eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
یا اباعبدالله «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» 【ع】✋ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت629 گذر از طوفان✨ جلوی در سبز رنگ بزرگی ماشین رو پارک کرد کمر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ طیب با دیدنمون جلو اومد سلام کرد فروغی جوابش رو داد سرم رو پایین انداختم و آروم جواب دادم به یکی از مبل های دونفره گوشه سالن که خالی بود اشاره کرد _تا کسی نرفته بشینه برید اونجا بشینید یه خانواده الان رفتن داخل بیان بیرون نوبت شماست پشت سر طیب راه افتادیم روی مبل نشستیم کیفم رو کنارم گذاشتم که پام به پای فروغی برخورد نکنه و این کارم از چشم طیب دور نموند سمت میز منشی رفت بعد از چند دقیقه برگشت _شناسنامه ها و کارت ملیتون بدید ببرم تحویل بدم فقط میخوان مشخصات رو چک کنن فروغی از داخل جیبش هر دو تا رو بیرون آورد سمت برادرش گرفت کیفم رو آروم برداشتم و زیپش رو باز کردم کارت ملیم رو بیرون آوردم چند باری وسایل داخل کیفم رو زیر رو کردم نچی کردم سرم رو بلند کردم سمت فروغی چرخیدم وا رفته و آروم لب زدم _شناسنامه رو روی میز جا گذاشتم دستش رو دراز کرد کارت ملی رو گرفت کنار گوشم آروم گفت _اشکال نداره شاید کارت ملی رو قبول کنه گیر نده کارت رو سمت طیب گرفت _شناسنامه یادش رفته _خداکنه گیر نده بگه برید بیارید _اگر گیر داد یه روز دیگه میایم طیب سرش رو تاییدی تکون داد و سمت میز منشی رفت با صدای دختری که روی مبل یه نفره کنارم نشسته بود سرم رو چرخوندم _ببخشید شما قبلا این محضر اومدید _نه چطور مگه؟ لبخندی زد _آخه من بار سوم دارم میام حاج آقارو هم میشناسیم با تعجب گفتم _سه بار عقد کردید؟ خنده بی صدای کرد _هر سه بار که برای خودم نیومدیم اولش برای عقد داداش بزرگم بعدش عقد خودم حالا برای عقد داداش کوچیکه اومدیم ما هیچ جایی برای مراسم های عقد یا محریمت هامون بجر اینجا نمیریم خانواده ها خیلی حاج آقا رو قبول دارن شما برای عقد کی اومدید؟ با سوالش دهنم خشک شد، دوست ندارم بگم عقد خودم ولی وقتی بریم داخل اتاق متوجه میشه آب دهنم رو بزور قورت دادم _خودم از حرفم جا خورد بعدش فوری لبخندی زد _عقد خودته؟ _بله متعجب تر از قبل گفت _پس چرا اینطوری اومدید؟ کمی رو مبل جابجا شدم _مگه چطور باید بیام؟ _بیشتر شبیه همراه هستید تاعروس بدون چادر سفید و دسته گل کمی مکث کرد _پس همراهاتون کجاهستن ؟ "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
برنده چالش دلنوشته خانم جعفری به ادمین پیام بدید @Karbala15
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام خدمت همراهان همیشگی دوستان یخچال و گاز خریداری شد بخاطر شرایطی که این چند روز پیش اومد نتونستیم زودتر مستندات خرید رو بزاریم عزیزانی که در این کار خیر کمکمون کردید خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده و دلتون شاد کنه اجرتون با حضرت زهرا(س)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت630 گذر از طوفان✨ طیب با دیدنمون جلو اومد سلام کرد فروغی جوابش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چه گیری افتادم کاش سرم رو نمیچرخوندم جوابش رو نمیدادم که هی سوال نپرسه فروغی از روی مبل بلند شد و آروم گفت _میخوام برم پایین میایی؟ سرم رو چرخوندم _نه _پس بیا سر جای من بشین شاید این خانم زیاد کنجکاو بیخیال سوال پرسیدنش بشه _باشه _اگر داداش پرسید کجا رفتم بگو رفتم از داخل ماشین یه چیزی بیارم بلند شدم و سر جای فروغی نشستم سرم رو تکون دادم با قدم های تند از سالن بیرون رفت، به خانم و آقای که روبروم نشسته بودن با همدیگه حرف میزدن خیره شدم ناخواسته شروع به مقایسه کردن پوشش هامون کردم این خانمه حق داشت وقتی بهش گفتم عقد خودمه جا بخوره من نه آرایش کردم نه لباس عقد پوشیدم نه چادر عروس روی سرمه ،دسته گل هم ندارم کاش اصلا این محضر نمی اومدیم مثل روزی که برای محریمت رفتیم یه جای خلوت میرفتیم با صدای ببخشید گفتن خانمی که چند دقیقه پیش سوال پیچم کرده بود زیر لب نوچی کردم و سرم رو چرخوندم قبل از اینکه حرفی بزنم لبخندی زد و پرسید _قصد فضولی ندارم ها پدر و مادرتون برای عقدت نیومدن؟ نفس کلافه ای کشیدم _نه نگاهش رنگ ناراحتی گرفت _چرا آخه راضی نیستن؟ ای خدایا بین همه ی آدم های اینجا چرا این خانمه باید کنار دست من بشینه _پدرم بیمارستان هستن مادرم فوت کردن پیشمان از سوالی که پرسیده بود ناراحت لب زد _شرمنده بخدا قصد ناراحت کردنتون نداشتم خدا به پدرتون سلامتی بده مادرتونم خدا رحمتش کنه با صدای آروم خانم نیکجو گفتن طیب چرخیدم _بله؟ _طاها کجاست؟ _گفتن میرن پایین داخل ماشین یه کاری دارن شماره ای رو گرفت قدم زنان سمت در سالن رفت "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
یا اباعبدالله «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» 【ع】✋ @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein