که در راهش قدم بر دارم و می‌روم تا همچون دیگر راهیان در راه خدا و با عشق به او تا شاید با وصالش کام خویش را شیرین و در حجله هم آغوشش گردم. 🌷دستانم را به رسم راهیان حجله معشوق حنا می‌نهم، سرم را شانه می‌کنم، خود را می‌آرایم تا با زیبایى بیشترى به حضور معشوق نائل شوم. شکر خداى را نموده و امید است پیروش باشیم و آنانی‌که شرایط حضور در جبهه را دارند اگر سهل انگارى نمایند مدیون انقلاب و خون تمامى شهدایند. ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
شهــادت فضـل خـداست؛ به هــرکس که بخواهـد، می‌دهـد... "امام خامنـه‌اے" ...🤲 ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
❴وقتی حسـین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسـیدم،گفت: درجه‌یِ خوب و مـمتاز رو شـهدا گرفتن! من و امـثالِ من باید تلاش کنـیم تا به درجه‌یِ اونا که درجه‌یِ خداییه برسـیم.. اگه بخوایم برایِ خودمـون اسـم و رسم درسـت کنیم که باختیـم..!❵ 🌱 ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
مصطفی! تو شهادت را چگونه می بینی؟ نفس عمیقی کشید و گفت: شھادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است، شهادت مانندِ رهایی پرنده از قفس است. 📚 کتاب دیدم که جانم می رود ۱۳۶۱ ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد خواب دیدم که امـام سجـاد (؏) نوید و خبر شهــادت من را به مـادرم می‌گوید و من چهره‌ی آن حضرت را دیده و فرمود : « تو به مقام شهـادت می‌رسی » و من در تمام طول عمرم به این خــواب دل بسته‌ام و به امید شهـادت در این دنیا مانده‌ام و هم‌اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهـادت نصیبم می‌شود و منتظـر آن هم خواهـم ماند ... تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمـع آن‌هـا بپیوندم ... هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم " اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیل‌الله " است که خداوند شهادت را نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمی‌خواهم » 📚 منبع : دفتر خاطرات شهید وصیت ڪرده بود تا زنده است کسی دفتر خاطراتش را نخواند !! راستی چه رمزی است بین بشارت شهادت توسط امام ‌سجاد (؏) و اعزام به سوریه از طریق تیپ امام سجاد (؏) ... 🌷 ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه... ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ... ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه... 💔 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..! ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ! ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..! ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل... "ﺣــــﺮﻣـــــﺖ" حالا فکر کن اگه اون کسی که ازت برَنجه کسی باشه که و رو فدای تو ، امنیت و جوونیت کرده باشه ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
: 📎در بخشی از وصیت نامه این شهید شجاع آمده است: "از خدا طلب شهادت می کنیم چون راه حسین را می رویم که خدا به او آموخته است و شهادت کام و آرزوی ماست برای اینکه شهید، مشهد تاریخ است..." کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت کجایند آنان که بالی رها داشتند گذرنامه کربلا داشتند کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند 🌷 ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
اصغر همیشه به فکر رفتن به سوریه بود، دغدغه عجیبی برای اعزام داشت، یک روز سبد پرتقالی از باغ چیده بود، بین همسایگان پخش می‌کرد و می‌گفت: بخورید! این شیرینی شهادت من است؛ چون چیزی نمانده که عازم سوریه شوم، اصغر خیلی به من اصرار می‌کرد تا اجازه رفتن به او بدهم، شرایط زندگی مناسبی نداشتیم؛ با بودنِ پدر پیر و بچه‌های قد و نیم‌قد اصغر، برای منصرف‌کردن او دائم می‌گفتم از خانواده‌ی ما، محمد، برادر دیگرمان در کربلای۵ خودش را تقدیم انقلاب اسلامی کرده و از ما دیگر کافیست اما گوش او بدهکار نبود، اصغر آنقدر اشتیاق داشت که ماه‌ها قبل ثبت‌نام کرده بود. روز اعزام فرا رسید، اتوبوس‌ها برای سوارکردن رزمندگان آمده بودند، مانع سوارشدن اصغر شدم اما بعد از حرکت اتوبوس‌ها با موتور سیکلت دنبال‌شان رفته بود، کمی آنطرف‌تر سوار شد تا از قافله عقب نماند، وقتی می‌خواست از تهران به سمت سوریه حرکت کند، تنها یک پیامک زد: "حلالم کنید، خداحافظ! من عازم میعادگاه عاشقان شدم". 🌷 شهید اصغر بامری🌷 📎 به روایت برادر شهید ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
▫️«محمد مجیدزاده» فرزند شهید «محمدتقی مجیدزاده» که در کنار یادمان شهدای گمنام «شلمچه» برای دانش‌آموزان سخن می‌گفت،توضیح داد: ▫️ پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد. آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف‌ سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند. ▫️پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را می‌فهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را می‌بریدند سر او را نیز از تنش جدا می‌کردند. ‌✍ راوی فرزندشهید 🌷 ▫️مسئولیت: فرمانده گروهان ادوات ▫️تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۲/۰۳ ▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱۸ 📎وی در بهمن‌ماه 1366 و در منطقه «ماووت» که یکی از مناطق مرزی عراق با غرب کشور است به درجه رفیع شهادت نائل آمد . ╔. ♡♡♡.═══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
☀️ روز، سرشار حس بودن است 🌈 جاده‌های عشق را پیمودن است...
🔆 روحانی تأثیرگذار جبهه‌ها ▫️رهبر انقلاب: 🌷 شهید میثمى یک اسطوره‌اى شد از لحاظ تأثیرش در رزمندگان به عنوان یک روحانى. اين برادران روحانى‌اى که از جبهه همواره آمدند و رفتند و اينها، وقتی هم ایشان حیات داشتند هميشه مى‌آمدند [درباره‌ی ایشان]مى‌گفتند. 🌿 يعنى واقعاً اسم شهيد ميثمى در زمان زنده بودنش به نيكى در بين كسانى كه مى‌رفتند در جبهه، جوان ها، طلبه‌ها آنچنان رایج شد. واقعاً تأثير ايشان در جبهه فوق‌العاده بود. شهادت ايشان هم ضايعه‌اى بود. ۶۶/۰۹/۰۱ 🗓 ۱۲ بهمن ۶۵ - عملیات کربلای پنج - شهادت حجت‌الاسلام عبدالله میثمی، نماینده امام در قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء(ص) شهادت:
🌹بعد از شهادت رشید، پدر و مادرش اصرار داشتند که براي مجید آستین بالا بزنند تا دیگر از فکر جبهه رفتن بیرون بیاید. چون با او صمیمی بودم، به من سپردند که با او صحبت کنم. یکروز من و مجید کنار جوي آبی قدم یم زدیم. از رشید و شهادتش حرف زدیم. از دلتنگی و دلشکستگی مادرش ...و 🌹 کم کم سر صحبت را باز کردم و گفتم «: آقا مجید! خدا رو خوش نمیاد که پدر و مادرت اینقدر نگران باشن. دلشون میخواد دامادي تو رو ببینن .». گفت «: احمدآقا! با اینکه الان آمادگی ازدواج کردن رو ندارم، ولی به خاطر پدر و مادرم قبول می کنم . ». خوشحال شدم و گفتم «: پس پیغامت رو براشون ببرم؟ .» لبخند زد و گفت «: آره! بهشون بگو برم جبهه برگردم بعد .» او رفت و دیگر بر نگشت . راوی: دوست شهید 📚کتاب پسران گلبانو
🌹در همان سالهای کودکی علیه رژیم شاهنشاهی به مبارزه پرداخت و شبها به خیابانهای امام و چهارمردان می­رفت و با بچه های بسیج برای پخش اعلامیه و شعار دادن همیشه پیش­قدم بود. موقعی که امام آمد ۱۴ سال بیشتر نداشت. گفت: مادر، من باید بروم تهران دیدن آقا. گفتم: شما کوچکی صبر کن با پدرت برو. گفت: نه من باید بروم و با دوستانش به تهران رفت با شروع شدن جنگ تحمیلی و فرمان امام خمینی راهی جبهه­ های جنگ علیه باطل شد . 🌹رضا ابوحاجی خیلی باایمان بود هیچگاه نماز جماعتش ترک نمی­شد و همیشه در مسجد شرکت می­کرد و شبهای سه­ شنبه با پای پیاده به جمکران می­رفت یک بار گفتم مادر حاجتت چیست که سه­ شنبه­ ها جمکران می­روی. گفت من حاجتی ندارم ولی وقتی ۴۰ نمازش به اتمام رسید خبر شهادتش را برایمان آوردند. راوی مادر شهید
🌹محمد در تمام عملیات، به مردم فکر می‌کرد و به منافع آنها می‌اندیشید. هر جا ذره‌ای منافع مردم به خطر می‌افتاد، نقشه‌ای را عوض می‌کرد و طرح را طوری می‌ریخت که به مردم ضرری نرسد. همه سفارشش به نیروها این بود که با مردم کردستان رو در رو نشوید و آنها را از خود بدانید. آنها را دوست بدارید و بدانید که برای خدمت به اینها به منطقه آمده‌اید. 🌹مردم چنان با او صمیمی بودند که هر مشکلی برایشان پیش می‌آمد، به سراغ او می‌رفتند و از او کمک می‌خواستند. حتی پدر و مادر کسانی که در صف ضدانقلاب بودند و با محمد می‌جنگیدند، از او می‌خواستند که بچه‌هایشان را نجات دهد و کمکشان کند.
