السلام عليك ايها الكفيل..
تو پرچمی از غم هستی که بر بام من افراشته است
عباس، تو صاحب نبض قلب و غم روح من هستی
زندگی می گذرد و من وقتم را با ناراحتی از تو می گذرانم
پناه و زخم من به تو ختم می شود 💔
ياناصر المستضعفين مدد
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
تصاویری از شهید ابوحامد در جبهههای جنگ افغانستان
#دفاع_مقدس در مقابل متجاوزان شوروی
و کوردلان جاهل طالبانی
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
💠 اهمیت خیرخواهی
✍🏻 پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
🔹 «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْشَاهُمْ فِى أَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ».
«بزرگترین مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قیامت، کسى است که برای خیرخواهی نسبت به خلق خدا، در زمین بیشترین قدم را بردارد».
📚 کلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیه، ج2، ص208.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
🌸🌸حلول ماه رجب ماه خدا و میلاد حضرت امام محمد باقر علیه السلام بر شما مبارک باد.🌸🌸
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
🔻 اعمال عبادی شب اول #ماه_رجب
🔹در کتاب شریف مفاتیح الجنان آمده است:
1️⃣ هنگام دیدن هلال ماه بگوید: "اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَیْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ رَبِّى وَ رَبُّكَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ."
2️⃣غسل کردن
3️⃣زیارت امام حسین(علیه السلام)
4️⃣شب زنده دارى
5️⃣خواندن دعاى امام زمان علیه السلام.
6️⃣خواندن ده نماز دو رکعتی، بعد از نماز مغرب
7️⃣بعد از نماز عشاء دو ركعت نماز گزارده شود: در ركعت اول حمد و ألم نشرح یك مرتبه و توحید سه مرتبه و در ركعت دوم حمد و ألم نشرح و توحید و معوذتین خوانده شود و پس از سلام، سى مرتبه لا إِلَهَ إِلا اللهُ بگوید و سى مرتبه صلوات بفرستد.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان6️⃣2️⃣
#فصل_اول_ایران
بالآخره از خانه رجب یکی آمد و گفت:
«آقای توسلی زنگ زده. بیاید صحبت کنید».
منتظر بودم، گرم و صمیمی حالم را
جویا شود،
اما خیلی رسمی و خشک ادامه داد:
«خوب هستید إنشاءالله؟
اقوام و دوستان خوب هستند؟».
مجال نداد برای عرض ادب مخصوص.
همهکلمات زیبایی که آماده کرده بودم
روی دستم ماند!
بهخاطر حضور خانواده رجب و مادرم،
همچنین بهخاطر امنیت و شنود،
نباید ذوقزده و بیپرده گپ میزدیم.
مادرم پرسید: «دوباره کی زنگ میزنی؟»
و او جواب داده بود:
«معلوم نمیکند. نمیتوانم وعده بدهم.
مخابرات به ما دور است و
مشخصنیست چهوقت گذرم به یکتلفن بیفتد»؛
اما گفت نامه بدهیم.
صحبت از رفتن حاجیاحمد هم به افغانستان بود.
کارش خرید و فروش زمین بود.
هر بیست روز از افغانستان میآمد
و کارهایش را مرتب میکرد و دوباره میرفت.
حویلیاش(حیاط) را خالی کرده بود.
اوضاع مِلک در افغانستان خوب نبود.
کار حاجیاحمد به مشکل خورده بود.
قرار شد این مدت را که علیرضا هم نیست،
بیایند منزل ما زندگی کنند.
یکی از اتاقها را برایشان خالی کردیم.
خانم حاجیاحمد و پسرش مرتضی پیشمن آمدند
و حاجیاحمد هم رفت.
مادر مرتضی از علیرضا برایم صحبت میکرد.
از صندوق کتابهای علیرضا در افغانستان.
میگفت وقتی با حاجیاحمد ازدواج کرده
در هرات بودند.
یک صندوق پر از کتاب داخل خانه بوده که
بعداً فهمیده این صندوق مال علیرضا است.
علیرضا را هم فقط با نام میشناخته.
آنوقت او را ندیده بوده؛
اما همه دوصد²⁰⁰ کتاب داخل صندوق را خوانده بود.
فاصله تلفنهای علیرضا کمتر شده بود.
یکی دو بار دیگر زنگ زد.
همان سیاق قبلی.
یک بار هم منزل آقای موسوی زنگ زد.
با مادرم میرفتم برای جواب دادن.
همانجا هم مادرم دوباره بغضش گرفت
و گریه کرد.
آقای موسوی تعجب کرد که:
«چقدر آقای توسلی خُسور مادر خوبی دارد!
چقدر خاطر دامادش را میخواهد!»
کارهای اداری علیرضا را
حاجیاحمد انجام میداد.
