eitaa logo
شهید کمالی
909 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
@ahlolbasarحجه الاسلام2راجی.mp3
2.14M
🍃🌹🍃 📢 صوت نشست مجازی شماره 9⃣4⃣: پرسش و پاسخ فتنه اخیر را با هم می شنویم 🎙کارشناس: حجه الاسلام سیدمحمدحسین راجی مدیر اندیشکده راهبردی سعداء 🆔@kamalibasirat
𝓐.𝓜: 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 زیارت ناحیه مقدسه زیارتی است که به امام حسین (ع) اختصاص دارد. این زیارت ابتدا از «ناحیه مقدسه» امام زمان(عج) صادر و به یکی از نایبان خاص داده شده است. آنگاه از طریق ایشان به یکی از مشایخ شیخ مفید و سپس به دست این بزرگوار، آنگاه به دست سید مرتضی و ابن مشهدی رسیده است. شیخ مفید به عنوان اولین ناقل زیارت ناحیه مقدسه و شیخ محمد ابن مشهدی فرموده‌اند: زیارت ناحیه مقدسه مخصوص روز عاشوراست ولی بزرگان دیگر نظیر سید مرتضی، سید بن طاووس، علامه مجلسی این زیارت را مطلقه دانسته‌اند. خصوصا اینکه سید مرتضی آن را در همه ایام می‌خوانده است. اَلسَّلامُ عَلى آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ مِنْ خَليقَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى شَيْثٍ وَلِيِّ اللَّهِ وَخِيَرَتِهِ، سلام بر آدم، برگزيدۀ خداوند از بين آفريدگانش؛ سلام بر حضرت شيث ، ولىّ خدا و انتخاب شدۀ او، اَلسَّلامُ عَلى إِدْريسَ الْقائِمِ للَّهِِ بِحُجَّتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى نُوحٍ الْمُجابِ في دَعْوَتِهِ، سلام بر جناب ادريس، برپادارندۀ حجّت الهى؛ سلام بر نوح، پاسخ داده شده در دعايش؛ اَلسَّلامُ عَلى هُودٍ الْمَمْدُودِ مِنَ اللَّهِ بِمَعُونَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى صالِحٍ الَّذي تَوَّجَهُ اللَّهُ بِكَرامَتِهِ. سلام بر هود كه از طرف خداوند كمك‏هاى بسيار به او شد؛ سلام بر صالح كه خداوند به او تاج كرامت و بزرگوارى بخشيد. اَلسَّلامُ عَلى إِبْراهيمَ الَّذي حَباهُ اللَّهُ بِخُلَّتِهِ، سلام بر ابراهيم كه خداوند مقام خلّت و دوستى ويژه خود را به او بخشيد؛ اَلسَّلامُ عَلى إِسْماعيلَ الَّذي فَداهُ اللَّهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ مِنْ جَنَّتِهِ، سلام بر اسماعيل كه خداوند قربانى بزرگى از بهشت را فِديه او قرار داد (و او را آزاد نمود)، اَلسَّلامُ عَلى إِسْحاقَ الَّذي جَعَلَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيَّتِهِ، سلام بر اسحاق كه خداوند پيامبرى و نبوّت را در نسل او قرار داد؛
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم.اللهم عجل لولیک الفرج 💢 🌹 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ادامه دارد ... ✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 💢 🌹 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.