eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
- بیوه برادرتون چند ماهشه؟ دندان هایش را با غیظ روی هم کشید - چهار ماه... دکتر عینکش رو روی میز گذاشت - امضای لازمه برای ورود به اتاق عمل هر چه زودتر خبرشون کنید با درد لب گزیدم و اون با نفرت نگاهش رو از روی صورتم بالا کشید. - کجا رو باید امضا کنم؟ دکتر که کم حوصله بود، تشر زد - شما نیستید مگه? - دیروز صبح شدم شوهرش! - یعنی الان همسر قانونی این خانوم هستی؟ شناسنامه رو که روی میز انداخت سریع بلند شدم من این کله شق را خوب می شناختم. - آره شوهرشم https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1143 گذر از طوفان✨ ضربه آرومی به در اتاق زده شد مدادم رو روی میز
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چادرم رو روی سرم مرتب کردم از اتاق بیرون رفتم طاها از روی مبل بلند شد _بریم؟ سرم رو تکون دادم _آره زهرا خانم از آشپزخونه بیرون اومد لبخند عمیقی روی لبش نشست پلاستیک رو سمت طاها گرفت _یه کم خوراکی براتون گذاشتم از بیرون شام نخورید دیر هم برگشتید اشکالی نداره منتظرتون وایمیسیم پلاستیک رو گرفت هر دوتا تشکر کردیم طاها چشمی گفت خدا حافظی کردیم و از خونه بیرون رفتیم کولر ماشین رو روشن کرد گوشیش رو سمتم گرفت سوالی نگاهی بهش انداختم _چکار کنم؟ _برای داداش طاهر بنویس منتظر تماس مهندس خیرالهی هستیم اگر مشکلی نباشه فردا میتونن شروع کنن گوشی رو گرفتم متنی که گفت رو نوشتم و فرستادم از صفحه پیام ها خارج شدم شماره طاهر روی صفحه افتاد _آقا طاهر داره زنگ میزنه _جواب بده بزار روی بلندگو _چشم _الو سلام _سلام داداش، جانم؟ _جانت سلامت ،مهندس دیر زنگ نزده ؟ _گفت باید جواب کارشناس ها رو بخونه بعد خبر میده شاید هنوز موفق نشده _این پیمانکاره از صبح چند بار زنگ زده منتظر جوابه _به بابا زنگ بزن بگو یه بار دیگه به مهندس زنگ بزنه _باشه ،امروز نمیری شرکت؟ _الان دارم میرم _پس از اون ور بیا باشگاه _کار دارم ،ان شاءالله از اول ماه آینده میام _خیر باشه بعد شرکت کار داری؟ _آره _باشه کاری نداری؟ _نه خبری شد به منم بگو _باشه عزیزم حتما خدا حافظ _خدا نگهدار روی صندلی جا بجا شدم _بعد شرکت میخوایم بریم کجا؟ _بریم یه سر به واحدمون بزنیم لبخند روی لبم اومد _خونه خودمون؟ جواب لبخندم رو داد _آره خانمی نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- آدما وقتی میفهمن چه کسانی رو از دست دادن که خیلی خیلی، دیر شده...💔
هدایت شده از  حضرت مادر
11ـ وفای به عهد.mp3
15.86M
🔸 درس یازدهم: وفای به عهد
هدایت شده از دُرنـجف
●آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام): اگر به كسي چهار چيز ببخشند؛ از چهار چيز نخواهد شد! با دعا از اجابت كردن، با توبه از پذيرفته شدن، با استغفار از آمرزش گناه، با شكرگزاري از فزوني نعمت ها. نهج‌البلاغه،حکمت۱۳۶
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان فیلم بالا از شرایط زندگی خانواده یه دختر ۲۲ساله س که چند ماه عقد کرده و پدرش توانایی کار کردن و خرید جهیزیه برای دخترش نداره هر عزیزی هرچقد در حد توانش هست کمک یا صدقه بده که بتونیم چند قلم از وسایل اولیه براشون بخریم بتونن زودتر برن سر خونه زندگیشون به نیابت از و یا یاعلی بگید و کمک کنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c دوستان اگر واریزی ها بیشتر باشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از دُرنـجف
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَی 👈[5/ضحی]👉 آمدن تو وعده ایه که خدا به ماه داده : ) دلگرمم به وجود تو ❤️
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1144 گذر از طوفان✨ چادرم رو روی سرم مرتب کردم از اتاق بیرون رف
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم چشم هام رو توی سالن چرخوندم روی میز و صندلی خانم شفقت قفل شدم ذهنم ناخواسته به پرواز در اومد به اولین روزهای که به شرکت اومدیم رفت صدای کل کل شفقت و پریسا و جواب طاها توی سرم چرخید حتما اشتباه شده ما استخدام نداریم اگر استخدام ندارید چرا در خواست چاپ آگهی زدید خانم شفقت اینجا چه خبره صدای نورا گفتن طاها از فکر بیرونم آورد _خوبی؟ آب دهنم رو قورت دادم برای اینکه از نگرانی در بیاد لبخندی زدم _آره خوبم یه لحظه رفتم توی فکر روزهای گذشته دستم رو گرفت سمت اتاق رفتیم _از داخل اتاق چند بار صدات زدم جواب ندادی ترسوندیم چادرم و کیفم رو روی دسته مبل انداختم و نشستم طاها لپ تاپش رو روشن کرد و مشغول به کار شد دوباره خاطرات و رفتارهای گذشته به مغز و قلبم حمله ور شدن به طاهای که الان دیگه جونم به جونش وابسته شده بود خیره شدم خدایا چه تقدیر و سر نوشتی رو برام رقم زدی هیچ وقت فکر نمیکردم با ورود به این شرکت هم مشکلات زندگیم حل بشه هم همسرم کسی بشم که زمین تا آسمون با انتخاب های نازبانو و همه خواستگار هام فرق داشته باشه نمیدونم سرنوشت پریسا هم اینجا رقم میخوره یا نه نفسی کشیدم طاها رو صدا زدم سرش رو بلند کرد _جانم؟ _به آقا کسری چی گفتی؟ دستش رو زیر چونه ش گذاشت _گفتم فعلا روی من و خانمم حساب نکن ابروهام رو بالا انداختم _فعلا چرا باید میگفتی کلا ما کاری از دستمون بر نمیاد خندید _نورا جان نمیشه بنده خدارو اینطور ناامید کنم ،قرار شد مادرش زنگ بزنه با مادر پریسا خانم صحبت کنه گفتم اگر مخالفت کردن با نورا مشورت میکنم ببینم میشه چکار کنیم _وای طاها چرا اینطور گفتی اگر نتونیم کاری کنیم شرمنده میشیم _نه عزیزم چرا شرمنده بشیم ،پریسا خانم باید انتخاب کنه ،ما فقط درخواست کسری رو میگیم دیگه بله یا نه شنیدن کسری دست ما نیست،میتونی بری آبدارخونه زیر گاز روشن کنی یه چایی بخوریم دستم رو روی دسته مبل گذاشتم و بلند شدم _آره ،خانم خادمی چطور نیومده ؟ _بهش نگفتم بر میگردم _دلم براش تنگ شده کاش می اومد میدیمش _اتفاقا هر روز حالتو میپرسه قرار شد یه روز بیان خونه بابا سر بزن _عه چه خوب ،پریسا چقد منتظر شنیدن داستان زندگی خانم خادمی بود نمیدونم من نبودم براش تعریف کرده یانه صدای خنده ش توی اتاق پیچید _از دست خانم خجسته،خودم یه روز برات تعریف میکنم ذوق زده گفتم _مگه داستان زندگیش خبرداری؟ _آره عزیزم زیاد غریبه نیستن _کی برام تعریف میکنی؟ _یه روز سر فرصت میگم عجله نکن آینده😍😍 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
_صنم چرا انقد میترسی نگران نباش فقط اگر تا یه ساعت دیگه بهت زنگ نزدم کاری که بهت گفتم انجام بده هراسون گوشی رو توی دستم جابجا کردم _فائزه چرا حرف گوشی نمیدی میگم نرید،ای بابا تو که بهتر از هر کسی میدونی این پسره چه دوستای عوضی و خطرناکی داره افتادید پشت سرش تعقیبش کنید آمارش رو در بیارید فکر کردید اینا به همین راحتی میزارن کسی زاغ سیاهشون چوب بزنه وسط حرفم پرید نوچی کرد با استرسی که توی صداش بود گفت _حواسمون هست بقول زهرا اگر بخوایم به حرف تو گوش کنیم و دست روی دست بزاریم باید بریم بفکر لباس باشیم که ساقدوشت بشیم این پسره تا روی اصلیش نمایان نشه با همین ظاهر مثبتی که توش نقش بازی میکنه گند میزنه به آینده ت ،اگر دردسترس نبودم شلوغش نکنی تا یک ساعت صبر کن خبری نشد زنگ بزن فاطمه شماره پلاکی که فرستادم بهش بده نفس کلافه ای کشیدم و حرفشو قطع کردم _متوجه م میفهمم داری چی میگی ولی خطر ناک ترین راه انتخاب کردید تا برگردید من هزار بار مردم و زنده شدم برگردید یه فکر دیگه ای میکنیم _صنم صدات داره قطع و وصل میشه _الو فائزه صدام رو میشنوی؟ گوشی رو از کنار گوشم برداشتم به صفحه خیره شدم چشم هام رو بستم و دستم رو روی سرم گذاشتم ای وای آنتشم پرید الان چکار کنم ،خدایا خودت مواظبشون باش اتفاقی نیفته وگرنه من نمیتونم خودم رو ببخشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
- بیوه برادرتون چند ماهشه؟ دندان هایش را با غیظ روی هم کشید - چهار ماه... دکتر عینکش رو روی میز گذاشت - امضای لازمه برای ورود به اتاق عمل هر چه زودتر خبرشون کنید با درد لب گزیدم و اون با نفرت نگاهش رو از روی صورتم بالا کشید. - کجا رو باید امضا کنم؟ دکتر که کم حوصله بود، تشر زد - شما نیستید مگه? - دیروز صبح شدم شوهرش! - یعنی الان همسر قانونی این خانوم هستی؟ شناسنامه رو که روی میز انداخت سریع بلند شدم من این کله شق را خوب می شناختم. - آره شوهرشم https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان فیلم بالا از شرایط زندگی خانواده یه دختر ۲۲ساله س که چند ماه عقد کرده و پدرش توانایی کار کردن و خرید جهیزیه برای دخترش نداره هر عزیزی هرچقد در حد توانش هست کمک یا صدقه بده که بتونیم چند قلم از وسایل اولیه براشون بخریم بتونن زودتر برن سر خونه زندگیشون به نیابت از و یا یاعلی بگید و کمک کنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c دوستان اگر واریزی ها بیشتر باشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
با هر سلام از دلم جاده‌ ای میکشم به سوی دلت ! این یعنی دل به دل راه داره ... مهدی جان❤️
هدایت شده از  حضرت مادر
🌸 وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 🌿 و باید از شما گروهی باشند که [همه مردم را] به سوی خیر [اتحاد، اتفاق، الفت، برادری، مواسات و درستی] دعوت نمایند، و به کار شایسته و پسندیده وادارند، و از کار ناپسند و زشت بازدارند؛ و اینانند که یقیناً رستگارند. 📖 آل‌عمران؛ ۱۰۴
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1145 گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم چشم هام رو توی سالن چرخوندم ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸 گذر از طوفان✨ به پارچه سبز رنگی که دست طاها بود خیره شدم –این چیه ؟ دستش رو بالا آورد _منظورت چفیه س؟ سرم رو تکون دادم بازش کرد _اولین سالی که با دوستام رفتم کربلا از اونجا خریدمش ،دیگه هرجایی میرفتم همراهم بود و متبرکش میکردم. _چه قشنگه ،منم از این چفیه ها میخوام، اولین بار مگه خانوادگی نرفتید؟ آروم خندید _چرا اولین بار خانوادگی رفتیم، منظورم اولین سفر مجردی با دوستام بود،از اونجا برات میخرم _آها ،خب من همین رو میخوام اونجا یکی برای خودت بخر چفیه رو داخل چمدون گذاشت و بستش _اگر نگفته بودم زمان خاکسپاریم زیر سرم بزارنش حتما بهت میدادمش ولی جفت همین طرح برات میخرم ان شاءالله هرمکان زیارتی رفتیم میاری متبرکش میکنی از حرفش ترش کردم و ابرو هام رو توی هم کشیدم ،مگه چند سالشه که از الان بفکر مرگه انگار نه انگار فکر کنه من ناراحت میشم با چه ذوقی هم حرف میزنه ناراحت رو ازش گرفتم و با اخم گفتم _اصلا چفیه نمیخوام صدای بغض آلودم نگرانش کرد قدم بلندی برداشت و خودش رو به لبه تخت رسوند و نشست _عه نورا چرا ناراحت شدی مگه چی گفتم؟ نشسته برای من حرف از کفن و دفن میزنه میگه مگه چی گفتم خوبه والا فقط مونده وصیت هاش رو بهم بگه تند سرم رو چرخوندم بهش خیرشدم یهوی چشم هاش گرد شد و هول کرد دستش رو سمت صورتم آورد _چرا گریه میکنی ؟ دستم رو روی صورتم کشیدم ،کی اشک هام سرازیر شده که خودم متوجه نشدم دستش رو روی دستم گذاشت _نورا جان دستم رو بالا آوردم اجازه ندادم حرفش رو ادامه بده طلبکار گفتم _میتونستی بهم بگی چفیه رو نمیدم‌،نشستی روبروم حرف از مرگ و میر میزنی توی دلم خالی بشه اشکم رو در بیاری نوچی کرد و سرش رو کج کرد _عزیز من مگه الان من مردم چقد حساس شدی ،برو یه آب به دستت صورتت بزن تا مامان اینا نیومدن در اتاق صدامون بزنن بریم داخل هال، دیگه باید بریم فرودگاه دیر نرسیم با حالت قهر صورتم رو چرخوندم و ناراحت گفتم _حیف که سفر کربلاس و دلم نمیاد جابمونم، اگر قرار بود یه جای دیگه بریم نمی اومدم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
_صنم چرا انقد میترسی نگران نباش فقط اگر تا یه ساعت دیگه بهت زنگ نزدم کاری که بهت گفتم انجام بده هراسون گوشی رو توی دستم جابجا کردم _فائزه چرا حرف گوشی نمیدی میگم نرید،ای بابا تو که بهتر از هر کسی میدونی این پسره چه دوستای عوضی و خطرناکی داره افتادید پشت سرش تعقیبش کنید آمارش رو در بیارید فکر کردید اینا به همین راحتی میزارن کسی زاغ سیاهشون چوب بزنه وسط حرفم پرید نوچی کرد با استرسی که توی صداش بود گفت _حواسمون هست بقول زهرا اگر بخوایم به حرف تو گوش کنیم و دست روی دست بزاریم باید بریم بفکر لباس باشیم که ساقدوشت بشیم این پسره تا روی اصلیش نمایان نشه با همین ظاهر مثبتی که توش نقش بازی میکنه گند میزنه به آینده ت ،اگر دردسترس نبودم شلوغش نکنی تا یک ساعت صبر کن خبری نشد زنگ بزن فاطمه شماره پلاکی که فرستادم بهش بده نفس کلافه ای کشیدم و حرفشو قطع کردم _متوجه م میفهمم داری چی میگی ولی خطر ناک ترین راه انتخاب کردید تا برگردید من هزار بار مردم و زنده شدم برگردید یه فکر دیگه ای میکنیم _صنم صدات داره قطع و وصل میشه _الو فائزه صدام رو میشنوی؟ گوشی رو از کنار گوشم برداشتم به صفحه خیره شدم چشم هام رو بستم و دستم رو روی سرم گذاشتم ای وای آنتشم پرید الان چکار کنم ،خدایا خودت مواظبشون باش اتفاقی نیفته وگرنه من نمیتونم خودم رو ببخشم
هدایت شده از دُرنـجف
پيامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله: ای عمار! اگر دیدی علی به راهی می رود و مردم به راه دیگر ، تو با علی باش زیرا علی هرگز بر پستی راهنمایی نمی‌کند و از هدایت خارج نمی‌سازد [بحارالأنوار ج38 ص38]
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac