شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت_سیونهم سراب🕳 فائزه نگاهی به فنجون قهوهاش انداخت. _یه چایی سفارش بدی
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_چهل
سراب🕳
ندا دو برگ دستمال کاغذی رو از داخل جعبه روی میز برداشت و دستهاش رو خشک کرد و گفت:
_ چند دقیقه نبودم چی شده؟ صورتهاتون مثل لشکر شکست خورده گرفتهست.
زهرا پشت چشمی براش نازک کرد، با دستش به من اشاره کرد و رو به ندا گفت:
_ از صنم خانم بپرس.
صدای کلافه فائزه بلند شد و شماتتبار گفت:
_ بس کن دیگه زهرا. حالا صنم یه چیزی گفت. تمومش کن دیگه. زودتر فکرهامون رو روی هم بذاریم، یه تصمیم درست بگیریم.
صندلی رو عقب کشیدم، اخم ریزی کردم و گفتم:
_ من نیومدم اینجا که تماشاچی باشم. فقط حرفهاتون رو بشنوم و مهر تایید بزنم روشون. آخر سرهم تصمیم همهچی رو بسپارم به شما. میریم هر کاری که میخواید انجام بدید، روی من برای هیچچیزی حساب باز نکنید.
قبل از اینکه بلند شم، ندا خودش رو سمت میز کشید و دستش رو روی دستم گذاشت. نذاشت بلند شم و گفت:
_ صنم جان آروم باش. قرار نیست یکی تصمیم بگیره بقیه قبول کنن. اومدیم حرف بزنیم و پیشنهاد بدیم چکار کنیم. اگر به یه نتیجه درست و حسابی نرسیم، هیچ کاری انجام نمیدیم.
نفس رو کلافه بیرون فرستادم.
_ من نمیتونم با فکر و منطق زهرا کنار بیام. پس نباشم بهتره.
زهرا نوچی کرد و دست به سینه به صندلیش تکیه داد و معترض گفت:
_ ندا تو قضاوت کن ببین حرفهای من حق بوده یا نه؟
زبونش رو روی لبش کشید و ادامه داد:
میگم باید یه کاری کنیم پیرزاده به زمین گرم بخوره، بعد صنم میگه نه، من با آبروی کسی رو بردن مخالفم. چطوری اون عوضی زندگی بقیه رو بهم بریزه و یه دانشکده مثل بید از دستش بلرزن آبرو بردن حساب نمیشه؟ بعد ما بخوایم شخصیت گرگ صفتش رو نمایان کنیم، آبروریزی میشه؟
ندا دستش رو برداشت و سر جاش نشست و دستهاش رو به نشونه ساکت شدن زهرا بالا آورد و بهم خیره شد و گفت:
_ ببین صنم، من و تو از نظر فکری و اعتقادی خیلی با هم فرق داریم، ولی من هم دوست ندارم الکی آبروی کسی بره. از اینطور کارهای خیلی بدم میاد. ولی مازیار یه کسی که نباید دلمون براش بسوزه. میدونی چرا؟
نفسی کشید و ادامه داد:
_مازیار از اون تعدادی هست که با ظاهر سازیشون به اعتقادات بقیه ضربه میزنن. بقیه رو از دین و خدا و پیغمبر زده میکنن. باور میکنی تا حالا زندگی چند نفر رو بهم ریخته؟ راحت به بقیه تهمت میزنه، خودش رو پاک و منزه میدونه. من فکر میکنم مازیار پیرزاده بخاطر شرایط و امتیازهایی که برای بورسیه گرفتن داری روت زوم کرده. رفته خوشگذرونیهاش رو کرده، حالا دختر آفتاب و مهتاب ندیده میخواد.
بین حرفش پریدم:
_ خودمم میدونم که پیرزاده قصد رفتن از ایران داره. میتونه بره، ولی میخواد با یه موقعیت خوب بره. به اینم شک کرده بودم یکی از دلیل پافشاریش برای ازدواج با من احتمالاً بخاطر دعوتنامههایی هست که برام فرستاده شده. ولی متوجه اینکه گفتی خوشگذرونیهاش رو کرده نشدم.
سرش رو متاسف تکون داد:
_ این گرگ توی لباس بَره، تا جایی که من خبر دارم وبهم گفتن، وقتی توی پروژه و تحقیقها و دورههایی که میرفته برای اینکه زودتر کارهاش انجام بشه به چند نفر قول ازدواج داده. اون بیچارهها هم که فکر کردن آقا خیلی باکمالات و فرهیخته و باسواد و آدم حسابیه، پیشنهاد ازدواجش رو قبول میکنن. یه مدت برای انجام کارهاش به هر دری میزنن که زودتر همه کارهاش ردیف بشه، ولی به محض اینکه خرش از پل رد شده برای اینکه پیگیر قول و قرار ازدواجهایی که داده نشن، با تهمت و تحقیر و آبروریزی نمایشی همهشون رو دور میزنه.
زهرا با چشمهایی که داشت از حدقه بیرون میزد، نگاهش بین هر سه تامون چرخید و گفت:
_ وای این چه لجنیه. صنم خانم بفرما بازم باید صبر کنیم ببینیم چی بشه که قبول کنی اینو باید بزنیم نابودش کنیم.
ندا جرعهای از چاییش رو خورد و گفت:
_ حالا اینا باز خوبه. باورتون میشه از چند نفری آتو گرفته بخاطر اینکه حرفی نزنه کلی پول ازشون گرفته. یکی از بچهها چند وقتیه داره زاغ سیاهش رو چوب میزنه. گفت انقدر پول و زمین رشوه گرفته که حسابهاش میلیاردی شده.
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از حضرت مادر
مداحی آنلاین - نماهنگ دورت بگردم - نجم الثاقب.mp3
5.13M
گفتم لیلا از لیلا لیلاتره
گفتم یوسف از یوسف زیباتره
بالاتری ندیدم خب از همه
پرچم ارباب ما بالاتره
#نماهنگ🔊
#جدید🔄
#میلاد_امام_حسین(ع)🌺
#گروه_سرود_نجم_الثاقب🎙
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت_چهل سراب🕳 ندا دو برگ دستمال کاغذی رو از داخل جعبه روی میز برداشت و دسته
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتچهلویک
سراب🕳
زهرا استکان چاییش رو روی نعلبکیاش گذاشت و متفکرانه پرسید:
_ندا، یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده.
_چی؟
_کیانی پولایی که از تو گرفته با پیرزاده تقسیم کرده؟
صدای خنده ندا بلند شد و دستش رو رو به بالا تکون داد:
_نه بابا، سهیل اصلاً قابل مقایسه با این پسره مفتخور نیست. درسته من ازش دلخورم و دلم میخواد پوستش رو بِکَنم، ولی منتظره پولی که برای پیرزاده انتقال داده رو پس بگیره. وقتی برگرده ایران پول پس بده.
فائزه کیک توی دهنش رو قورت داد و کنجکاو پرسید:
_آقاسهیل وقتی متوجه شد قضیه چی بوده، از حرف و قضاوتهایی که کرده بود شرمنده نبود؟ نظرش برای ازدواجتون عوض نشد؟
ندا نفسش رو محکم بیرون فرستاد:
_چرا، کلی عذرخواهی کرد، ولی خب گفت من هم مقصرم. حتماً یه حد و حدودی رو توی رفتارهام رعایت نکردم که پیرزاده به خودش اجازه داده اینطور چرندیاتی رو پشت سرم بگه. من حرفش رو قبول نکردم، شایدم حرف سهیل درست باشه. اولش که میخواست بره حرفی نزد، ولی چند روز پیش که من پیگیر پس گرفتن پولام شده بودم پیام فرستاده بود برگرده همدیگه رو ببینیم حرف بزنیم. نوشته بود این دیدن هم برای فرصت گرفتن پولا نیست، من هم جوابش رو ندادم و نمیدم.
ناخواسته از حرف آخرش خندهم گرفت:
_ندا جان، ناراحت نشیها، ولی من هم با حرفهای آقای کیانی موافق هستم. باید خانما یه حد و مرزی توی رفتارشون با آقایون داشته باشن. اون طوری که اولش حرف زدی فکر کردم همهچی تموم شده، ولی الان مشخص شد عصبانی بودی.
لبخند کمرنگی روی لبش نشست:
_من از اینکه یه مبلغی از پولام دست پیرزادهست از سهیل عصبانی و ناراحتم، وگرنه سهیل و خانوادهش مال و مرد خور نیستن. و اعتمادش به مازیار اشتباه بود. من خودمم شک داشتم ولی با تعریفهایی که بقیه از کارهای مازیار میکردن، به خودم گفتم سهیل که بچه نیست، بقیه هم دارن مازیار رو تایید میکنن، کار خیلیها رو درست کرده. نمیدونستم قرار برای من و سهیل آفَت بزنه به همه چی.
زهرا صندلیاش رو عقب کشید و بلند شد و به شوخی گفت:
_کاش سرد نبود میرفتم توی یکی از آلاچیقها مینشستیم. من آدمی نیستم چند ساعت یه گوشه بشینم.
هر سه تا آروم خندیدیم.
فائزه تیکه آخر کیکش رو خورد، همونطور با دهن پرش گفت:
_خب ندا، حالا برای این موجود موذی چه فکری توی سرته، ببینیم اصلاً شدنیه یا نه؟
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از حضرت مادر
شما به دیدار خصوصی با امام حسین علیه السلام دعوت شدید😍
هدایت شده از درصد طلایی
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️رمز برکتِ زمان...
🔻میدونی هر ساعت فقط یه صلوات برای امام زمان💐 بفرستیم چی میشه ؟!
#امام_زمان💐
#درصدطلایی
https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتچهلویک سراب🕳 زهرا استکان چاییش رو روی نعلبکیاش گذاشت و متفکرانه پرسید:
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_چهلودو
سراب🕳
باید از روزهایی که دورهمی دارند مطمئن بشم. یه چند روزی باید برنامهریزی کنیم، تعقیبش کنیم. اگر موفق بشیم همه پاتوقهاشو پیدا کنیم، اونطوری کارمون راحتتر میشه. فعلاً فقط آدرس دوتا از محلهای رفتوآمدش رو بلدم. اونم باید یه روز قرار بزاریم بریم ببینیم چطور جاییه. میشه زیر نظرش داشت یا یه فکر دیگهای باید بکنیم.
زهرا دوباره روی صندلیش نشست، کنجکاو پرسید:
آدرس اون دوتا مکان کجاست؟ نزدیک یا دوره؟ مگه این عصاقورت داده دورهمی هم میره؟
دست به سینه تکیه زد و با خنده گفت:
_آره، چه دورهمیهایی هم میره! البته خیلی زرنگه، فعلاً دستش برای کسی رو نشده. این دوتا آدرسی که بهم دادن، سمت رامسره.
تن صدای زهرا بلندتر شد:
نه بابا، آقا! چه مسیری رو هم میره و میاد؟ مطمئنی این آدرسها سرکاری نیست؟
_آره ، از یه کسی گرفتم که اونجا دیدش و روزگار براش زهر کرده.
نتونستم جلوی حس کنجکاویام رو بگیرم، لبهام رو باز کردم:
_روزگار برای پیرزاده زهر شده؟
_نه، اگر اینطور میشد که من کل شهر شیرینی میدادم برای اون طفلکی که رفته یه نهار بخوره، با دیدن مازیار فضول بیشخصیت، کوفت بجای نهار میخوره.
فائزه خودش رو جلو کشید، با چشمهایی که گرد شده بود، وسط بحث اومد:
_کیه؟ ما میشناسیمش؟
ندا چشمهاش رو بست و باز کرد:
_فعلاً اجازه ندارم اسمی ازش بیارم، چون بهش قول دادم. ولی اونم داره یه کارهایی میکنه برجک این زهرمار بیاره پایین. فقط فعلاً باید صبر کنیم امتحانها تموم بشه. بعد دوتا از بچهها میخوان به جمعمون اضافه بشن. اون وقت دو یا سه تیم میشه. یه هفته بتونیم هرجا میره تحت نظرش بگیریم. برگ برنده دستمونه.
جرعهای از چاییم رو خوردم تا گلوم و زبونم از خشکی دربیاد. سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود، بالاخره به زبون آوردم:
_این دورهمیها مختلطه؟
ندا سرش رو به نشونه بله تکون داد.
زهرا با نگاه سوالی و متعجبش وسط حرفم پرید:
_یعنی با کسی میره؟؟؟
ندا سرش رو به دو طرف تکون داد:
_نه، گفتم که خیلی زرنگه. تنها میره، ولی یه گوشه میشینه ببینه چه خبره. بقول یکی از بچهها، دود قلیون حلقه میکنه، میفرسته تو فضا، دنبال سوژه برای حقالسکوت گرفتن میگرده.
از حرفهای ندا هنگ کردم:
_قلیون؟ حقالسکوت؟
فائزه با صدای پر از حرص و نفرتی گفت:
_چه آدمیه! اصلاً نمیشه بهش گفت آدم. یه موجود پست.
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از حضرت مادر
در باب توسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام
آقای کشمیری گفتن؛
دو رکعت نماز حاجت خوانده شود
و به حضرت ابوالفضل علیه السلام هدیه شود
سپس تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده
و باز ثوابش هدیه شود
و سپس ۱۳۳ مرتبه خوانده شود:
يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ
اكْشِفُ كَرْبِي بِحَقِّ أخيك الحسين عليه السلام