eitaa logo
کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
991 دنبال‌کننده
1هزار عکس
384 ویدیو
31 فایل
سنگر فرهنگی | کانال رسمی کانون فرهنگی شهدای فاطمیون🚩 ارتباط با مدیر کانون... : @Sh_n_313 https://t.me/kanon_Fatemiyoun
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی آن چیزی که ازش گلایه داریم، دقیقاً همان چیزیه که کس دیگه‌ای با تمام وجود آرزویش را داره!
هدایت شده از فاطمیون
■مراسم پنجمین سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی و بزرگداشت شهدای فاطمیون ●با سخنرانی حجت‌الاسلام حاجی صادقی؛ نماینده محترم ولی فقیه در سپاه ○دوشنبه، ۱۷ دی ماه، ساعت ۹ صبح ○قم، دورشهر، مرکز بسیج اساتید و طلاب @FATEMIYOUN1434
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣2️⃣ عادتم شده بود که خانه را خالی نگذارم. البته خالی که نبود، خانم حاجی‌احمد و مرتضی بودند؛ اما دلم می‌خواست چراغ اتاق خودمان روشن باشد. اگر طی روز بیرون می‌رفتم، شب حتماً بر می‌گشتم خانه. مادرم و خواهرها و بی‌بی فهمیده بودند حتی الان که علی‌رضا هم نیست، باید خانه خودم باشم. خلوتی ساعت‌های تنهایی را با هیچ چیزی عوض نمی‌کردم. ساعت‌هایی که با نامه نوشتن و نماز و دعای‌توسل خواندن پر می‌شد. اخبار غیررسمی درباره عملیات‌های مجاهدین افغانستان به دستم می‌رسید. بعضی‌ها را تلویزیون هم می‌گفت. در این بحبوحه‌ها آش من به راه بود. هر دفعه هم بهتر می‌شد. نبودن علی‌رضا به سه ماه رسید. کل پاییز را نبود. شب چله‌مان را هم از سر باز کرده بودیم. نیمه‌های ماه دی بود، خانم حاجی‌احمد و مرتضی داخل اتاق خودشان بودند. سجاده‌ام پهن بود. کتاب دعا دستم بود و «یا غیاث المستغیثین» می‌خواندم که صدای در آمد. می‌دانستم مرتضی به‌دو🏃‍♂️ می‌رود سمت در. صدای لخ‌لخ دمپایی هایش را شنیدم. منتظر شنیدن صدای مادرم بودم که فریاد شادمانه مرتضی بلند شد: «سَبید(مژدگانی)بدهید، سبید بدهید. عمو آمد، عمو آمد». علی‌رضا بود. هیچ نتوانستم بگویم. بی‌اختیار اشک‌هایم سرازیر شد. چادر نماز از روی سرم افتاده بود. علی‌رضا می‌خندید و می‌گفت: «كريسمس مبارک! کریسمس مبارک!» سنگینی بکس‌ش پیدا بود. پرواز برگشت را از تاجیکستان آمده بود و تحت تأثیر مسیحیان آنجا که جشن کریسمس داشتند، برای‌مان کریسمس مبارک می‌گفت. پالتویی ضخیم روی لباس افغانی‌اش پوشیده و صورتش سرماسوز شده بود. مادر مرتضی احوال پرسی‌ای کرد و دست مرتضی را گرفت و گفت: «ما می‌رویم از مامان جان و آقاجان سبید بگیریم». فرصت کوتاهی تا برگشتن آنها باقی بود، اما من هم‌چنان داشتم اشک می‌ریختم. نتوانستم چیزی بگویم. علی‌رضا می‌خندید که: «چرا گریه می‌کنی؟ اگر ناراحتی برگردم». این صورت تکیده و سرمازده و چشم‌های سرخ و لب‌های ترک خورده و دست‌های خشکی زده، یک مرد خسته و مانده را رقم زده بود. نمازش را خواند. خواست برایش غذا درست کنم. سفارش املت عسلی داد. به اندازه ده مرد گرسنه بود. گفت: «به خاطر اینکه برسم به غذای خانه و دست پخت تو را بخورم، از صبح گرسنگی کشیدم». - کاش خبر می‌دادی تا غذای خوبی درست می‌کردم... پرواز که نباید این قدر خستگی داشته باشه. چرا این قدر کوفته‌ای؟! - از وقتی مشخص می‌شود که می‌خواهیم سمت خانه بیاییم تازه کارهای ما شروع می‌شود. خلاصه که دو سه روزی می‌دوم تا کارها انجام بشود و بتوانم بیایم. کاش پدر و مادرت فردا بیایند؛ به شدت خسته‌ام. اما پدر و مادرم آمدند. دخترها هم. نیم ساعت نشد که همه به خانه ما ریختند. جیغ و داد و سروصدا. همه از برگشتنش خوشحال بودند. چایی خوردیم و از هر دری صحبت شد. علی‌رضا اشاره می‌کردکه رُخصتشان کن بروند! فردا صبح زود خودش خواست به شکرانه سلامتی و بازگشت، اول برویم زیارت. بازهم‌من در«زیارت قبول» گفتن پیش‌افتادم. از آنجا هم به خانه مادرم رفتیم. همه ازش سوغاتی می‌خواستند. می‌گفت: «ما آنجا موشک و نارنجک و گلوله داریم که نمی‌شود بیاورم. پوکه‌های فشنگ را هم اجازه نداریم بیاوریم. شهر زیارتی هم‌که نیست تا مهر و تسبیح بخرم؛ پس من خودم را سوغات آوردم». یادم آمد که چمدانش را باز نکردیم! وقتی برگشتیم خانه، چمدان را باز کرد. کالاهای زمستانیِ رنگ‌و رو رفته را که فقط کارکرد گرمایی داشتند -آن هم در سرمای کوه و دره و نمی‌شد در کوچه و خیابان پوشیدشان- کنار گذاشت. یک‌پارچه‌مخمل‌جگری راه‌راه به دست من داد و گفت: «زحمت دوختش با خودت». یک پارچه چادری مشکی هم به سفارش خودم آورده بود. چادر مشکی‌های هرات معروف است. برخلاف اینکه زن‌های افغان رنگ مشکی نمی‌پوشند و به بُرقع(چادرهای مخصوص زنان افغانستانی) علاقه دارند، اما پارچه‌های چادر مشکی‌شان متنوع و چشم نوازند. طرحش زیبا بود. آن را برای مادرم گذاشتم تا دامادش دست خالی نیامده باشد. ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣2️⃣ از دفتر خاطرات خاتون📝 ساعت ۹ شب نیمه شعبان‌المعظم است. تقریباً چندین دور آلبوم عروسی‌مان را نگاه کردم و به یاد ۷۹/۱۲/۲۶ رفتم؛ به حال و هوای آن روز پرخاطره. راستی، اول عکس‌های عقدی چیده شده ۷۹/۱۱/۱۳؛ اولین عکس همیشه مرا به لبخند وا می‌دارد. وقتی از پله‌ها به طرف بالا می‌آمدم؛ عکس جالب و مامانی؛ و همین طور تک‌تک عکس‌ها؛ هرکدام برای خودش لحظاتی شادی‌آفرین را برایم یادآورند و دوست‌شان دارم و دوست‌دارم کسی را که درکنارم در یک‌یک عکس‌ها همچون ماهی در شب‌چهارده می‌درخشد؛ او که به‌تمام و کمال تک‌ و یگانه است و به‌نام علی‌رضا است. می‌دانم که او می‌داند. و باید این را بدانیم که بدون او هرگز؛ که به‌آبروی همان کتاب‌مقدس که در صفحه‌سوم آلبومم حاکی از این است که دعایی را تلاوت می‌کنیم از سوره مبارکه نور، قسم‌که همیشه تا آخرین لحظه زندگی این‌گونه باشیم. همین طور که آلبوم را ورق می‌زنم هرلحظه خاطرات برایم شیرین‌وشیرین‌تر می‌شود؛ مخصوصاً عکسی که مثلاً چشم‌درچشم یک‌دیگر نگاه می‌کنیم، یا آن عکسی که فیلم اندر فیلم شده؛ که عزیزم می‌گفت من این عکس را دوست دارم، زیرا در این عکس بین دو بنین نشستم و دو زن دارم! رو به دوربین، کنار سفره عقد، دست در دست‌هم، به امید فرداهای خوب، بسیار صمیمیتِ همه‌کس پسند را می‌نمایاند. و ياعكس مه‌آلود رؤیاییِ آخرین فیلم که خیلی زیبا و قشنگ است و چیزی به سوختنش نمانده بود. و عکس‌های جالب و قشنگ شاه‌کردن دامادم که پدر خانمش درحال بازکردن لباس‌ها و پوشاندن به دامادش است و با ژست‌های کاملاً طبیعیِ خودش خیلی قشنگ آمده و لبخندهای زیبایش مرا آرامش می‌دهد ٨١/٧/٣٠ ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
1403101002.mp3
45.08M
سخنرانی پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳ سخنران : حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
🌹 حلقه معرفتی فرهنگی شهدای فاطمیون اصفهان 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره کیمیاگری دیجیتال فرآیند تبدیل ایده به محتوا با استفاده از ابزار هوش مصنوعی. آخرین بخش 12 معرفی ابزارهای haiper ساخت ویدیو هوش مصنوعی تراز انقلاب @resane1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بررسی مکتب و منش حاج قاسم از نگاه رزمندگان افغانستانی به همت کانون فرهنگی شهدای فاطمیون و پایگاه بسیج شهدای فاطمیون در مشهد مقدس برگزار گردید. 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
■مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی ●با حضور خانواده معزز شهدا و رزمندگان فاطمیون ○چهارشنبه ۱۹ دی، بعد از نماز مغرب و عشاء ○قم، گلزار شهدا، مجتمع امام خمینی(ره) 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣3️⃣ چشم انتظاری‌مان برای بچه‌دار شدن داشت به دو سال می‌رسید. در این مدت علی‌رضا همچنان به سفر بود. چهل‌روز اینجا بود، سه ماه افغانستان، یک ماه اینجا بود، چهار ماه افغانستان! من هم عادت کرده بودم. پچ‌پچ مردم بود؛ نگرانی‌های خودم بود؛ دلسوزی‌های مادرم بود، اما علی‌رضا چیزی نمی‌گفت. خیلی‌هم بچه دوست داشت. این را نمی‌توانست بروز ندهد. یک‌روز گفتم: «اگر این بچه‌دار نشدن مان طول بکشد و مشکل از من باشد، چه‌کار می‌کنی؟!» خندید و گفت: «کفر نگو. هر وقت مصلحت خدا باشد؛ اما پانزده سال به. پایت می‌ایستم، اگر بچه‌دار نشدی بعد می‌روم زن می‌گیرم! اصلاً خودت باید بروی و برایم زن بگیری. با توجه به‌شرایطی که من دارم و سفرهایم، کاملاً طبیعی است. دیر هم نشده. تازه تو خودت هنوز بچه‌ای!» من هنوز بچه بودم؟! برای اینکه هنوز سر از کارهایش در نیاورده بودم، چون خودش نمی‌خواست بدانم و اجازه کنجکاوی نمی‌داد؟ یا اینکه سؤال‌های سیاسی‌ای می‌پرسیدم که جوابشان سنجیده نبود؟ یا اینکه خنده‌هایم همچنان بلند و بی‌پروا بود و غرغر کردن هایم تمامی نداشت؟ یا اینکه هنوز چم‌وخم مهمان داری‌ای که به‌دل علی‌رضا بنشیند دستم نیامده‌بود؟ این‌ها یعنی بچه‌ام؟ اما علی‌رضا داشت سی‌سال را هم رد می‌کرد. هم سن‌های او پدر چند تا بچه بودند. داروهایی که می‌خوردم عصبی‌ام کرده بود. علی‌رضا البته نبود که درگیر اعصاب من باشد. مهتاب، دختردایی‌ام، همراه این روزهای من بود. با من دکتر می‌آمد، آزمایشگاه می‌آمد و همیشه هم امیدواری می‌داد شب‌ها هم می‌آمد پیش‌من که تنها نباشم. برای چهلمین بار آزمایش دادم؛ منفی بود. مشکل شاید با یک‌سونوگرافی پیشرفته کشف می‌شد. دکتر سونوگرافی با کمال خونسردی گفت: «شما که باردارید خانم! چهل‌وچند روز می‌شود!» از شدت خوشحالی مانده بودم چه بگویم. یک‌لحظه احساس‌کردم روی‌ابرها سِیر می‌کنم. علی‌رضا کابل بود. اگر می‌شنید دارد پدر می‌شود، به‌اندازه فتح یک‌منطقه برایش خشنودی داشت. خانم حاجی‌احمد وقتی فهمید، گفت: «خیلی مواظب باش. دیگر مثل قبل جست‌وخیز نکن. سنگینی بلند نکن...» علی‌رضا از دکتر رفتنم خبر داشت. خانه لیلا که زنگ زده بود، گفته بودم وقت دکتر دارم. لیلا همان دوستم بود که عروسی‌مان هم‌زمان شده بود. به کوچه ما آمده بودند. خانه لیلا برای حرف‌زدن با علی‌رضا، بهترین‌جا بود. راحت بودم. هر چند مدام علی‌رضا تأکید داشت که «پشت تلفن بچگی نکنی! حرف بچگانه نزنی! دلم‌تنگ شده و عزیزم و جانم، مال این‌تلفن نیست. ده‌ها نفر مکالمه ما را می‌شنوند». زنگ زد خانه لیلا. می‌دانستم می‌خواهد خبر دکترم را بداند، اما نمی‌پرسید تا من در معذوریت جواب منفی نمانم. خودم صحبت را کشاندم به دکتر. گفتم: «کاش اینجا بودی! چه خوب می‌شد اگر در این دکتر رفتن‌ها و نگرانی‌های پشت درِ مطب‌ها و آزمایشگاه‌ها کنارم می‌بودی!» گفت: «خب، قسمت نیست. حالا مگه چی‌شده! خواست خدا را که نمی‌شود کاری کرد». زدم به خنده که: «مبارک باشد پدر شدی!» صدایش خندان شد؛ زنگارِ خستگی و بی‌خوابی از صدایش رفت. گفت: «مبارکه... مباركه... مباركه... خیلی مراقب خودت باش. حرم‌برو همیشه. اعمال‌مستحبت را زیادتر کن». طولی نکشید که از سفر رسید. اولین جمله‌اش هم این بود: «حال دخترم چطور است؟ مادر و دختر چطور هستند؟!» گفتم: کی گفته دختر است؟ هنوز که معلوم نیست. - نه حتماً دختر است. بعد هم روایت و حدیث خواند که سعادت زن به این است که بچه اولش دختر باشد. علی‌رضا آمد و مراقبت‌های سرسختش شروع شد. صبح‌ها که دلم می‌خواست بخوابم، اجازه نمی‌داد. باید صبحانه کامل می‌خوردم؛ شیروتخم‌مرغ؛ چیزی‌که به‌شدت بدم می‌آمد. تخم‌مرغ‌را داخل لیوان شیر ولرم می‌شکست، عسل هم اضافه می‌کرد و به‌زور به خوردم می‌داد. هرنوع بویی را از فاصله‌های دور تشخیص می‌دادم. مخصوصاً بوی سوسک‌های سبز درخت توتِ حیاطِ پدرم را. می‌گفتم حتماً از این سوسک‌ها یکی داخل اتاق آمده. پرخاشگری‌ام دست خودم نبود. از بوی آبگوشت، غذایی‌که در خانواده افغان‌ها زیاد طبخ می‌شود، بدم می‌آمد. همیشه سردم بود. مدام ژاکت تنم بود؛ پتوپیچ بودم. اگر لباس‌گرم نمی‌پوشیدم، دل درد می‌شدم و چایی نبات می‌خوردم وقتی حال‌مرا می‌دید، می‌گفت: «خودت جزع و فزع داشتی که بچه می‌خواهی بالآخره این سختی‌ها را هم دارد». ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
💠 برگزاری دوره تخصصی تربیت مربی قرآنی بین‌الملل در حرم بانوی کرامت ▫️مرکز قرآن و حدیث آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها دوره تخصصی تربیت مربی قرآنی بین الملل را برای علاقه‌مندان مسلط به یکی از زبان های انگلیسی، عربی و اردو برگزار می‌کند. 📎برای مشاهده متن خبر اینجا کلیک کنید 🔷🔸💠🔸🔷
هدایت شده از نو+جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | نقشۀ ضدزن! 🤔 به ظاهر استقلال و آزادی اما در واقع...؟ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
هدایت شده از KHAMENEI.IR
❤️ اگر مدافعان حرم نبودند، امروز خبری از اعتاب مقدسه نبود ✏️ رهبر انقلاب: یک عدّه‌ای... تصوّر میکنند و به زبان می‌آورند و شاید ترویج میکنند که با حوادث اخیر منطقه، خونهایی که در راه دفاع از حرم ریخته شد، هدر رفت! این خطای بزرگ و این اشتباه بزرگ را اینها میکنند. خونها هدر نرفت. ✏️ اگر این جانها نمیرفتند، این مبارزه انجام نمیگرفت،‌ این حاج قاسم سلیمانی در کوه‌ها و بیابانهای این منطقه با آن شهامت حرکت نمیکرد و مدافعان را دنبال خودش نمیکشاند، امروز از این اعتاب مقدّسه خبری نبود؛ این را مطمئن باشید. 🔹️بخشی از بیانات رهبر انقلاب در مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲ 📥 مطلب مرتبط: کلیپ صوتی این خونها هدر نرفت... 🔹️مطالعه متن کامل بیانات👇 khl.ink/f/58844
دعای ماه رجب 🍃 ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
4_5953846844407679945.mp3
7.47M
🎧 بیانات رهبر انقلاب پیرامون دعای «یا مَن اَرجوُه لِکُلّ خَیر» 🔹️رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت ایام مبارک رجب، بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۸۶ در شرح دعای ماه رجب را منتشر کرده است. 🔹️مطالعه متن بیانات رهبر انقلاب👇 khl.ink/f/51809
🌟برای جلوگیری از آسیب‌های روابط نوجوانی، چند راهکار وجود داره که هم به والدین و هم به خود نوجوان‌ها کمک می‌کنه تا بتونن این روابط رو به شکلی سالم و مفید مدیریت کنن: 1. آگاهی‌بخشی به نوجوان‌ها: والدین باید به‌طور مؤثر و با زبان ساده در مورد پیامدهای روابط نادرست و خطرات اون‌ها صحبت کنن. باید به نوجوان‌ها کمک کنن تا بفهمن چه چیزهایی در یک رابطه سالم و چه چیزهایی خطرناک هست. 2. تقویت مهارت‌های ارتباطی: آموزش دادن به نوجوان‌ها در مورد چطور باید احساسات و مرزهای شخصی‌شون رو در روابط بیان کنن و چطور از روابط سمی دوری کنن، اهمیت زیادی داره. 3. ایجاد فضای عاطفی امن در خانواده: نوجوان‌ها باید احساس کنند که در خانه می‌تونند با والدینشون درباره مسائل عاطفی‌شون صحبت کنن. این باعث میشه تا به جای اینکه این خلأ رو در روابط خارج از خانواده پر کنن، اون رو با والدینشون در میون بذارند 4. نظارت و همزمان حفظ اعتماد: نظارت والدین باید به‌گونه‌ای باشه که به نوجوان احساس کنترل و محدودیت نده، بلکه باید به نحوی باشه که اعتماد را تقویت کنه. این یعنی والدین باید به نوجوان‌ها آزادی در انتخاب روابط بدند اما همزمان حساسیت به رفتارها و نشانه‌های احتمالی خطر رو هم حفظ کنند. 5. آموزش در مورد رسانه‌های اجتماعی: نوجوان‌ها باید یاد بگیرند که چطور باید در دنیای آنلاین روابط خود رو مدیریت کنن. آموزش حفاظت از حریم خصوصی و آگاهی نسبت به خطرات فضاهای مجازی می‌تونه جلوگیری‌کننده از آسیب‌ها باشه. 6. تشویق به فعالیت‌های مثبت: درگیر کردن نوجوان‌ها در فعالیت‌هایی مثل ورزش، هنر، یا گروه‌های اجتماعی می‌تونه باعث کاهش توجه به روابط نادرست بشه و فرصت‌های جدید برای رشد فردی و اجتماعی فراهم کنه. 7. تشویق به خودشناسی و تقویت اعتماد به نفس: یکی از دلایل جذب به روابط غیر سالم، کمبود اعتماد به نفس و نیاز به تایید هست. بنابراین باید به نوجوان کمک کرد تا خودشو بهتر بشناسه و احساس امنیت و ارزش درونی پیدا کند. ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
. ✨مراسم سالگرد شهادت‌ حاج قاسم سلیمانی و شهدای مدافعان حرم فاطمیون 🔸همزمان با سالگرد شهادت سردار سلیمانی روز سه شنبه ۱۸ دی ماه همزمان با نماز مغرب و عشاء مراسم یادواره ی شهدا با سخنرانی و روایتگری و با تجلیل از خانواده های شهدا و جانبازان مدافعان حرم ، در مهمانشهر سروستان استان فارس با حضور امام جمعه محترم و مهمانان استانی و شهرستانی برگزار شد.🔸 ومن الله توفیق...🌼 •|کانون فرهنگی تربيتي شهدای فاطمیون واحد سروستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣3️⃣ در سفر بعدی‌اش به افغانستان، برادر دومش شیرمحمد، به رحمت‌خدا رفت. ماشین بهش زده بود. نمی‌بایست به علی‌رضا می‌گفتیم؛ چون غصه‌‌خوردنش از همان لحظه‌ شنیدن شروع می‌شد. بهانه‌کردیم‌که شوهرعمه‌من حالش‌خوب‌نیست و باید هرچه زودتر راهی قم شویم. همه چیز را آماده کردم؛ حتی بلیطِ رفتن به قم را هم خریدم که به محض رسیدن علی‌رضا حرکت کنیم. وقتی رسید هم خسته بود هم خشنود و هم مردّد. تردیدداشت‌که اصل‌ماجرای این‌سفرِ نابهنگام، شوهر عمه من باشد. بعداً گفت: «فکرمی‌کردم برای‌حاجی‌بزرگ اتفاقی‌افتاده». حاجی‌بزرگ برادر ارشدشان بود که روحانی هم بود. ریش‌سفید قوم به حساب می‌آمد و صلاح‌ومصلحت‌خیلی‌چیزها دست‌ایشان‌بود. هنوز ماه چهارم بارداری را نگذرانده بودم. پیازوگوشت، همه‌دل‌وجگرم‌را بیرون‌می‌ریخت. سختم بود سر سفره بنشینم. فقط علی‌رضا می‌دانست چه حالی دارم؛ اما می‌گفت: «تحمل کن». درست نبود که بخواهم این‌مسأله را در آن جمع فامیلی بازگو کنم. با سبزی و ماست و سیب‌زمینی، خودم را سیر می‌کردم. برای اولین بار همه توسلی‌ها را آنجا دیدم. فرصتی‌هم دست‌ نمی‌داد که علی‌رضا را دلداری‌ بدهم. این‌برادرش برای‌او مثل‌یک‌دوست‌صمیمی‌بود. می‌گفت بیشتر سال‌های نوجوانی‌ام را در خانه او سر کردم. اوایل ازدواج‌مان گفت: «ایشان حق پدر شوهری به گردنت داره. خیلی زحمت من را کشیده.» همه با هم تصمیم گرفتند ماهیانه‌کمک‌خرجی‌برای‌بچه‌های‌مرحوم‌بفرستند. مسئولیتش با علی‌رضا و من شد. من پول‌ها را هر ماه می‌بردم بانک و به حساب‌شان واریز می‌کردم و خبر می‌دادم که واریز شد. با حال‌بدی‌های من، مهمانی‌های علی‌رضا هم کمتر شده بود. مراعات حال مرا می‌کرد. غر می‌زدم و این تنها راهی بود که به ذهنش می‌رسید تا از غرزدن‌های من در امان بماند! در همین حال، تحولات افغانستان با حادثه ۱۱ سپتامبر روی دور تند افتاد. حادثه که نمی‌توان گفت. برنامه‌ای دقیق و جنگ رسانه‌ایِ همه جانبه‌ای که علیه مسلمانان راه افتاد و به همان بهانه، حضور آمریکا در افغانستان توجیه شد. با واقعه ۱۱ سپتامبر، آمریکا تهدید کرد که رزمندگان و مجاهدین سپاه حضرت باید تشکیلات‌شان را منحل کنند. رزمندگانی که در حفظ امنیت و جان مردم، از جان و آسایش خود گذشته بودند و در کار نظامی جزو خبره‌ترین نیروهای افغان به حساب می‌آمدند و بین مردم افغانستان جا باز کرده بودند. رزمندگان‌هم به‌دلیل ملاحظاتی توافق کردند سپاه حضرت را منحل کنند و هر کس برود پی کار خودش. اکثر هم‌رزمان علی‌رضا در افغانستان ماندند و با توجه به سابقه و تخصص‌شان مسئولیت و پست گرفتند. به علی‌رضا هم پیشنهادهایی می‌شد، اما هیچ کدام به روحیه‌اش نمی‌خورد. مردِ ماندن و پرونده‌پُرکردن‌ ومیزداشتن‌ نبود. خصوصاً که در اداره‌های آنجا، بدون‌ رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن کاری‌ پیش‌ نمی‌رفت. در این‌زمان چهارپنج‌ماه سفر افغانستانش طول کشید. این‌انحلال‌به‌معنای‌بی‌کارشدن‌مجاهدین‌بود. این مایه‌نگرانی من هم بود که حالا چه کار می‌کند؟ چه کاری بلد است که بکند؟! علی‌رضا که از سفر برگشت، بی‌کار بود. خودش را درگیر کارهای فرهنگی کرده بود ودرکلاس‌های‌عقیدتی‌ونظامی‌شرکت‌می‌کرد. من در ماه پنجم بارداری بودم. آوازه بی‌کار شدن علی‌رضا خیلی‌زود بین دوست و آشنا پیچید؛ جوری‌که وقتی نقاش برای‌رنگ‌کردن‌خانه آمد، گفت: «مردم گپ می‌کنند که آقای توسلی کاری ندارد و خانه است، ولی‌من‌که‌این‌چندروزداخل‌خانه سِیرش‌نکردم!» - ما هم سِیرش نمی‌کنیم نمی‌بینیمش. فرصتش کم است، وگرنه کار نقاشی‌ و تعمیرات از دست خودش می‌آید. دوختن سیسمونی بچه‌ای‌که حالا معلوم‌مان شده بود دختر است، تفریح من شده بود. وقتی علی‌رضا دوخت‌ودوز هایم را می‌دید، انداز برانداز می‌کرد و می‌گفت: «کوچک نیست؟! این دختر من است‌ها! رشید است. تنگش نباشد!» مادرم کمد و گهواره‌اش را خرید؛ برای دیدار اولین نوه‌شان که‌مدت‌ها چشم‌به‌راهش‌بودند،ذوق‌داشتند. اما علی‌رضا تأکید می‌کرد که «مادرت نباید سیسمونی بیاورد. بچه من است؛ خودم در حد توانم برایش خرج می‌کنم» جوری شده بود که مادرم ناراحت شد و گفت: «به جای اینکه خوشحال باشد که سیسمونی می‌خریم ناراحت است. سخت‌گیری یعنی چی؟!» ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
📹 مستندات «خاتون و قوماندان» ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
هدایت شده از KHAMENEI.IR
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏱ شماره جدید | رویش مبارک ☝ روایت اخیر رهبر انقلاب درباره شکل‌گیری حزب‌الله لبنان از دل اغتشاشات لبنان در دهه ۶۰ و سر برآوردن فرصت‌ها از دل تهدیدها. 🔹️ پنجاه و نهمین شماره از گزارش‌های منتشر شد. 📥 سایت | آپارات 💻 Farsi.Khamenei.ir