سلام امام زمانم
السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ...
سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست!
و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد...
#امام_زمان
وقتی میدونیم خدا از ما توقع داره بیوقفه در شب،
صبح و ظهر بریم سراغش!
داره کد بهمون میده...
یعنی هر لحظه یادم کن طوری که...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت654 گذر ازطوفان✨ لیوانم رو برداشتم سمت آب سرد کن رفتم پریسا به
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت655
گذر از طوفان✨
خانم خادمی خرید ها رو از داخل یخچال بیرون آورد
پریسا نگاهش بین من و پلاستیک های خرید جابجا شد
_ترانه این همه میوه چرا گفتی بخره گندیده میشن
آروم خندیدم
_چند روز دیگه تموم میشه
_انقد مصرف میوه تون بالا رفته؟
_نه مهمون ها زیاد شدن
سرش رو متاسفم تکون داد و زیر لب گفت
_کارد به شکم اینطور آدمای بی ملاحضه ای بخوره
خرید ها رو برداشتیم از خانم خادمی و خوشنام خدا حافظی کردیم و بیرون رفتیم
آقای امیری جلوی در شرکت متعجب به دست های منو پریسا خیره شد و سلام کرد
جوابش رو دادیم پریسا تند از کنارش رد شد و گفت
_ترانه بیا دیگه
رو به امیری ببخشیدی گفتم از شرکت بیرون رفتم
پریسا سمت شیشه ماشین خانم خزایی رفت پشت سرش رفتم سلام کردیم و گفت
_میشه صندوق عقب رو باز کنید
پیاده شد جوابمون رو داد و در صندوق رو باز کرد
_ماشاءالله چقد خرید کردید مهمونی دارید؟
پریسا سرش رو تکون داد و گفت
_خرید ترانه س مهمون ناخونده زیاد دارن
خانم خزایی خندید و سوار ماشین شدیم
ماشین رو راه انداخت بعد از چند ثانیه سکوت یه دفتر کلاستور رو از روی صندلی برداشت و گفت
_این دفتر رو بعد از ظهر داخل ماشین جا گذاشتید
خودم رو جلو کشیدم و گفتم
_عه دفتر منه
یه لحظه نگاهی به اسم روی صفحه انداخت و گفت
_مطمئنی ؟به اسم نورا نیکجو اسم شما که ترانه س
پریسا آروم خندید
_ترانه اسم شناسنامه ایش فرق داره
خانم خزایی حیرت زده نگاهی بهم انداخت و گفت
_عه چرا دوتا اسم برات گذاشتن؟
_وقتی خواستن اسم انتخاب کنن اختلاف پیش اومده برای اینکه دلخوری پیش نیاد هر دو تا اسم رو میزارن
_چه جالب حالا کدوم رو بیشتر دوست داری؟دوگانگی برات ایجاد نشده !یه عده بگن نورا یه عده دیگه ترانه صدات کنن
_نه چون مامان و بابام هم نورا صدام میزدن ولی فامیل و بزرگترا ترانه بعد فوت مامانم انقد همه گفتن ترانه که دیگه بابا هم میگه ترانه
_عه چرا ؟
_مثلا میخواستن بابا نورا نگه که خاطرات مامان برام تداعی نشه و اذیت نشه
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
لبخند تلخی زدم
_خواهش میکنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
سلام بر روح و جانهای پاکی که چیزی جز
شرف از مرگ نخواستند و شهید شدند...
#حاج_صادق🕊
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهیدسردارصادقامیدزاده
#سردارعلیآقازادهنژاد
#شهیدسعیدکریمی
#شهیدحسینمحمدی
#شهیدمحمدامینصمدی
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه دیگه امید و انگیزه واسه ادامه زندگیت نداری حتما این کلیپ رو ببین 🤍 .
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمصلوات
هدیه به
#حضرتعلیاصغر(ع)
#آقاجوادائمه(ع)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#پیروزیمردمفلسطین
#نابودیاسرائیلوصهیونیست
#آرامشامنیتکشور
#کربلاییشدنهمهاعضا
#شفامریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
#حاجترواییهمگی
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن تعداد برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
سلام عیدتون مبارک😍
به مناسبت عیدتا عید از امشب که شب ولادت آقا امام جوادجانمونه وآقاحضرت علی اصغرجانمون تا ولادت مولا جانمون آقا امیرالمومنین(ع)😍
هزینه وی آی پی ۳۰هزارتومن
بزنید رو شماره ذخیره میشه
👇👇👇👇
6280231321098179هانیه محمدی شات فیش واریزی فراموش نشه🌹 بعد از واریز فقط نام رمان رو هم بگید گذر از طوفان✨ فیش رو برای ادمین ارسال کنید و لینک رو بگیرید @Karbala15 اول شرایط وی آی پی بخونید بعد واریز بزنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95 دیگر رمان های نویسنده حامی من💫 20هزار تومن مسیر اشتباه⚡️20هزار تومن
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام عیدتون مبارک😍 به مناسبت عیدتا عید از امشب که شب ولادت آقا امام جوادجانمونه وآقاحضرت علی اصغرجان
عزیزان رمان تموم نشده
روزانه دو پارت ارسال میشه
شرایط بخونید بعد واریز بزنید🌸
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت655 گذر از طوفان✨ خانم خادمی خرید ها رو از داخل یخچال بیرون آور
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت656
گذر از طوفان✨
خانم خزایی سر کوچه توقف نکرد و فرمان رو سمت کوچه چرخوند ،پریسا سریع گفت
_خانم خزایی ممنون همین جا پیاده میشیم داخل کوچه نرید
_خریدهای ترانه زیاده دستتون اذیت میشه
لبخندی زدم
_ببخشید مسیرتون دور تر میشه
_اشکالی نداره روزهای که هوا سرد باشه باید بیام در خونه مسیر خیابون پشتی رو هم یاد بگیرم بد نیست
_دستتون درد نکنه
جلوی در خونه توقف کرد پیاده شدیم به کمک پریسا خریده ها رو از داخل صندوق عقب بیرون آوردم از خانم خزایی خداحافظی کردیم
کلید رو توی قفل در چرخوندم پریسا تا جلوی در راهرو کمکم کرد در رو باز کردم
_نمیایی داخل؟
_نه چشمم به این زهر هلاهل بی افته خستگی امروز به تنم میمونه
آروم خندیدم
_آخرش این اسم های که براش میزاری کار دستمون میده
خنده صدا داری کرد و خداحافظی گفت سمت در رفت
با صدای باز شدن در هال چرخیدم خواهر ناز بانو بیرون اومد
_سلام خسته نباشی
_سلام ممنون
چند قدم جلو تر اومد دوتا از پلاستیک ها رو برداشت و گفت
_چقد کلاس هات طولانیه خسته نمیشی ؟
خریدها رو برداشتم و داخل رفتم
_باید بخونم دیگه
ناز بانو از آشپزخونه بیرون اومد و جلومون ظاهر شد با چشم های که داشت برق میزد گفت
_رفتی خرید چه کار خوبی کردی ،اندازه امشب بیشتر میوه نداشتیم
پلاستیک ها رو وسط آشپزخونه گذاشتم نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_دوتا از پلاستیک ها برای باباس میخوام آب میوه براش بگیرم لباس هام رو عوض کنم میام خودم خریدها رو بسته بندی میکنم
پشت چشمی نازک کرد و گفت
_برا حاجی از سر خیابون آب میوه طبیعی میخریم
_وقتی خودم میتونم بگیرم چرا بخرم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت656 گذر از طوفان✨ خانم خزایی سر کوچه توقف نکرد و فرمان رو سمت ک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت657
گذر از طوفان✨
در اتاق رو بستم لباس هام رو عوض کردم ناز بانو تند در رو باز کرد و داخل اومد
اخمی کردم و چرخیدم
_چه وضع داخل اومدنه
نگاهی به کل اتاق انداخت و گفت
_نمیشه کسی این میوه ها رو ببینه بعد تعارف نکنیم بخوره
کسی منظورش خانواده خودشه
موهام رو با کلیپس جمع کردم سمتش چرخیدم
_بجز خواهرتون کسی خریدها رو ندیده بین اون همه میوه فکر کنید میوه های که برای باباس رو نخریدم
چینی به ابروهاش داد از اتاق بیرون رفت
سمت در رفتم با صدای تک زنگ پیامک گوشیم برگشتم گوشی رو از روی میز برداشتم و قفلش رو باز کردم انگشتم رو روی پوشه پیام ها گذاشتم و پیام فروغی رو باز کردم
_سلام بهتری ؟رسیدی خونه ؟
_سلام بله ممنون
چند لحظه ای از دریافت پیامش نگذشته بود که شماره ش روی صفحه افتاد
تماس رو وصل کردم به طرف پنجره رفتم با صدای آرومی جواب دادم
_الو
_کجایی؟
_خونه چطور مگه؟
_پرسیدم جواب ندادی
_نوشتم بله
_آها جواب هر دوتا سوال بود
بین حرف زدنش نفسی کشید و ادامه داد
_قبل شام و بعد شام یادت نره داروهاتو بخوری دیر وقت هم غذا نخور برای معده ت بده
_باشه حواسم هست
_امشب بیمارستان نمیری؟
_نه فردا یا پس فردا میرم
زیر لب حیفی گفت و سریع پرسیدم
_چی حیف؟
آروم خندید
_یه ساعت دیگه با طیب میرم پیش حاجی ببینیمش
حرفش هولم کرد و آب دهنم پرید توی گلوم
_آقا طیب چرا بیاد پیش بابا!
صدای خنده ش بلند تر شد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام عیدتون مبارک😍 به مناسبت عیدتا عید از امشب که شب ولادت آقا امام جوادجانمونه وآقاحضرت علی اصغرجان
از تخفیف جا نمونید😍
عزیزان رمان تموم نشده
روزانه دو پارت ارسال میشه
شرایط بخونید بعد واریز بزنید🌸