eitaa logo
کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
991 دنبال‌کننده
1هزار عکس
385 ویدیو
31 فایل
سنگر فرهنگی | کانال رسمی کانون فرهنگی شهدای فاطمیون🚩 ارتباط با مدیر کانون... : @Sh_n_313 https://t.me/kanon_Fatemiyoun
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 در خط خدا ✏️ رهبر انقلاب: امام هادی و امامان دیگر علیهم السلام، همه در این خط حرکت کرده اند که حاکمیت خدا را، حاکمیت قانون الهی را بر جامعه‌ها حکومت بدهند. ✏️ تلاش‌ها شده است، جهادها شده است، زجرها کشیده شده است. زندان‌ها و تبعیدها و شهادت‌های پرثمر و پربار در این راه تحمل شده است. ۱۳۹۷/۱/۱ 🗓 سالروز شهادت امام هادی(علیه‌السلام) 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ مراسم گرامیداشت سرباز ولایت سردار مقاومت و شجاعت حاج قاسم سلیمانی در مهمانشهر شهید بهشتی سروستان برگزار می‌گردد کانون فرهنگی فاطمیون استان فارس (واحد سروستان) ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●تاریخچه فاطمیون و زینبیون ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●فرمانده پایگاه بسیج شهدای فاطمیون: مزار شهید سلیمانی امروز از ابواب حاجات است •مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی •جمعه ۱۴ دی، کانون فرهنگی شهدای فاطمیون و پایگاه بسیج شهدای فاطمیون، مشهد ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣2️⃣ از نامه‌های قوماندان💌 چنین‌بود که دیوانه‌وار به‌سوی قاصد دویدم و بدو با زبان حال گفتم: مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست عزیز دلم! از دریافت نامه مبارک شما و از شنیدن خبر سلامتی آن مه‌لقا چنان سرمست شدم🤩 که از شوق چند بار از جا پریدم تا از خواب بیدار گردم؛ ولی دیدم‌که رؤیا نیست، بلکه این دست‌خط زیبای دلبر ناز من است که با انگشتان هنرمند او برای‌تسکین دل بی‌قرار، از زبان دل آن‌گل بی‌خار به رشته تحریر در آورده است و خبر سلامتی آن سروناز را برای عاشق بیدل به تصویر کشیده است. گل بانویم! کلمات از دستم گریزان است. مرا ببخش که چنین بی‌ربط می‌نویسم. از فرط شادی است که چنین دیوانگی می‌کنم؛ چون بعضی از جنون‌ها تا مدت‌ها بعد ادامه خواهد داشت. نامه را به چشم کشیدم، بوسیدم و به دور از چشم مردم بوییدم و هنوز بوی عطر آن دستان ناز از لابه لای کاغذ، دماغم را نوازش می‌کند و کلمه کلمه آنها دلم را آرامش می‌دهد. بهترین رفیقم! این نامه را در شب جمعه ۱۳۸۰/۷/۲۰ جلوی نور کم رنگ فانوس، در استراحتگاهم می‌نویسم و از اینکه نسبت به جواب نامه پر مهر شما تأخیر شد، مرا ببخش؛ چون وقت نداشتم زودتر از این اقدام کنم. ٨٠/٧/٢٠ ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | علامه انقلابی 👈خصوصیات منحصر به فرد آیت الله مصباح به روایت رهبر انقلاب 🗓سالگرد درگذشت عالم ربانی، فقیه و حکیم مجاهد، آیت‌الله مصباح یزدی 📥 سایت | آپارات 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی آن چیزی که ازش گلایه داریم، دقیقاً همان چیزیه که کس دیگه‌ای با تمام وجود آرزویش را داره!
هدایت شده از فاطمیون
■مراسم پنجمین سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی و بزرگداشت شهدای فاطمیون ●با سخنرانی حجت‌الاسلام حاجی صادقی؛ نماینده محترم ولی فقیه در سپاه ○دوشنبه، ۱۷ دی ماه، ساعت ۹ صبح ○قم، دورشهر، مرکز بسیج اساتید و طلاب @FATEMIYOUN1434
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣2️⃣ عادتم شده بود که خانه را خالی نگذارم. البته خالی که نبود، خانم حاجی‌احمد و مرتضی بودند؛ اما دلم می‌خواست چراغ اتاق خودمان روشن باشد. اگر طی روز بیرون می‌رفتم، شب حتماً بر می‌گشتم خانه. مادرم و خواهرها و بی‌بی فهمیده بودند حتی الان که علی‌رضا هم نیست، باید خانه خودم باشم. خلوتی ساعت‌های تنهایی را با هیچ چیزی عوض نمی‌کردم. ساعت‌هایی که با نامه نوشتن و نماز و دعای‌توسل خواندن پر می‌شد. اخبار غیررسمی درباره عملیات‌های مجاهدین افغانستان به دستم می‌رسید. بعضی‌ها را تلویزیون هم می‌گفت. در این بحبوحه‌ها آش من به راه بود. هر دفعه هم بهتر می‌شد. نبودن علی‌رضا به سه ماه رسید. کل پاییز را نبود. شب چله‌مان را هم از سر باز کرده بودیم. نیمه‌های ماه دی بود، خانم حاجی‌احمد و مرتضی داخل اتاق خودشان بودند. سجاده‌ام پهن بود. کتاب دعا دستم بود و «یا غیاث المستغیثین» می‌خواندم که صدای در آمد. می‌دانستم مرتضی به‌دو🏃‍♂️ می‌رود سمت در. صدای لخ‌لخ دمپایی هایش را شنیدم. منتظر شنیدن صدای مادرم بودم که فریاد شادمانه مرتضی بلند شد: «سَبید(مژدگانی)بدهید، سبید بدهید. عمو آمد، عمو آمد». علی‌رضا بود. هیچ نتوانستم بگویم. بی‌اختیار اشک‌هایم سرازیر شد. چادر نماز از روی سرم افتاده بود. علی‌رضا می‌خندید و می‌گفت: «كريسمس مبارک! کریسمس مبارک!» سنگینی بکس‌ش پیدا بود. پرواز برگشت را از تاجیکستان آمده بود و تحت تأثیر مسیحیان آنجا که جشن کریسمس داشتند، برای‌مان کریسمس مبارک می‌گفت. پالتویی ضخیم روی لباس افغانی‌اش پوشیده و صورتش سرماسوز شده بود. مادر مرتضی احوال پرسی‌ای کرد و دست مرتضی را گرفت و گفت: «ما می‌رویم از مامان جان و آقاجان سبید بگیریم». فرصت کوتاهی تا برگشتن آنها باقی بود، اما من هم‌چنان داشتم اشک می‌ریختم. نتوانستم چیزی بگویم. علی‌رضا می‌خندید که: «چرا گریه می‌کنی؟ اگر ناراحتی برگردم». این صورت تکیده و سرمازده و چشم‌های سرخ و لب‌های ترک خورده و دست‌های خشکی زده، یک مرد خسته و مانده را رقم زده بود. نمازش را خواند. خواست برایش غذا درست کنم. سفارش املت عسلی داد. به اندازه ده مرد گرسنه بود. گفت: «به خاطر اینکه برسم به غذای خانه و دست پخت تو را بخورم، از صبح گرسنگی کشیدم». - کاش خبر می‌دادی تا غذای خوبی درست می‌کردم... پرواز که نباید این قدر خستگی داشته باشه. چرا این قدر کوفته‌ای؟! - از وقتی مشخص می‌شود که می‌خواهیم سمت خانه بیاییم تازه کارهای ما شروع می‌شود. خلاصه که دو سه روزی می‌دوم تا کارها انجام بشود و بتوانم بیایم. کاش پدر و مادرت فردا بیایند؛ به شدت خسته‌ام. اما پدر و مادرم آمدند. دخترها هم. نیم ساعت نشد که همه به خانه ما ریختند. جیغ و داد و سروصدا. همه از برگشتنش خوشحال بودند. چایی خوردیم و از هر دری صحبت شد. علی‌رضا اشاره می‌کردکه رُخصتشان کن بروند! فردا صبح زود خودش خواست به شکرانه سلامتی و بازگشت، اول برویم زیارت. بازهم‌من در«زیارت قبول» گفتن پیش‌افتادم. از آنجا هم به خانه مادرم رفتیم. همه ازش سوغاتی می‌خواستند. می‌گفت: «ما آنجا موشک و نارنجک و گلوله داریم که نمی‌شود بیاورم. پوکه‌های فشنگ را هم اجازه نداریم بیاوریم. شهر زیارتی هم‌که نیست تا مهر و تسبیح بخرم؛ پس من خودم را سوغات آوردم». یادم آمد که چمدانش را باز نکردیم! وقتی برگشتیم خانه، چمدان را باز کرد. کالاهای زمستانیِ رنگ‌و رو رفته را که فقط کارکرد گرمایی داشتند -آن هم در سرمای کوه و دره و نمی‌شد در کوچه و خیابان پوشیدشان- کنار گذاشت. یک‌پارچه‌مخمل‌جگری راه‌راه به دست من داد و گفت: «زحمت دوختش با خودت». یک پارچه چادری مشکی هم به سفارش خودم آورده بود. چادر مشکی‌های هرات معروف است. برخلاف اینکه زن‌های افغان رنگ مشکی نمی‌پوشند و به بُرقع(چادرهای مخصوص زنان افغانستانی) علاقه دارند، اما پارچه‌های چادر مشکی‌شان متنوع و چشم نوازند. طرحش زیبا بود. آن را برای مادرم گذاشتم تا دامادش دست خالی نیامده باشد. ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣2️⃣ از دفتر خاطرات خاتون📝 ساعت ۹ شب نیمه شعبان‌المعظم است. تقریباً چندین دور آلبوم عروسی‌مان را نگاه کردم و به یاد ۷۹/۱۲/۲۶ رفتم؛ به حال و هوای آن روز پرخاطره. راستی، اول عکس‌های عقدی چیده شده ۷۹/۱۱/۱۳؛ اولین عکس همیشه مرا به لبخند وا می‌دارد. وقتی از پله‌ها به طرف بالا می‌آمدم؛ عکس جالب و مامانی؛ و همین طور تک‌تک عکس‌ها؛ هرکدام برای خودش لحظاتی شادی‌آفرین را برایم یادآورند و دوست‌شان دارم و دوست‌دارم کسی را که درکنارم در یک‌یک عکس‌ها همچون ماهی در شب‌چهارده می‌درخشد؛ او که به‌تمام و کمال تک‌ و یگانه است و به‌نام علی‌رضا است. می‌دانم که او می‌داند. و باید این را بدانیم که بدون او هرگز؛ که به‌آبروی همان کتاب‌مقدس که در صفحه‌سوم آلبومم حاکی از این است که دعایی را تلاوت می‌کنیم از سوره مبارکه نور، قسم‌که همیشه تا آخرین لحظه زندگی این‌گونه باشیم. همین طور که آلبوم را ورق می‌زنم هرلحظه خاطرات برایم شیرین‌وشیرین‌تر می‌شود؛ مخصوصاً عکسی که مثلاً چشم‌درچشم یک‌دیگر نگاه می‌کنیم، یا آن عکسی که فیلم اندر فیلم شده؛ که عزیزم می‌گفت من این عکس را دوست دارم، زیرا در این عکس بین دو بنین نشستم و دو زن دارم! رو به دوربین، کنار سفره عقد، دست در دست‌هم، به امید فرداهای خوب، بسیار صمیمیتِ همه‌کس پسند را می‌نمایاند. و ياعكس مه‌آلود رؤیاییِ آخرین فیلم که خیلی زیبا و قشنگ است و چیزی به سوختنش نمانده بود. و عکس‌های جالب و قشنگ شاه‌کردن دامادم که پدر خانمش درحال بازکردن لباس‌ها و پوشاندن به دامادش است و با ژست‌های کاملاً طبیعیِ خودش خیلی قشنگ آمده و لبخندهای زیبایش مرا آرامش می‌دهد ٨١/٧/٣٠ ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
1403101002.mp3
45.08M
سخنرانی پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳ سخنران : حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
🌹 حلقه معرفتی فرهنگی شهدای فاطمیون اصفهان 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره کیمیاگری دیجیتال فرآیند تبدیل ایده به محتوا با استفاده از ابزار هوش مصنوعی. آخرین بخش 12 معرفی ابزارهای haiper ساخت ویدیو هوش مصنوعی تراز انقلاب @resane1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بررسی مکتب و منش حاج قاسم از نگاه رزمندگان افغانستانی به همت کانون فرهنگی شهدای فاطمیون و پایگاه بسیج شهدای فاطمیون در مشهد مقدس برگزار گردید. 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
■مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی ●با حضور خانواده معزز شهدا و رزمندگان فاطمیون ○چهارشنبه ۱۹ دی، بعد از نماز مغرب و عشاء ○قم، گلزار شهدا، مجتمع امام خمینی(ره) 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
️⃣3️⃣ چشم انتظاری‌مان برای بچه‌دار شدن داشت به دو سال می‌رسید. در این مدت علی‌رضا همچنان به سفر بود. چهل‌روز اینجا بود، سه ماه افغانستان، یک ماه اینجا بود، چهار ماه افغانستان! من هم عادت کرده بودم. پچ‌پچ مردم بود؛ نگرانی‌های خودم بود؛ دلسوزی‌های مادرم بود، اما علی‌رضا چیزی نمی‌گفت. خیلی‌هم بچه دوست داشت. این را نمی‌توانست بروز ندهد. یک‌روز گفتم: «اگر این بچه‌دار نشدن مان طول بکشد و مشکل از من باشد، چه‌کار می‌کنی؟!» خندید و گفت: «کفر نگو. هر وقت مصلحت خدا باشد؛ اما پانزده سال به. پایت می‌ایستم، اگر بچه‌دار نشدی بعد می‌روم زن می‌گیرم! اصلاً خودت باید بروی و برایم زن بگیری. با توجه به‌شرایطی که من دارم و سفرهایم، کاملاً طبیعی است. دیر هم نشده. تازه تو خودت هنوز بچه‌ای!» من هنوز بچه بودم؟! برای اینکه هنوز سر از کارهایش در نیاورده بودم، چون خودش نمی‌خواست بدانم و اجازه کنجکاوی نمی‌داد؟ یا اینکه سؤال‌های سیاسی‌ای می‌پرسیدم که جوابشان سنجیده نبود؟ یا اینکه خنده‌هایم همچنان بلند و بی‌پروا بود و غرغر کردن هایم تمامی نداشت؟ یا اینکه هنوز چم‌وخم مهمان داری‌ای که به‌دل علی‌رضا بنشیند دستم نیامده‌بود؟ این‌ها یعنی بچه‌ام؟ اما علی‌رضا داشت سی‌سال را هم رد می‌کرد. هم سن‌های او پدر چند تا بچه بودند. داروهایی که می‌خوردم عصبی‌ام کرده بود. علی‌رضا البته نبود که درگیر اعصاب من باشد. مهتاب، دختردایی‌ام، همراه این روزهای من بود. با من دکتر می‌آمد، آزمایشگاه می‌آمد و همیشه هم امیدواری می‌داد شب‌ها هم می‌آمد پیش‌من که تنها نباشم. برای چهلمین بار آزمایش دادم؛ منفی بود. مشکل شاید با یک‌سونوگرافی پیشرفته کشف می‌شد. دکتر سونوگرافی با کمال خونسردی گفت: «شما که باردارید خانم! چهل‌وچند روز می‌شود!» از شدت خوشحالی مانده بودم چه بگویم. یک‌لحظه احساس‌کردم روی‌ابرها سِیر می‌کنم. علی‌رضا کابل بود. اگر می‌شنید دارد پدر می‌شود، به‌اندازه فتح یک‌منطقه برایش خشنودی داشت. خانم حاجی‌احمد وقتی فهمید، گفت: «خیلی مواظب باش. دیگر مثل قبل جست‌وخیز نکن. سنگینی بلند نکن...» علی‌رضا از دکتر رفتنم خبر داشت. خانه لیلا که زنگ زده بود، گفته بودم وقت دکتر دارم. لیلا همان دوستم بود که عروسی‌مان هم‌زمان شده بود. به کوچه ما آمده بودند. خانه لیلا برای حرف‌زدن با علی‌رضا، بهترین‌جا بود. راحت بودم. هر چند مدام علی‌رضا تأکید داشت که «پشت تلفن بچگی نکنی! حرف بچگانه نزنی! دلم‌تنگ شده و عزیزم و جانم، مال این‌تلفن نیست. ده‌ها نفر مکالمه ما را می‌شنوند». زنگ زد خانه لیلا. می‌دانستم می‌خواهد خبر دکترم را بداند، اما نمی‌پرسید تا من در معذوریت جواب منفی نمانم. خودم صحبت را کشاندم به دکتر. گفتم: «کاش اینجا بودی! چه خوب می‌شد اگر در این دکتر رفتن‌ها و نگرانی‌های پشت درِ مطب‌ها و آزمایشگاه‌ها کنارم می‌بودی!» گفت: «خب، قسمت نیست. حالا مگه چی‌شده! خواست خدا را که نمی‌شود کاری کرد». زدم به خنده که: «مبارک باشد پدر شدی!» صدایش خندان شد؛ زنگارِ خستگی و بی‌خوابی از صدایش رفت. گفت: «مبارکه... مباركه... مباركه... خیلی مراقب خودت باش. حرم‌برو همیشه. اعمال‌مستحبت را زیادتر کن». طولی نکشید که از سفر رسید. اولین جمله‌اش هم این بود: «حال دخترم چطور است؟ مادر و دختر چطور هستند؟!» گفتم: کی گفته دختر است؟ هنوز که معلوم نیست. - نه حتماً دختر است. بعد هم روایت و حدیث خواند که سعادت زن به این است که بچه اولش دختر باشد. علی‌رضا آمد و مراقبت‌های سرسختش شروع شد. صبح‌ها که دلم می‌خواست بخوابم، اجازه نمی‌داد. باید صبحانه کامل می‌خوردم؛ شیروتخم‌مرغ؛ چیزی‌که به‌شدت بدم می‌آمد. تخم‌مرغ‌را داخل لیوان شیر ولرم می‌شکست، عسل هم اضافه می‌کرد و به‌زور به خوردم می‌داد. هرنوع بویی را از فاصله‌های دور تشخیص می‌دادم. مخصوصاً بوی سوسک‌های سبز درخت توتِ حیاطِ پدرم را. می‌گفتم حتماً از این سوسک‌ها یکی داخل اتاق آمده. پرخاشگری‌ام دست خودم نبود. از بوی آبگوشت، غذایی‌که در خانواده افغان‌ها زیاد طبخ می‌شود، بدم می‌آمد. همیشه سردم بود. مدام ژاکت تنم بود؛ پتوپیچ بودم. اگر لباس‌گرم نمی‌پوشیدم، دل درد می‌شدم و چایی نبات می‌خوردم وقتی حال‌مرا می‌دید، می‌گفت: «خودت جزع و فزع داشتی که بچه می‌خواهی بالآخره این سختی‌ها را هم دارد». ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻
💠 برگزاری دوره تخصصی تربیت مربی قرآنی بین‌الملل در حرم بانوی کرامت ▫️مرکز قرآن و حدیث آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها دوره تخصصی تربیت مربی قرآنی بین الملل را برای علاقه‌مندان مسلط به یکی از زبان های انگلیسی، عربی و اردو برگزار می‌کند. 📎برای مشاهده متن خبر اینجا کلیک کنید 🔷🔸💠🔸🔷
هدایت شده از نو+جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | نقشۀ ضدزن! 🤔 به ظاهر استقلال و آزادی اما در واقع...؟ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
هدایت شده از KHAMENEI.IR
❤️ اگر مدافعان حرم نبودند، امروز خبری از اعتاب مقدسه نبود ✏️ رهبر انقلاب: یک عدّه‌ای... تصوّر میکنند و به زبان می‌آورند و شاید ترویج میکنند که با حوادث اخیر منطقه، خونهایی که در راه دفاع از حرم ریخته شد، هدر رفت! این خطای بزرگ و این اشتباه بزرگ را اینها میکنند. خونها هدر نرفت. ✏️ اگر این جانها نمیرفتند، این مبارزه انجام نمیگرفت،‌ این حاج قاسم سلیمانی در کوه‌ها و بیابانهای این منطقه با آن شهامت حرکت نمیکرد و مدافعان را دنبال خودش نمیکشاند، امروز از این اعتاب مقدّسه خبری نبود؛ این را مطمئن باشید. 🔹️بخشی از بیانات رهبر انقلاب در مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲ 📥 مطلب مرتبط: کلیپ صوتی این خونها هدر نرفت... 🔹️مطالعه متن کامل بیانات👇 khl.ink/f/58844
دعای ماه رجب 🍃 ┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄ 🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون 🆔@kanon_fatemiyoun 🔺فاطمیون‌سرآمدشهادت‌وسرافرازی 🔻