ما با مردم کم حرف می زنیم!
خیلی ها ممکن است به این حرف من ایراد بگیرند؛
ما نباید فقط به قشر مذهبیِ نزدیک به خودمان نگاه کنیم، باید مردممان را حفظ کنیم...!
شهید حاج قاسم سلیمانی🕊🌹
#جان_فدا
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ
فتح/۴
او کسی است که بر قلبها آرامش را نازل میکند.
یک نفر باشد که دست بگذارد روی شانه ات
آرام بگوید : بیخیال! همه چیز درست میشود،
و خیالت را از بودنِ روزهای بد راحت کند...
#قرآن_بخوانیم 🍃
#انگیزشی
بہبزرگۍآرزوهاتفڪرنڪن
بہبزرگۍڪسۍفڪرڪنڪہقراره آرزوهاتوبرآوردهڪنہ..!シ❄️💙
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره زیبای سردار ابراهیم جباری از یکی از بازدیدهای رهبر معظم انقلاب از منزل یکی از خانواده های #شهدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت96 گذر از طوفان✨ باصدای باز شدن در اتاق مدیریت من وپریسا نگاهی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت97
گذر از طوفان✨
سوار ماشین شدیم پریسا به آقای که جلو نشسته بود گفت
-به آقای راننده بگید بیاد حرکت کنه
-یه نفر کمه باید صبرکنیم مسافرهاش کامل بشه
پریسا با دستگیره نصب شده روی در شیشه رو پایین داد ادامه داد
-هزینه سه نفر رو حساب میکنیم
آقای که جلو نشسته بود در ماشین رو باز کرد سرش رو از ماشین بیرون برد باصدای بلندی گفت
-آقای راننده بیاید بریم
به پریسا چسبیدم کنار گوشش گفتم
_چرا گفتی سه نفر حساب میکنیم صبر میکردیم یه مسافر دیگه بیاد
-صبح محمد ده بار تاکید کرده دیر بر نگردید مسافر نبود دربست حساب کنید
-مگه بهش گفتی اومدیم شرکت؟
-گفتم کار جدید پیدا کردیم بریم سر بزنیم و شرایط رو ببینیم
باتعجب بهش نگاه کردم
_چرا اینطور نگاه میکنی؟
_گیر نداد بگه سرکار نرو؟
_میدونه چند وقتیه میریم غذای آماده صارمی اولش ناراضی بود باهاش حرف زدم گفتم محیطش امن بیا ببین فکر میکنه همه کار کن ها خانم هستن منم دیگه توضیح کامل بهش ندادم که دروغ نگفته باشم، قبول کرد
_دیونه اگر یه روز یهوی بیاد آشپزخونه که میفهمه
_نمیاد پونه ومامان خبر دارن بخواد بیاد یکیشون باهاش میاد
_برای شرکت چطور راضیش کردی؟
_خودش گفت برید آموزشگاهی که پونه ثبت نام کرده یه کلاسی که باکلاس پونه همزمان باشه ثبت نام کنید سرویس براتون میگیرم ،منم درمورد شرکت توضیح دادم اولش نه محکمی گفت، بعد دوساعت توضیح دادن وخواهش وتمنا وچون توهم باهام هستی قبول کرد ،ولی شک ندارم یه روز میاد شرکت برای اینکه غافلگیریم نشیم از اومدنش میخوام وقتی مطمئن شدم دیگه استخدام کامل شدیم بگم بیاد محیط کار رو ببینه
_فعلا بهش نگو صبرکن ببینیم اینجا تکلیفمون چی میشه شاید از کارمون راضی نباشن یافروغی بره برادراش بگن کارمند نمیخوایم
شکلاتی سمتم گرفت
_منفی فکرنکن یه کم خوشبین باش
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
شَھـٰادت پاداش تلـٰاشهاے بۍوَقفہی او
درهَمہے این سـٰالیـٰانبُود.🌷
_رهبر انقلاب
#جان_فدا
#لبیک_یا_خامنهای
#حاج_قاسم
#روزبیستهفتم
#ختمحدیثکسا
به نیابت ازشهدا
هدیه به
#پنجتنآلعباحضرتخدیجهحضرتنرجسخاتون
#حضرتامالبنین
#حضرتزینب
#حضرترقیهحضرتعباس
#چهاردهمعصوم
#هفتاددوتن
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#ریشهکنشدنشرفتنهگراآرامشوسلامتی وامنیتمردم کشور
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
حاجت روایی همگی
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد حاجے...💔😔
#جان_فدا
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت97 گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم پریسا به آقای که جلو نشسته بو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت98
گذر از طوفان✨
پریسا روی اولین پله طبقه دوم وایساد به در شرکت اشاره کرد
_چرا منو نگاه میکنی زنگ در رو بزن
_برو الان میزنم
_توبرو داخل بعد میرم زنگ بزن سریع
از سماجتش خنده م گرفت انگشتم رو روی زنگ گذاشتم بعد از چند لحظه شفقت در رو باز کرد با لبخند سلام کرد جوابش رو دادم سمت پله ها چرخیدم
_برو دیگه منم دارم میرم
_اگر کارت زودتر تموم شد بیا بالا
شفقت سرش رو از کنار در بیرون آورد رو به پریسا گفت
_شما که اونجا کار زیادی نداری کارت تموم شد بیا کمک دوستت
پریسا پشت چشمی براش نازک کرد
_دوستم خودش زبون داره کمک بخواد میگه
برای اینکه پریسا و شفقت بحثشون ادامه پیدا نکنه گفتم
_ببخشید خانم شفقت میرید کنار رد بشم
کمی عقب رفت و در رو کامل باز کرد
داخل رفتم در روبست پشت سرم اومد
به طرف اتاق بایگانی رفتم که صدای شفقت بلند شد
_خانم نیکجو فعلا بیا بشین تا آقای فروغی بیاد
قدم های رفته رو برگشتم وگفتم
_چرا چیزی شده؟
_نه هیچی نشده دیروز آقا قفل در بایگانی و اتاق روبرو کلا عوض کرد یادم رفت کلید رو ازش بگیرم زنگ زدم بهش گفت صبرکنیم تا خودش بیاد
باشه ای گفتم و روی مبل نشستم چشمم به کتاب خونه گوشه سالن افتاد نگاهی به شفقت که در حال نوشتن بود انداختم
کاش میتونستم برم یکی از کتاب هارو بیارم تا فروغی میاد بخونم
صدای سلام دخترم خوبی خانم خادمی لبخند روی لبم آورد سرم روتکون دادم وجوابش رو دادم
_یه چایی بیارم برات ؟
_ممنون زحمت میشه خودم میریزم
نگاه مهربونی بهم انداخت
_زحمت چیه کارم همینه دیگه الان دوتا چایی میریزم میارم
شفقت کیفش رو برداشت صندلیش رو سرجاش گذاشت از پشت میز بیرون اومد چند قدمی جلو اومد
کلیدی سمتم گرفت دستم رو دراز کردم ازش گرفتم
_برم خونه بر میگردم آقا اومد این کلید بهش بده
_باشه چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
شَھـٰادت پاداش تلـٰاشهاے بۍوَقفہی او
درهَمہے این سـٰالیـٰانبُود.🌷
_رهبر انقلاب
#جان_فدا
#لبیک_یا_خامنهای
#حاج_قاسم
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد حاجے...💔😔
#جان_فدا
#سلام_به_ارباب✋🏻
🌤صبح ها را به سلامی
به تو پیوند زنم...
✨ای سر آغازترین روز
خدا صبح بخیر...
✨به امیدی که جوابی
ز شما می آید...
✨گفتم از دور سلامی به
شما، صبح بخیر...
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همینطور که داشتم تو تاریکی قدم میزدم چشمم به پوتینهای یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود، با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: "چرا پوتینهاتو واکس نزدی؟"
بندهی خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست، بعد همینطور که سرش پایین بود گفت: ببخشید برادر، دیر وقت بود که از منطقهی جنوب رسیدم، خونوادهام رفته بودن شهرستان و منم چون نمیخواستم مزاحم کس دیگه بشم، اومدم آسایشگاه، وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم.
صداش برام خیلی آشنا بود، وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ بابایی، فرماندهی پایگاه است، بدجوری شرمنده شدم.
#شهید_عباس_بابایی🕊🌹
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ
مائده/۱۵
از طرف خدا، نور و كتاب آشكاری به سوی شما آمد
طوری قرآن بخون که انگار آیه به آیه اش، تک تک سوره های کوچک و بزرگش فقط برای خودِ خودت نازل شده!
وقتایی که دیگه حال خودت رو هم نداری، حتی وقتی حس می کنی از خدا خیلی دور شدی، با تو حرف می زنه و نیازهات رو پاسخ میده، آروم میگیری در پناه واژه هاش و زندگی می کنی باهاش...
