eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
1 .mp3
12.35M
💠 درس اول: ضرورت تربیت فرزندان استادمهران غلامی نسل مهدوی
هدایت شده از  حضرت مادر
2ـ شروع تربیت از انتخاب همسر.mp3
13.16M
💠 درس دوم: شروع تربیت فرزند از انتخاب همسر استادغلامی 🍃✨ نسل مهدوی
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1122 گذر از طوفان✨ برگه آزمایش های که دکتر نوشته بود رو از روی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جلوی در حیاط توقف کرد و سمتم چرخید _اگر بابا گفت شام بمونیم بگم کار داریم ناراحت میشی؟ _نه ولی چکار داری؟ _بریم این کلینیکی که مامان آدرسش رو فرستاده شاید تا برسیم تعطیل نشده باشه بعدشم شام رو بیرون بخوریم لبخندی زدم سرم رو تکون دادم _باشه پیاده شد در رو برام باز کرد کمک کرد پیاده بشم به ماشینی که کمی بالاتر پارک شده خیره شدم و زیر لب گفتم _اینا اینجا چکار میکنن نگاه طاها سوالی شد _کیا ؟ _خانواده پدر ناز بانو _یه زنگ به بابا بزن ببین چی میگه _چی رو چی میگه؟ _شاید بگه مهمون داریم امشب نیاید _آها فکر نکنم ولی باشه زنگ میزنم شماره بابا رو گرفتم هنوز بوق اول تموم نشده بود که صداش پخش شد __جانم ترانه؟ _سلام بابایی خونه ای؟بیایم؟ _سلام عزیزدلم آره چرا نیاید خوش اومدید بی صدا رو به طاها لب زدم _میگه بیاید _بگو پشت در هستیم آروم خندیدم _خب الان میگه چطور انقد زود رسیدید _اشکالی نداره بعد براش توضیح میدیم آروم گفتم _بابا پشت در هستیم متعجب گفت _عه باباجان پس چرا نمیگی الان در باز میکنم خدا حافظی کردم ،در حیاط باز شد در رو هل دادم و آروم داخل رفتم و پام رو روی اولین پله گذاشتم طاها پشت سرم اومد و کنار گوشم گفت _نورا سرم رو چرخوندم _جانم؟ لبخندی روی لبش نشست _چه پیشرفت خوبی از حرفش جا خوردم _پیشرفت چی؟ _از بله شنیدن رسیدم به شنیدن کلمه جانم خجالت زده سرم رو پایین انداختم ،دوست دارم مثل خودش با محبت رفتار کنم ولی فاصله این چند وقت هنوز خیلی از اثراتش تموم نشده یکیشم بیان احساساتمه با باز شدن در راهرو طاها کنار گوشم گفت _عزیزم بنظرم امشب داخل نریم به بابا هم بگیم یه روز دیگه سر فرصت میایم سر میزنیم فقط برو عکس و پاسپورتت رو بیار نظرت چیه؟ _چشم خودمم دوست ندارم میگم به بابا یه شب دیگه میایم صدای کشیده شدن دمپایی نیلو روی زمین قطع شد و جلومون وایساد با لحن بچگانه ش ذوق زده گفت _سلام آبجی چرا نمیایید داخل همه منتظرن لبخندی زدم سعی کردم کمی خم شم و لپش رو بکشم _سلام عزیزم خوبی؟ لبخند ملیحی زد و روبه طاها هم سلام کرد و جواب گرفت صدای سلام چرا جلوی در وایسادید بابا بلند شد طاها پله هارو پایین رفت و دستم رو گرفت به کمکش پایین رفتم با دیدن ناز بانو که از پشت پنجره بهمون زل زده بود ناخواسته لبخندی زدم و از طاها تشکر کرد بعد از سلام و احوال پرسی بابا در راهرو رو باز کرد _بریم داخل قبل از اینکه طاها حرفی بزنه گفتم _بابا جون اومدم عکس و پاسپورتم رو ببرم ان شاءالله یه شب دیگه میایم سر میزنیم الان باید بریم یه جایی دیر میشه لبخندی گوشه لبش نشست _خیر ان شاءالله ،پاسپورتت رو جلوی دست گذاشتم اما عکس هات رو پیدا نکردم بیا داخل ببین کجا گذاشتی _داخل کشو میز کلیدش پیش خودمه سرم رو سمت طاها چرخوندم _نمیایی داخل؟ لبخندی زد _تا میایی من پیش بابا هستم آینده🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
🔴وقتی طلاق گرفتم دخترم فقط ۱۲ سالش بود من رفتم خونه بابام دخترم با پدرش موند در هفته فقط یبار میدیدمش هر بار که دخترم می‌اومد خونه پدرم هر روز بیشتر از هفته قبل افسرده تر میشد فکر میکردم بخاطر جدایی منو پدرش تا اینکه یه هفته که قرار بود بیاد خونه پدرم نیومد نگران شدم  زنگ زدم گفتن دخترت حالش بده سریع بیا بیمارستان بعد دو سه روز بستری بودن از دخترم دلیلشو پرسیدم گفت ...👇😭 https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از  حضرت مادر
3ـ اهمیت آرامش در خانواده ..mp3
14.44M
💠 درس سوم: اهمیت آرامش در خانواده استادغلامی✨🍃 نسل مهدوی
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
هدایت شده از  حضرت مادر
• والمسارعین الیه فی قضاء حوائجه.. یه وقت هایی هم هست که تمام آرزوی زندگی‌ات میشود آن که کسی که دوستش داری چیزی از تو بخواهد... ..
هدایت شده از  حضرت مادر
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند🍃✨
هدایت شده از  حضرت مادر
زینب(س)یک زن بود. زنها پایۀ تربیت هستند زینب عظمتی دیگر دارد؛ نه چون دختر علی بود و فاطمه! بلکه چون کار او ،تصمیم او، نوع حرکت او،بی نظیر و عظیم بود. اول آنکه موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از حرکت امام حسین را هم موقعیت لحظات بحرانی عاشورا را هم موقعیت حوادث کشنده بعد از حسین را! دوم آن که طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. انتخابهایی که زینب را ساخت. در هیچ‌جا گیج نشد و فهمید باید چه کند کدام راه را برود تا امامش تنها نماند! تا کربلا ماندنی شود! حالا هم مهدی فاطمه(س) زینب میخواهد و عباس! من و شما اجازه نداریم خودمان را کم و حقیر ببینیم همین احساس عدم توانایی، همین گفتن من نمیتوانم... من به درد امام نمیخورم... من گناهکارم... ما را عقب می اندازد و به دنبال دنیای حقیر می کشاند... باید یک فرد فعال و موثر باشی و نسبت به جامعه، به فرهنگش، به دشمنانش، به ظهور و تاخیرش، به نقش خودت در فرج حساس باشی خدا تو را خلق کرده برای یاری منجی که جهان تشنه آمدنش است خودت را با سرگرمی‌ها کوچک و پست نکن!(انسان ۲۵۰ ساله فصل ۷ ) 📚 امیرِمن مبارک✨