eitaa logo
شهید کمالی
910 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 📝 قوی با ایران 🍃🌹🍃 🔹مسیری برای شکستن آقایی دلار و خط بطلانی بر تحریم‌ها 🆔 http://eitaa.com/meyarpb 🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
✔️رسانه عراقی: توافقی برای اخراج تروریست‌های کُرد تجزیه‌طلب امضا شد 🔺وب‌سایت المطلع اعلام کرد: 🔸تهران، بغداد و اربیل توافق سه‌جانبه‌ای را برای اخراج عناصر تروریست کُرد تجزیه‌طلب از اقلیم کردستان عراق امضا کردند. 🔹طبق این قرارداد سه جانبه‌، تروریست‌های کُرد تجزیه‌طلب همه سلاح‌های خود را پس داده و همراه خانواده‌های خود به مناطق غربی عراق منتقل می‌شوند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
حلقه های صالحین پایگاه حضرت معصومه(س) حوزه سردارهمدانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 290 💠سوره اسراء: آیات 76 الی 86 @ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 وَتَكُفُّ الْعابِثَ وَتَزْجُرُهُ، وَتَأْخُذُ لِلدَّنِيِّ مِنَ الشَّريفِ، وَتُساوي فِي الْحُكْمِ بَيْنَ الْقَوِيِّ وَالضَّعيفِ. و بازيچه شمارندۀ دين را از كارش بازداشته و او را منع نمودى؛ و حقّ زيردستان را از ثروتمندان و اشراف مى‏ گرفتى، و بين قوى و ضعيف به مساوات حكم مى‏ كردى. كُنْتَ رَبيعَ الْأَيْتامِ ، وَعِصْمَةَ الْأَنامِ، وَعِزَّ الْإِسْلامِ، وَمَعْدِنَ الْأَحْكامِ، تو بهار يتيمان و پناهگاه مردم، و عزّت و سربلندى اسلام و معدن احكام وَحَليفَ الْإِنْعامِ، سالِكاً طَرائِقَ جَدِّكَ وَأَبيكَ، مُشْبِهاً فِي الْوَصِيَّةِ لِأَخيكَ. و هم ‏پيمان بخشش و احسان بودى. پويندۀ راه جدّ و پدرت بودى، و همانند برادرت در وصيّت پدرت بودى.
یوزارسیف قسمت۱۷ 💫 ناگهان دراستانه ی سرنگون شدن بودم ,دستام را گرفتم جلو چشمام تا لااقل چیزی تو چش وچارم نره که یکباره احساس کردم روی جایی گرم ونرم فرود امدم ویه بوی خوش واشنا تو دماغم پیچید,ارام ارام چشام را باز کردم,خدای من ,من روی اون بنده خدایی که جلو نانوایی بود فرو افتاده بودم,اون بنده خدا هم مثل اینکه یه شونه تخم مرغ دستش بوده,افتاده بود رو میز ,جلو نانوایی ومیز نانوایی باعث نجات هردومون شده بود ,خیلی دستپاچه بودم,تااینکه اون بنده خدا برگشت طرفم وای وای باورم نمیشد,اون مرد,خود خود یوزارسیف بود,با صورت اومده بود روتخم مرغا وکل صورت وریش ولب ولوچه اش مملواز تخم مرغ وپوسته تخم مرغ بود...با دستپاچگی وازخجالت نمیدونستم چی,بگم یهو از دهنم پرید:س سلام ببخشید به خدا تقصیر من نبود ,تقصیر این چادره تازه خیاط بدستم رسونده بود ,فک کنم اندازه نردبان خونه شان برای من چادر چیده...از تصور نردبان واقا رضا خندم گرفت ,اما هول و ولای این صحنه هرخنده ای را از یادم برده بود... واما یوزارسیف درحالیکه یه دستمال از,جیبش درمیاورد وصورتش را پاک میکرد گفت:اشکال نداره بانو...پیش میاد ,ان شاالله خیره...که در همین حین سمیه از پشت سرم رسید....وای نه...خدای من این دختر الان ابروم را میبره,سمیه تا چشمش به جمال تخم مرغی یوزارسیف افتاد,سلام تو دهنش خشکید وبا حالتی متعجبانه گفت:واه چی شده زری؟چرا چرا یوزار....با سقلمه ای که به پهلوش زدم,حرفش راخورد وروبه یوزارسیف گفت:ببخشید این دسته گل دوست ماست؟ یوزازسیف که دیگه باتوجه به اتفاق شب جمعه ای ما دوتا راکاملا شناخته بود وگمانم دستش امده بود چی به چیه بازم تکرار کرد:اشکال نداره همشیره...پیش میاد وبعدش روبه من کرد که حالا از خجالت سرخ شده بودم,گفت:چادرتون خاکی,شده.... احساس کردم چیز دیگه ای میخواست بگه اما نشد یا نتونست... یکدفعه سمیه هم با پررویی برگشت وگفت:چادر که الان میتکونیمش درست میشه,اما شما فکر کنم زحمتتون بیشتره,چون کل صورت ولباستون نقاشی,شده... یوزازسیف لبخندی زددرحالیکه نان سنگک خشخاشیش را برمیداشت گفت:خیره,ان شاالله خیره وحرکت کرد طرف خانه اش... من وسمیه هم حرکت کردیم سمت مدرسه,کل وجودم سراسر گر گرفته بود,وای وای روز اول مدرسه این اتفاق اونم با یوزارسیف؟!!واااای... جلو درمدرسه به خود امدم ,متوجه شدم که سمیه در حال فک زدنه اما هیچ یک از,حرفهاش را من متوجه نشدم... یوزارسیف قسمت ۱۸ 💫 اووف چه روزی بود اولین روز اخرین سال تحصیلی ام با اون چادری که مامان به دلش اومده بودبرام بخره و یوزارسیف دعا خونده بود واعظم خانم دوخته بود وچه دسته گلی به اب داد این چادر دسته گل من... تومدرسه حواسم به هیچی نبود,نه مثل سالهای پیش با سمیه سر یه صندلی جلو عقب بحثمان شد ونه اصلا فهمیدم که کی معلم جدید بود وکی قدیمی,همش ذهنم درگیر حادثه اول صبحی بود,سمیه هم که همش فک میزد ,صحبت میکرد,زنگ تفریح هم که جاش پیش مرضیه خانم دختر حاج محمد بود ,بعضی وقتا که میدیدمش چه گرم گرفته,خندم میگرفت,اخه چه پشتکاری داره این دختر فضول...اما نمیدانستم که دل اونم مثل دل من یه جا گیر کرده.... بالاخره به خونه رسیدم,کلید در حیاط را انداختم وسروصدای پژمان ,پسر بهرام داداش بزرگم که کل خونه را برداشته بود ,نوید این را میداد امروز میهمان داریم. ومن برخلاف اینکه عاشق پژمان بودم وهمیشه مشتاق شیطنتهاش,اما امروز یه جورایی حال وحوصله ی هیچ کس را نداشتم,دوست داشتم خودم باشم وخودم .... پا که داخل هال گذاشتم ,پژمان مثل اجل معلق جلوم ظاهر,شد وخودش را انداخت توبغلم,درحینی که پژمان را تواغوشم فشار میدادم وبوسش میکردم رو به مامان وشیما عروس بزرگه ,سلام کردم,وناگهان دوباره چادره اومد زیر پام ومن درحال سرنگون شدن بودم که شیما پرید وسط ومانع افتادنم شد. با بد خلقی برگشتم طرف مامان وگفتم:اه مامان,نیگا اعظم خانمت چی برام دوخته,انگار هم قد اقا رضا برا من چادر بریده این دومین باره که میخواستم بخورم زمین... تااین حرف از دهنم دراومد مامان خنده ای زد وگفت :هم قد اقا رضا؟؟وادامه داد:حالا که نخوردی زمین,عصر میریم درستش میکنیم.... اووفی کردم وارد اتاقم شدم ودرحین وارد شدن گفتم:مامان من خستم اگه خواب افتادم برا نهار بیدارم نکنید, چون میدونستم,پژمان وشیما پرچمدار ورود بهرام هستند ویقینا بهرام برا نهار میاد ومن همیشه به خاطر اخلاقای خاص بهرام از هم صحبتی,باهاش فراری بودم,اخه بهرام غرق مادیات بود ,کنارش که مینشستیم یک سر میگفت فلانی اینجور داره فلانی نداره ,این ماشین را امروز اینجور معامله کردم فردا میخوام این کار کنم یعنی اصولا ادمها را با مادیات سنج میزد,بی شک اگه به من نگاه میکرد پیش خودش میگفت:این خواهر ما هم درسته که جمال وکمال داره اما چون دستش توکاروباری نیست هیچ نمی ارزه,همونطور که بارها وبارها پولش را به رخ داداش بهمن بیچاره که معلم بود,میکشید... خلاصه چادره