#قرآن_بخوانیم 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت98 گذر از طوفان✨ پریسا روی اولین پله طبقه دوم وایساد به در شرکت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت99
گذر از طوفان✨
صدای در زدن به در شرکت با یه تک زنگ بلند شد خانم خادمی دستش رو روی دسته مبل گذاشت قبل از اینکه بلند شه سریع بلند شدم
_شما بشینید من در رو باز میکنم
لبخند مهربونی روی صورتش نقش بست
_دستت درد نکنه خدا خیرت بده
_خواهش میکنم
سمت در رفتم دستگیره رو پایین کشیدم با پریسا روبرو شدم
لبخند پر از شیطنتی زد سرش رو نزدیک گوشم آورد وگفت
_شفقت هستش ؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم
_نه رفت ،چرا حرف گوش نمیدی
بادستش به داخل اشاره کرد
_برو کنار بیام داخل ،چه حرفی رو گوش ندادم!
_میگم بیخیال شفقت شو ولی انگار حرفم رو نمیشنوی ،مگه شرکت باز نیست؟
_فعلا لیست های که باید چک کنم آماده نشده منم اومدم پایین بعدشم گوشام با اسم شفقت حساس هستن وقتی اسمش میاد اون حرف رو نمیخواد بشنوه
از حرفش خنده م گرفت در رو کامل باز کردم
_بفرمایید خانم
پریسا سمت مبلی که خانم خادمی نشسته بود رفت سلام کرد وجواب گرفت در رو بستم وبرگشتم پیششون
خانم خادمی بانگاه مهربونش روبه پریسا گفت
_دخترم چایی میخوری برات بیارم ؟
پریسا لبخندی زد
_شما چرا خودم میارم
دستم رو آروم روی شونه پریسا گذاشتم
_بلند نشو خودم میارم
سمت آبدر خانه رفتم در رو باز کردم و داخل رفتم نگاهی به کل وسایل های مرتب چیده شده انداخت یکی از استکان های داخل سینی کنار سماور رو برداشتم چای خوش رنگی برای پریسا ریختم قوری رو روی سماور گذاشتم استکان رو برداشتم بیرون رفتم خانم خادمی نگاهی بهم انداخت
_مادر ببخشید زحمت افتادی
_این چه حرفیه اینطوری نگید ناراحت میشم
_پریسا برای چای تشکر کرد نگاهش رو که روی دست های خانم خادمی قفل شده بود برداشت به صورت مهربونش خیره شد
_میشه یه سوالی بپرسم؟
لبخند پهنی که باعث شد گوشه چشم های خانم خادمی چین بخوره روی لبش نشست
_آره دخترم بپرس
_چرا توی این سن کار میکنید؟
_ کار من سخت نیست خودم دوست داشتم بیام اینجا مشغول بشم وگرنه حاجی راضی نبود
پریسا باز حس کنجکاویش فعال شد
_حاجی کیه؟
خانم خادمی خندش گرفت
_حاج حسین پدر آقا طیب داستان اینجا اومدن من طولانیه شاید یه روزی براتون تعریف کردم
پریسا کامل سمت خانم خادمی چرخید
_خب الان بگید دیگه کنجکاو شدیم
خادمی دوباره آروم خندید دستش رو دراز کرد لپ پریسا رو کشید
_دوستت که خنثی نه کنجکاو میشه نه حرف میزنه ولی ماشاءالله شما بجاش جبران میکنی
صدای خنده هردوتامون بلند شد
با باز شدن در شرکت هرسه تا نگاهمون سمت در رفت
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
اومد به ابومهدی گفت:
حلالمون کن؛ پشت سرت حرف می زدیم
ابومهدی خندید..!
با همون خنده بهش گفت:
شما هرموقع دلتون گرفت پشت سر من حرف بزنید تا دلتون باز شه
#شهید_ابومهدی_المهندس🕊🌹
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__آخرین دعای
حضرت زهرا سلام الله علیها🖤🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__◑ذوالفقار عــلــی
عمری پای کار عــلـی
ماشاالله به این ســـپـــاه یـــه نـفــره♥️
◁بـدرقـه فـــاطـــمـــیـه🕯🏴
🎙مـــداح
ســـجــاد مـحـمـدی.
⚡️پیشنهاد دانلود
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌«با همه ارتباط برقرار کنید»
▪️شهید قاسم سلیمانی: من خودم شخصاً اگر داخل هواپیما بنشینم، دوست دارم بین اینکه بچه حزبالهی کنار من بنشینه، یا به تعبیر خودمون یک سوسولی کنار من بنشینه؛ من ترجیحم اون سوسولِ است..
#جان_فدا ♥️
#حاج_قاسم_سلیمانی.