💠 : 🔹 من می‌خواهم بگویم ماندن خود من در جنگ، در واقع بخش عمده‌ایش را مدیون می‌دانم. او باعث شد که من در جبهه ماندگار بشوم و از همه این‌ها مهم‌تر بنیان‌گذار سازمان رزمی سپاه ایشان بود که تقریباً این تیپ‌ها را راه‌اندازی کرد و محورها را تقسیم کرد
💠 خاطره ای از دوران انقلاب 🌷 ٪شهید_غلام_علي_پیچک ، دانشجوی انقلابی و از مبارزین سیاسی ⚪️ تا پیش از انقلاب، با غلامعلی پیچک هم دوره بودیم. هر دو در رشته انرژی اتمی تحصیل می کردیم. او علیرغم ظاهری ساده، فردی زیرک بود و فعالیت های سیاسی مخفیانه علیه رژیم پهلوی انجام می داد. یک بار برایم تعریف می کرد: 🔹 در خیابانی در تهران با موتور سیکلت در حال حرکت بودم و تعداد زیادی اعلامیه نیز همراهم بود که اگر به دست مأموران می افتادم مجازات سنگینی در انتظارم بود (در زمان شاه، هر گونه فعالیت سیاسی ممنوع بود و چنانچه کاغذ و اعلامیه افشاگرانه ای علیه رژیم دست کسی می دیدند، دیگر سر و کار آن فرد نگون بخت با ساواک جهنمی شاه بود!!) ▪️پیچک چنین ادامه داد: همانطور که در خیابان در حرکت بودم، دیدم مأمورین خیابان را بسته و همه را تفتیش می کنند . با خود گفتم اگر برگردم متوجه شده و دنبالم می آیند، لذا تصمیم گرفتم به راه خود ادامه دهم. نزدیک آنها موتور سیکلت (که چند بسته اعلامیه -سند جرم!!- را با آن حمل می کردم) را گوشه ای پارک کردم و یک راست رفتم به طرف مأمورها. آنها هم مرا بازدید بدنی کرده و مورد تفتیش قرار دادند و وقتی مطمئن شدند چیز مشکوکی همراهم نیست به من اجازه عبور دادند. من هم با خونسردی به سمت موتور آمدم، سوار شده و از آنجا دور شدم. به این وسیله به یاری خدا آن روز از چنگ دژخیمان شاه خلاصی یافتم! ➖ (نقل از: سیاوش جبه داری، دانشجوی انرژی اتمی و هم دوره شهید پیچک)
🌷ساعت ۴ صبح زنگ هشدار و پایگاه رو زدن و ما بلافاصله سوار هواپیما شدیم وقتی به پرواز در اومدیم تازه فجرصادق طلوع کرده بود خضرایی گفت: موافقی نماز رو همین جا بخونیم گفتم عالیه از این بهتر نمیشه بعد از کسب اجازه از رادار،جهت پرواز به سمت قبله تغییر دادیم اول خضرایی نمازش روخوندو بعد هم من بعد از نماز خضرایی با آن صدای قشنگنش شروع به مناجات کرد و آنقدر لحن عاجزانه وحزین بود که حال منو هم به شدت تغییر داد اون نماز یکی از به یادموندنی ترین نمازهای عمرم شد مثل اینکه خدای فرصتی برامون پیش آورده بود که چند دقیقه باهاش خلوت کنیم و عاشقانه باهاش حرف بزنیم چون هم ماروتودل آسمون آورده بود هم تهدیدی از طرف دشمن وجود نداشت تواون چند دقیقه جسم و روح مون هر دو در حال پرواز بود اصلاً دوست نداشتیم به زمین برگردیم اما با اعلام پایان ماموریت از سوی رادار ناچار به پایگاه برگشتیم به زمین فرود آمدیم. راوی هم رزم شهید
آشنایی با فرهنگ اصطلاحات جبهه فلانی روحیه داره : کسی که همیشه میل به خوردن داشت!
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم یکی هر آنچه توانی جفا به سایهٔ بی دل مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم (هوشنگ ابتهاج)