eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وسلام‌برمحبوب‌ما‌ ڪہ‌خود‌غریب‌بود‌اما ماراصاحب‌وطنے‌بہ‌نام‌ ڪرد♥️ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت552 گذر از طوفان✨ آستین مانتوم رو پایین کشیدم از اورژانس بیرون
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ برادر فروغی با کمک آدرس گفتن فروغی سر کوچه مون توقف کرد از داخل آینه نگاهی بهمون انداخت وگفت _برم داخل کوچه؟ فوری دستم رو روی دستگیر در گذاشتم وگفتم _نه ممنون آقای فروغی دستتون درد نکنه همین جا پیاده میشیم _خواهش میکنم دستگیره رو کشیدم و تشکر کردم پریسا هم پشت سرم تشکر کرد همزمان با باز کردن در با اخم طاها فروغی که به آینه کنار ماشین خیره بود روبرو شدم زیر لب خداحافظی گفتم که با لحن طلبکار و ناراحتی جواب داد _خدا نگهدار پیاده شدیم پریسا خداحافظی کرد و در ماشین رو بست بعد کمی دور شدن از ماشین گفت _برو زود لباس هات روعوض کن بیا خونه ما لبخندی زدم _دستت درد نکنه خیلی خوابم میاد نمیدونم بخاطر داروهای که داخل سرم ریختن یا از خستگیه _هر دوتاش، پس برو استراحت کن خستگیت در رفت یه زنگ بهم بزن _باشه حتما پریسا تا جلوی در همراهم اومد کلید رو از جیبم بیرون آوردم در رو باز کردم _نمیایی داخل ؟ _نه برم خونه ببینم میشه استراحت کنم یانه _چرا نشه؟ _داماد محترم یا خانواده ش خونه مون باشن باید برای پذیرایی به مامان و پونه کمک کنم بی حال خندیدم _آها فکر نکنم با این حال خسته ات اجازه بدن کمکشون کنی میگن برو استراحت کن _خداکنه خدا حافظی کردیم در رو هل دادم و داخل رفتم کفش هام رو کنار جاکفشی گذاشتم در هال رو باز کردم عمه با دیدنم نگران جلو اومد _سلام عمه جان خوبی؟ _سلام ممنون شما خوبی؟ _اگر خوبی چرا رنگت انقد پریده لبخندی زدم که نگران نشه _بعد از ظهر یه کم معده م درد گرفت الان خوبم ناز بانو وسط حرف زدنمون پرید با پرروی گفت _شکم بیچاره رو قلکش کردی هرچیزی رو میریزی داخلش معلومه که قاطی میکنه عمه با اخم نگاهش سمت نازبانو رفت _ترانه کی پرخوری کرده که الان بار دومش باشه دست عمه رو تکون دادم و آروم گفتم _عمه ولش کن توجه نکن دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم ببخشیدی گفتم و سمت اتاق رفتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت553 گذر از طوفان✨ برادر فروغی با کمک آدرس گفتن فروغی سر کوچه مو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ از؛شدت گرسنگی بیدار شدم چشم هام رو باز کردم نگاهی به دور ورم انداختم توی تاریکی دستم به مهر روی سجاده برخورد وای چرا کنار سجاده خواب رفتم گوشیم رو از روی زمین برداشتم صفحه ش رو باز کرد ساعت سه نصف شبه برای همین گرسنه م شده انگشتم رو روی تماس های بی پاسخ گذاشتم با چهل تماس که از طرف فروغی و پریسا بود روبرو شدم پریسا رو نگران کردم کاش زنگ زده باشه خونه بهش گفته باشن خوابم صفحه پیام ها رو باز کردم روی شماره فروغی زدم چه خبرشه این همه پیام فرستاده اصلا پیش خودش فکر نمیکنه شاید کسی گوشیم رو ببینه دردسر بشه پیام ها رو رد کردم به پیام آخرش رسیدم _نورا هر وقت بیدارشدی پیام بده هر ساعتی بود مهم نیست نوچی کردم بازم اسمم رو نوشته ،از کجا فهمیده خواب بودم نکنه به بابا زنگ زده ازش بعید نیست خوبه ده روز دیگه محرمیت تموم میشه دیگه مثل قبل باید حرف بزنه برم داخل آشپزخونه ببینم چی داخل یخچال هست یه چیزی بخورم صبح جواب پیامش رو میدم چراغ قوه گوشی رو روشن کردم سمت در رفتم آروم دستگیره در رو پایین کشیدم و بیرون رفتم وارد آشپزخونه شدم یخچال رو باز کردم همیشه یه قابلمه غذا اضافه داشتیم الان چرا هیچی نیست شام هم کباب داشتیم امکان نداره همه غذا تموم شده باشه حتما باز ناز بانو بسته بندیشون کرده داده ببرن میوه بخورم بیشتر ضعف میکنم نان و پنیر یا کره و عسل باید بخورم جلوی ضعف رو بگیرم تا بعد نماز صبح بتونم چیزی درست کنم بخورم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام عیدتون مبارک😍 خبر خبر دوستانی که منتظر تخفیف وی آی پی بودن امشب به مناسبت ولادت خانم جانمون حضرت زینب(س)😍😍😍 هزینه اشتراکی 30هزار تومن 🌸 دوستان رمان هنوز تموم نشده روزانه دوتا پارت داریم بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6280231321098179
محمدی دیگه تمدید نمیشه جانمونید😎 فیش رو برای ادمین ارسال کنید و لینک رو بگیرید @Karbala15
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت554 گذر از طوفان✨ از؛شدت گرسنگی بیدار شدم چشم هام رو باز کردم ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ‌ گذر از طوفان✨ سینی رو کنار پنجره گذاشتم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم کاش امروز جمعه بود شرکت نمیرفتیم اگر فروغی بخواد حرفی بزنه مطمئن نیستم عصبانی نشم وجوابش رو ندم اصلا هم دوست ندارم کسی متوجه بشه از دست فروغی ناراحتم با صدای اذانی که از گلدسته های مسجد سر خیابون پخش شد از فکر بیرون اومدم بلند شدم برای وضو گرفتن از اتاق بیرون رفتم در سرویس رو باز کردم با بابا که روی مبل نشستم بود رو برو شدم لبخندی زدم _سلام بیدارتون کردم؟ _سلام عزیزم صبح بخیرنه ناز بانو برای نماز بیدارم کرد ،خوبی؟خستگیت در رفت؟ _اره بابا جون بهترم _خداروشکر برگشتم داخل اتاق سمت سجاده م رفتم نگاهم به صفحه روشن گوشیم افتاد برش داشتم صفحه رو باز کردم با دیدن شماره فروغی نگاهم سمت در رفت انگشتم رو روی پیامش گذاشتم و بازش کردم _نورا هنوز بیدار نشدی؟ کلافه انگشتم رو روی گزینه پاسخ گذاشتم و براش تایپ کردم _سلام چرا بیدارم ولی فعلا توی خواب و بیداری هستم جواب پیام رو فرستادم _شاید اینطوری دیگه تا صبح پیام نده پیام بعدیش روی صفحه ظاهر شد _باشه بیدار شدی پیام بده یادت نره کارت دارم _باشه خوبه پیله نکرد که الان پیام بده یا زنگ بزنه گوشی رو کنار سجاده م گذاشتم صدای ترانه گفتن بابا از پشت در بلند شد _جانم بابایی ؟ در اتاق رو باز کرد و داخل اومد "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
کاربر یا صاحب الزمان برنده قرعه کشی امروز به ادمین پیام بدید
کاربر یازینب برنده قرعه کشی امروز به ادمین پیام بدید