eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
3ـ اهمیت آرامش در خانواده ..mp3
14.44M
💠 درس سوم: اهمیت آرامش در خانواده استادغلامی✨🍃 نسل مهدوی
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
هدایت شده از  حضرت مادر
• والمسارعین الیه فی قضاء حوائجه.. یه وقت هایی هم هست که تمام آرزوی زندگی‌ات میشود آن که کسی که دوستش داری چیزی از تو بخواهد... ..
هدایت شده از  حضرت مادر
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند🍃✨
هدایت شده از  حضرت مادر
زینب(س)یک زن بود. زنها پایۀ تربیت هستند زینب عظمتی دیگر دارد؛ نه چون دختر علی بود و فاطمه! بلکه چون کار او ،تصمیم او، نوع حرکت او،بی نظیر و عظیم بود. اول آنکه موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از حرکت امام حسین را هم موقعیت لحظات بحرانی عاشورا را هم موقعیت حوادث کشنده بعد از حسین را! دوم آن که طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. انتخابهایی که زینب را ساخت. در هیچ‌جا گیج نشد و فهمید باید چه کند کدام راه را برود تا امامش تنها نماند! تا کربلا ماندنی شود! حالا هم مهدی فاطمه(س) زینب میخواهد و عباس! من و شما اجازه نداریم خودمان را کم و حقیر ببینیم همین احساس عدم توانایی، همین گفتن من نمیتوانم... من به درد امام نمیخورم... من گناهکارم... ما را عقب می اندازد و به دنبال دنیای حقیر می کشاند... باید یک فرد فعال و موثر باشی و نسبت به جامعه، به فرهنگش، به دشمنانش، به ظهور و تاخیرش، به نقش خودت در فرج حساس باشی خدا تو را خلق کرده برای یاری منجی که جهان تشنه آمدنش است خودت را با سرگرمی‌ها کوچک و پست نکن!(انسان ۲۵۰ ساله فصل ۷ ) 📚 امیرِمن مبارک✨
هدایت شده از دُرنـجف
•| |• - قشنگه‌که‌این‌دعاروهرروزبخونیم: «خدایا مرا از کسانی قرار ده که جز نیکی کاری انجام نمی‌دهد، جز نیکی نمی‌گوید و جز نیکی از او یاد نمی‌شود...»🤲🤲
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1123 گذر از طوفان✨ جلوی در حیاط توقف کرد و سمتم چرخید _اگر با
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نیلو جلوتر از من راه افتاد و خوشحال گفت _آبجی چند روز اینجا هستی ؟ لبخندی زدم _عزیزم اومدم یکی از وسایلمو ببرم، یه روز دیگه بیام چند ساعتی رو پیشت میمونم لبش رو پایین کشید _بابا گفت امشب میاید خونه مون پس چرا میخوای بری موهای رو نوازش کردم _قربونت برم کار دارم ولی همین روزا قول میدم بیام پیشت یا میام میبرمت پارک اینطوری خوبه؟ لبخند عمیقی روی لبش نشست _آخ جون پارک خوبه در هال رو باز کرد و کنار رفت با صدای بلندی گفت _آبجی ترانه اومده مادر ناز بانو با دخترش از روی مبل بلند شدن چند قدمی جلو اومدن با هم سلام و احوال پرسی کردیم بعد از پرسیدن حال طاها و جواب گرفتنشون سمت اتاق رفتم کشو رو باز کردم پاکت عکس ها رو برداشتم کلید رو بیرون کشیدم سمت در رفتم با صدای ناز بانو توقف کردم _خدا شانس بده انقد که اونجا در حال خورن و استراحته داره میترکه ‌،هرکی حامله میشه صورتش از ریخت می افته این انگار نه انگار پوست صورتش چه گلی هم انداخته آدم به بدجنسی ناز بانو روی کره زمین فکر نمیکنم وجود داشته باشه، توی دروان باردایش یه لیوان هم جابجا نمیکرد انقد که بهانه میگرفت و الکی شلوغش میکرد که همه مواظبش باشن بعد فکر کرده من هم مثل خودشم چقد حسوده خدا کمکش کنه در رو باز کردم و بیرون رفتم لبخندی زدم و بهش سلام کردم پشت چشمی برام نازک کرد و بزور زیر لب جوابم رو داد با کنایه گفت _رفتی چی به خانواده شوهرت گفتی که میترسن نیم ساعت تنها بیایی اینجا مگه آدم خوار داریم بی صدا خندیدم و خونسرد گفتم _حرفی نشنیدن هرچیزی که لازم بوده بودن رو با چشم دیدن نگاه پر از حرصی بهم انداخت قبل از اینکه حرفی بزنه سمت در رفتم و بابا رو صدا زدم _جانم ترانه؟ _بابا پاسپورتم کجاست برش دارم _روی دراور داخل اتاق بابا جان داخل اتاق نرم بهتره که مثل قبلا ناز بانو تهمت نزنه که دست به کشو ها زدم _ببخشید باباجون میشه بیاید برام بیاریدیش _باشه عزیزم کنار در وایسادم که بابا بیاد ناز بانو که صورتش از حرص خوردن قرمز شده بود نگاه چپ چپش رو از روم برداشت غرغر کنان سمت آشپزخونه رفت _کار خدارو ببین کی میخواد بره خارج یکی نیست بگه چی این دختر به خارج رفتن میخوره برای خود درگیری و خود خوریش سرم رو متاسفم براش تکون دادم _چقد بیچاره س که به همه چی حسادت میکنه و چشم دیدن خوشبختی کسی رو نداره نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1124 گذر از طوفان✨ نیلو جلوتر از من راه افتاد و خوشحال گفت _آب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم، نزدیک خونه پریسا گفتم _طاها الان که تا اینجا اومدیم چند دقیقه صبر میکنی پریسا رو ببینم چند تا جزوه هم هست ازش بگیرم لبخندی زد _باشه عزیزم فقط زود بیا _چشم ذوق زده قفل گوشی رو باز کردم شماره ش رو گرفتم _سلام مامان کوچولو خوبی؟چه عجب یادی از ما کردی _سلام ممنون تو خوبی؟پریسا بیا جلو در ببینمت از حرفم جا خورد _مسخره میکنی؟ _الان مگه وقت مسخره بازیه ،داری میایی جزوه های هم که گفتی برام بیار _ترانه بیام جلو در نباشی بد برات میگم ها اوه اوه حواسم نبود نورا خانم خنده صدا داری کردم _بیا منتظرتم خندیدم گوشی رو قطع کردم _فکر کرد سر به سرش میزاری؟ _آره میگه بیام جلو در نباشی بد برات میگم خنده صدا داری کرد _میدونی اوایلی که اومدید شرکت چی برام سوال شده بود ؟ کنجکاو گفتم _چی؟ _چطوری رفتار دوتاتون انقد باهم فرق داره _مگه چطور بودیم؟ با ضربه ای که به شیشه ماشین خورد روی صندلی جابجا شدم در رو باز کردم پریسا خوشحال جلو اومد باهم روبوسی کردیم نگاهی به طاها انداخت به هر دوتامون سلام کرد و جواب گرفت کمی از در فاصله گرفت و گفت _نمیایی پایین ؟ _نه باید بریم یه جایی کار داریم لبخندی زد و گفت _پس اومدی جزوه هات رو ببری دیدن منم بهانه بود از حرفش خنده مون گرفت _صبر کن برم جزوه هارو بیارم _باشه ممنون _تو فکر این بودم اگر خونه بابا وایسیم بگم پریسا بیاد خونه بابا یا یه ساعتی بیام پیشش بشینم _ان شاءالله دفعه بعد بیایم قبلش هماهنگ کن داری میای بهش سر بزنی _آره بهش میگم پریسا همراه مادرش پلاستیک به دست از خونه بیرون اومد وای دیونه چرا مامانش رو زحمت انداخت باید پیاده بشم اینطوری زشته سلام و احوال پرسی کنم آینده🥲🥲🥲🥲🥲🥲 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein