eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
خانمی که خونت کوچیک و بد مدله دیگه غصه نخور با این کانال خونتو تغییر بده😍 ایده های خونه هاتون رو اینجا انتخاب کنید و همیشه بدرخشید 🏡😍 اینجا دیگه خونه دست خودته که چطور باشه 😍 مخصوصه خونه های مستاجری و کوچیک🏡💒 https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43 جهت ایده😍😉
حکومتمان را از شهدا گرفته‌ایم و فقط به امام شهدا تحویل می‌دهیم! والسلام
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
خانمی که خونت کوچیک و بد مدله دیگه غصه نخور با این کانال خونتو تغییر بده😍 ایده های خونه هاتون رو اینجا انتخاب کنید و همیشه بدرخشید 🏡😍 اینجا دیگه خونه دست خودته که چطور باشه 😍 مخصوصه خونه های مستاجری و کوچیک🏡💒 https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43 جهت ایده😍😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
یا اباعبدالله «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» 【ع】✋ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت629 گذر از طوفان✨ جلوی در سبز رنگ بزرگی ماشین رو پارک کرد کمر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ طیب با دیدنمون جلو اومد سلام کرد فروغی جوابش رو داد سرم رو پایین انداختم و آروم جواب دادم به یکی از مبل های دونفره گوشه سالن که خالی بود اشاره کرد _تا کسی نرفته بشینه برید اونجا بشینید یه خانواده الان رفتن داخل بیان بیرون نوبت شماست پشت سر طیب راه افتادیم روی مبل نشستیم کیفم رو کنارم گذاشتم که پام به پای فروغی برخورد نکنه و این کارم از چشم طیب دور نموند سمت میز منشی رفت بعد از چند دقیقه برگشت _شناسنامه ها و کارت ملیتون بدید ببرم تحویل بدم فقط میخوان مشخصات رو چک کنن فروغی از داخل جیبش هر دو تا رو بیرون آورد سمت برادرش گرفت کیفم رو آروم برداشتم و زیپش رو باز کردم کارت ملیم رو بیرون آوردم چند باری وسایل داخل کیفم رو زیر رو کردم نچی کردم سرم رو بلند کردم سمت فروغی چرخیدم وا رفته و آروم لب زدم _شناسنامه رو روی میز جا گذاشتم دستش رو دراز کرد کارت ملی رو گرفت کنار گوشم آروم گفت _اشکال نداره شاید کارت ملی رو قبول کنه گیر نده کارت رو سمت طیب گرفت _شناسنامه یادش رفته _خداکنه گیر نده بگه برید بیارید _اگر گیر داد یه روز دیگه میایم طیب سرش رو تاییدی تکون داد و سمت میز منشی رفت با صدای دختری که روی مبل یه نفره کنارم نشسته بود سرم رو چرخوندم _ببخشید شما قبلا این محضر اومدید _نه چطور مگه؟ لبخندی زد _آخه من بار سوم دارم میام حاج آقارو هم میشناسیم با تعجب گفتم _سه بار عقد کردید؟ خنده بی صدای کرد _هر سه بار که برای خودم نیومدیم اولش برای عقد داداش بزرگم بعدش عقد خودم حالا برای عقد داداش کوچیکه اومدیم ما هیچ جایی برای مراسم های عقد یا محریمت هامون بجر اینجا نمیریم خانواده ها خیلی حاج آقا رو قبول دارن شما برای عقد کی اومدید؟ با سوالش دهنم خشک شد، دوست ندارم بگم عقد خودم ولی وقتی بریم داخل اتاق متوجه میشه آب دهنم رو بزور قورت دادم _خودم از حرفم جا خورد بعدش فوری لبخندی زد _عقد خودته؟ _بله متعجب تر از قبل گفت _پس چرا اینطوری اومدید؟ کمی رو مبل جابجا شدم _مگه چطور باید بیام؟ _بیشتر شبیه همراه هستید تاعروس بدون چادر سفید و دسته گل کمی مکث کرد _پس همراهاتون کجاهستن ؟ "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـــهــیــدانـــه🌱
برنده چالش دلنوشته خانم جعفری به ادمین پیام بدید @Karbala15
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام خدمت همراهان همیشگی دوستان یخچال و گاز خریداری شد بخاطر شرایطی که این چند روز پیش اومد نتونستیم زودتر مستندات خرید رو بزاریم عزیزانی که در این کار خیر کمکمون کردید خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده و دلتون شاد کنه اجرتون با حضرت زهرا(س)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت630 گذر از طوفان✨ طیب با دیدنمون جلو اومد سلام کرد فروغی جوابش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چه گیری افتادم کاش سرم رو نمیچرخوندم جوابش رو نمیدادم که هی سوال نپرسه فروغی از روی مبل بلند شد و آروم گفت _میخوام برم پایین میایی؟ سرم رو چرخوندم _نه _پس بیا سر جای من بشین شاید این خانم زیاد کنجکاو بیخیال سوال پرسیدنش بشه _باشه _اگر داداش پرسید کجا رفتم بگو رفتم از داخل ماشین یه چیزی بیارم بلند شدم و سر جای فروغی نشستم سرم رو تکون دادم با قدم های تند از سالن بیرون رفت، به خانم و آقای که روبروم نشسته بودن با همدیگه حرف میزدن خیره شدم ناخواسته شروع به مقایسه کردن پوشش هامون کردم این خانمه حق داشت وقتی بهش گفتم عقد خودمه جا بخوره من نه آرایش کردم نه لباس عقد پوشیدم نه چادر عروس روی سرمه ،دسته گل هم ندارم کاش اصلا این محضر نمی اومدیم مثل روزی که برای محریمت رفتیم یه جای خلوت میرفتیم با صدای ببخشید گفتن خانمی که چند دقیقه پیش سوال پیچم کرده بود زیر لب نوچی کردم و سرم رو چرخوندم قبل از اینکه حرفی بزنم لبخندی زد و پرسید _قصد فضولی ندارم ها پدر و مادرتون برای عقدت نیومدن؟ نفس کلافه ای کشیدم _نه نگاهش رنگ ناراحتی گرفت _چرا آخه راضی نیستن؟ ای خدایا بین همه ی آدم های اینجا چرا این خانمه باید کنار دست من بشینه _پدرم بیمارستان هستن مادرم فوت کردن پیشمان از سوالی که پرسیده بود ناراحت لب زد _شرمنده بخدا قصد ناراحت کردنتون نداشتم خدا به پدرتون سلامتی بده مادرتونم خدا رحمتش کنه با صدای آروم خانم نیکجو گفتن طیب چرخیدم _بله؟ _طاها کجاست؟ _گفتن میرن پایین داخل ماشین یه کاری دارن شماره ای رو گرفت قدم زنان سمت در سالن رفت "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
یا اباعبدالله «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» 【ع】✋ @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت631 گذر از طوفان✨ چه گیری افتادم کاش سرم رو نمیچرخوندم جوابش رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ طیب برگشت کنار مبلی که نشسته بودم گفت _طاها چرانیومد! _نمیدونم گفت الان میاد شماره ای رو گرفت گوشی رو کنار گوشش گذاشت _طاها کجایی ؟ چند ثانیه ای مکث کرد _باشه سریع بیا گوشی رو قطع کرد توی جیب کتش انداخت با صدای خیلی پایینی پرسید _حال پدرتون چطوره؟ _دکتراش از عملش راضی بودن ولی فعلا بهوش نیومده با برخورد چیزی به انگشت های دستم تند سرم رو چرخوندم با فروغی که روبروم وایساده بود چشم تو چشم شدم رد دستش رو گرفتم به دسته گلی که نزدیک دستم گرفته بودش روبرو شدم سرم رو بلند کردم و آروم لب زد _بگیرش الان می افته سرم رو پایین انداختم دستم رو روی ساقه های دسته گل گذاشتم و گرفتمش طیب آروم گفت _دسته گل رو توی ماشین جا گذاشتید! خوبه خودتون جا نذاشتید فروغی کنارم نشست روبه برادرش گفت _حواسم نبود سمتش چرخیدم و آروم گفتم _دسته گل لازم نبود لبخندی زد _لازمه اگر دسته گل رو داخل ماشین میدیدم اجازه نمیدادم بیارش راضیش میکردم بیخیال گل بشه ولی دسته گلی نبود حالا این از کجا اومده نمیدونم شایدم داخل صندوق عقب ماشین گذاشته صدای نورا گفتنش کنار گوشم بلند شد کلافه سرم رو چرخوندم _بله؟ _حواست کجاست چرا همش تو فکری؟ _هیچی نگاهی به در اتاقی که برای عقد بود انداختم و گفتم _چرا نمیان بیرون خطبه عقدشون چقد طول کشید _حتما دارن عکس و فیلم میگیرن _خب بیان بیرون بگیرن بقیه رو معطل خودشون نکنن از حرفم خنده ش گرفت _تا حالا مراسم عقد نیومدی ؟ _بچه بودم اومدم ولی داخل اتاق نرفتم _خب مال همینه انقد غر میزنی "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام هزینه وی آی پی ۴۰هزارتومن دوستان رمان تموم نشده روزانه دوتا پارت داریم وی آی پی پارت۹۰۰هستیم بزنید رو شماره ذخیره میشه 👇👇👇👇
6280231321098179
هانیه محمدی شات فیش واریزی فراموش نشه🌹 بعد از واریز فقط نام رمان رو هم بگید گذر از طوفان✨ فیش رو برای ادمین ارسال کنید و لینک رو بگیرید @Karbala15
هدایت شده از دُرنـجف
امام علی (ع):💕 همانا ارجمندترین مرگ، كشته شدن است. سوگند به آن كه جان پسر ابی طالب در دست اوست، هزار ضربت شمشیر بر من آسانتر است از جان دادن در بستر كه با طاعت خدا همراه نباشد.🕊🌱
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت632 گذر از طوفان✨ طیب برگشت کنار مبلی که نشسته بودم گفت _طاها چ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نگاه طلبکاری بهش انداختم و دلخور گفتم _غر نزدم لبخندی زد _وقتی بیان بیرون نه سفره عقدی هست نه فضای اتاق عقد از چی عکس بگیرن؟ آب دهنم رو پایین فرستادم _خب صبح زود نیان محضر کسی که عجله داره صبح میاد اینا میتونن بعد ازظهر یا عصر بیان آروم خندید _حتما بعدش مراسم دارن اون وقت باید صبح بیان ناخواسته پرسیدم _شما اینارو از کجا میدونید ؟ چشم هاش رو ریز به شوخی گفت _حتما باز میخوای مثل روز محریمت چند تا تیکه بارم کنی ،عقد داداش و خواهرام رو دیدم یاد حرفی که روز محریمت با صدای بلند گفتم افتادم از خجالت سرم رو پایین انداختم با صدای بلند شید گفتن طیب سرم رو بلند کردم هر دوتا باهم بلند شدیم فروغی اشاره کرد جلوتر برم پا به پای هم سمت اتاق عقد رفتیم طیب سمت میز حاج آقای که پشتش نشسته بود رفت فروغی رو بهش معرفی کرد باهمدیگه حال و احوال کردن حاج آقای که آقای نوراللهی صداش میکردن نگاهی بهم انداخت _سلام دخترم خوبید؟خوش اومدید _سلام بله ممنون آقای نور اللهی سرش رو سمت طیب چرخوند و گفت _شاهد های عقد اومدن طیب لبخندی زد دستش رو پشت گردنش کشید و گفت _خودم شاهد هستم دیگه حاج آقا خنده صدا داری کرد _بله دو شاهد دیگه لازمه طیب و طاها نگاهی به همدیگه انداختن حاج آقا دوباره باخنده گفت _به آقا جلال بگید با یکی از آقایونی که داخل سالن هستن برای شاهد عقد بیان طیب نگاه سوالی به حاج آقا انداخت _حاجی بگم میان؟ _آره برای یه کارخیره چرا نیان "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از دُرنـجف
امام علی (ع):💕 همانا ارجمندترین مرگ، كشته شدن است. سوگند به آن كه جان پسر ابی طالب در دست اوست، هزار ضربت شمشیر بر من آسانتر است از جان دادن در بستر كه با طاعت خدا همراه نباشد.🕊🌱
یا اباعبدالله «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» 【ع】✋ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت633 گذر از طوفان✨ نگاه طلبکاری بهش انداختم و دلخور گفتم _غر ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ طیب با آقا جلالی که حاج آقا گفته بود و یه آقای دیگه داخل اتاق اومدن طیب در اتاق رو بست حاجی نگاهی به من و فروغی انداخت و پرسید شما مهریه ای که برای محرمیت گفته شده از آقای داماد گرفتید هاج و واج نگاهم بین فروغی و حاجی جا بجا شد مهریه چی من که چیزی نمیخوام بگیرم باصدای فروغی به خودم اومدم _حاج آقا کنار گذاشته شده _الان همراتون نیست تقدیم عروس خانم کنید و آقاطاها شماهم بقیه محرمیت رو ببخشید _نه ولی امروز حتما انجام وظیفه میشه _آقا طاها مدت زمان باقی مونده رو میبخشید لبخندی زد سرش رو تکون داد _بله میبخشم نگاه حاجی روم ثابت موند _دخترم قبول میکنید وقتی از اینجا رفتید مهریه محرمیت رو تحویل بگیرید که من بتونم خطبه رو بخونم نفس عمیقی کشیدم _حاج آقا من چیزی نمیخوام