✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت535
گذر از طوفان✨
_من فکر میکردم این آپارتمان خونه پدرتونه و وقتی خونه نیستن مسافرت هستن ولی امروز مادرتون زنگ زد فهمیدم خونه پدرتون نیست
_با مامان حرف زدی؟
سرم رو به دو طرف تکون دادم
_نه تلفن رفت روی پیغام گیر مادرتون پیغام گذاشت که شام برید خونه چند بارم بهتون زنگ زده در دسترس نبودی
با تعجب گوشیش رو برداشت
_حتما وقتی زنگ زده داشتم با اون یکی خطم حرف میزدم
شماره ای رو گرفت گوشی رو کنار گوشش گذاشت
_سلام دایی جون خوبی؟ مادر جون خونه س؟
_ممنون عزیزم گوشی بهش بده دستت دردنکنه
کلافه سرش رو سمت خیابون چرخوند
_سلام مامان جان خوبی؟ببخشید زنگ زده بودی خونه نبودم الان متوجه شدم
چند ثانیه ای سکوت کرد
_نه مامان خارج شهر نبودم احتمالا زمانی زنگ زدید داشتم با گوشی حرف میزدم پیامک تماس های بی پاسخ رو هم هنوزچک نکردم
بین کلافه بودنش یهوی صدای خنده ش بلند شد
_چشم میام خیالتون راحت مواظبم کاری ندارید؟
خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد جلوی فرمان گذاشت ماشین رو راه انداخت و گفت
_نورا خانم ما هرچی داشته باشیم کلا برای بابا محسوب میشه
وسط حرفش پریدم
_منظورم این بود باید میگفتید این آپارتمان برای شماست چون توی اومدن یا نیومدنم به اونجا تاثیرداشت
تند سمتم برگشت نگران گفتم
_آقای فروغی حواستون باشه الان تصادف میکنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت536
گذر از طوفان✨
_حواسم به رانندگیم هست
ناراحت ادامه داد
_مگه تا الان رفتاری بدی از من دیدی ؟
_نه ولی نباید پنهان کاری میکردید
_مگه سوال پرسیدی که جواب نداده باشم یا دروغ گفته باشم
_نه ولی باید میگفتید
نوچی کرد سرش رو متاسف تکون داد
سرعتش رو بیشتر کرد سمت شرکت رفت
تا نزدیک های ایستگاه هیچ کدوممون حرفی نزدیم ،قبل از رسیدن به ایستگاه گفتم
_آقای فروغی کنار ایستگاه نگه دارید پیاده بشم
دنده رو عوض کرد
_تا جلوی در شرکت میرم
_نمیشه که جلوی شرکت از ماشین شما پیاده بشم یکی ببینه بد میشه
_همه سرکارن خانم خجسته هم مشغول کار کسی پایین نیست ببینه
_باشه ولی من کنار ایستگاه پیاده بشم بهتره خودم میام
نفس عمیقی کشید
_باید زودتر برسم شرکت نمیتونم با سرعت پایین رانندگی کنم برسی شرکت
_با قدم های بلند راه میرم
نگاه چپ چپی بهم انداخت
_که یهو بخوری زمین یا نفس نفس زنان برسی شرکت
خود خواه یه دنده لج باز بجز حرف خودش هیچی براش مهم نیست
با حرص جعبه های پیتزا رو روی پام جابجا کردم نیم نگاهی بهم انداخت
_زیاد سس روی پیتزا نریز معده ت درد نگیره حالت تهو میگیری
نگاه از جعبه های پیتزا برداشتم
_معده درد فقط بخاطر سس خوردن و تغذیه نیست بعضی وقتها رفتار آدم ها باعث معده درد میشه
نگاه زیر چشمی بهم انداخت و کم نیاورد و گفت
_اول تغذیه رو رعایت کن رفتار هم درست میشه اگر دنبال مقصر نگردی
چه رویی داره باید میگفت خونه پدرش نیست ناراحت هم شده چرا به روش آوردم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت537
گذر از طوفان✨
در ماشین رو باز کردم با استرس نگاهی به دور ور شرکت انداخت و پیاده شدم قبل از اینکه در ببندم فروغی با صدای پایینی گفت
_بدون کیف کجا میری!
نوچی کردم ،دستش رو دراز کرد کیفم رو روی مچ دستم انداخت
_پله ها رو شتاب زده بالا نری
_ نمیشه همزمان بریم داخل شرکت
_چرا نمیشه ؟
_آخه
وسط حرفم پرید با سرش به در اشاره کرد
_آخه بی آخه برو داخل
سعی کردم طوری که به نفس نفس نیفتم و بهم گیر نده ولی کمی تند تر پله ها رو بالا برم
کنار در ورود بهم رسید قبل از اینکه زنگ در رو بزنم کلید رو از جیبش بیرون آورد و در رو باز کرد
کاش میتونستم چندقدم برگردم عقب چند دقیقه بعد از داخل رفتنش زنگ در رو میزدم
از کنار در فاصله گرفت
_خانم نیکجو بفرمایید
_ممنون
داخل رفتم نگاهم فوری سمت میز خانم شفقت رفت بخاطر نبودنش نفس راحتی کشیدم سمت اتاق بایگانی رفتم به خانم خوشنام که در حال خوردن شیرینی بود سلام
کردم
_سلام عزیزم خوبی؟
دستم رو سمتش دراز کردم پیتزا ها رو سمتش گرفتم
_ممنون ،بفرمایید
_نوش جان نهار خوردم،شما شیرینی بردارید
ناخواسته دوباره نگاهم سمت بشقاب شیرینی جلوی دستش رفت
نهار خورده بعد داره نان خامه ای و شیرنی هم میخوره وای چطوری معده ش اذیت نمیشه با اجازه ای گفتم و سمت اتاق رفتم
با پا آروم چند ضربه به در زدم پریسا سرش رو بلند کرد
_چه عجب ترانه خانم بلاخره رسیدی من یه شکری خوردم به آقای فروغی گفتم خودم کارها رو انجام میدم توام از خدا خواسته کار رو تعطیل کردی
آروم خندیدم
_ای نامرد تو خودت پیاز داغشو زیاد کردی کار نکنم الان معترض شدی! بیا پیتزا بخور بجای غر زدن
از روی صندلی بلند شد به طرفم اومد
_ببینم از کجا خریدی ؟
_کافی شاپ ماهلین
دست هاش رو بهم کوبید
_به به دستت درد نکنه چه کار خوبی کردی نهارمون رو بخوریم کدها رو بخون ثبت کنم تموم بشه آقای امیری انقد کار ریخته روی سر الهام برم چند تا رو بیارم کمکش کنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت538
گذر از طوفان✨
_خودم میتونم ثبت کنم بعد نهار برو کارها رو ازش بگیر بیا
_فعلا امیری هستش تا میره شاید ثبتی ها تموم بشه بعدشم میخوای فروغی بیاد به من گیر بده،بگه مگه نگفتم فعلا خانم نیکجو کاری انجام ندن
بی صدا خندیدم
_نمیگی شاید از در بیاد تو بعد چی میخوای جوابش رو بدی
_میگم مگه دروغ گفتم
در جعبه پیتزا رو باز کرد یکی از سس هارو برداشت
_ترانه دارو هاتو آوردی بخوری ؟
_نه میرم پیش خانم خادمی کمی بارهنگ درست میکنم بعدش میخوریم ان شاءالله که اذیت نمیشم
_از دست تو سر خودم رو بکوبم توی کدوم دیوار چند باره دارم میگم قرص هاتو بزار توی کیفت چرا حرف گوش نمیدی
_یادم میره بعدشم نمیخوام بهشون وابسته بشم
_چه حرفهای میزنی وابسته شدن چیه باید دوره داروهات تموم بشه که معده دردت خوب بشه
_باشه خانم دکتر آینده من برم چند تا پیتزا به خانم خادمی بدم
_برو زود برگرد
از اتاق بیرون رفتم نزدیک های اتاق مدیریت صدای خانمی که پشت سرهم اسم آقای فروغی رو میاورد و قسمش میاد کنجکاوم کرد قدم هام رو بلند تر برداشتم به جلوی در اتاق رسیدم با خانم خادمی که کمی از اتاق فاصله داشت رو برو شدم و سمتش رفتم
_سلام چی شده؟
_سلام دخترم یه خانمه اومده خواهش و التماس آقای فروغی به بچه ش رضایت بده
از حرفش تعجب کردم
_مگه بچه ش چکار کرده؟ازش شکایت کردن؟
_نمیدونم مادر ولی آقا طاها و طیب اصلا خانواده اینا اهل کسی رو الکی توی دردسر انداختن نیستن خیلی دل رحم هستن حتی اگر کسی اشتباهی کنه زود میبخشنش ولی این پسره نمیدونم چکار کرده که کوتاه نمیان
نگاهم سمت در رفت بنده خدا مادرش چقد نگران بچه ش شده
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
با شهدا صحبت کنید آنها صدای شما را به خوبی میشنوند و برایتان دعا میکنند
دوستی با شهدا دو طرفه است...
#شهید_امیرسیاوشی🕊🌹
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
هر کاری کنی یکی ناراضیه پس برای کسی کار نکن فقط خدا...
#شهید_حسینمعزغلامی🕊🌹
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وسلامبرمحبوبما #حسین
ڪہخودغریببوداما
ماراصاحبوطنےبہنام #ڪربلا ڪرد♥️
#صباحڪم_حسینے
#شـهیـدانه
@karbala_ya_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
🎥 میخوای من کلا بمیرم شما راحت باشی⁉️
✅ استدلال قوی و عالی دکتر غلامی، در برخورد و توضیح دادن حد پوشش با شخص بی حجاب...
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وسلامبرمحبوبما #حسین
ڪہخودغریببوداما
ماراصاحبوطنےبہنام #ڪربلا ڪرد♥️
#صباحڪم_حسینے
#شـهیـدانه
@karbala_ya_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
🎥 میخوای من کلا بمیرم شما راحت باشی⁉️
✅ استدلال قوی و عالی دکتر غلامی، در برخورد و توضیح دادن حد پوشش با شخص بی حجاب...
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت539
گذر از طوفان✨
از داخل کابینت یه بشقاب برداشتم خانم خادمی رو صدا زدم
_جانم؟
_چند تا از این پیتزا ها رو بردارید
لبخندی زد
_مادر جان خودت بخور نوش جانت من نمیخورم
_این زیاده منم میخورم شماهم چند تا بردارید
دوتا از پیتزا ها رو برداشت
_چرا تعارف میکنید بیشتر بردارید
_ببر دوستتم بخوره
_دوتا خریدم بردارید
دوتا دیگه رو برداشت
_دستت درد نکنه دیگه کافیه
_نوش جانتون ،خانم خادمی بارهنگ دارید کمی درست کنم بعد نهار بخورم
_آره مادر هست برو نهارتو بخور خودم درست میکنم براتون میارم
_نه زحمت میشه بگید کجاست خودم درست میکنم
دستش رو روی کمرم گذاشت و سمت در هدایتم کرد
_برو دختر زحمت چیه
لبخندی زدم
_ببخشید تو روخدا خیلی زحمتتون میندازم
_این حرفو نزن توام مثل دختر خودمی
_خیلی لطف دارید
صدای متعجب ترانه گفتن پریسا باعث شد از در بیرون برم
_چی شده؟
دستم رو گرفت با قدم های بلند سمت اتاق بایگانی کشیدم
_چکار میکنی الان جعبه پیتزا رو میندازم
_اتاق مدیریت رو دیدی؟
_نه چطور مگه اونجا کار داشتی؟
_نه اومدم سس تند از خانم خادمی بگیرم متوجه صدای داخل اتاق مدیریت شدم کنجکاو شدم صدا چقد آشناس کمی جلو رفتم ببینم کیه
مثل خودش کنجکاو شدم
_خب کی بود؟شناختیش؟
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت540
گذر از طوفان✨
_یعنی تو متوجه اون صدا نشدی؟
_صدای یه خانم رو شنیدم از خانم خادمی پرسیدم گفت فروغی اینا از بچه ش شکایت کردن
یهودستش رو محکم بهم کوبید و با چشم های برق زده ش گفت
_ایول به آقای فروغی وای خدا خوشحالش کنه اینطوری که باعث شد من خوشحال بشم
از حرفش چشم هام گرد شد
_خوبی تو؟درست حرف بزن ببینم چی میگی کدوم کار فروغی باعث خوشحالیت شده؟
_وای که تو چقد حواس پرتی مگه چند بار مادر پرویزی توی آشپزخونه ندیدی چطوری صداشو نشناختی
چشم هام از تعجب گرد تر شد
_وای آقای فروغی چکار کرده
_درست ترین کار رو کرده باید یه تشکر خوب ازش بکنم
_کجای این کار درست پای آبروی من وسط ها حواست نیست
_چرا حواسم هست ولی تو کدوم کار فروغی دیدی اشتباه انجام بدم که باعث دردسر بشه این طاهاست ها طاهر نیست که بگیم اشتباه کرده شک نکن کاری نمیکنه آبروی تو به خطر بی افته، باید بهش بگم حسابی حال این پسره رو بگیره که دیگه هوای پررو بازی برای کسی به سرش نزنه
سرم رو متاسف براش تکون دادم سمت میز رفتم روی صندلی نشستم دستم رو روی سرم گذاشتم ،جعبه پیتزارو جلوی دستم گذاشت
_داره از دهن می افته بخور
سرم رو بلند کردم
_نمیخوام
ابروهاش رو توی هم گره زد
_میزنمت ها کی بخاطر پرویزی اشتهاش کور شده تا اشتهای ما کور بشه
تیکه پیتزایی که جلوی صورتم گرفته بود رو ازش گرفتم
باید بگم به فروغی رضایت بده فکر کرده با این کارش شر این موجود کم میکنه ولی نمیدونه وحشی تر میشه برای آبرو ریزی کردن
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت541
گذر از طوفان✨
آخرین ثبتی رو هم انجام دادیم پریسا لیست رو ذخیره و چاپ کرد از روی صندلی بلند شد کش قوسی به بدنش داد
_وای چقد زیاد بود فکر نمیکردم امروز تمومش کنیم
_آره دستت درد نکنه ببخشید کارای منم زحمتش افتاد گردنت
دهنش رو کج کرد
_خجالت بکش زحمت نبود انقد تند تند خوندی زود تموم شد وگرنه اگر خودم تنها بودم احتمالا دو روز دیگه ام تموم نمیشد
_تایپش سخت تره
گوشیش رو توی جیب مانتوش انداخت
_برم پرونده های بالا رو بیارم
_کلید اتاق رو ببر منم برم اینارو تحویل فروغی بدم
_نمیخواد بری صبرکن بیام خودم میبرم
باتعجب گفتم
_چرا؟
_الان میری یه حرفی میزنی فروغی از شکایتش کوتاه میاد ،اصلا صبر میکنیم خودش بیاد دنبال لیست ها
نفس کلافه ای کشیدم
_پیش برادراش که نمیشه حرفی بزنم
_اگر فروغی از شکایت منصرف کنی من میدونم و تو
کشو میز رو کشید کلید در اتاق رو برداشت از اتاق بیرون رفت
پریسا فقط بفکر اینه حال پرویزی گرفته بشه نمیدونه من توی دردسر می افتم
لیست ها رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم در اتاق رو قفل کردم
کاش بجز فروغی کسی داخل اتاق مدیریت نباشه بتونم راضیش کنم رضایت بده
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت542
گذر از طوفان✨
نفس عمیقی کشیدم و چند ضربه به در اتاق مدیریت زدم
_بفرمایید
دستگیره رو پایین کشیدم و داخل رفتم با صدای بسته شدن در نگاه از صفحه لپ تاپ برداشت
_خوبی؟
سرم رو تکون دادم
_ولی صورتت یه چیز دیگه میگه
جلو تر رفتم و لیست ها رو روی میز گذاشتم
نگاه گذری به کل اتاق انداختم،متوجه نگاهم شد
_کسی نیست چیزی شده؟چرا انقد پریشونی؟
زبونم رو روی لبم کشیدم
_چرا هرکاری که دلتون میخواد رو انجام میدید به آبروی من فکر نمیکید
از حرف تعجب کرد و جا خورد
_متوجه منظورت نمیشم
_چرا از پرویزی شکایت کردید ؟فکر کردید با این کارتون دیگه آدم میشه نخیر وحشی تر میشه و دوباره مشکل برام درست میکنه
اخمی وسط پیشونیش نشست با صدای پایینی گفت
_پرویزی غلط کرده
از روی صندلیش بلند شد به مبلا اشاره کرد بشینم سمت مبل گوشه اتاق رفتم نشستم روبرم نشست
_این پسره باید ادب بشه تا دیگه جرات نکنه برای کسی ایجاد مزاحمت کنه
پوز خند عصبی زدم
_اولا ادب بشو نیست در ثانی ادب شدنش به چه قیمتی ؟آبروی من
ابروهاش بیشتر از قبل توی هم گره خورد وسط حرفم پرید
_چه ربطی به آبرو داره؟کدوم کار من باعث بی آبروی شده که این دومیش باشه
_وقتی شکایت کردید پای منم وسطه بعد میگید چه ربطی داره
_آره هیچ ربطی نداره چون بعنوان ایجاد مزاحمت برای محل کار ازش شرکت کردم اونم انقد ترسو و بزدل که چند روزه خودشو قایم کرده که کسی پیداش نکنه اگر شکایت نمیکردم بقول خودت همه جا میخواست شیپور دست بگیره چرت و پرت بگه
_اینطوری بدتر نقشه برای آبرویزی میکشه
نفس کلافه ای کشید
_بی جا کرده مال این حرفا نیست فقط حرف خالیه
چند ثانیه ای سکوت کرد عصبی تر از قبل گفت
_اصلا چرا ازدواج نمیکنی؟
از حرف یهویش هنگ کردم بهش خیره شدم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.