یک روز گفت:
«اگر نامهای برای علیرضا میخواهی راهی کنی بده ببرم دفتر.
همیشه آنجا کسی هست که بخواهد برود افغانستان».
من نامهای آماده داشتم.
یک آینه کوچک پلاستیکی هم گرفته بودم
که به همراه نامه راهی کنم.
داخل نامه گفتم:
«این آینه را نگاه کن. خودت را در آینه ببین.
تو همانی هستی که قولدادی زود به زود بهمن زنگ بزنی؟
ببین عوض نشدی؟!»
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | اهمیت ماه رجب ، شعبان و رمضان
#حجت الاسلام والمسلمین استاد دکتر رفیعی
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
دلنوشته دختر شهید فاطمیون به حاج قاسم
حاج قاسم عزیز،
سلام فرمانده مهربان من!
دلم برایت تنگ شده، خیلی تنگ... حاجی، شاید باور نکنی، اما هنوز آن روز را یادم هست. من فقط شش سالم بود که آمدی خانه ما. آن روز صدای مادرم را شنیدم که با عجله گفت: "دخترم، فرمانده بابا آمده!" نمیفهمیدم فرمانده یعنی چه، فقط دلم میخواست ببینم کیست که مادرم با این احترام از او حرف میزند.
وقتی وارد خانه شدی، چقدر مهربان بودی! همه فکر میکنند فرماندهها سختگیرند و عبوس، اما تو با همان لبخند مهربانت آمدی کنارم نشستی، دستت را روی سرم گذاشتی و گفتی: "دخترم، بابایت قهرمان است. او برای خدا جنگید." نمیدانم چرا همان لحظه بغضم ترکید و خودم را در آغوشت انداختم. حاجی، برای یک دختر کوچک، آن آغوش پر از محبت تو، امنترین جای دنیا بود.
اما حاج قاسم، تو نمیدانی بعد از تو و پدرم چه سختیها کشیدم. گاهی با طعنه میگویند: "این دختر بابایش کشته شده!" یا آرام در گوش همدیگر میگویند: "پدرش رفت، اما چه شد؟" حاجی، این حرفها برای دختری که هنوز دلش برای بابایش میسوزد، خیلی سنگین است.
هر وقت این حرفها را میشنوم، یاد همان روز میافتم، وقتی تو دستم را گرفتی و گفتی: "دخترم، تو باید به پدرت افتخار کنی. تو دختر قهرمانی." حاجی، این کلماتت همیشه مثل یک نور در تاریکی به من امید میدهد.
اما حاجی جان، تو دیگر نیستی که باز هم به خانه ما بیایی، دستانت را روی سرم بگذاری و بگویی تنها نیستم. اما میدانم روحت همیشه با ماست، مثل سایهای که از من و مادرم محافظت میکند.
قول میدهم قوی باشم، حاجی! دخترانههای دلم هنوز پر از لطافت است، اما یاد تو و پدرم به من یاد داده که باید محکم بایستم. من دختر قهرمانم، دختر شهیدم، و تو با محبتت به من یاد دادی که این افتخار را مثل یک گنج در قلبم نگه دارم.
حاج قاسم، دلم برایت تنگ شده. اما تو همیشه در قلبم میمانی و یاد و راهت را ادامه میدهم.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
📷 کاپشنصورتیها در مسیر حاجقاسم
پارسال یک دختر کاپشنصورتی در مسیر زیارت حاجقاسم شهید شد...
امسال دهها کاپشنصورتی به میدان آمدند...
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
⚘"مرد میدان کجایی؟"⚘
🚩آه عزیز برادرم حاج قاسم؛ پنج سال است که در فراق تو می سوزیم و همچنان داغ شهادت تو برایمان تازه است؛ هرگاه نامت را بر زبان می آوریم بی اختیار دلمان محزون گردیده و اشک چشممان جاری می شود؛
آه سردار دلاور ما؛ این روزها دشمن چشم تو را دور دیده، عربده می کشد و سرمست از کشتار کودکان بی پناه و زنان بی دفاع گشته است؛
آه ای یاور مظلومان جهان؛ خانه های مردم در لبنان و فلسطین ویران گشته و مردم بسیاری آواره شده و گرسنه و تشنه اند؛
آه ای مهربان پدر؛ کودکان بسیاری یتیم گشته اند؛ شب ها خواب آرامی ندارند و سرما و گرسنگی بی تابشان کرده است؛
🚩فرمانده کجایی؟
🥀آیا به یاری مظلومان بر نمی خیزی؟
آیا یاران را برای جنگ با ظالمان فرا نمی خوانی؟؛
🥀آیا دست نوازشی بر سر یتیمان نمی کشی؟
🥀آیا برای ساختن خانه های ویران شده فرمان نمی دهی؟
🥀آیا برای رساندن آب و غذا، به مردم چشم انتظار غزه حرکت نمی کنی؟
🚩آه سردار دل ها:
🚩 اکنون که جسم پاک تو قطعه قطعه شده است و در بین ما نیست؛
🚩اکنون که دستی در بدن نداری تا آبی و غذایی به کودکان تشنه و گرسنه برسانی؛
انتظار ما این است که روح بلند و آسمانی تو و یاران شهیدت، به دل ها فرمان دهند، تا دست ها و پاهای مجاهدان جان تازه ای بگیرد؛
🍁 دشمن را به وحشت اندازند، حمله کنند و طعم تلخ مرگ را به آنان بچشانند و بر لب های خشکیده مظلومان لبخندی بنشانند؛
⚘سردار رشید؛
🥀مردان جبهه مقاومت همچنان گوش به فرمان تو هستند و می دانند پیروزی قطعی و نهایی را خواهند دید.
🥀آه بزرگ مرد میدان؛ با تو عهد بسته و بر عهد خود تاکید می کنیم که هرگز دست از مقاومت نکشیده و تسلیم دشمن نگردیم و جانانه و مردانه و شهادت طلبانه در میدان بمانیم و لحظه ای ولی فقیه و امام امّت را تنها نگذاریم.
🌷به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
۱۳ دی ماه ۱۴۰۳
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای : شهر رجب فرصت خودسازی است
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🪷🍃🪷🍃
لیلةالرغائب!
شب قول دادن به خدای خوبی هاست که اگر خطا کردیم از کارهای قبل ما چشم پوشی کند و به ما کمک کند تا بندهی خوب خودش بشوید
#ماه_رجب
#لیله_الرغائب
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#در_مکتب_حاج_قاسم
«امام خامنه ای مد ظله العالی»
((شهید سلیمانی با حرکات خود و بالاخره با شهادت خود اسم رمز برانگیختگی و بسیج مقاومت در دنیای اسلام شد.)) ۹۹/۹/۲۶
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️کودک را با زدن زنده به گور نکنید!
#نکته_تربیتی
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
گزارش کلاسهای کانون شهدای فاطمیون شیراز (واحد خواهران)
🗓ترم زمستان هفته دوم دی ماه ۱۴۰۳
📍برگزاری کلاسهای قرآنی و هنری :
🟡روخوانی قرآن بزرگسال
🟡حفظ و روخوانی قرآن دبستان
🟡مهد قرآن
🟡احکام و مبانی
🟡خیاطی
🟡زبان انگلیسی کودکان و بزرگسال
مکان: دهپیاله / حسینیه مکتب الحسین(ع)
برای آشنایی و ثبت نام در کلاسها به آیدی زیر پیام دهید👇
@Barann1400
ومناللهتوفیق🌼🌱
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
مراسم گرامیداشت سرباز ولایت
سردار مقاومت و شجاعت
حاج قاسم سلیمانی
در مهمانشهر شهید بهشتی سروستان برگزار میگردد
کانون فرهنگی فاطمیون استان فارس (واحد سروستان)
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●تاریخچه فاطمیون و زینبیون
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●فرمانده پایگاه بسیج شهدای فاطمیون:
مزار شهید سلیمانی امروز از ابواب حاجات است
•مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی
•جمعه ۱۴ دی، کانون فرهنگی شهدای فاطمیون و پایگاه بسیج شهدای فاطمیون، مشهد
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان7️⃣2️⃣
#فصل_اول_ایران
از نامههای قوماندان💌
چنینبود که دیوانهوار بهسوی قاصد دویدم
و بدو با زبان حال گفتم:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
عزیز دلم!
از دریافت نامه مبارک شما
و از شنیدن خبر سلامتی آن مهلقا
چنان سرمست شدم🤩
که از شوق چند بار از جا پریدم
تا از خواب بیدار گردم؛ ولی دیدمکه رؤیا نیست،
بلکه این دستخط زیبای دلبر ناز من است
که با انگشتان هنرمند او برایتسکین دل بیقرار،
از زبان دل آنگل بیخار
به رشته تحریر در آورده است
و خبر سلامتی آن سروناز را
برای عاشق بیدل به تصویر کشیده است.
گل بانویم!
کلمات از دستم گریزان است.
مرا ببخش که چنین بیربط مینویسم.
از فرط شادی است که چنین دیوانگی میکنم؛
چون بعضی از جنونها
تا مدتها بعد ادامه خواهد داشت.
نامه را به چشم کشیدم،
بوسیدم
و به دور از چشم مردم بوییدم
و هنوز بوی عطر آن دستان ناز
از لابه لای کاغذ، دماغم را نوازش میکند
و کلمه کلمه آنها دلم را آرامش میدهد.
بهترین رفیقم!
این نامه را در شب جمعه ۱۳۸۰/۷/۲۰
جلوی نور کم رنگ فانوس،
در استراحتگاهم مینویسم
و از اینکه
نسبت به جواب نامه پر مهر شما تأخیر شد،
مرا ببخش؛
چون وقت نداشتم زودتر از این اقدام کنم.
٨٠/٧/٢٠
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان8️⃣2️⃣
#فصل_اول_ایران
عادتم شده بود که خانه را خالی نگذارم.
البته خالی که نبود،
خانم حاجیاحمد و مرتضی بودند؛
اما دلم میخواست چراغ اتاق خودمان روشن باشد.
اگر طی روز بیرون میرفتم،
شب حتماً بر میگشتم خانه.
مادرم و خواهرها و بیبی فهمیده بودند
حتی الان که علیرضا هم نیست،
باید خانه خودم باشم.
خلوتی ساعتهای تنهایی را
با هیچ چیزی عوض نمیکردم.
ساعتهایی که
با نامه نوشتن
و نماز و دعایتوسل خواندن پر میشد.
اخبار غیررسمی درباره عملیاتهای مجاهدین افغانستان به دستم میرسید.
بعضیها را تلویزیون هم میگفت.
در این بحبوحهها آش من به راه بود.
هر دفعه هم بهتر میشد.
نبودن علیرضا به سه ماه رسید.
کل پاییز را نبود.
شب چلهمان را هم از سر باز کرده بودیم.
نیمههای ماه دی بود،
خانم حاجیاحمد و مرتضی داخل اتاق خودشان بودند.
سجادهام پهن بود.
کتاب دعا دستم بود
و «یا غیاث المستغیثین» میخواندم
که صدای در آمد.
میدانستم مرتضی بهدو🏃♂️ میرود سمت در.
صدای لخلخ دمپایی هایش را شنیدم.
منتظر شنیدن صدای مادرم بودم
که فریاد شادمانه مرتضی بلند شد:
«سَبید(مژدگانی)بدهید، سبید بدهید.
عمو آمد، عمو آمد».
علیرضا بود.
هیچ نتوانستم بگویم.
بیاختیار اشکهایم سرازیر شد.
چادر نماز از روی سرم افتاده بود.
علیرضا میخندید و میگفت:
«كريسمس مبارک! کریسمس مبارک!»
سنگینی بکسش پیدا بود.
پرواز برگشت را از تاجیکستان آمده بود
و تحت تأثیر مسیحیان آنجا که جشن کریسمس داشتند،
برایمان کریسمس مبارک میگفت.
پالتویی ضخیم روی لباس افغانیاش پوشیده
و صورتش سرماسوز شده بود.
مادر مرتضی احوال پرسیای کرد
و دست مرتضی را گرفت و گفت:
«ما میرویم از مامان جان و آقاجان سبید بگیریم».
فرصت کوتاهی تا برگشتن آنها باقی بود،
اما من همچنان داشتم اشک میریختم.
نتوانستم چیزی بگویم.
علیرضا میخندید که:
«چرا گریه میکنی؟ اگر ناراحتی برگردم».
این صورت تکیده و سرمازده و
چشمهای سرخ
و لبهای ترک خورده
و دستهای خشکی زده،
یک مرد خسته و مانده را رقم زده بود.
نمازش را خواند.
خواست برایش غذا درست کنم. سفارش املت عسلی داد.
به اندازه ده مرد گرسنه بود.
گفت: «به خاطر اینکه برسم به غذای خانه
و دست پخت تو را بخورم،
از صبح گرسنگی کشیدم».
- کاش خبر میدادی
تا غذای خوبی درست میکردم...
پرواز که نباید این قدر خستگی داشته باشه.
چرا این قدر کوفتهای؟!
- از وقتی مشخص میشود
که میخواهیم سمت خانه بیاییم
تازه کارهای ما شروع میشود.
خلاصه که دو سه روزی میدوم
تا کارها انجام بشود و بتوانم بیایم.
کاش پدر و مادرت فردا بیایند؛
به شدت خستهام.
اما پدر و مادرم آمدند. دخترها هم.
نیم ساعت نشد که همه به خانه ما ریختند.
جیغ و داد و سروصدا.
همه از برگشتنش خوشحال بودند.
چایی خوردیم
و از هر دری صحبت شد.
علیرضا اشاره میکردکه رُخصتشان کن بروند!
فردا صبح زود
خودش خواست به شکرانه سلامتی و بازگشت،
اول برویم زیارت.
بازهممن در«زیارت قبول» گفتن پیشافتادم.
از آنجا هم به خانه مادرم رفتیم.
همه ازش سوغاتی میخواستند.
میگفت:
«ما آنجا موشک و نارنجک و گلوله داریم
که نمیشود بیاورم.
پوکههای فشنگ را هم اجازه نداریم بیاوریم.
شهر زیارتی همکه نیست تا مهر و تسبیح بخرم؛
پس من خودم را سوغات آوردم».
یادم آمد که چمدانش را باز نکردیم!
وقتی برگشتیم خانه،
چمدان را باز کرد.
کالاهای زمستانیِ رنگو رو رفته را
که فقط کارکرد گرمایی داشتند
-آن هم در سرمای کوه و دره
و نمیشد در کوچه و خیابان پوشیدشان- کنار گذاشت.
یکپارچهمخملجگری راهراه
به دست من داد و گفت:
«زحمت دوختش با خودت».
یک پارچه چادری مشکی هم به سفارش خودم آورده بود.
چادر مشکیهای هرات معروف است.
برخلاف اینکه زنهای افغان
رنگ مشکی نمیپوشند
و به بُرقع(چادرهای مخصوص زنان افغانستانی) علاقه دارند،
اما پارچههای چادر مشکیشان
متنوع و چشم نوازند.
طرحش زیبا بود.
آن را برای مادرم گذاشتم
تا دامادش دست خالی نیامده باشد.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان9️⃣2️⃣
#فصل_اول_ایران
از دفتر خاطرات خاتون📝
ساعت ۹ شب نیمه شعبانالمعظم است.
تقریباً چندین دور آلبوم عروسیمان را نگاه کردم
و به یاد ۷۹/۱۲/۲۶ رفتم؛
به حال و هوای آن روز پرخاطره.
راستی، اول عکسهای عقدی چیده شده ۷۹/۱۱/۱۳؛
اولین عکس همیشه مرا به لبخند وا میدارد.
وقتی از پلهها به طرف بالا میآمدم؛
عکس جالب و مامانی؛
و همین طور تکتک عکسها؛
هرکدام برای خودش
لحظاتی شادیآفرین را برایم یادآورند
و دوستشان دارم
و دوستدارم کسی را که درکنارم
در یکیک عکسها
همچون ماهی در شبچهارده میدرخشد؛
او که بهتمام و کمال تک و یگانه است
و بهنام علیرضا است.
میدانم که او میداند.
و باید این را بدانیم که بدون او هرگز؛
که بهآبروی همان کتابمقدس
که در صفحهسوم آلبومم
حاکی از این است که
دعایی را تلاوت میکنیم از سوره مبارکه نور،
قسمکه همیشه تا آخرین لحظه زندگی
اینگونه باشیم.
همین طور که آلبوم را ورق میزنم
هرلحظه خاطرات برایم شیرینوشیرینتر میشود؛
مخصوصاً عکسی که
مثلاً چشمدرچشم یکدیگر نگاه میکنیم،
یا آن عکسی که فیلم اندر فیلم شده؛
که عزیزم میگفت
من این عکس را دوست دارم،
زیرا در این عکس بین دو بنین نشستم
و دو زن دارم!
رو به دوربین، کنار سفره عقد،
دست در دستهم،
به امید فرداهای خوب،
بسیار صمیمیتِ همهکس پسند را مینمایاند.
و ياعكس مهآلود رؤیاییِ آخرین فیلم که خیلی زیبا و قشنگ است
و چیزی به سوختنش نمانده بود.
و عکسهای جالب و قشنگ شاهکردن دامادم
که پدر خانمش درحال بازکردن لباسها
و پوشاندن به دامادش است
و با ژستهای کاملاً طبیعیِ خودش
خیلی قشنگ آمده
و لبخندهای زیبایش مرا آرامش میدهد
٨١/٧/٣٠
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
1403101002.mp3
45.08M
سخنرانی
پنجمین سالگرد
شهادت حاج قاسم سلیمانی
دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳
سخنران :
حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
🌹 حلقه معرفتی
#کانون فرهنگی شهدای فاطمیون اصفهان
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بررسی مکتب و منش حاج قاسم از نگاه رزمندگان افغانستانی
به همت کانون فرهنگی شهدای فاطمیون و پایگاه بسیج شهدای فاطمیون در مشهد مقدس برگزار گردید.
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
■مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی
●با حضور خانواده معزز شهدا و رزمندگان فاطمیون
○چهارشنبه ۱۹ دی، بعد از نماز مغرب و عشاء
○قم، گلزار شهدا، مجتمع امام خمینی(ره)
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان0️⃣3️⃣
#فصل_اول_ایران
چشم انتظاریمان برای بچهدار شدن
داشت به دو سال میرسید.
در این مدت علیرضا همچنان به سفر بود.
چهلروز اینجا بود، سه ماه افغانستان،
یک ماه اینجا بود، چهار ماه افغانستان!