حاجی لبخندی زد رو به طیب و فروغی گفت _خانمتون قصد گرفتن نداره بخشید کار من راحت تر شد فروغی تک سرفه ای کرد و گفت _حاجی من باید مهریه رو بدم خیالتون راحت انجام میشه سرم رو سمت فروغی چرخوندم زیر لب گفتم _من که مهریه نخواستم و نمیگیرم به چشم هام خیره شد _صبر کن بریم بیرون بعد حرف میزنیم حاج آقا با صدای بلند گفت _خب عروس و دامادمون به من وکالت میدن که خطبه عقد رو بخونم فروغی سرش رو تکون داد _بله پشت سر تاییدش بله آرومی گفتم و سربه زیر به دسته گلی که روی پام گذاشته بودم خیره شدم حاجی شروع به خوندم کلمات عربی کرد طیب رو صدا زد _مهریه ای که نوشتید عروس خانم تایید میکنن فروغی با صدای بلند گفت _بله مورد تاییده سرم رو بلند کردم حاج آقا گفت  دوشیزه محترمه مکرمه سرکار خانم نورا نیکجو آیا بنده وکیلم شما را به عقد زوجیت دائم و همیشگی آقای طاها فروغی به صِداق و مهریهٔ: یک جلد کلام الله مجید یک جام آینه، یک جفت شمعدان یک شاخه نبات و مهریه معین ضمن العقد و بقیه به تعداد سکهٔ طلای مشخص شده و شروطی که مورد توافق طرفین بوده در آورم. آیا بنده وکیلم نگاهی به قرآنی که فروغی رو بروی صورت هر دوتامون گرفته بود انداختم عقد ما بخاطر شرایطی که پیش اومده س فروغی چرا مهریه مشخص کرده اصلا نمیدونم مهریه و شرایطی که نوشته چیه نه میشه الان ازش بپرسم نه میشه بگم از شرایط خبر ندارم باید صبرکنم بریم بیرون ازش بپرس با صدای آیا وکلیم دوباره حاج آقا سرم رو بلند کردم این عقد از اون عقدهای نیست که منتظر باشم بعد سه بار بله بگم نفسی کشیدم و گفتم _بله "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
خانمی که خونت کوچیک و بد مدله دیگه غصه نخور با این کانال خونتو تغییر بده😍 ایده های خونه هاتون رو اینجا انتخاب کنید و همیشه بدرخشید 🏡😍 اینجا دیگه خونه دست خودته که چطور باشه 😍 مخصوصه خونه های مستاجری و کوچیک🏡💒 https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43 جهت ایده😍😉
هدایت شده از دُرنـجف
برای دنیایت جوری تلاش کن که گویا همیشه زنده خواهی بود و برای آخرتت چنان تلاش کن که گویا همین فردا خواهی مرد.
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت634 گذر از طوفان✨ طیب با آقا جلالی که حاج آقا گفته بود و یه آق
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ بعد از بله ای که گفتم حاج آقا نگاهی به فروغی که چشم هاش به آیات قرآن خیره شده بود انداخت بعد از گفتن چند کلمه فروغی قرآن رو بوسید روی رحلی که جلوی آینه سفره عقد بود گذاشت و نفس عمیقی کشید لبخند ریزی کنار لبش نشست و گفت _بله خوبه به خاطر یه محرمیت چند ماهه س چرا لبخند زد اگر عقد واقعیش بود چه ذوقی میکرد با تکون خوردن آروم دستم یه لحظه تکون خوردم نگاهم سمتش رفت زیر لب گفت _حواست کجاست حاج آقا میخواد دعا بخونه نگاهم رو به سفره عقد روبروم دادم دستم رو به حالت دعا باز کردم بعداز تموم شدن دعا و آمین گفتن دسته چند نفری که داخل اتاق بودن وتبریک حاج آقا و دونفری که همراه طیب برای شاهد عقد اومده بودن فروغی از حاجی وآقا جلال تشکر و خدا حافظی کردیم از اتاق بیرون رفتیم خانمی که نیم ساعت پیش کلی سوال پیچم کرده بود بلند شد سر پا لبخندی زد و گفت _مبارک باشه خوشبخت بشید چه دل خوش داره سعی کردم لبخندبزنم _ممنون باقرار گرفتن دست فروغی روی کمرم سمتش چرخید قبل از اینکه حرف بزنم گفت _بریم داداش منتظره زیر لب گفتم _میشه انقد بهم نزدیک نشید لبخندی زد و خونسرد گفت _نه، بریم با تعجب گفتم _نه! آروم خندید _نورا بریم داداش جلوی در داره نگاهمون میکنه _شما برید منم میام _مجبورم نکن دستتو بگیرم چشم هام یهوی گرد شد باقدم های تند سمت در رفتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا