eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌ارباب خوبم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ.. وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ .. اَلسَّلامُ عَلَی‌الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن‌الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِالْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ‌الْحُسَین🏴
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
کَربِی لا یُفَرِّجُهُ سِوَى رَحمَتِکَ غم زدگی ام را جز رحمتت برطرف ننماید خدایا از عمر غممون کم کن و به عمر خنده هامون اضافه کن مناجات نیازمندان (امام سجاد علیه السلام)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت445 گذر از طوفان✨ در تراس رو چرا قفل کردن اینا رو کجا بندازم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ با صدای زنگ در جارو برقی رو خاموش کردم فروغی اگر بیاد کلید داره حتما یکی از اعضای خانواده شه با استرس سمت در رفتم چشمم رو روی چشمی گذاشتم صورت نگران فروغی دیدم خودم رو عقب کشیدم چشمم به زنجیر روی قفل در افتاد ای وای در رو از پشت قفل کردم با قدم های بلند تند برگشتم داخل هال مانتو رو پوشیدم و شالم رو روی سرم انداختم برگشتم پشت در قفل رو باز کردم دستگیره در رو پایین کشیدم فروغی نگاه کلافه ونگرانی بهم انداخت _چرا گوشیتو جواب نمیدی در رو چرا قفل کردی چندقدم عقب رفتم آب دهنم رو قورت دادم _نشنیدم زنگ زدید در روبست و داخل اومد نفس عمیقی کشید _خانمه رفت؟ _زنگ نزدم کسی بیاد ازحرفم تعجب کرد نگاهی به کل خونه انداخت _پس کی کارای خونه رو انجام داده؟ سمت جارو برقی رفتم _خودم دلخور تر از قبل بهم خیره شده _مگه من گفتم بیایی کارای خونه رو انجام بدی؟ سرم رو رو به بالا تکون دادم _نه خودم خواستم سرش رو متاسفم تکون داد _وقتی گفتم زنگ بزن یعنی چی؟خیلی خوشت میاد برعکس هرچیزی که میگم عمل کنی ؟ زبونم رو روی لبم کشیدم سرم رو پایین انداختم _خواست کمی از لطف هاتون جبران کنم اخم هاش رو باز کرد _من کاری نکردم که منتظر جبرانش باشم باید زنگ میزدی دفترخدمات الان منو شرمنده کردی _وقتی خودم انجام دادم شما چرا شرمنده بشید خم شدم دکمه جارو برقی رو زدم شروع به ادامه کارم کردم باخاموش شدن جارو برقی برگشت عقب _چرا خاموشش کردید! _همه جا رو تمیز کردی کافیه _پایین هال رو جارو بزنم تموم میشه دوباره خم شدم جارو برقی رو روشن کردم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍 🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند . https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
از صبح تا شب پای دوربین نشستم.‌نرگس توی خونه تنها بود و فقط دو بار به خودم زنگ زد. گفتم حتما روز بعد دستش رو میشه بهش گفتم کارم طول کشید نمیام. روز دوم تلفن خونه رو برداشت وزنگ زد به یکی گفت بیا تنهام محسن نمیاد. خون، خونم رو میخورد. منتظر بودم کسی بیاد خونه تا زنگ بزنم پلیس و مچ هر دوشون رو بگیرم.‌ نرگس به اتاق خواب رفت و لباس مرتبی پوشید. چایی دم‌کرد و میوه ها توی ظرف چید. شیرینی هم گذاشت دلم‌میخواست همین الان برم و با دست های خودم خفه‌ش کنم. صدای زنگ خونه بلند شد. بدون اینکه بپرسه کیه دکمه‌ی آیفون رو زد و در رو باز کرد. دیگه دلم نمیخواست به صفحه‌ی مانیتورم‌ نگاه کنم. با چشم‌های پر اشک و عصبی خیره‌ی صفحه‌موندم تا ببینم‌ اونی که به خاطرش بهم خیانت کرده کیه که در باز شد و نرگس با خوشرویی شخصی که اصلا باورم نمیشد اون باشه رو به داخل تعارف کرد. ناباورانه به مانیتور نگاه کردم https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
اگه نیاز به شغلی داری که هم به زندگیت برسی هم به کارهات هم تفریحت هم به خونوادت هم با گوشیت درامد داشته باشی بسم الله بیا بهت اموزش داده میشه تا به اون ازادی مالی و زمانی که میخوای برسی.😍 منم مثل توبودم ولی الان از کارم راضیم.و بخاطر همین به دیگران پیشنهادش میکنم https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
سمت چپِ صورتش پُر از ترکش بود از بالا سر دور زدم و به سمتِ راست رفتم چشم های نیمه بازش را که دیدم خندیدم و گفتم: حمید! شوخی بسه پاشو دیگه به‌ خدا نصف عمر شدم حس می کردم دارد با من شوخی‌ می کند یا شاید هم خواب رفته... 🕊🌹
وقتی میتونی با داشته هات خوشحال باشی، با مقایسه خرابش نکن :)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت446 گذر از طوفان✨ با صدای زنگ در جارو برقی رو خاموش کردم فروغی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جارو برقی رو جمع کردم سمت اتاق رفتم سر جای اولش گذاشتم و بیرون اومدم به طرف مبلی که گوشیم رو روی دسته ش گذاشته بودم رفتم با صدای باز شدن شیر آب ناخواسته نگاهم سمت آشپزخونه رفت و روی فروغی که گوشیش رو روی شونه ش گذاشته بودحرف میزد و کتری دستش بود ثابت موند میخواد چایی درست کنه بهش نمیاد از این کارها انجام داده باشه سمت آشپزخونه رفتم با فاصله کمی ازش وایسادم متوجه نگاهم شد دستم رو دراز کردم بی صدا لب زدم _میخواید چای درست کنید؟ چشم هاش رو بست و باز کرد کتری رو ازش گرفتم و لب زدم _من درست میکنم لبخندی روی لبش نشست با دست خیسش گوشیش رو گرفت از آشپزخونه بیرون رفت کتری رو روی گاز گذاشتم و شعله ش رو روشن کردم برای برداشتن قوری سمت ظرفشویی برگشتم با برخورد پام به پلاستیک های کنار ظرفشویی متوجه میوه و خریدهای که فروغی کنار کابینت گذاشته بود شدم قوری رو کنار سینک گذاشتم دستم رو دراز کردم پلاستیک های میوه رو برداشتم و داخل سینک خالی کردم و مشغول شستن میوه ها شدم وقتی اومد داخل هیچی دستش نبود پس اینارو کی آورده، شاید داشتم جارو میزدم بخاطر سر و صدای جارو برقی متوجه نشدم از خونه بیرون رفته با احساس نزدیک شدن چیزی بهم از فکر بیرون اومدم و ترسیدم ویهوی هینی کشیدم _ببخشید ترسوندمت ؟ یه لحظه چشم هام روبستم _آقای فروغی نزدیک بود سکته کنم _از بس غرق در فکری نه صدا میشنوی نه متوجه اومدن یا رفتن کسی میشی انقد خودت رو درگیر کردن خوب نیست ها بعدأ برای سلامتیت مشکل ساز میشه برای اینکه حرفش رو عوض کنم و ادامه نده گفتم _ظرف جا میوه ای تون کجاست ؟ متوجه منظورم شد سرش رو تکون داد وخندید _استاد شدی توی عوض کردن حرف ،داخل کابینت بالا الان برات میارم سعی کردم عکس العملی نشون ندم که حرف رو ادامه نده و گفتم _یه ظرف جا شیرینی هم بیارید لبخندی زد و سمت کابینت رفت ظرفهایی که گفته بودم رو روی کابینت گذاشت با صدای زنگ آیفون نگاه هر دوتاتون توی هم گره خورد دستش رو بالا آورد به ساعت مچیش خیره شد _یکساعت دیگه باید اینجا باشن چرا انقد زود اومدن از حرفش استرس گرفتم _حالا من چطوری برم خونه ؟ _چرا سری هول میشی صبرکن برم ببینم کیه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍 🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند . https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
بنده ی من هر موقع دلتنگ شدی به آسمون نگاه کن، من نگاههای تو رو به سمت خودم میبینم...