من هم عادت کرده بودم.
پچپچ مردم بود؛ نگرانیهای خودم بود؛
دلسوزیهای مادرم بود،
اما علیرضا چیزی نمیگفت.
خیلیهم بچه دوست داشت.
این را نمیتوانست بروز ندهد.
یکروز گفتم:
«اگر این بچهدار نشدن مان طول بکشد
و مشکل از من باشد، چهکار میکنی؟!»
خندید و گفت:
«کفر نگو. هر وقت مصلحت خدا باشد؛
اما پانزده سال به. پایت میایستم،
اگر بچهدار نشدی بعد میروم زن میگیرم!
اصلاً خودت باید بروی و برایم زن بگیری.
با توجه بهشرایطی که من دارم و سفرهایم،
کاملاً طبیعی است. دیر هم نشده.
تازه تو خودت هنوز بچهای!»
من هنوز بچه بودم؟!
برای اینکه هنوز سر از کارهایش در نیاورده بودم،
چون خودش نمیخواست بدانم
و اجازه کنجکاوی نمیداد؟
یا اینکه سؤالهای سیاسیای میپرسیدم
که جوابشان سنجیده نبود؟
یا اینکه خندههایم همچنان بلند و بیپروا بود
و غرغر کردن هایم تمامی نداشت؟
یا اینکه هنوز چموخم مهمان داریای
که بهدل علیرضا بنشیند دستم نیامدهبود؟
اینها یعنی بچهام؟
اما علیرضا داشت سیسال را هم رد میکرد.
هم سنهای او پدر چند تا بچه بودند.
داروهایی که میخوردم عصبیام کرده بود.
علیرضا البته نبود که درگیر اعصاب من باشد.
مهتاب، دخترداییام،
همراه این روزهای من بود.
با من دکتر میآمد، آزمایشگاه میآمد
و همیشه هم امیدواری میداد
شبها هم میآمد پیشمن که تنها نباشم.
برای چهلمین بار آزمایش دادم؛ منفی بود.
مشکل شاید با یکسونوگرافی پیشرفته کشف میشد.
دکتر سونوگرافی با کمال خونسردی گفت:
«شما که باردارید خانم! چهلوچند روز میشود!»
از شدت خوشحالی مانده بودم چه بگویم.
یکلحظه احساسکردم رویابرها سِیر میکنم.
علیرضا کابل بود.
اگر میشنید دارد پدر میشود، بهاندازه فتح یکمنطقه برایش خشنودی داشت.
خانم حاجیاحمد وقتی فهمید، گفت:
«خیلی مواظب باش.
دیگر مثل قبل جستوخیز نکن.
سنگینی بلند نکن...»
علیرضا از دکتر رفتنم خبر داشت.
خانه لیلا که زنگ زده بود،
گفته بودم وقت دکتر دارم.
لیلا همان دوستم بود که عروسیمان همزمان شده بود.
به کوچه ما آمده بودند.
خانه لیلا برای حرفزدن با علیرضا، بهترینجا بود. راحت بودم.
هر چند مدام علیرضا تأکید داشت که
«پشت تلفن بچگی نکنی!
حرف بچگانه نزنی!
دلمتنگ شده و عزیزم و جانم، مال اینتلفن نیست.
دهها نفر مکالمه ما را میشنوند».
زنگ زد خانه لیلا.
میدانستم میخواهد خبر دکترم را بداند،
اما نمیپرسید تا من در معذوریت جواب منفی نمانم.
خودم صحبت را کشاندم به دکتر.
گفتم: «کاش اینجا بودی!
چه خوب میشد اگر در این دکتر رفتنها
و نگرانیهای پشت درِ مطبها و آزمایشگاهها کنارم میبودی!»
گفت: «خب، قسمت نیست.
حالا مگه چیشده!
خواست خدا را که نمیشود کاری کرد».
زدم به خنده که: «مبارک باشد پدر شدی!»
صدایش خندان شد؛
زنگارِ خستگی و بیخوابی از صدایش رفت.
گفت: «مبارکه... مباركه... مباركه...
خیلی مراقب خودت باش.
حرمبرو همیشه. اعمالمستحبت را زیادتر کن».
طولی نکشید که از سفر رسید.
اولین جملهاش هم این بود:
«حال دخترم چطور است؟
مادر و دختر چطور هستند؟!»
گفتم: کی گفته دختر است؟
هنوز که معلوم نیست.
- نه حتماً دختر است.
بعد هم روایت و حدیث خواند که
سعادت زن به این است
که بچه اولش دختر باشد.
علیرضا آمد و مراقبتهای سرسختش شروع شد.
صبحها که دلم میخواست بخوابم،
اجازه نمیداد.
باید صبحانه کامل میخوردم؛
شیروتخممرغ؛ چیزیکه بهشدت بدم میآمد.
تخممرغرا داخل لیوان شیر ولرم میشکست، عسل هم اضافه میکرد
و بهزور به خوردم میداد.
هرنوع بویی را از فاصلههای دور تشخیص میدادم.
مخصوصاً بوی سوسکهای سبز
درخت توتِ حیاطِ پدرم را.
میگفتم حتماً از این سوسکها یکی داخل اتاق آمده.
پرخاشگریام دست خودم نبود.
از بوی آبگوشت، غذاییکه در خانواده افغانها
زیاد طبخ میشود، بدم میآمد.
همیشه سردم بود.
مدام ژاکت تنم بود؛ پتوپیچ بودم.
اگر لباسگرم نمیپوشیدم، دل درد میشدم
و چایی نبات میخوردم وقتی حالمرا میدید،
میگفت: «خودت جزع و فزع داشتی
که بچه میخواهی
بالآخره این سختیها را هم دارد».
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
دعای ماه رجب 🍃
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
🌟برای جلوگیری از آسیبهای روابط نوجوانی، چند راهکار وجود داره که هم به والدین و هم به خود نوجوانها کمک میکنه تا بتونن این روابط رو به شکلی سالم و مفید مدیریت کنن:
1. آگاهیبخشی به نوجوانها:
والدین باید بهطور مؤثر و با زبان ساده در مورد پیامدهای روابط نادرست و خطرات اونها صحبت کنن. باید به نوجوانها کمک کنن تا بفهمن چه چیزهایی در یک رابطه سالم و چه چیزهایی خطرناک هست.
2. تقویت مهارتهای ارتباطی:
آموزش دادن به نوجوانها در مورد چطور باید احساسات و مرزهای شخصیشون رو در روابط بیان کنن و چطور از روابط سمی دوری کنن، اهمیت زیادی داره.
3. ایجاد فضای عاطفی امن در خانواده:
نوجوانها باید احساس کنند که در خانه میتونند با والدینشون درباره مسائل عاطفیشون صحبت کنن. این باعث میشه تا به جای اینکه این خلأ رو در روابط خارج از خانواده پر کنن، اون رو با والدینشون در میون بذارند
4. نظارت و همزمان حفظ اعتماد:
نظارت والدین باید بهگونهای باشه که به نوجوان احساس کنترل و محدودیت نده، بلکه باید به نحوی باشه که اعتماد را تقویت کنه. این یعنی والدین باید به نوجوانها آزادی در انتخاب روابط بدند اما همزمان حساسیت به رفتارها و نشانههای احتمالی خطر رو هم حفظ کنند.
5. آموزش در مورد رسانههای اجتماعی:
نوجوانها باید یاد بگیرند که چطور باید در دنیای آنلاین روابط خود رو مدیریت کنن. آموزش حفاظت از حریم خصوصی و آگاهی نسبت به خطرات فضاهای مجازی میتونه جلوگیریکننده از آسیبها باشه.
6. تشویق به فعالیتهای مثبت:
درگیر کردن نوجوانها در فعالیتهایی مثل ورزش، هنر، یا گروههای اجتماعی میتونه باعث کاهش توجه به روابط نادرست بشه و فرصتهای جدید برای رشد فردی و اجتماعی فراهم کنه.
7. تشویق به خودشناسی و تقویت اعتماد به نفس:
یکی از دلایل جذب به روابط غیر سالم، کمبود اعتماد به نفس و نیاز به تایید هست. بنابراین باید به نوجوان کمک کرد تا خودشو بهتر بشناسه و احساس امنیت و ارزش درونی پیدا کند.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان1️⃣3️⃣
#فصل_اول_ایران
در سفر بعدیاش به افغانستان،
برادر دومش شیرمحمد، به رحمتخدا رفت.
ماشین بهش زده بود.
نمیبایست به علیرضا میگفتیم؛
چون غصهخوردنش از همان لحظه شنیدن
شروع میشد.
بهانهکردیمکه شوهرعمهمن حالشخوبنیست
و باید هرچه زودتر راهی قم شویم.
همه چیز را آماده کردم؛
حتی بلیطِ رفتن به قم را هم خریدم
که به محض رسیدن علیرضا حرکت کنیم.
وقتی رسید
هم خسته بود هم خشنود و هم مردّد.
تردیدداشتکه اصلماجرای اینسفرِ نابهنگام، شوهر عمه من باشد.
بعداً گفت:
«فکرمیکردم برایحاجیبزرگ اتفاقیافتاده».
حاجیبزرگ برادر ارشدشان بود
که روحانی هم بود.
ریشسفید قوم به حساب میآمد و
صلاحومصلحتخیلیچیزها دستایشانبود.
هنوز ماه چهارم بارداری را نگذرانده بودم.
پیازوگوشت، همهدلوجگرمرا بیرونمیریخت.
سختم بود سر سفره بنشینم.
فقط علیرضا میدانست چه حالی دارم؛
اما میگفت: «تحمل کن».
درست نبود که بخواهم اینمسأله را
در آن جمع فامیلی بازگو کنم.
با سبزی و ماست و سیبزمینی،
خودم را سیر میکردم.
برای اولین بار همه توسلیها را آنجا دیدم.
فرصتیهم دست نمیداد
که علیرضا را دلداری بدهم.
اینبرادرش برایاو مثلیکدوستصمیمیبود.
میگفت بیشتر سالهای نوجوانیام را
در خانه او سر کردم.
اوایل ازدواجمان گفت:
«ایشان حق پدر شوهری به گردنت داره.
خیلی زحمت من را کشیده.»
همه با هم تصمیم گرفتند
ماهیانهکمکخرجیبرایبچههایمرحومبفرستند.
مسئولیتش با علیرضا و من شد.
من پولها را هر ماه میبردم بانک
و به حسابشان واریز میکردم
و خبر میدادم که واریز شد.
با حالبدیهای من،
مهمانیهای علیرضا هم کمتر شده بود.
مراعات حال مرا میکرد.
غر میزدم
و این تنها راهی بود که به ذهنش میرسید
تا از غرزدنهای من در امان بماند!
در همین حال،
تحولات افغانستان
با حادثه ۱۱ سپتامبر روی دور تند افتاد.
حادثه که نمیتوان گفت.
برنامهای دقیق
و جنگ رسانهایِ همه جانبهای
که علیه مسلمانان راه افتاد
و به همان بهانه،
حضور آمریکا در افغانستان توجیه شد.
با واقعه ۱۱ سپتامبر، آمریکا تهدید کرد
که رزمندگان و مجاهدین سپاه حضرت
باید تشکیلاتشان را منحل کنند.
رزمندگانی که در حفظ امنیت و جان مردم،
از جان و آسایش خود گذشته بودند
و در کار نظامی جزو خبرهترین
نیروهای افغان به حساب میآمدند
و بین مردم افغانستان جا باز کرده بودند.
رزمندگانهم بهدلیل ملاحظاتی توافق کردند
سپاه حضرت را منحل کنند
و هر کس برود پی کار خودش.
اکثر همرزمان علیرضا در افغانستان ماندند
و با توجه به سابقه و تخصصشان
مسئولیت و پست گرفتند.
به علیرضا هم پیشنهادهایی میشد،
اما هیچ کدام به روحیهاش نمیخورد.
مردِ ماندن و پروندهپُرکردن ومیزداشتن نبود.
خصوصاً که در ادارههای آنجا،
بدون رشوهگرفتن و رشوهدادن
کاری پیش نمیرفت.
در اینزمان
چهارپنجماه سفر افغانستانش طول کشید.
اینانحلالبهمعنایبیکارشدنمجاهدینبود.
این مایهنگرانی من هم بود
که حالا چه کار میکند؟
چه کاری بلد است که بکند؟!
علیرضا که از سفر برگشت، بیکار بود.
خودش را درگیر کارهای فرهنگی کرده بود
ودرکلاسهایعقیدتیونظامیشرکتمیکرد.
من در ماه پنجم بارداری بودم.
آوازه بیکار شدن علیرضا
خیلیزود بین دوست و آشنا پیچید؛
جوریکه وقتی نقاش برایرنگکردنخانه آمد،
گفت: «مردم گپ میکنند که آقای توسلی
کاری ندارد و خانه است،
ولیمنکهاینچندروزداخلخانه سِیرشنکردم!»
- ما هم سِیرش نمیکنیم نمیبینیمش.
فرصتش کم است،
وگرنه کار نقاشی و تعمیرات
از دست خودش میآید.
دوختن سیسمونی بچهایکه
حالا معلوممان شده بود دختر است،
تفریح من شده بود.
وقتی علیرضا دوختودوز هایم را میدید،
انداز برانداز میکرد و میگفت:
«کوچک نیست؟! این دختر من استها! رشید است. تنگش نباشد!»
مادرم کمد و گهوارهاش را خرید؛
برای دیدار اولین نوهشان
کهمدتها چشمبهراهشبودند،ذوقداشتند.
اما علیرضا تأکید میکرد که
«مادرت نباید سیسمونی بیاورد.
بچه من است؛ خودم در حد توانم
برایش خرج میکنم»
جوری شده بود که مادرم ناراحت شد
و گفت: «به جای اینکه خوشحال باشد که سیسمونی میخریم ناراحت است. سختگیری یعنی چی؟!»
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
📹 مستندات «خاتون و قوماندان»
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن