🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 مخاطب خاص سخنان رهبری
🍃🌹🍃
✅ ب: در بخش گروه های اجتماعی:
1⃣ یکم. گروه های تبلیغی و طلبگی و حوزوی: لازمست گروه های تبلیغی و نهادهای مرتبط مثل سازمان تبلیغات فعال شده و خدای نکرده در این مسیر تا شب انتخابات منفعل نمانند.
2⃣ دوم. رسانه ها: اصل خبر بد، خبر خوب است، علت اصلی در ترویج سیاهی است. متاسفانه بی هنری رسانه ها در جذب مخاطب باعث شده است سراغ ساده ترین روش یعنی انتشار استثناها روند و اخبار تلخ و سیاه را منتشر کنند. رسانه ها لازمست در این حوزه رویه خود را تغییر دهند.
3⃣ سوم. شبه اصولگراها: مطابق منظومه انقلاب اسلامی #مشارکت و حضور مردم در صحنه مهمتر از رسیدن به قدرت ولو برای خدمت است. پس اکیدا باید از این تلقی انحرافی که مشارکت کمتر منجر به پیروزی در انتخابات می شود فاصله گرفت؛ ولو تلقی گروهی اقلیت باشد.
4⃣ چهارم. شبه اصلاح طلب ها: بخشی از بدنه اصلاحات که تصور می کند تحریم #انتخابات منجر به تغییر در سیاست ها و رویه ها می شود باید بداند ادعای تحریم و حتی بی کنشی در انتخابات، یعنی ایستادن کنار تجزیه طلب ها در تاریخ.
5⃣ پنجم: جریان های عدالتخواهی: همه کسانی که هدف اصلاح گری و عدالتخواهی دارند باید بدانند که هیچ ظلمی بالاتر از این نیست که ثمره نهایی عدالتخواهی آنها یاس و ناامیدی مردم از صندوق رای شود.
6⃣ ششم. دوقطبی سازها: ثمره مشارکت مردم همدلی و وحدت است. دوقطبی سازی برای ساخت مشارکت یعنی نقض غرض. رقابت و مشارکت از طریق معرفت افزایی صورت می گیرد نه کینه ورزی و هیجان های تقابل جویانه.
✍ محسن مهدیان
#تبیین | #روشنگری
#ایران_قوی
🔘#ثامن_خراسان_شمالی
https://eitaa.com/kamalibasirat
SedayeEnghelab-Panjare1126-02 (1).mp3
4.95M
📢#صدای_انقلاب شماره۹۳۷
💠پنجره
💠اخرین تحلیلهای روز در رادیو صدای انقلاب
موضوع: آخرین وضعیت انتخابات آمریکا
مهمان برنامه: دکتر رضا صارمی کارشناس بین الملل
🔘#ثامن_خراسان_شمالی
https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زیرخاکی از حضور رهبر انقلاب، بچه در بغل😍، در بارگاه مطهر امامزادگان مشهد اردهال کاشان در تابستان ۱۳۹۵
🗓 به مناسبت ۲۷ جمادیالثانی، سالروز شهادت حضرت علی ابن امام محمد باقر علیهمالسلام
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 422
💠سوره احزاب: آیات 31 الی 35
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان ۵ شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۵ 🎬 :
سهراب با شک و دو دلی درب چوبی اتاقی که بیشتر شبیه کلبه های جنگلی بود را زد ، به نظر می رسید چند نفر داخل مشغول گفتگو هستند تا صدای زدن درب بلند شد ،صداها قطع و درب بلافاصله باز شد.
مردی بلند بالا و لاغر اندام با سبیل بلند و تاب داده و چکمه های سیاه و براق جلوی درب ظاهر شد و رو به سهراب گفت : بفرمایید...
سهراب نگاهش را به او دوخت و گفت : مرا یاور خان فرستاده ، گفتند فرار است با شخصی به نام کاووس خان ، ملاقاتی داشته باشم .
آن مرد ، بیرون آمد و درب را بدون آنکه بگذارد سهراب به داخل آن نگاهی بیاندازد ، بست ،دستش را پشت سر سهراب قرار داد و همانطور که او را به پشت کلبه راهنمایی می کرد گفت : کاووس خان ،من هستم ، آنطور که معلوم است تو از کسانی هستی که برای شرکت در مسابقه ،به قصر آمدی ، درست است؟
سهراب بله ای گفت و همزمان سرش را برای تأیید حرف او ،تکان داد.
کاووس خان کمی از سهراب فاصله گرفت و ناگهان روی پاشنه ی پایش چرخید و رو به سهراب با نگاه تیزبینانه ، سر تا پای او را از نظر گذراند ، جلو آمد و گفت : اندام ورزیده ای داری، بگو بدانم اهل خراسانی؟ آیا از هنرهای رزمی هم چیزی می دانی؟ آیا شمشیر زنی ات هم به مانند هیکلت ،چشمگیر است؟
و همزمان با زدن این حرف به جلو رفت.
پشت کلبه فضای وسیع چمنکاری بود که چمن هایش زیادی بلند شده بود و کاملا مشخص بود ، قصر نشینان خیلی التفاتی به این طرف ندارند.
سهراب همانطور که جلوتر میرفت ، اصلا متوجه باز شدن پنجره چوبی پشت کلبه و دو چشم ریزبینی که از آنجا او را می پایید نشد ، با لحنی بلند گفت : نامم سهراب است ، از سیستان می آیم ، گه گاهی تمرین شمشیر زنی می کنم ، اما واقعا نمی دانم در این کار مهارت دارم یانه؟
کاووس سری تکان داد و گفت ،صبر کن الان معلوم می شود.
کاووس با صدای بلند فریاد زد : آهای سرباز ،شمشیر بیاور...و خودش هم دست به قبضه ی شمشیرش برد.
ناگهان مردی با قد کوتاه که لباس سربازان دربار به تن داشت و اصلا سهراب تا آن لحظه متوجه حضورش نشده بود ، با شمشیری در دست به طرف آنها آمد و شمشیرش را به سمت سهراب داد.
سهراب شمشیر را گرفت و خیلی فرز خود را روبه روی کاووس رساند و آمده ی حمله شد.
کاووس که از چالاکی سهراب به وجد آمده بود ،شمشیر را در دست چرخاند ودر یک حرکت به سمت سهراب حمله برد.
سهراب به راحتی ضربت او را دفع کرد و می خواست حمله ای جانانه کند ...اما....
ادامه دارد
📝 به قلم :ط _حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۶ 🎬 :
سهراب انگار تمام حرکات کاووس خان را از بر بود و آنچنان در شمشیرزنی مهارت داشت که به راحتی می توانست او را شکست دهد ، اما حرفهای شکیب مدام در گوشش زنگ می زد ، بنابراین ترجیح داد خودش را شمشیر زنی ناشی و نوپا جلوه دهد ، پس با هر حمله ی کاووس به عقب می رفت و به گونه ای می گریخت و حتی یک بار چونان وانمود کرد که اگر جاخالی نمی داد ،شمشیر قلبش را از هم می شکافت.
اما کاووس دست بردار نبود ، پشت سر هم حمله میکرد ، انگار متوجه شده بود یک جای کار ایراد دارد ، در حمله ای شدید ،نا گهان صدای بسته شدن پنجره کلبه بلند شد .
کاووس فی الفور ،کارش را متوقف نمود و به آن سوی کلبه که درب آن قرار داشت رفت.
سهراب عرق پیشانی اش را پاک کرد و کنار دیوار رو به آفتاب نشست تا اندکی خستگی در کند. از آنطرف ،کاووس خان ،وارد کلبه شد و با هیجانی در صدایش رو به بهادر خان که از پشت پنجره شاهد هنرنمایی او بود کرد و گفت : قربان ؛چرا علامت دادید و خواستید دیگر مهارت این جوان را نبینیم.
بهادر خان همانطور که دست هایش را پشت سرش قفل کرده بود در طول اتاق قدم زد و جلوی کاووس خان که رسید ایستاد و چشم در چشم او دوخت و گفت : از شما که عمری جنگاوری کردید و جنگ آوران نامی را معرفی و آموزش داده اید ، بعید است که وقتت را با شمشیر بازی با جوانکی ناشی هدر دهید، کاملا مشخص است که این جوان فربه ، به خاطر جایزه ی وسوسه انگیز آمده والا هیچ هنری در چنته ندارد...
کاووس که نمی خواست روی حرف بهادر خان که به نوعی بزرگ او حساب میشد حرف بزند ، اما خوب می دانست که سهراب آنچه نبود که نشان میداد ، پس با من و من گفت : اگر شما صلاح می دانید ادامه ندهیم ، همان می کنم ، اما من فکر می کنم که این جوانک....
بهادر خان به میان حرف کاووس پرید و گفت : پس اگر صلاح با من است ، برو مرخصش کن ، شاید الان دوباره داوطلب دیگری را ، یاور بفرستد...برو....
کاووس خان که در دل به ساده اندیشی و ظاهر بینی بهادر خان لجش گرفته بود ، چشمی گفت و درب را باز کرد در گوش ،سرباز پشت درب چیزی گفت و دوباره داخل اتاق شد.
شکیب و سهراب در حالیکه افسار رخش را در دست داشت از همان راهی که آمده بودند ، در حالیکه گرم صحبت و بگو و بخند بودند ، برمی گشتند .
شکیب به سهراب وعده کرد که از نفوذش استفاده کند و چادر خوبی که تعداد افراد کمی داخلش بودند را برای اقامت سهراب ،پیدا کند. او می خواست سهراب خوب استراحت کند تا فردا در مراسم جشن و مسابقه خوش بدرخشد...
ادامه دارد.
📝 به قلم : ط_حسینی
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتی ای فرمانده دلتنگ ها
#ثامن_خراسان_شمالی