eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره زیبای سردار ابراهیم جباری از یکی از بازدیدهای رهبر معظم انقلاب از منزل یکی از خانواده های
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت96 گذر از طوفان✨ باصدای باز شدن در اتاق مدیریت من وپریسا نگاهی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم پریسا به آقای که جلو نشسته بود گفت -به آقای راننده بگید بیاد حرکت کنه -یه نفر کمه باید صبرکنیم مسافرها‌ش کامل بشه پریسا با دستگیره نصب شده روی در شیشه رو پایین داد ادامه داد -هزینه سه نفر رو حساب میکنیم آقای که جلو نشسته بود در ماشین رو باز کرد سرش رو از ماشین بیرون برد باصدای بلندی گفت -آقای راننده بیاید بریم به پریسا چسبیدم کنار گوشش گفتم _چرا گفتی سه نفر حساب میکنیم صبر میکردیم یه مسافر دیگه بیاد -صبح محمد ده بار تاکید کرده دیر بر نگردید مسافر نبود دربست حساب کنید -مگه بهش گفتی اومدیم شرکت؟ -گفتم کار جدید پیدا کردیم بریم سر بزنیم و شرایط رو ببینیم باتعجب بهش نگاه کردم _چرا اینطور نگاه میکنی؟ _گیر نداد بگه سرکار نرو؟ _میدونه چند وقتیه میریم غذای آماده صارمی اولش ناراضی بود باهاش حرف زدم گفتم محیطش امن بیا ببین فکر میکنه همه کار کن ها خانم هستن منم دیگه توضیح کامل بهش ندادم که دروغ نگفته باشم، قبول کرد _دیونه اگر یه روز یهوی بیاد آشپزخونه که میفهمه _نمیاد پونه ومامان خبر دارن بخواد بیاد یکیشون باهاش میاد _برای شرکت چطور راضیش کردی؟ _خودش گفت برید آموزشگاهی که پونه ثبت نام کرده یه کلاسی که باکلاس پونه همزمان باشه ثبت نام کنید سرویس براتون میگیرم ،منم درمورد شرکت توضیح دادم اولش نه محکمی گفت، بعد دوساعت توضیح دادن وخواهش وتمنا وچون توهم باهام هستی قبول کرد ،ولی شک ندارم یه روز میاد شرکت برای اینکه غافلگیریم نشیم از اومدنش میخوام وقتی مطمئن شدم دیگه استخدام کامل شدیم بگم بیاد محیط کار رو ببینه _فعلا بهش نگو صبرکن ببینیم اینجا تکلیفمون چی میشه شاید از کارمون راضی نباشن یافروغی بره برادراش بگن کارمند نمیخوایم شکلاتی سمتم گرفت _منفی فکرنکن یه کم خوشبین باش "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
- •◡•
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 .
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد...
آن که جان را به طمع ورزی.....
شَھـٰادت‌ پاداش‌ تلـٰاش‌هاے بۍ‌وَقفہ‌‌ی او در‌‌هَمہ‌‌ے این‌ سـٰالیـٰان‌بُود.🌷 _رهبر انقلاب
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 .