را در اوردم یه دستی بهش کشیدم تاش زدم وباخود میگفتم,اعظم خانمم دستش خوب بود هااا, لباسهام را دراوردم وبا لبخندی برلب خودم را پرت کردم رو تخت وغرق تفکر شدم.... ادامه دارد...
پاسخ استاد رجبی دوانی به یک خباثت استاد محمدحسین رجبی دوانی در واکنش به سخنان برخی تریبون‌داران شرق کشور که در آتش دعواهای مذهبی می‌دمند، درباره راهپیمایی اربعین گفت: 🔸نخستین قیام در خوان‌خواهی از شهادت امام حسین(ع)، حتی پیش از قیام مختار و توابین در ایران به وقوع می‌پیوندد و مردم سیستان بلافاصله پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین(ع) دست به قیام می‌زنند. وسعت قیام آنها به گونه‌ای بوده که برادر عبیدالله‌بن‌زیاد که حاکم سیستان بوده، از این شهر فرار می‌کند. حتی زمانی که بیشتر ایران مذهب غیرشیعه را داشت، برای امام حسین(ع) و اهل بیت(ع)، مراسم عزاداری برگزار می‌کردند و بدین وسیله ارادت خود را نشان می‌دادند. 🔹امروز خناسان، خبیثان و خائنانی در پوشش دروغین مذهب و به دروغ به نام برادران اهل تسنن در کشور فتنه‌انگیزی می‌کنند و اخیرا هم فرد خبیثی راهپیمایی اربعین را زیرسؤال برد. کسی که از بهائیت حمایت می‌کند و با استفاده از سعه صدر نظام جمهوری اسلامی، لگدپراکنی می‌کند، امروز در اثر تبلیغ وهابیت و خباثت خودش، برادران اهل تسنن را از خوردن نذری‌هایی که برای امام حسین(ع) داده می‌شود و شرکت در عزاداری‌ها منع می‌کند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ عملیات تولید گاز از ایرانی‌ترین فاز میدان پارس جنوبی آغاز شد 🔹‌ رئیسی صبح امروز دوشنبه به منظور افتتاح عملیات تولید گاز از فاز ۱۱ میدان پارس جنوبی به عسلویه سفر کرده است. 🔹‌ در بدو ورود به محل استقرار این سکوی دریایی عزیمت و از بخش‌های مختلف آن بازدید کرد. 🔹‌ فاز ۱۱، جنوبی‌ترین و مرزی‌ترین فاز میدان گازی پارس جنوبی به شمار می‌رود و از این لحاظ مهمترین فاز این میدان است. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هشدار ماکرون درباره خطر افول قدرت غرب و تضعیف اروپا! امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور فرانسه در جریان نشست کنفرانس سفیران در پاریس: 🔹بر این باورم که امور بین‌المللی در حال پیچیده‌تر شدن است و به دنبال آن خطر تضعیف غرب و به شکل ویژه اروپای ما وجود دارد. باید در این زمینه شفاف باشیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 291 💠سوره اسراء: آیات 87 الی 96 @ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 وَفِيَّ الذِّمَمِ، رَضِيَّ الشِّيَمِ، ظاهِرَ الْكَرَمِ، مُتَهَجِّداً فِي الظُّلَمِ، قَويمَ الطَّرائِقِ، وفا كنندۀ به عهدها و پيمان‏ ها، داراى خصلت‏ها و خوى‏ هاى نيكو ، آشكار كنندۀ بزرگوارى‏ ها، كوشش كنندۀ در عبادت به هنگام تاريكى (شب زنده‏ دار)، دارندۀ روش‏هاى استوار، كَريمَ الْخَلائِقِ، عَظيمَ السَّوابِقِ، شَريفَ النَّسَبِ، مُنيفَ الْحَسَبِ، و اخلاق بزرگ منشى و بخشندگى، با پيشينه‏ اى بزرگ و درخشان، نژادى شريف، حَسَبى برتر، رَفيعَ الرُّتَبِ، كَثيرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ الضَّرائِبِ، جَزيلَ الْمَواهِبِ. درجاتى عالى و رفيع، افتخاراتى فراوان، سرشت‏ هاى ستوده، موهبت‏ ها و بخشش‏ هاى بسيار بود.
یوزارسیف 💫 قسمت۱۹ چند هفته از بازگشایی مدارس میگذشت,من بعداز اون خیطی که روز,اول مهر کاشته بودم ,سعی میکردم اهسته برم واهسته بیام,طوری از جلو خانه حاج محمد رد میشدم که انگار میترسیدم تیر بخورم,بااینکه تمام حواسم پی اون طبقه بالا بود اما بعداز اون حادثه واقعا روم نمیشد با حاجی,سبحانی روبه رو بشم,سمیه روز,به روز با مرضیه گرمتر میگرفت وحیف که رشته ی ما تجربی بود واز مرضیه ادبیات ,اخه کم مانده بود خودش را به جای مربی فیزیک قالب کنه وهرروز,راهی خانه حاج محمد بشه,اما الان میدونستم که سمیه نه برای کسب اطلاعات راجب یوزارسیف طرح دوستی ریخته بلکه دل خودش توخونه حاج محمد گیر افتاده . امشب سرشام بابا چیزی گفت که شاخکام تیز شد... بابا درحالیکه لیوان اب را میریخت وجرعه جرعه مینوشید رو به مامان کرد وگفت:اقا سید که سرمیدان همین خیابان خرازی داشت که یادته چندهفته پیش به خاطر سیم کشی پوسیده برقای مغازه اش کل مغازه اتیش گرفت ورفت روهوا... مامان لقمه غذاش را فرو داد وگفت:اره بیچاره چند تابچه ی,قدونیم قد هم داره معلوم چه جوری روزگارش رامیگذرونه... بابا اهی کشید وگفت:اره والا اما دیروز باورت میشه همین حاجی سبحانی مسجد خودمون,درسته جوانه اما همتش به صدتا حاجی حاج اقاهای ریش سفید میارزه...باورت میشه لباس عمله جات را کرده بود تنش وکل مغازه را ازنوسفید کرده ویک تنه کل برق کشی مغازه را انجام داده...خداخیرش بده,امشب هم بعداز نماز یه گلریزان گرفت از همه ی محله پول جمع کرد تا یه سری وسیله بخرن برای تومغازه... مامان که به قول بابا اشکش دم مشکش بود,درحالیکه اشک چشاش را پاک میکرد گفت:خدا ببخشه به زن وبچه اش چه جوانایی پیدا میشه هاا بابا اهی کشید وگفت:کدوم زن وبچه؟؟بیچاره هنوز مجرده..نمیدونم مادر وباباوخانوادش کین,اما هرکی هستن ,صد رحمت به شیرپاک ونان طاهری که خورده,واقعا اقاست واقعا.... وقتی بابا از یوزارسیف تعریف میکرد ومامان به حال خانواده اش غبطه میخورد من غرق شادی وغرور میشدم حالا چرا؟! نمیدونم.... ولی خیلی نگذشت که علت,این حس را فهمیدم... بعداز,شام سرشار از حسهای,خوب بودم وبا ارامش رفتم خوابیدم اما نمیدانستم این شاید اخرین شب ارامشم دراین خانه باشد... ادامه دارد... یوزارسیف قسمت ۲۰: امشب شب تولد حضرت رسول ص است ومن همیشه توشادی اهل بیت ع شاد بودم وامشبی هم میخوام نه تنها خودم راشاد کنم بلکه مامان وبابا هم یه جورایی سرحال بیارم اما نمیدونستم با حرفی که بابا سرنهارخواهد زد ,اصلا...خودتون بشنوید.. باباسعید درحالیکه روی پلوش خورش قیمه میریخت وانگار میخواست یه حرفی بزنه اما نمیدونست چه جوری بزنه ,بالاخره بعداز کمی ازاین درواون درگفتن بحث راکشاند به دکان چند دهنه ی حاج محمد وگفت:خانم جان,حاج محمد همین همسایه سرکوچه مان که معرف حضورتان هست؟ مامان چنگال را داد طرف من وگفت:اره دیگه تواین محله کی هست حاجی را نشناسه..حالا چی شده مگه؟؟ بابا سعید زیر چشمی یه نگاه به من انداخت وگفت:هیچی امروز صبح اومده بود در طلا فروشی وبعداز کلی حرف گفت:اقای قربانی امشب که شب عیده ,میهمان نمیخواین؟ ومنم گفتم:میهمان حبیب خداست چرا که نه... وحاج محمد گفت:البته برا امر خیره... مامان با دهان باز گفت:خوب دیگه چی گفت؟ بابا:همین ,نه یک کلمه زیاد ونه یک کلمه کم... غذا پرید توگلوم ,باسرفه از سر میز غذا پاشدم وگفتم:ممنون مامان ,من سیر شدم وبدو سمت اتاقم راه افتادم. مامان که اوضاع را درک میکرد سری تکون داد ورو به بابا حرفش را ادامه داد:یعنی منظورش خواستگاری هست؟؟ یه پسر داره خوب...یعنی برا زری؟!! من به اتاقم رسیدم اما در را باز گذاشتم تا باقی حرفاشون را بشنوم...از استرس بدنم گر گرفته بود وطوری دیده نشم پشت در کمین گرفتم وبه حرفاشون گوش میکردم... بابا سعید که انگار از این پیشنهاد خیلی سر ذوق بود گفت:خوب اره دیگه,علیرضا,پسرش یه پارچه اقاسات همه چی تمامه...درسشم تمام کرده ومهندسیش هم گرفته... بااین حرف بابا آه از نهادم درامد...اخ نه...نه...نه... که مامان گفت:اخه یه ذره زود نیست؟ زری باید بره دانشگاه,دکتر بشه و.. بابا پرید توحرفش وگفت:خوب میره دانشگاه...توخونه شوهرش میره چه اشکال داره؟این روزا پسر خوب اونم مثل علیرضا نایابه...نایاب... یه درد شدید توسرم پیچید... نه امکان نداره....بابا با این حرفش رضایت خودش را علنی اعلام کرد... خدایا نه....اخه من...من ....وای سمیه.... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار محرمانه‌ای که خشم مردم لیبی را برانگیخت دیدار محرمانۀ وزیر خارجه لیبی با همتای صهیونیستش در ایتالیا خیلی زود به جنجالی بزرگ تبدیل شد. مردم لیبی در اعتراض، به خیابان‌ها ریختند و وزیر خارجه هم برکنار شد و از کشور فرار کرد. @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 اعتراف مشمئزکننده محمد عمرانی به دورویی و ریاکاری و زندگی بزدلانه خود در ایران در مصاحبه با شبکه منوتو 🍃🌹🍃 ❌ "در خلوت خود شراب میخوردیم و بیرون از خانه میگفتیم اینها نجس است...!" 🌺 امیرالمومنین(علیه‌السلام): بدترینِ خصلت‌ها یکی دروغ و دیگری نفاق و دورویی است. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat