eitaa logo
کانون تفکر
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
424 ویدیو
142 فایل
کانال حاضر پیرامون مجموعه صوتهای تدریس دروس  فلسفه،عرفان،کلام،حدیث و... توسط حجت الاسلام والمسلمین استادمهدی منصوری زیده عزه می باشد. https://eitaa.com/joinchat/2673606670Ca1a62c4f26
مشاهده در ایتا
دانلود
018_99.11.21فصل خامس.mp3
22.72M
الحکمه الفصل السادس جلسه هجدهم
019_99.11.25،الفصل السادس.mp3
46M
الحکمه الفصل السادس جلسه نوزدهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مانند سردار سلیمانی و شهید باکری 🎥 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامی: در مقام عمل نترسیدن، خسته نشدن، نا امید نشدن، تنبلی نکردن، ندانسته در نقشه دشمن وارد نشدن، در جای خود هم فداکاری کردن لازم است. پ ن : نباید کسی در زندگی به دنبال این باشد که مشکلی در آن نباشد بلکه در زندگی چه بخواهیم و چه نخواهیم مشکلات وجود دارد ؛ از اینرو خود انسان ها باید فکری کنند و آنقدر بزرگ شوند تا عبور از مشکلات را فرا گیرند سلیمانی ها و باکری ها چه کار کردند ؟ راهی جز بزرگ شدن در پیش روی ما برای موفقیت نیست
تلفیقی نظام وار هستی شناسانۀ عالَم اول : عالَم ضرورت وجود در نفی و تقابل با عدم به سر می برد . جایی برای عدم در ساحت وجود نمی ماند از اینرو است که عالَم تکوین همچون عالَم ارزش یقینی است که در آن نفی احتمال خلاف است ،برای وجود هم چنین است که به طور تکوینی عالَم نفی عدم است و خود را با وجوبی همراه می کند . وجود چون وجود است ، راهی برای عدم نمی گذارد والّا اگر راهی برای عدم باشد که جایی برای وجود باز نمی شود . از اینرو وجود ، وجوب دارد و ملازمت با وجوب برای وجود مطرح است . پس عالَم وجود ، عالَم ضرورت است .
تلفیقی نظام وار هستی شناسانه عالم دوم : صمدانیت ،شکلِ ویژه وظهورِ برتر و عالی ترِ ضرورت در عالَم ضرورت ، ضرورت به شکل ویژه ظهور یافته است . در عالی ترین و برترین ظهورش ، اینگونه است که جایی برای هیچ نبودنی نگذارد اینجاست که ضرورت ازلیه سر بر می آورد . به تعبیر روایت : « موجود غیر فقید » ظهور می یابد . وجودی که همۀ دارائی است و هیچ نداری برای آن فرض ندارد . همه اش هست و هست اش همه است . از اینرو در روایت آمده است که : عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ‏. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص137 ) عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع رُوِّينَا أَنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ قَالَ كَذَلِكَ هُوَ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص138 ) عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَعْلَمُ قَالَ أَنَّى يَكُونُ يَعْلَمُ وَ لَا مَعْلُومَ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَسْمَعُ قَالَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ لَا مَسْمُوعَ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلْ يُبْصِرُ قَالَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ لَا مُبْصَرَ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَلِيماً سَمِيعاً بَصِيراً ذَاتٌ عَلَّامَةٌ سَمِيعَةٌ بَصِيرَةٌ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص139 ) وَ اللَّهُ نُورٌ لَا ظَلَامَ فِيهِ وَ حَيٌّ لَا مَوْتَ لَهُ وَ عَالِمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ وَ صَمَدٌ لَا مَدْخَلَ فِيهِ رَبُّنَا نُورِيُّ الذَّاتِ حَيُّ الذَّاتِ عَالِمُ الذَّاتِ صَمَدِيُّ الذَّاتِ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص140 ) از اینرو ضرورت و حقّانیّت ، راه را برای صمدانیت باز می کند . قَالَ الْبَاقِرُ ع حَدَّثَنِي أَبِي زَيْنُ الْعَابِدِينَ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ‏ وَ الصَّمَدُ الَّذِي قَدِ انْتَهَى سُؤْدَدُهُ وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا يَأْكُلُ وَ لَا يَشْرَبُ وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا يَنَامُ وَ الصَّمَدُ الدَّائِمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص90 ) سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع وَ سُئِلَ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ‏ الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص93 ) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْيَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالُوا انْسِبْ لَنَا رَبَّكَ فَلَبِثَ ثَلَاثاً لَا يُجِيبُهُمْ ثُمَّ نَزَلَتْ هَذِهِ السُّورَةُ إِلَى آخِرِهَا فَقُلْتُ لَهُ مَا الصَّمَدُ فَقَالَ الَّذِي لَيْسَ بِمُجَوَّفٍ. ( التوحيد (للصدوق) ؛ ص93 ) قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الصَّمَدُ قَالَ السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَ الْكَثِيرِ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص94 )
تلفیقی نظام وار هستی شناسانه عالم سوم : ایجاد از سر کمال کامل ولی چون کامل است از اینرو از سر کمال به ایجاد روی می آورد . کمال کامل است که علّت صدور عالَم می باشد چون دارد ایجاد می کند و همین است که « لا تزیده کثره العطاء الا جودا و کرما » . ایجاد ، عملکرد و کاری است که از کامل سر می زند و کامل به جهت کمالش ، موجودی را به صحنه می آورد و ایجاد شدۀ آن ، نقصی را از کامل برطرف نمی کند .
004_99.11.30 اشارات نمط ۹.mp3
23.78M
مقامات العارفین جلسه چهارم
نکتۀ چهارم : ایجاد ، شکل دهندۀ قوس نزول است . ایجادِ علّت ، موجب این می شود که معلولی به وجود آید که ضرورت وجودیِ آن از ناحیۀ علّت باشد و ضرورت ذاتی برای اش مطرح نباشد و موجودیّت آن در پرتو و ظلّ وجودِ علّت باشد و همین باعث می شود که گفته شود معلول از علّت تنزّل یافته است . تنزّل از علّت به این معنانیست که علّت تجافی می یابد و همچون قطرات باران که نزول می کند در جای خود باقی نمی ماند و بلکه به این معنا است که علّت با حفظ مرتبۀ خود ، موجودی را که معدوم بوده است ، به صحنۀ وجود می آورد و در ذیل خود ، موجودیّت آن را تأمین می نماید تا همین طور ادامه می یابد و تنزّلِ موجودی به عنوان معلول پس از تنزّل موجودی دیگر از علّت باعث می شود که قوس نزول در عالَم هستی پدید آید . ایجاد ، صیرورت و حرکت از قوّه به فعلیت نیست که « ندار » در پرتو حرکت « دارا » شود و بلکه حرکت ایجادی ، حرکت تکمیلی است و حرکت از فعل به قوّه و در نهایت فعلیّت بخشی به قوّه می باشد ؛ در مقابلِ حرکت از قوّه به فعل که حرکت تکاملی است که دارا شدن ، در پرتو آن رقم می خورد از اینرو در این چنین حرکتی ، علّت ، صیرورت در نسبت به معلول پیدا نمی کند و علّت ، معلول نمی شود و بلکه علت در جایگاه خودش محفوظ است و معلول هم همینطور ولی از عدم به صحنۀ وجود می آید .
نکتۀ پنجم : در قوس نزول ، خلوّ علّت از معلول و خلوّ معلول از علّت معلولی که از علّت تنزّل دارد ، خالی از علّت می باشد و در مقابل ، علّت هم خالی از معلول می باشد . چون ایجاد ، تقیدی را به بار می آورد که نمی تواند اطلاق علّت را داشته باشد . در معلول ، علّت نیست و در علّت ، معلول نیست چون اگر در علّت معلول به وجود خاص اش باشد ، علّت ، معلول می شود و اگر علّت به وجود خاص در معلول باشد ، معلول ، علّت می شود ؛ در روایتی وارد شده است که : « ان الله تبارک و تعالی خلو من خلقه و خلقه خلو منه » . خلوّ ناشی از این است که علّت در تقدم بر معلول می باشد و تقدّم اش تقدّم بالعلیه می باشد .
نکتۀ ششم : قوس نزول ، سیر از غنی به فقر همین که از علّت ، موجودی معلول صادر می شود و علّت آن را ایجاد می کند ، آن موجود تمام هویّت خودش را از علّت دارد و در ذیل و ظلّ وجودی علّت است که بقاء و دوام دارد و به علّت است که موجود است و بالحق می تواند موجودیت خود را تأمین نماید . از اینرو معلول در ربط به علّت به سر می برد و در ربط به علّت است که وجود خود را تأمین می نماید . از اینرو وجودی که تنزّل یافته است ، در نسبت به علّت ، در ربط است . ربطیت در تنزل معنا می دهد و به عبارتی خلقت در تنزلّ معنا دار است . تا تنزل صورت نگیرد ، ربطیت هم بی معناست . اینکه معلول است ، چون در تنزل است . ایجاد موجب تنزّل است و تنزّل ، موجب این می شود که همه هویّت وجودیِ معلول در فقر و نداری باشد و از اینرو وجودی شکل بگیرد که « فقریّ الذات » است . فقر و نداری ، با ایجاد رقم می خورد و به عبارتی موجودی که موجودیّت اش در ذیل ایجاد است از اینرو همه اش در فقر و نداری قرار می گیرد که می بایست بقاء وجودی اش را به طور ظلّی و ذیلی معنا دهی نماید . درروایتی وارد شده است که : « کل قائم فی سواه معلول » از اینرو چون وجودی شکل می گیرد که نحوۀ وجودش فقری است و کاملا در ربط به علّت قرار می گیرد ، در سیر نزول ، علّت ، از تعبیرِ « فاعل » ، ارتقاء به تعبیر پُر معنای « قیّوم » پیدا می کند . مقوِّم را غالباً برای نظام داخلی به کار می گیرند و در این جا با اینکه علّت در نظام داخلیِ معلول وارد نشده است ، ولی چون معلول هویّتِ ربطی دارد از اینرو به علّت که معلول ربط دارد ، به قیّوم تعبیر می شود . از اینرو بقاءِ وجودی معلول ، در پرتو اطاعت وجودیِ معلول از علّت می باشد و همین باعث می شود که در پناه غنای علّت ، معلول غنی شود و بالحق بقاء وجودی داشته باشد . « طاعتُه غنی »
نکتۀ هفتم : تنزّلِ معلول از علّت ، موجب محدودیت معلول است ( سیر عالَم از نامحدودیت به محدودیت ) آنچه که ایجاد شده ، تنزلی در نسبت به علّت دارد که این تنزل ، باعث این می شود که نداشتنی در نسبت به علّت مطرح شود که در نتیجه محدودیتِ برای معلول رقم می خورد . در قوس نزول ، با ایجادی که عله العلل دارد ، یک نداری و نداشتنی را برای معلول می سازد که همین نداشتن و نداری ، محدودیتی را برای معلول رقم می زند و هر چه که ایجا د با واسطه برای معلول فراهم آید ، محدویت و نداشتن معلول بیشتر می شود تا جایی که به سر حد عدم می رسد که آن قوه و هیولی می باشد که دیگر ایجادی در عالَم ندارد .. این محدودیت ، با ایجادهای بیشتر ، به محدودیت بیشتر منجرّ می شود تا جایی که محدودیت های افزون خود را به شکل های ویژه مثل جسمیّت و تدریج و ... نشان می دهد . پس عالَم از نامحدودیت شروع می شود و خود را به محدودیت و به نهایتِ محدودیت می رساند . ضعفی که از ایجاد شروع می شود تا به نهایت ضعف برسد . به جایی می رسد که قوۀ وجود پابرجاست و حتی وجود هم نیست . عالَم از وجود شروع می شود و به قوۀ وجود ختم می شود .
نکتۀ هشتم : علّت ، حقیقتِ معلول ؛ معلول ، رقیقتِ علّت علّت بر اساس داشته های خود ، معلول را ایجاد می کند ولی چون با ایجاد ، معلول از علّت تنزّل می یابد و به جهت تنزّل ، فقر و محدودیتی برای معلول رقم می خورد از اینرو تمامیّت و حقیقت و برتر بودن معلول ، با وجودِ علّت است . علّت وجود برتر معلول است نه وجود خاصِ معلول که شخص علّت همان شخص معلول باشد و از طرفی معلول هم ، وجود فروتر علت است نه وجود خاص علّت . علّت وقتی خود را به طور ضعیف تر می نمایاند ، همان معلول می شود و معلول وقتی خود را به طور شدیدتر و قوی تر و کامل تر نشان دهد همان علّت می شود . اینجاست که حق تعالی ، حقیقت الحقائق می شود و تأمین کنندۀ حقیقت عالَم می شود .
نکته نهم : در حجاب بودن علّت برای معلول تنزل ، به دنبال خود ، حجاب را به همراه دارد و علّت با ایجاد در حجاب قرار می گیردکه در این میان ، حجاب چیزی جز همان ایجاد و خلقت خلق نمی باشد . ایجاد ، موجوب محدودیت وجود می شود و همین محدودیت عاملی است که نامحدود را در حجاب قرار می دهد ولی اینگونه نیست که نامحدود حجابی غیر از خود و غیر از محدود داشته باشد و بلکه خلقتِ محدود ، حجابی برای خالق نامحدود است . در روایتی وارد است که « لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه » هر چه در قوس نزول ، تنزّل بیشتر می شود ،حجاب ها هم بیشتر می شود و به گونه ای می شود که موجودِ در نهایت نزول ، در حجابی افزون در نسبت به علّت به سر می رود . از اینرو علت باطن و ملکوت معلول است . علت با ایجاد و تنزل دفعی که صورت می گیرد باعث می شود که در بطون قرار بگیرد و از اینرو در خفاء صورت می گیرد که بطون معلول را رقم می زند و بدین جهت می توان گفت که علّت ، که حقیقتِ معلول است ، باطن و معلول که رقیقتِ علّت است ، ظاهر برای آن می شود و همین که علّت با معلول که رقیقتِ آن است خود را ظاهر می کند در حجاب قرار می گیرد .
نکتۀ دهم : سیر از بساطت ( احدیت ) به ترکیب معلول با تنزلی که از علّت دارد ، موجب این می شود که معلول مرکب شود و هر چه به ضعف آن افزوده شود ، از ترکیب های گوناگون برخوردار می شود . همین که علّت ، ایجادی دارد ، وجودی به وجود می آید که همانطورکه وجودی دارد ، به همان وزان عدم هم دارد و بدون این عدم نیست ولی دلیل اینکه عدم دارد این است که وجودی دارد که ایجاد شده است و وجودِ ایجاد شده ، به جهت اینکه ایجاد شده است ، وجودی مافوق می خواهد ، باید به گونه ای باشد وجودی مافوق داشته باشد که مافوقیت ، بسته به داشتن عدم است که اگر عدم نداشته باشد ، جایی برای مافوق نمی ماند و از اینرو ایجاد برای آن معنا ندارد . وجود اقتضای نبودن ندارد و نمی تواند نقیض خود را مطالبه کند و بلکه وجودِ ایجاد شده است که نداری را به همراه دارد و ترکیبی از دارائی و ندارائی برای خود رقم می زند . به خاطر جهتِ تنزّل و ایجاد می توان گفت که اولین و پایه ترین نوع ترکیب ، ترکیب از وجود و عدم می باشد . با افزوده شدن جهت عدمی ، ترکیب وجود و عدم ، به اشکال مختلف ظهور می کند ؛ اینکه همیشه همراه ترکیب از وجود و عدم ، ترکیب از وجود و ماهیت است ، مسلّم است ولی اینکه سایر تراکیب را داشته باشد بسته به میزان جهت عدمی که پیدا می کند ؛ پس با ایجاد بیشتر خود را از بساطت دور می کند و به ترکیب می رساند و بعد از آن منطقۀ عدم می باشد . عالَم ، از وجود شروع می شود و بعد به ایجاد می رسد و بعد از آن حوزۀ عدم است . عالَم از وجوب شروع می شود و بعد به امکان می رسد و بعد از آن جهت عدمی است . از علم محض شروع می شود و به ترکیب از علم وجهل می رسد و بعد از آن به جهل محض می رسد و از قدرت محض می رسد و به ترکیب از قدرت و عجز می رسد و بعد از آن به عجز محض می رسد و از حیات محض ، به ترکیب به حیات و ممات می رسد و بعد از آن به ممات محض می رسد . از نور محض شروع می شود و به ترکیب از نور و ظلمت می رسد و بعد از آن به ظلمت محض می رسد . موجودی که وجودی از سر ایجاد ندارد و بلکه فوق ایجاد می شود و قبلیت از ایجاد دارد ، تنزّل نکرده است و همین عدم تنزل ، باعث می شود صفاتی را که تنزّل به همراه داشت ، را دیگر نداشته باشد . موجودی که تنزل نکرده است ، وجود است و فوق مرتبه است و نمی شود حقیقتی غیر از وجود داشته باشد و از اینرو ترکیبی ندارد و در اوج بساطت است . تعبیر دیگر از اینکه سیر عالَم از بساطت به ترکیب است ، این می باشد که سیر عالَم از تجرّد به مادیّت است ؛ ضرورت در شکلِ ویژۀ خود که به طور صمدیّت ظهور می یابد در عالی ترین وجه تجرّد خود را نشان می دهد و از اینرو در اوج سبوّحیّت و تنزّه به سر می برد و هر چه رو به پایین می آید دیگر خبری از سبّوحیّت و تنزّه نیست و بلکه فاصله از سبّوحیت و تنزّه می یابد و از این جهت ، در ابتداء تجرّد از عدم و به تبع آن تجرّد از ماهیّت دارد ( واجب الوجود ) و بعد از آن تجرّدی از ماهیت ندارد ولی تجرد از صورت دارد و عالَمش ، عالَم معنا است و واقعیتی جز معنا نیست ( عالَم عقل ) و بعد از آن به جهت تنزّل ، جهت صوری در کنار معنا می یابد ( عالَم مثال ) و بعد از آن جهت معنوی می یابد و در عین حال از جهات و شئون صوری مثالی برخوردار می شود و خود را در فعل متعلّق به ماده می کند ( نفس ) و بعد از آن آرام آرام بدون اینکه در ذات ، مجرّد از مادّه باشد ، در ذات خود را به مادّه متعلق می کند و تمام ذاتش مادّی است ( صورت های حالّ در مادّه ) و آرام آرام ذات استقلالی را هم از دست می دهد و بعد از آن حالت و صفت می شود ( عرض ) و در نهایت حتّی حالت و صفت بودن را هم از دست می دهد و خودش را باید در طرفین بیابد . ( وجود رابط ) سیر از سبّوحیّت و قدّوسیت ، به تشبیه موجب شکل گیری عوالم گوناگون است تا جایی که هنوز سبّوحیت پابرجاست ، عالَم عقل و بعد از آن عالَم مثال شکل می گیرد و بعد از آن که تشبیه به میدان پا می گذارد ، عالَم مادّه ظهور می یابد . از اینرو در جهت تشبیهی خود را با عالَم مادّه ظاهر می سازد و به طور تنزیهی خود را در عالَم عقل آشکار می کند . با تنزیهِ خدای متعال ، خدا از دسترس خارج می شود و با تشبیه ، خدای متعال ، نزدیک می شود و اینگونه است که می توان با او ارتباط برقرارکرد و او را یافت .
نکتۀ یازدهم : سیر از اندماج ( جمعیّت ) به تفصیل ( تفرّق ) بذر در علّت ملکوتی است نه ملکی . بذر و قوۀ ملکوتی ، همان بالفعل است که تفصیل یافتگی ندارد و به اجمال و اندماج است که باید به تفصیل در آید که با ایجاد به تفصیل در می آید . همۀ کمالات به گونه ای که در تنافی با بساطت نباشد ، در علّت موجودند که با ایجاد ، به تفصیل موجود می شوند . آن علت ، بسیط الحقیقه ای که کل الاشیاء است و در عین حال هیچ یک از اشیاء نمی باشد حال همان بذر و قوه ای است که مندمجا همه را بدون حفظ تقدّر و محدودیت در خود دارد . ایجاد تقدرّی را رقم می زند که این تقدّر با تنزّل همراه است . « ان من شیء الّا عندنا خزائنه و ما ننزّله الّا بقدرٍ معلوم » عالَم باز شدۀ وجودِ حضرت حق در نظام هستی می باشد و از اینرو هر چه در عالَم است از اوست « الحقّ من ربّک » و در جهتِ تفصیل یافتگی مرآتی آن ذات می باشد . « سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحق » همۀ کمالات در ذات حقّ تعالی به اینگونه است که اوّلش غیر از آخر نیست و همه اش در همان ذات به نحو احدی جمع است و تفرّق و تفصیلی در آن ذات وجود ندارد و از اینرو اوّلیّت آن عین آخریت است و آخریت آن عین اولیّت است به خلاف وجود موجودات ناقص که خود را باید در حرکت پیدا کنند که حرکت نشان می دهد که اوّل آنها غیر از آخر است و آخر آنها غیر از اوّل است .
دوازدهم : سیر عالَم از وحدت به کثرت است ( پیدایش وحدت عددی ) همین که موجودی محدود می شود ، فرض و امکان دوئیت برای آن وجود ، می باشد . همین محدودیت ، راه را برای گذر از آن امکان پذیر می کند و امکان گذر از آن موجب این می شود که این وجود ، وجود اول باشد و بعد از آن وجود دوم که وجود دوم غیر از اول باشد و اول غیر از دوم باشد چون گذر از آن صورت گرفته است . اما موجودی که از وحدت غیر عددی برخوردار است ، به جهت این است که نامحدود است و تنزّلی نکرده است و از اینرو گذر از آن امکان پذیر نیست و نمی شود دوئی برای آن در نظر گرفت و نه تنها دومی ندارد و بلکه فرض دوئیت هم برای آن ممکن نیست . وحدت عددی راه را برای کثرات باز می کند و اجازه تعدد و اختلاف می دهد . موجودی که دوم برای موجودی اول است ، غیر از موجود اول است و موجود اول هم غیر از دوم است و همین باعث می شود که بگوییم که « اوله غیر آخره و آخره غیر اوله » . در روایتی وارد است که « من حدّه فقد عدّه »
نکتۀ سیزدهم : سیر نزولی عالَم سیر از فعلیت به قوه است سیر عالَم از فعلیت است که در نهایت خود را به قوه می رساند و به جایی می رسد که قوۀ محض در بین موجودات مطرح می گردد ؛که همه اینها بر اساس تنزّلی است که موجودات در عالم دارند . موجودات در سیر تنزلی عالَم به جایی می رسند که فعلیت آنها آمیختۀ با قوه است و نقص آنها به نحو قوه جلوه گر می گردد و به عبارتی به گونه ای می شود که مقطعی از حرکت به حساب می آید و به تعبیری جهت قوه و استعداد پیدا می کند که آنهم به جهت وجودِ قوه و ماده محض است . هر چه که جهت عدمی شیء بسیارتر شود ، خود را از فعلیت دور می کند و بعد به قوه می رساند و بعد از آن منطقۀ عدم می باشد
نکته چهاردهم : سیر عالَم از ثبات به تغیرّ است موجودی که تنزّل نیافته است همه اش در ثبات و به نحو احدی شکل می گیرد و پراکندگی در ذات نیست و همۀ کمالات را به نحو احدی صمدانی در خود دارد ولی به محض اینکه تنزّل در عالم صورت بگیرد و این تنزّل ادامه یابد ، دیگر نمی توان همۀ آن را در « آن » یافت و به گونه ای است که کلّ اش را باید در کلّ مدّت زمان و بعض اش را در بعض مدّت زمان پیدا کرد و اینگونه نیست که بتوان همه اش را در « آن » پیدا کرد . همین که وجود تنزّل می یابد و قوّه مطرح می شود در اینصورت ذاتی شیئی که قوّه در آن است این است که حرکت کند و خودش را حرکت پیدا کند و در اینصورت در حدوث زمانی قرار دهد . تغیّر در ضعف وجود شکل گرفته است .