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت97 گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم پریسا به آقای که جلو نشسته بو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا روی اولین پله طبقه دوم وایساد به در شرکت اشاره کرد _چرا منو نگاه میکنی زنگ در رو بزن _برو الان میزنم _توبرو داخل بعد میرم زنگ بزن سریع از سماجتش خنده م گرفت انگشتم رو روی زنگ گذاشتم بعد از چند لحظه شفقت در رو باز کرد با لبخند سلام کرد جوابش رو دادم سمت پله ها چرخیدم _برو دیگه منم دارم میرم _اگر کارت زودتر تموم شد بیا بالا شفقت سرش رو از کنار در بیرون آورد رو به پریسا گفت _شما که اونجا کار زیادی نداری کارت تموم شد بیا کمک دوستت پریسا پشت چشمی براش نازک کرد _دوستم خودش زبون داره کمک بخواد میگه برای اینکه پریسا و شفقت بحثشون ادامه پیدا نکنه گفتم _ببخشید خانم شفقت میرید کنار رد بشم کمی عقب رفت و در رو کامل باز کرد داخل رفتم در روبست پشت سرم اومد به طرف اتاق بایگانی رفتم که صدای شفقت بلند شد _خانم نیکجو فعلا بیا بشین تا آقای فروغی بیاد قدم های رفته رو برگشتم وگفتم _چرا چیزی شده؟ _نه هیچی نشده دیروز آقا قفل در بایگانی و اتاق روبرو کلا عوض کرد یادم رفت کلید رو ازش بگیرم زنگ زدم بهش گفت صبرکنیم تا خودش بیاد باشه ای گفتم و روی مبل نشستم چشمم به کتاب خونه گوشه سالن افتاد نگاهی به شفقت که در حال نوشتن بود انداختم کاش میتونستم برم یکی از کتاب هارو بیارم تا فروغی میاد بخونم صدای سلام دخترم خوبی خانم خادمی لبخند روی لبم آورد سرم روتکون دادم وجوابش رو دادم _یه چایی بیارم برات ؟ _ممنون زحمت میشه خودم میریزم نگاه مهربونی بهم انداخت _زحمت چیه کارم همینه دیگه الان دوتا چایی میریزم میارم شفقت کیفش رو برداشت صندلیش رو سرجاش گذاشت از پشت میز بیرون اومد چند قدمی جلو اومد کلیدی سمتم گرفت دستم رو دراز کردم ازش گرفتم _برم خونه بر میگردم آقا اومد این کلید بهش بده _باشه چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شَھـٰادت‌ پاداش‌ تلـٰاش‌هاے بۍ‌وَقفہ‌‌ی او در‌‌هَمہ‌‌ے این‌ سـٰالیـٰان‌بُود.🌷 _رهبر انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 🌤صبح ها را به سلامی به تو پیوند زنم... ✨ای سر آغازترین روز خدا صبح بخیر... ✨به امیدی که جوابی ز شما می آید... ✨گفتم از دور سلامی به شما، صبح بخیر... @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین‌طور که داشتم تو تاریکی قدم می‌زدم چشمم به پوتین‌های یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود، با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: "چرا پوتین‌هاتو واکس نزدی؟" بنده‌ی خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست، بعد همین‌طور که سرش پایین بود گفت: ببخشید برادر، دیر وقت بود که از منطقه‌ی جنوب رسیدم، خونواده‌ام رفته بودن شهرستان و منم چون نمی‌خواستم مزاحم کس دیگه بشم، اومدم آسایشگاه، وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم. صداش برام خیلی آشنا بود، وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ بابایی، فرمانده‌ی پایگاه است، بدجوری شرمنده شدم. 🕊🌹
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ مائده/۱۵ از طرف خدا، نور و كتاب آشكاری به سوی شما آمد طوری قرآن بخون که انگار آیه‌ به‌ آیه اش، تک تک سوره های کوچک و بزرگش فقط برای خودِ خودت نازل شده! وقتایی که دیگه حال خودت رو هم نداری، حتی وقتی حس می کنی از خدا خیلی دور شدی، با تو حرف می زنه و نیازهات رو پاسخ میده، آروم میگیری در پناه واژه هاش و زندگی می کنی باهاش... 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هروقت در سختی‌‌هایِ جنگ فشارها بر ما حادث میشد پناهگاهی جز زهرا سلام الله نداشتیم
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت98 گذر از طوفان✨ پریسا روی اولین پله طبقه دوم وایساد به در شرکت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صدای در زدن به در شرکت با یه تک زنگ بلند شد خانم خادمی دستش رو روی دسته مبل گذاشت قبل از اینکه بلند شه سریع بلند شدم _شما بشینید من در رو باز میکنم لبخند مهربونی روی صورتش نقش بست _دستت درد نکنه خدا خیرت بده _خواهش میکنم سمت در رفتم دستگیره رو پایین کشیدم با پریسا روبرو شدم لبخند پر از شیطنتی زد سرش رو نزدیک گوشم آورد وگفت _شفقت هستش ؟ نگاه چپ چپی بهش انداختم _نه رفت ،چرا حرف گوش نمیدی بادستش به داخل اشاره کرد _برو کنار بیام داخل ،چه حرفی رو گوش ندادم! _میگم بیخیال شفقت شو ولی انگار حرفم رو نمیشنوی ،مگه شرکت باز نیست؟ _فعلا لیست های که باید چک کنم آماده نشده منم اومدم پایین ‌بعدشم گوشام با اسم شفقت حساس هستن وقتی اسمش میاد اون حرف رو نمیخواد بشنوه از حرفش خنده م گرفت در رو کامل باز کردم _بفرمایید خانم پریسا سمت مبلی که خانم خادمی نشسته بود رفت سلام کرد وجواب گرفت در رو بستم وبرگشتم پیششون خانم خادمی بانگاه مهربونش روبه پریسا گفت _دخترم چایی میخوری برات بیارم ؟ پریسا لبخندی زد _شما چرا خودم میارم دستم رو آروم روی شونه پریسا گذاشتم _بلند نشو خودم میارم سمت آبدر خانه رفتم در رو باز کردم و داخل رفتم نگاهی به کل وسایل های مرتب چیده شده انداخت یکی از استکان های داخل سینی کنار سماور رو برداشتم چای خوش رنگی برای پریسا ریختم قوری رو روی سماور گذاشتم استکان رو برداشتم بیرون رفتم خانم خادمی نگاهی بهم انداخت _مادر ببخشید زحمت افتادی _این چه حرفیه اینطوری نگید ناراحت میشم _پریسا برای چای تشکر کرد نگاهش رو که روی دست های خانم خادمی قفل شده بود برداشت به صورت مهربونش خیره شد _میشه یه سوالی بپرسم؟ لبخند پهنی که باعث شد گوشه چشم های خانم خادمی چین بخوره روی لبش نشست _آره دخترم بپرس _چرا توی این سن کار میکنید؟ _ کار من سخت نیست خودم دوست داشتم بیام اینجا مشغول بشم وگرنه حاجی راضی نبود پریسا باز حس کنجکاویش فعال شد _حاجی کیه؟ خانم خادمی خندش گرفت _حاج حسین پدر آقا طیب داستان اینجا اومدن من طولانیه شاید یه روزی براتون تعریف کردم پریسا کامل سمت خانم خادمی چرخید _خب الان بگید دیگه کنجکاو شدیم خادمی دوباره آروم خندید دستش رو دراز کرد لپ پریسا رو کشید _دوستت که خنثی نه کنجکاو میشه نه حرف میزنه ولی ماشاءالله شما بجاش جبران میکنی صدای خنده هردوتامون بلند شد با باز شدن در شرکت هرسه تا نگاهمون سمت در رفت "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
اومد به‌ ابومهدی‌ گفت: حلالمون‌ کن؛ پشت‌ سرت‌ حرف می زدیم ابومهدی‌ خندید..! با همون‌ خنده‌ بهش‌ گفت: شما هرموقع‌ دلتون‌ گرفت‌ پشت‌ سر من حرف‌ بزنید تا دلتون‌ باز شه 🕊🌹
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__آخرین دعای حضرت زهرا سلام الله علیها⁦🖤🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__◑ذوالفقار عــلــی عمری پای کار عــلـی ماشاالله به این ســـپـــاه یـــه نـفــره♥️ ◁بـدرقـه فـــاطـــمـــیـه🕯🏴 🎙مـــداح ســـجــاد مـحـمـدی. ⚡️پیشنهاد دانلود
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌«با همه ارتباط برقرار کنید» ▪️شهید قاسم سلیمانی: من خودم شخصاً اگر داخل هواپیما بنشینم، دوست دارم بین اینکه بچه حزب‌الهی کنار من بنشینه، یا به تعبیر خودمون یک سوسولی کنار من بنشینه؛ من ترجیحم اون سوسولِ است.. ♥️ .
49.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
  ⚡️_قلبِ آدمیزاد؛ بویی شبیه به "عملش" دارد و هر چه عمل به صفاتِ خداوند نزدیکتر باشد؛ خوشبوتر و لطیفتر است. ⚡️_چرا بعضی‌ها با وجودیکه شریعت را رعایت می‌کنند، عاقبت به شر می‌شوند اما برخی با وجود مشکلات ظاهری؛ عاقبت به خیر می‌شوند؟ 🎬 🎙
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 .