eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واسه این عشق می‌شه جنگید، واسه این راه می‌شه جون داد
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت717 گذر از طوفان✨ ساندویچ ها رو داخل دوتا پلاستیک جای ساندویچ گ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ با اومدن سه برادر فروغی، من و پریسا از روی صندلی هامون بلند شدیم طیب خداقوتی بهمون گفت سمت کمد گوشه اتاق رفت بازش کرد چند تا پرونده رو بیرون آورد طاها و طاهر روی صندلی های جلوی میز وسط اتاق نشستن طیب به صندلی های من و پریسا اشاره کرد بشینیم جلوی دست هر کدوممون یه پرونده گذاشت با یه لیستی که یه سری نکته داخلش نوشته بود، شروع به توضیح دادن کرد و ازمون خواست همه نکته های که بهمون گفته رو یکی یکی رعایت کنیم نیم ساعت از شروع به کارمون گذشته بود که پریسا طیب رو صدا زد _آقا طیب این پرونده سه تا از اون فرم های که قبلا داخل پرونده ها میذاشتیم بین برگهاش نیست با قدم های بلند سمت میز پریسا رفت پرونده رو چک کرد _طاها فایل فرم ها رو داریم؟ سرش رو تکون داد _اره روی همه سیستم ها باید باشه _پس بیا چاپش کن پرونده رو کاملش کنیم طاها نگاهش بین سیستم من و پریسا جابجا شد طیب به سیستم من اشاره کرد نگاهی به من انداخت و گفت _خانم نیکجو ببخشید چند دقیقه جابجا میشید طاها چند فرم رو چاپ کنه _چشم سریع بلند شدم و سمت میز پریسا رفتم و کنارش وایسادم طاها با یه دستش مشغول به کار شد طاهر یکی از پرونده های جلوی دستش رو سمتم گرفت و گفت _ببخشید خانم نیکجو برگه های این پرونده رو مهر میزنید قبل از اینکه حرفی بزنم طاها گفت _مهر پیش خودمه بزار پرونده رو میبرم اتاق خودمون مهر میزنم طاهر گفت _عه چرا نیاوردیش ؟ _یادم رفت طاهر پرونده بعدی رو باز کرد وسط انجام دادن کارش گفت _طاها چرا به مهندس فخر گفتی پنجشنبه نمیتونی بری سر ساختمان سر بزنی؟ با شنیدن حرف طاهر یهوی نگاهم سمت طاها رفت متوجه نگاهم شد همونطوری که به سیستم خیره شده بود گفت _باید برم یه جایی حالا مشخص نیست برم یا نه ولی کار دارم _برای کارهای شرکته؟ _نه طیب پشت سرش گفت _برای کارهای ویلای شمال که نمیخوای بری ؟ طاها با لحن آروم ومتینی گفت _نه داداش تهرانم بعدأحرف میزنم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام پیشاپیش عیدتون مبارک😍 به مناسبت ولادت منجی عالم آقا امام زمان عج😍 رمان تخفیف خورد😍 تا فرداساعت۱۴ هزینه رمان۳۰هزار تومن رمان هنوز تموم نشده پارت۱۰۱۸هستیم روزهای تعطیل پارت نداریم روزانه دو پارت بزنید رو شماره ذخیره میشه 👇👇👇👇
6280231321098179
هانیه محمدی شات فیش واریزی فراموش نشه🌹 بعد از واریز فقط نام رمان رو هم بگید گذر از طوفان✨ فیش رو برای ادمین ارسال کنید و لینک رو بگیرید @Karbala15 دیگر رمان های نویسنده حامی من💫 25هزار تومن مسیر اشتباه⚡️25هزار تومن
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام و نور نائب الزیارة همه دوستان هستم
‏در روايت دارد كه شب ‎نیمه شعبان هر كسی سه سوره يس بخواند خدای متعال تا سال آينده او را در حفظ و حراست و نگهداری خودش بيمه می‌كند. اين عمل شب نيمه شعبان است. برای گشايش كار، امنيت خود انسان و برای جهات كاری و جهات روحی، همچنین برای خانواده انسان، مفید است. - شیخ جعفر ناصری 💚
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام خدمت همراهان همیشگی 😊 دوستان خرید و بسته بندی گوشت در شب ولادت انجام و توزیع شد عزیزانی که در این کار خیر کمکمون کردید خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده و دلتون شاد کنه اجرتون با حضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
دیشب مسیر پیاده رویی مسجد جمکران نائب الزیارة همه اعضای عزیز بودیم
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت718 گذر از طوفان✨ با اومدن سه برادر فروغی، من و پریسا از روی صن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن کار پرونده ها برادران فروغی از اتاق بیرون رفتن پریسا از روی صندلی بلند شد و کش قوسی به بدنش داد _آخیش تموم شد پرونده ها چقد ریزه کاری داشتن _یکساله داریم کم کاری های شفقت رو جمع میکنیم هنوز تموم نشده _اگر من بجای فروغی اینا بودم میگفتم دیگه سر کار نیاد باصدای زنگی گوشی که توی اتاق پخش شد گفتم _زنگ گوشیتو عوض کردی؟ _نه الان میخواستم بپرسم گوشی تو داره زنگ میخوره صداش از سمت میز تو میاد به طرف میز رفتم پوشه های روی میز رو برداشتم با گوشی که عکس فروغی روی صفحه بود روبرو شدم حواسش کجا بوده گوشیشو جا گذاشته برش داشتم _گوشی فروغی جا مونده _عه این یه چیزیش شده ،گوشی ببر بهش بده برنگردن چند تا پرونده دیگه رو پیدا کنن بگن درستشون کنید خنده صدا داری کردم _کی یه چیزیش شده؟ _فروغی، فکر کنم یه ضربه ای خورده که دستش مجروح شده ولی نمیدونم چرا فراموشی گرفته با خنده گفتم _آها حتما پرونده ها رو روی هم گذاشته حواسش نبوده گوشیش روی میزه برش داره گوشی رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم نگاهی به داخل سالن انداختم خانم شفقت و خوشنام کجا رفتن ضربه ای به در اتاق مدیریت زدم _بله همیشه میگفت بفرمایید معلومه خیلی خسته شده که بی حوصله گفت بله در اتاق رو باز کردم کل اتاق رو رصد کردم آروم گفتم _آقای فروغی ؟ با بسته شدن در اتاقی که قبلا بایگانی بود و یه درش داخل اتاق مدیریت بود چرخیدم _گوشی رو بالا آوردم _گوشیتون جا گذاشتید نقشه های که دستش بود رو روی میز گذاشت _انقد خسته شدم ندیدم برش دارم _نه پرونده ها رو گذاشته بودید روش اگر زنگ نمیخورد منو خانم خجسته هم متوجه نمیشدیم دست پانسمان شده ش رو روی میز گذاشت صفحه گوشی رو باز کرد _بابا زنگ زده با لحن شوخی گفت _جواب میدادی از حرفش تعجب کردم _جواب پدرتون میدادم!بعد نمیگفت گوشی پسرم دست شما چکار میکنه؟ بین خنده ش گفت _بلاخره که باید با هم آشنا بشید _آشنا شدیم ،روزی که داخل سالن با من و خانم خجسته احوال پرسی کرد یادتونه رفته لبخند زد _نه یادم نرفته، منظورم آشناتره "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت719 گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن کار پرونده ها برادران فروغی از
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ لبخند ملیحی زدم _میشه یه سوال بپرسم؟ _چرا نمیشه بپرس _پنجشنبه میخواید کجا برید که ربطی به کارهای شرکت هم نداره دستش رو زیرچونه ش گذاشت بهم زل زد _گفتم که صبرکن ببینم درست میشه بهت میگم _آخه وقتی ربطی به کار نداره چرا من همراهتون بیام ؟ _دوست ندارم تنها برم _خوب کسی دیگه رو ببرید مثلا خواهرتون خنده ریزی کرد _نمیشه لبم رو پایین کشیدم _چرا نمیشه؟ _چون دوست دارم شما همراهم باشی چند ثانیه سکوت کردم و گفتم _اگر دوست نداشته باشم بیام؟ نگاه مهربونش توی صورتم چرخید _اگر من ازت خواهش کنم بیایی چی؟بازم نمیایی؟ این چند وقت خیلی خوبی در حقم کرده اگر بگه کجا میره باهاش میرم حداقل بدونم چه جاییه _خب حداقل بگید کجاست ابروهاشو بالا انداخت _گفتم که صبر کن _آخه وقتی نمیدونم کجا میخوایم بریم چطوری قبول کنم؟ چند ثانیه مکث کرد و گفت _یه کار خیلی مهم که میخوام انجامش بدم وقتی میگه مهم دروغ که نمیگه با دست سالمش نقشه ها رو سمت خودش کشید _حالا میایی یا بازم باید ناز بکشم؟ یهوی خنده م گرفت _ناز کشیدن لازم نیست میام به نقشه ها اشاره کردم _کمکتون کنم؟ _نه عزیزم برو استراحت کن چیزی به رسیدن خانم خزایی نمونده از کلمه عزیزمش جاخوردم ولی سعی کردم عکس العملی نشون ندم با ضربه ای که به در خورد فروغی اجازه ورود داد نگاه هر دو تامون سمت در رفت و پریسا توی چهار چوب ظاهر شد _خانم خزایی رسیده اگر کاری هست بگم صبر کنه سرم رو تکون دادم _نه بریم رو به فروغی با اجازه ای گفتم زیر لب گفت _مواظب خودت باش "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
آقاےعشق تولدت مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت720 گذر از طوفان✨ لبخند ملیحی زدم _میشه یه سوال بپرسم؟ _چرا ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان ✨ سوار ماشین شدیم همزمان با حرکت خانم خزایی پریسا گفت _یه گوشی تحویل دادن رو چقد لفت دادی برای اینکه بیخیال بحث بشه گفتم _فروغی داخل اتاق نبود _کجا رفته بود؟ _اتاق بایگانی قبلی رفته بود دنبال چندتا نقشه _خوب شد اومدم دنبالت وگرنه احتمالا میخواستی بشینی کمک کنی کار فروغی تموم بشه آروم خندیدم _اگر میگفت کمک کن نمیشد بگم نه نگاه چپ چپی بهم انداخت _چند وقت پیش کی بود با فروغی کل کل میکرد میخواست جنگ جهانی راه بندازه پشت چشمی براش نازک کردم _خب مقصر بود خنده صدا داری کرد _والا توام بد شمشمیر از رو بسته بودی به شوخی گفتم _خجالت نکشی از من طرف داری نمیکنی _تنها کسی که خیلی طرفداری ازت کرده منم پس حرف نباشه به لحن شوخیش خندیدم بعد از چند دقیقه سکوت پریسا گفت _ترانه حواست به نیلو هست؟ سرم رو به دو طرف تکون دادم _این روزا حواسم به هیچکی و هیچ چیزی بجز بابا نیست ،نازبانو هم که بلد نیست بچه رو تربیت کنه رو اعصابمه _فکر نکنی بخاطر خریدن یه شیر کاکائو و کیک این حرفهارو میزنم اگر حواست به تربیت و بزرگ شدن نیلو نباشه یه طوری بزرگ میشه که انتظار داره هرچی میخواد همون لحظه براش فراهم بشه و نمیتونه با شرایطی که توش قرار داره کنار بیاد اینطوری اول خود نیلو ضربه میخوره و بعد خودتون اینارو هم نگفتم که بخوام دخالت کنم ولی این نوع بزرگ شدن برای خود نیلو ظلمه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