شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت833 گذر از طوفان✨ نزدیک های سر کوچه توقف کرد دستش رو دراز کرد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت834
گذر از طوفان✨
سشوار رو برداشتم خواستم روشنش کنم که پشیمان شدم
موهام رو با حوله و گرمای بخاری خشک کنم ،بابا با صدای سشوار بد خواب میشه
تند تند شروع به خشک کردن موهام کردم
گلسرم رو برداشتم موهام رو جمع کردم و بستم
عمه چرا امروز دیر اومده، یه زنگ بزنم ببینم کجاست اصلا امشب میاد یانه
در اتاق رو بستم شماره عمه رو گرفتم بعد از چند لحظه صداش پخش شد
_سلام ترانه جان
_سلام عمه خوبی ؟کجایی؟
_ممنون عزیزم اومده یه سر بزنم به آقاجون اینا منتظرم عمو سلمان برسه بیام پیشتون اگر تا یه ربع دیگه نیاد با آژانس میام
_عجله نکنید عمه هر وقت عمو اومد بیاید منتظرتون بودیم خواستم ببینم امشب هم میاید پیشمون
_آره عزیزم میام ،باید زودترم می اومدم چند روزه به نیلو قول دادم پیتزا درست کنم خواستم برای شام پیتزا درست کنم از ساعت سه داداش میگه الان میام هنوز نیومده
خدارو شکر این یه بار دیر اومدن عمو به نفع من نشد وگرنه عمه میپرسید کجابودم و خرید ها رو میدید میگفت کجا خریدی چقد خریدی
گلوم رو صاف کردم و گفتم
_عمه الان خودم مواد پیتزا رو آماده میکنم تا شماو عمو برسید آماده بشه
_ببخشید عزیزم دستت دردنکنه
_خواهش میکنم
خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم از اتاق بیرون رفتم
وسایل پیتزا رو روی اپن چیدم و مشغول درست کردن موادش شدم
شعله گاز رو بیشتر کردم و مواد گوشتی رو داخل ماهیتابه ریختم شروع به همزدن کردن شعله رو کم کردم سمت یخچال رفتم درش رو باز کردم بسته خمیر آماده ای که فروغی خریده بود رو بیرون آوردم
چرا یادم رفت بهش بگم رسیدم الان فجر میکنه عمدإ نگفتم
خمیر رو کنار بقیه وسایل گذاشتم از آشپرخونه بیرون رفتم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