اگه راحب نوشتن وصیت نامه سوالی براتون پیش اومد بیاین تو این گروه بپرسین 👇
ورود آقایون ممنوع ⛔️
https://eitaa.com/joinchat/2306146399Cfac7dd4301
نردبان بهشت
🍒#من_میترا_نیستم 🍒 #قسمت_شانزدهم🍓 زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها
.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هفدهم
شهلا هم در همان مدرسه بود او بک روز برای ما تعریف می کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواست ستون فقرات را درس بدهد دست روی کمر زینب گذاشت و توضیح داد.
زینب آنقدر لاغر بود که بچههای کلاس میگفتند از زینب میشه تو کلاس علوم استفاده کرد.
زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود و طلبه بشود به رشته علوم انسانی و درسهای دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت و می گفت ما باید دینمون رو خوب بشناسیم تا بتونیم از اون دفاع کنیم.
در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی توانست حوزه برود قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد به حوزه علمیه قم برود.
شاید یک علت این تصمیم زینب وجود کمونیستها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده میکردند تا با آنها بحث کنند و کم نیاورند.
زینب به همه آدمهای اطرافش علاقه داشت یکی از غصه هایش کمک به آدم های گمراه بود.
خواهرهایش به او میگفتند تو خیلی خوش بینی به همه اعتماد می کنی فکر می کنی همه آدما رو میشه اصلاح کرد.
این حرفها روی زینب اثر نداشت و بیشتر از همه بچهها به من و مادربزرگش محبت میکرد دلش میخواست مادرم همیشه پیش ما بماند از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد.
یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت خیلی اذیت شدم نمی توانستم نفس بکشم تابستان که هوا گرم و شرجی میشد بیشتر به من فشار می آمد.
دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتماً چند روز من را از آبادان بیرون ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیست و چند سال که با جعفر عروسی کرده بودم برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به شهر مشهد رفتیم.
از بچه ها فقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم در مدتی که سفر بودیم مادرم پیش بقیه بچهها بود.
از دوران بچگی آتش کربلا توی جانم رفته و هنوز خاموش نشده بود زیارت امام رضا را مثل رفتن به کربلا میدانستم.
بعد از عروسی با جعفر آرزو داشتم که ماه محرم و صفر در خانه خودم روضه حضرت عباس و امام حسین و علی اکبر بگذارم و خانه ام را سیاه پوش کنم.
سال های سال مستاجر بودیم و یک اتاق بیشتر دستمان نبود بعدش هم که خانه شرکتی به ما دادند بابای بچه ها راضی به این کارها نمیشد.
جعفر حتی از اینکه من تمام ماه محرم و صفر را سیاه میپوشیدم ناراحت بود من هرچه به او می گفتم که نذر کرده امام حسین هستم و تا آخر عمر در محرم و صفر باید سیاه پوش باشم او با نارضایتی می گفت مادرت نباید این نظر رو می کرد من دوست ندارم همیشه لباس سیاه تنت باشه
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_هجدهم
یک شب از شبهای محرم خواب دیدم درِ خانه ما باز شد و یک آقای با اسب داخل خانه آمد دست و پای آن آقا قطع بود با چوبی که در دهانش بود به پای من زد گفت برو روسریت رو سبز کن.
من می خواستم جواب بدهم که نذر کرده هستم و باید این دو ماه را سیاه بپوشم اما او اجازه نداد و گفت: برای علی اکبر حسین، برای علی اصغر حسین، روسری سبز بپوش این را گفت و از خانه ما رفت.
با دیدن این خواب فهمیدم که خدا و امام حسین علیه السلام راضی نیستند که من بدون رضایت شوهرم دوماه سیاه بپوشم.
خواب را برای مادر مادرم تعریف کردم مادرم گفت حالا که شوهرت راضی نیست روسری سیاه رو در بیار. خودش هم رفت و برای من روسری و لباس سبز خرید.
سفر به مشهد برای من مثل سفر به کربلا بود زینب برای اولین بار مسافر امام رضا علیه السلام شده بود و سر از پا نمی شناخت بارها قصه رفتنم به کربلا در سن پنج سالگی و نه سالگی را شنیده بود.
از قبر شش گوشه امام حسین علیه السلام از قتلگاه و از حرم عباس علیه السلام برایش گفته بودم.
زینب مثل خودم شیفته زیارت شده بود میگفت مامان حاضر نیستم تو مشهد یه لحظه هم بخوابم باید از همه فرصت مون استفاده کنیم.
شاید هم چند سال حسرت رفع سفر رفتن زینب را حریص کرده بود در حرم طوری زیارتنامه می خواند که دل سنگ آب میشد زنها دورش جمع میشدند و زینب برای آنها زیارتنامه و قرآن میخواند.
نصف شب من را از خواب بیدار میکرد و میگفت مامان پاشو اینجا جای خوابیدن نیست بیدار شو بریم حرم من و زینب آرام و بی سر و صدا می رفتیم و نماز صبح را در حرم می خواندیم و تا روشن شدن هوا به خواندن قرآن و زیارت مشغول می شدیم.
او از مشهد یک سری کتابهای مذهبی خرید کتاب هایی درباره علائم ظهور امام زمان.
زینب کلاس دوم راهنمایی بود و سن و سالی نداشت اما دل بزرگی داشت. دخترها که کوچک بودن عروسک های کاغذی درست می کردند.
روی تکه های روزنامه نقاشی عروسک می کشیدند و بعد آن را می چیدند و با همان عروسک کاغذی ساعت ها بازی می کردند.
یک بار که زینب مریض شد و برای اولین بار یک عروسک واقعی برایش خریدم هیچ کدام از دختر ها عروسک نداشتند زینب عروسک خودش را دست آنها داد و گفت این عروسک مال همه ماست. مامان برای چهار تایی مون خریده.
این را گفت ولی من و زینب هر دو می دانستیم که اینطور نیست. من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای دخترها خریده بودم و عروسک را فقط برای زینب که مریض بود گرفتم.
اما او به بچه ها گفت مامان عروسک رو برای همه ما خریده بعد از برگشتن از مشهد تمام کتابهایی را که خریده بود به مهری و مینا داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا وقتی
💕خدا💕
زنگ میزنه جواب نمیدی؟؟😢
آرشیو
☀️اعمال روز جمعه در یک نگاه
📤متن دعای ندبه همراه با صوت
eitaa.com/kanale_behesht/1188
📤صوت دعای ندبه
eitaa.com/kanale_behesht/1192
📤ذکرهای روز جمعه
eitaa.com/kanale_behesht/1198
📤خوندن برخی از سوره ها در این روز
eitaa.com/kanale_behesht/1200
📤زمان غسل جمعه
eitaa.com/kanale_behesht/1204
📤طریقه ناخن گرفتن
eitaa.com/kanale_behesht/1207
📥صدقه دادن،انار خوردن و ...
eitaa.com/kanale_behesht/1207
📥فارغ ار کارهای دنیوی
eitaa.com/kanale_behesht/1210
📥صلوات و استغفار
eitaa.com/kanale_behesht/1242
📥متن سوره جمعه همراه با صوت
eitaa.com/kanale_behesht/1225
📥متن سوره منافقون همراه با صوت
eitaa.com/kanale_behesht/1227
📥تعقیب بعد از ظهر روز جمعه و ..
eitaa.com/kanale_behesht/1230
📥متن دعای یا من یرحم العباد
eitaa.com/kanale_behesht/777
📥متن دعای اللهم یوم هذا مبارک
eitaa.com/kanale_behesht/782
📥متن دعای عشرات
eitaa.com/kanale_behesht/1254
📥صوت دعای عشرات
eitaa.com/kanale_behesht/1257
📥متن صلوات ضراب اصفهانی
eitaa.com/kanale_behesht/1264
📥صوت صلوات ضراب اصفهانی
eitaa.com/kanale_behesht/1266
📥متن دعای سمات
eitaa.com/kanale_behesht/1272
📥صوت دعای سمات
eitaa.com/kanale_behesht/1275
و .....
🕊 التماس دعا
@kanale_behesht
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
نردبان بهشت
آرشیو ☀️اعمال روز جمعه در یک نگاه 📤متن دعای ندبه همراه با صوت eitaa.com/kanale_behesht/1188 📤صو
سلام هر کدوم از اعمال رو می تونید انجام بدین .
التماس دعا
چله #توکل_و_امید
☑️روز دوازدهم
سلام رفیق خدا...
دیشب با خدا آشتی کردی؟
باهاش قول و قرار گذاشتی؟
دیگه باید خودتو نشون بدی!
امروز
نماز اول وقت میخونیم📿
ناشکری و غرغر نمیکنیم☺️
مهربونی یادمون نمیره❤️
حواسمون به صاحبخونه هست👁🗨
موفق باشی👌
@kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 گفتگوی علیرضا پناهیان با جوانی که مرگش قطعی بود ...
#تصویری
@Panahian_ir
مداحی آنلاین - سلام بانو - محمود کریمی.mp3
5.59M
👏 #سرود
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
🎉 سلام بانو
🎉 سلام مادر
🎧 #محمود_کریمی
#پیشاپیش_میلاد_فاطمه_زهرا_مبارک
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
♨️چشم آخربین 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎧 حجت الاسلام #عالی #پیشنهاد_دانلود 『💕』 @kanale_behesht
حتما حتما حتما گوش بدین عالیه
مثلا
فلان کار خوبو انجام بدم تا بعد خدا بهم فلان چیزو بده
اگه اینطوری هستی جوابش یک کلمه س
"اخلاص" نداری
👈البته بستگی به درجه ایکه فرد در معنویات بدست اورده هم داره
اگه کارای خوبتو فقط و فقط برای خدا انجام بدی...
اگه قبل هر کاری سرتو ببری بالا بگی خدایا...فقط بخاطر خودت...بخاطر خوده خودت
این ینی اخلاص داریو نتیجه هر چی شد برات مهم نیس.
میگف نتیجه گرایی تو مسیر معنویت خیلی خطرناکه
اگه سختیایی که الان داری میکشی به امید این داری این روزا رو میگذرونی که میگی سختیارو تحمل میکنم تا بعدا خدا بهم یه حال مشتی بده بخاطر تحمل و صبرم
این دیگه اسمش نمیشه اخلاص...
شاید خوب باشه ها...
اما تو بخاطر خدا تحمل نمیکنی...بخاطر این تحمل میکنی که خدا برات جبران کنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصف نعمت 📣📣
از کلام رهبر 😍😍
🔲 @kanale_behesht 🔳
ا☘🌸☘
ا🌸☘
ا☘ ﷽
🙂رفتار #شهید_بروجردی با یک سرباز...
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
🚶♂ خودش را برای رفتن به ماموریت آماده میکرد که یک «سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید:
⁉️ بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم.
〽️محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت میکنی و او هم به تو میگوید که نمیشود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور #عصبانی بشوید.
♨️این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت میکنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد.😔
👈محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد میخواهد او را #کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد #بوسهای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم.
👮♂اما سرباز که هنوز نمیدانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت اصلا تو چه کارهای که دخالت میکنی؟! من با بروجردی کار دارم.
🙂محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم.
😭سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر میخواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس.
اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت: حالا برو #مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم میشود این عصبانیتت را فرو نشاند.
🥀از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و عاقبتش ختم به #شهادت شد. لطفا بعد لفت ندید
☘
🌸☘ @kanale_behesht
☘🌸☘
کپی این پیام بدون لینک ممنوعه 🚫🚫
انچه برایش به کانال دعوت شدید
🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💠 بازدن روی چله و توکل از تمام بخش های اون بهره ببرید
#چله_توکل_و_امید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
💠 با زدن روی من میترا نیستم از تمام قسمت های رمان جذابمون لذت ببرید
#من_میترا_نیستم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
📌داستان سرباز 🙂👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/kanale_behesht/11295
🍃🍂🍃🍂🍃
📌وصف بهشت و نظر حاج اقا عالی 🙂👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/kanale_behesht/11284
🍃🍂🍃🍂🍃
📌نعمت از کلام اقا🙂 👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/kanale_behesht/11294
🍂🍃🍂🍃🍂
داستان
https://eitaa.com/kanale_behesht/12209
موفق باشید 💝💝💝
یاعلے 😉😉😉😉
لطفا بعد لفت ندین 🙁
نردبان بهشت
چله #توکل_و_امید ☑️روز دوازدهم سلام رفیق خدا... دیشب با خدا آشتی کردی؟ باهاش قول و قرار گذاشتی؟ دی
.
چله #توکل_و_امید
☑️روز سیزدهم
خـدایا
شکرت که دوباره
به من دوباره فرصت جبران دادی
میخوام دوباره جوانـه بزنم...🌱
نا امیدی از بخشش تو
سوءظن به مهربونیته ...
من به محبتت ایمان دارم❤️
قول میدم امروز ⇩
✅نـمازم اول وقت باشه
🤐حرف (نامربوط) و (منفی) نزنم
(غیبت . دروغ . فحش . نیش و کنایه و... )
⚠️ کار شیـطون خوشگل کردن گناهه
مواظب رفتارم با نامحرم هستم..
@kanale_behesht