هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 291
💠سوره اسراء: آیات 87 الی 96
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_سی_و_دوم
وَفِيَّ الذِّمَمِ، رَضِيَّ الشِّيَمِ، ظاهِرَ الْكَرَمِ، مُتَهَجِّداً فِي الظُّلَمِ، قَويمَ الطَّرائِقِ،
وفا كنندۀ به عهدها و پيمان ها، داراى خصلتها و خوى هاى نيكو ، آشكار كنندۀ بزرگوارى ها، كوشش كنندۀ در عبادت به هنگام تاريكى (شب زنده دار)، دارندۀ روشهاى استوار،
كَريمَ الْخَلائِقِ، عَظيمَ السَّوابِقِ، شَريفَ النَّسَبِ، مُنيفَ الْحَسَبِ،
و اخلاق بزرگ منشى و بخشندگى، با پيشينه اى بزرگ و درخشان، نژادى شريف، حَسَبى برتر،
رَفيعَ الرُّتَبِ، كَثيرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ الضَّرائِبِ، جَزيلَ الْمَواهِبِ.
درجاتى عالى و رفيع، افتخاراتى فراوان، سرشت هاى ستوده، موهبت ها و بخشش هاى بسيار بود.
#قرآن
#مترجمی_قرآن
#امام_زمان_عج
#اللّهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#استاد_ناجی
یوزارسیف 💫
قسمت۱۹
چند هفته از بازگشایی مدارس میگذشت,من بعداز اون خیطی که روز,اول مهر کاشته بودم ,سعی میکردم اهسته برم واهسته بیام,طوری از جلو خانه حاج محمد رد میشدم که انگار میترسیدم تیر بخورم,بااینکه تمام حواسم پی اون طبقه بالا بود اما بعداز اون حادثه واقعا روم نمیشد با حاجی,سبحانی روبه رو بشم,سمیه روز,به روز با مرضیه گرمتر میگرفت وحیف که رشته ی ما تجربی بود واز مرضیه ادبیات ,اخه کم مانده بود خودش را به جای مربی فیزیک قالب کنه وهرروز,راهی خانه حاج محمد بشه,اما الان میدونستم که سمیه نه برای کسب اطلاعات راجب یوزارسیف طرح دوستی ریخته بلکه دل خودش توخونه حاج محمد گیر افتاده .
امشب سرشام بابا چیزی گفت که شاخکام تیز شد...
بابا درحالیکه لیوان اب را میریخت وجرعه جرعه مینوشید رو به مامان کرد وگفت:اقا سید که سرمیدان همین خیابان خرازی داشت که یادته چندهفته پیش به خاطر سیم کشی پوسیده برقای مغازه اش کل مغازه اتیش گرفت ورفت روهوا...
مامان لقمه غذاش را فرو داد وگفت:اره بیچاره چند تابچه ی,قدونیم قد هم داره معلوم چه جوری روزگارش رامیگذرونه...
بابا اهی کشید وگفت:اره والا اما دیروز باورت میشه همین حاجی سبحانی مسجد خودمون,درسته جوانه اما همتش به صدتا حاجی حاج اقاهای ریش سفید میارزه...باورت میشه لباس عمله جات را کرده بود تنش وکل مغازه را ازنوسفید کرده ویک تنه کل برق کشی مغازه را انجام داده...خداخیرش بده,امشب هم بعداز نماز یه گلریزان گرفت از همه ی محله پول جمع کرد تا یه سری وسیله بخرن برای تومغازه...
مامان که به قول بابا اشکش دم مشکش بود,درحالیکه اشک چشاش را پاک میکرد گفت:خدا ببخشه به زن وبچه اش چه جوانایی پیدا میشه هاا
بابا اهی کشید وگفت:کدوم زن وبچه؟؟بیچاره هنوز مجرده..نمیدونم مادر وباباوخانوادش کین,اما هرکی هستن ,صد رحمت به شیرپاک ونان طاهری که خورده,واقعا اقاست واقعا....
وقتی بابا از یوزارسیف تعریف میکرد ومامان به حال خانواده اش غبطه میخورد من غرق شادی وغرور میشدم حالا چرا؟! نمیدونم....
ولی خیلی نگذشت که علت,این حس را فهمیدم...
بعداز,شام سرشار از حسهای,خوب بودم وبا ارامش رفتم خوابیدم اما نمیدانستم این شاید اخرین شب ارامشم دراین خانه باشد...
ادامه دارد...
یوزارسیف
قسمت ۲۰:
امشب شب تولد حضرت رسول ص است ومن همیشه توشادی اهل بیت ع شاد بودم وامشبی هم میخوام نه تنها خودم راشاد کنم بلکه مامان وبابا هم یه جورایی سرحال بیارم اما نمیدونستم با حرفی که بابا سرنهارخواهد زد ,اصلا...خودتون بشنوید..
باباسعید درحالیکه روی پلوش خورش قیمه میریخت وانگار میخواست یه حرفی بزنه اما نمیدونست چه جوری بزنه ,بالاخره بعداز کمی ازاین درواون درگفتن بحث راکشاند به دکان چند دهنه ی حاج محمد وگفت:خانم جان,حاج محمد همین همسایه سرکوچه مان که معرف حضورتان هست؟
مامان چنگال را داد طرف من وگفت:اره دیگه تواین محله کی هست حاجی را نشناسه..حالا چی شده مگه؟؟
بابا سعید زیر چشمی یه نگاه به من انداخت وگفت:هیچی امروز صبح اومده بود در طلا فروشی وبعداز کلی حرف گفت:اقای قربانی امشب که شب عیده ,میهمان نمیخواین؟
ومنم گفتم:میهمان حبیب خداست چرا که نه...
وحاج محمد گفت:البته برا امر خیره...
مامان با دهان باز گفت:خوب دیگه چی گفت؟
بابا:همین ,نه یک کلمه زیاد ونه یک کلمه کم...
غذا پرید توگلوم ,باسرفه از سر میز غذا پاشدم وگفتم:ممنون مامان ,من سیر شدم وبدو سمت اتاقم راه افتادم.
مامان که اوضاع را درک میکرد سری تکون داد ورو به بابا حرفش را ادامه داد:یعنی منظورش خواستگاری هست؟؟ یه پسر داره خوب...یعنی برا زری؟!!
من به اتاقم رسیدم اما در را باز گذاشتم تا باقی حرفاشون را بشنوم...از استرس بدنم گر گرفته بود وطوری دیده نشم پشت در کمین گرفتم وبه حرفاشون گوش میکردم...
بابا سعید که انگار از این پیشنهاد خیلی سر ذوق بود گفت:خوب اره دیگه,علیرضا,پسرش یه پارچه اقاسات همه چی تمامه...درسشم تمام کرده ومهندسیش هم گرفته...
بااین حرف بابا آه از نهادم درامد...اخ نه...نه...نه...
که مامان گفت:اخه یه ذره زود نیست؟
زری باید بره دانشگاه,دکتر بشه و..
بابا پرید توحرفش وگفت:خوب میره دانشگاه...توخونه شوهرش میره چه اشکال داره؟این روزا پسر خوب اونم مثل علیرضا نایابه...نایاب...
یه درد شدید توسرم پیچید...
نه امکان نداره....بابا با این حرفش رضایت خودش را علنی اعلام کرد...
خدایا نه....اخه من...من ....وای سمیه....
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار محرمانهای که خشم مردم لیبی را برانگیخت
دیدار محرمانۀ وزیر خارجه لیبی با همتای صهیونیستش در ایتالیا خیلی زود به جنجالی بزرگ تبدیل شد. مردم لیبی در اعتراض، به خیابانها ریختند و وزیر خارجه هم برکنار شد و از کشور فرار کرد.
@Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 اعتراف مشمئزکننده محمد عمرانی به دورویی و ریاکاری و زندگی بزدلانه خود در ایران در مصاحبه با شبکه منوتو
🍃🌹🍃
❌ "در خلوت خود شراب میخوردیم و بیرون از خانه میگفتیم اینها نجس است...!"
🌺 امیرالمومنین(علیهالسلام): بدترینِ خصلتها یکی دروغ و دیگری نفاق و دورویی است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📍زائران اربعین حتما بخوانند!
🔸در فرهنگ اهل بیت(ع)، زیارت سیدالشهداء(ع) به طور کلی و زیارت اربعین به طور خاص، فرصتی ویژه و منحصر بفرد برای سیر و سلوک توحیدی است. پس هرکه میخواهد بهره معنوی و روحانی بیشتری از این فرصت ببرد، لازم است که قبل از پای گذاشتن در این سفر، حتما با ظرائف سلوکی، آداب و مراقبات توحیدی، شرایط ظاهری و نکات معنوی آن آشنا شود.
🔸از همین رو، به دوستانی که قصد شرکت در راهپیمایی زیارت اربعین را دارند توصیه میکنیم حتما جلد پنجم ادب حضور، تالیف استاد فیاضبخش را مطالعه فرمایند.
🔸عنوان این جلد هست:
«آداب و مراقبات عزاداری سیدالشهدا(ع) و دستورات زیارت اربعین»
🔸کتاب ۱۹۰ صفحه است که تقریبا دو سوم آن اختصاص به فضائل، آداب و دستورات زیارت سیدالشهدا(ع) دارد.
🔸استاد در این کتاب بصورت کاربردی و عملی، به تفصیل آداب و دستورات ظاهری و باطنی زیارت سیدالشهدا(ع)، بویژه زیارت و راهپیمایی اربعین را توضیح دادهاند. برخی مطالب این بخش عبارتند از:
▪️ضرورت آماده شدن برای زیارت و درک محضر امام از مبدا سفر
▪️کیفیت تشرّف به حرم امیرالمؤمنین(ع) و نکاتی برای بهرهمندی هرچه بیشتر از فرصت زیارت ایشان
▪️بهرهگیری ویژه از قبرستان وادیالسلام و طلب شفاعت از سیدعلی آقا قاضی
▪️ادب حضور در راهپیمایی نجف تا کربلا
▫️برخی شرایط ظاهری، از قبیل حُسن معاشرت، برنامهریزی، صدقه و گشادهدستی، حفظ بهداشت و...
▫️همچنین برخی نکات معنوی، از جمله آداب آغاز راهپیمایی و ادعیه وارده، محاسبه و توبه، دوام طهارت، فراغ دل، انتخاب همسفر، انس با اهل بیت(ع) و...
▫️برخی لطایف راهپیمایی و زیارت اربعین و ادعیه و روایات وارده در این باره
▪️کیفیت زیارت کربلا و نحوه ورود بر امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع)
🔸این کتاب در فرمتهای متنوع در دسترس است:
🌐 برای دانلود چند صفحه ابتدایی کتاب و خرید نسخه چاپی «آداب عزاداری و زیارت سیدالشهدا(ع)» به این لینک بروید.
🌐 برای دریافت (رایگان) نسخه دیجیتال کتاب از سایت یا اپلیکیشن طاقچه، به این لینک بروید.
🌐 برای دانلود کتاب صوتی به این لینک بروید.
▫️مدت زمان کتاب صوتی: ۲۸۶ دقیقه
▫️تعداد قطعات: ۱۰ فایل صوتی
☎️ تلفن جهت اطلاعات بیشتر و خرید سازمانی:
09127974750
🏴 هرکه دارد هوس کربوبلا بسمالله...
☑️ کانال جلوه نور علوی
@jelvehnooralavi
💠 امانتداری
🔸 امام علی(علیه السلام):
بپرداز امانت را هرگاه امانتى نزد تو نهادند و اگر امانتى به کسى دادى او را متهم مکن، به راستى ایمان ندارد کسى که امانت ندارد.
🔸 در روایت دیگری می فرماید:
هر گاه امانتى به تو سپردند آن را پس بده و خیانت مکن حتی به کسى که به تو خیانت کند
📚 غررالحکم/باب الأمانه(امانت دارى)
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬پایان امضاء طلایی ها
🔻هر دولتی می کوشد امضاهای طلایی خود را به عنوان ابزار قدرت زیاد کند اما این دولت برای راحت شدن صدور مجوز کسب و کارها یک پایگاه به نام "پایگاه ملی مجوزها"راه اندازی می کند و همه دستگاههای اجرایی کشور را عضو آن می کند و تا کنون ، یکهزار شرط مبهم از مجوزهای کسب و کار برطرف کرده است. در این دولت امضاهای طلایی در حال از بین رفتن هستند و سرعت صدور مجوزهای کسب و کار۳۰ برابر افزایش یافته است. این دولت برای اولین بار اسامی بدهکاران بانکی را افشا می کند 18 میلیون دستگاه کارتخوان را به سازمان مالیاتی متصل می کند. و بیش از600 بانک و شرکت دولتی را به مسیر شفافیت می کشاند تا دارایی های خود را در انظار عمومی بگذارند.
#صبا
┄┅┅┅┅♦️BASIRAT♦️┅┅┅┅┄
🇮🇷| basirat.ir
🇮🇷| @basirat_fa
🇮🇷
🎥 #پخش_زنده (گفتگوی تصویری)
🍃🌹🍃
✅ موضوع: «ابعاد و ثمرات بین المللی راهپیمایی اربعین حسینی »
👤 سخنران: دکتر حنیف غفاری- «تحلیلگر ارشد روابط بین الملل »
🕒 زمان: سه شنبه ۷ شهریور ماه ۱۴۰۲- ساعت ۲۱:۰۰
🔻شرکت از طریق لینک کانال مجازی 👇
🌐 rubika.ir/Samen_Razavi
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خبرنگار المیادین: من در افتتاح فاز ۱۱ پارس جنوبی حضور داشتم؛ به عنوان یک خارجی مبهوت شدم؛ این تحریم های آمریکایی پس کجاست؟
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
زبان دنیا رو کی بلده؟
دیپلماسی اقتصادی فعال یعنی 19 سفر خارجی حجت الاسلام دکتر رئیسی در طول دو سال
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
بازدید هادیان سیاسی خراسان شمالی از پتروشیمی خراسان
#ثامن_خراسان_شمالی
#ایران_قوی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 292
💠سوره اسراء: آیات 97 الی 104
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_سی_و_سوم
حَليمٌ رَشيدٌ مُنيبٌ، جَوادٌ عَليمٌ شَديدٌ، إِمامٌ شَهيدٌ، أَوَّاهٌ مُنيبٌ، حَبيبٌ مَهيبٌ.
بردبار، كمال يافته، انابه كننده به سوى خدا، بخشنده، دانا، قدرتمند، پيشوا، شهيد، شيون كننده و انابه كننده، دوستدارنده، با هيبت هستى.
كُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَلَداً، وَلِلْقُرْآنِ سَنَداً، وَلِلْاُمَّةِ عَضُداً،
تو براى حضرت پيامبر - كه درود خدا بر او و آل او باد - فرزند ، و براى قرآن پشتيبان، و براى امّت بازويى توانا و ياور بودى،
وَفِي الطَّاعَةِ مُجْتَهِداً، حافِظاً لِلْعَهْدِ وَالْميثاقِ، ناكِباً عَنْ سُبُلِ الفُسَّاقِ،
و در فرمانبردارى از دستورات الهى كوشا، نگهبان و نگهدارندۀ پيمان و تعهّد عالم ذر، كناره گير از راه مردمان فاسق و تبهكار.
#قرآن
#مترجمی_قرآن
#امام_زمان_عج
#اللّهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#استاد_ناجی
یوزارسیف
قسمت۲۱:
از وقتی قضیه را بابام گفت,خودم را تواتاق حبس کردم تا بفهمند که من ناراضی هستم,لامصب اگه کس دیگه ای بود میتونستم به سمیه زنگ بزنم وکلی درد دل کنم,اما الان پای علیرضا درمیان بود ومن کاملا میدونستم که سمیه یه جورایی چشمش دنبال این اقا پسرهست,وای وای اگر سمیه میفهمید کل موهای ی سر من را یکی یکی میکند...اخه چی فکر میکردم وچی شد...
داشتم دیونه میشدم که بابا به دلیل مهمانهای شب ,زرگریش را نرفت ورفت دنبال خرید سفارشهای ریز ودرشت مامان ومادرهم بلا فاصله بعداز خداحافظی بابا,سریع رفت سراغ تلفن وبه بهرام وبهمن زنگ زد وخبر مسرت بخش را گفت ,مشخص بود بهرام از پشت تلفن مدام داشته های مالی حاج محمد وعلیرضا را بالا وپایین میکرد واما بهمن مشخص بود منطقی تر برخورد کرد وهمه چی را منوط به نظر خودم دانست اما هر دوشون قول دادند امشب به تنهایی بیان,چون اونطور که معلوم بود ,مراسم خواستگاری رسمی نبود ,فقط یه جور اشنایی بود..
یک ساعتی گذشت ومامان که به همه خبر داده بود تازه یادش افتاده بود که منم هستم ومنم ادمم وباید نظر منم بخواد...اروم در را باز کرد,من چشام را بستم وطوری وانمود کردم که خوابم,اما مامان ارام امد داخل در رابست واهسته گفت:زری...زری جان...
تا دستم را از رو چشام برداشتم وچشمهای سرخ شده ام را که حاکی از گریه کردن بود ,دید زد روی گونه اش وگفت: ....
ادامه دارد...
یوزارسیف
قسمت ۲۲
مامان اومد روی تختم کنارم نشست وگفت:خدا مرگم بده مادر ,این چه حالی هست,مثلا عروس هستی هااا,پاشو پاشو یه اب به سروروت بزن ,خوبیت نداره مامان...هنوز نه به داره ونه بباره فکر کردی رفتی خونه بخت؟خنده ای کرد وادامه داد دلت برا ما تنگ شده؟؟
از روتخت بلندشدم سرم را گذاشتم تواغوش مادر وزدم زیرگریه وبین هق هق هام شروع کردم به گفتن:مامان شما وبابا که اینجوریا نبودین,اخه اگه من عروسم چرا هیچ کس نظر من را نخواست ,بریدین ودوختین حالا حالا...
مادرم پریدم وسط حرفم وگفت:نه دختر...این حرفا چیه؟؟مگه همین الان ما بله را گفتیم که تومجلس,عزا گرفتی؟؟بابا ...حاج محمد یه حرفی زده...بی احترامی بود اگه ندیده ونشناخته میگفتیم نه...بزار بیان...حرفاشون رابزنن شاید هم به دلت نشست...اگه هم ننشست ,این غصه نداره که یه بهانه میتراشیم ومیگیم نه...اینکه عزا گرفتن نداره گلم...
بااین حرف مامان یه بوس از لپ سرخ وسفیدش گرفتم وبلند شدم وگفتم:باش...فقط بابا یه بار گیر نده بگه الا وبالله همین...
مامان زد زیرخنده وگفت:انگاری از همین الان میخوای جواب رد بدی هااا,بعدشم هنوز بابات را نشناختی,بابا اگه حرفی زده خیر وصلاحت را میخواست اگرم بفهمه که تو نظرت منفی,هست ,مطمین باش خلاف نظر تو کاری نمیکنه...مگه ما چند تا دختر داریم؟؟چند تا زر زری گل داریم هااا؟؟
لبخندی زدم ورفتم طرف دسشویی تا ابی به دست وروم بزنم...امشب عید بود وهیچ چیز نمیبایست شادی تولد پیامبرص را خراب کنه حتی خواستگاری علیرضا...
اما غافل بودم از بازی روزگار...
ادامه دارد