eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همه عزیزان و بعضی از مخاطبهای غرغرو که ادمین بنده خدا رو کلافه کردن چند وقتیه یکم سرم شلوغه🤏 ان شاءالله سعی میکنم دوشنبه یا سه شنبه بیام و جواب سوال هاتون بدم ممنون که کنارم هستید
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا ‏اگر دل‌تان سخت به تَنگ آمد، با ذکرِ حسین(ع) نَفَس بکشید.. صلی الله علیک یا ابا عبدالله❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دُرنـجف
*امام على عليه السلام: إنَّ الشَّقِيَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِيَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ بدبخت كسى است كه از عقل و تجربه خود بهره نگيرد نهج البلاغه نامه78
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1156 گذر از طوفان✨ پریسا روی صندلی جابجا شد چند ثانیه ای بهم خی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _با بابا یا طاها حرف میزنم باید تا دیر نشده بفهمم چه خبره،بخاطر حرف نازبانو بهم گفتی پنهون کار؟ صدای خنده ش یهوی بلند شد سریع دستش رو روی دهنش گذاشت بین خندیدنش گفت _نه بابا ،اون رو فعلا بیخیال بعد حرف میزنیم الان میترسم کارمون به کتک کاری برسه متعجب گفتم _کتک کاری چرا؟زود بگو پریسا که دارم قاطی میکنم چشم هاش رو ریز کرد صداش رو پایین آورد _من باید قاطی کنم که تو شوهرت چرا امیری پررو رو خفه نکردید امیری؟منظورش کسری !پریسا از کجا فهمیده خودش باهاش حرف زده یا مادرش؟ با بشکن زدن پریسا حواسم رو جمع کردم _یهوی کجا پرواز کردی منم ببر تنها تنها خوش میگذره ،جواب من رو بده _آقا کسری مگه چکار کرده؟ ابرو هاش رو بالا انداخت _ترانه یه طوری حرف نزن که بی خبری ،خوب میدونی دارم در مورد چی حرف میزنم ،فقط برام جای سوال چرا تو به شوهرت نگفتی دوست پر ادعاش رو بزنه بره فضا اصلا چرا شماره تلفن خونه رو بهش دادید که مادرش زنگ بزنه ناخواسته لبخند روی لبم نشست _مادرش با مامانت حرف زد خب چی شد؟ نگاه چپ چپی بهم انداخت _زهره مار چرا ذوق میکنی تو که میدونی من میخوام سر به تن اون پر ادعا نباشه ،تو بجای اینکه به من خبر میدادی که جلوی خواستگاری کردنش رو بگیرم آدرس و شماره تلفن خونه بهش دادید _ما نه آدرس دادیم نه شماره از روی فرمی که پر کردیم حتما برداشته ،بعد من و طاها حرفی میزدیم زشت بود باید با خودت حرف بزنه و جواب بدی _یه جوابی دادم تا عمر داره شماره خونه یادش بره آینده😂😂😂😂 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌ششم سراب🕳 به کمک خانم جون از روی زمین بلند شدم روی مبل کناریش نشستم دستم
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 توی اوج استرسی که داشتم با شنیدن صدای ترمز ماشین که داخل حیاط پارک شد روزنه امید توی دلم جوانه زد ناخواسته لبخند کم رنگی روی لبم نشست رو به خانم جون گفتم _حاج بابا برگشت لبخندی زد و سرش رو تکون داد _با حاج بابا و داییت احوال پرسی کردی بعدش برو داخل اتاق تا صدات نزدم هم بیرون نیا حتی اگر بابات هم اومد صبر میکنی خودم صدات کنم باشه؟ زیر لب چشمی گفتم دستم رو روی قلبم گذاشتم و برای اینکه آرامشم رو حفظ کنم چند تا نفس عمیقی کشیدم به در خیره شدم همزمان با بازشدن در ورود حاج بابا و دایی از روی مبل بلند شدم هر دوتاشون از دیدنم خوشحال شدن و لبخند زدن چند قدمی جلو رفتم و فاصله م رو با حاج بابا پر کردم سلام کردم مثل همیشه با مهربونی روی خوش جوابم رو دادن دست آقا جون رو بوسیدم قبل از اینکه سرم رو بلند کنم روی سرم رو بوسید _خوش اومدی بابا جان چه عجب از اون دفتر و قلمت دل کندی اومدی یه سری به ما پیرها بزنی خجالت زده سرم رو پایین انداختم ،بعد از مهمونی شب یلدا که بخاطر امتحانم زیاد نتونستم کنار جمع باشم توی این یکماه دیگه انقد که همه چی توی هم گره خورد نتونستم بیام یه سر به حاج بابا اینا بزنم الانم شاید اگر بفهمه اومدنم از سر ناچاری و یهویی بوده ازم دلخور بشه خانم جون به کمکم اومد و گفت _حاجی بچه م تازه از راه رسیده خسته س بزارید بره استراحت کنه بعد نهار حرف میزنید دایی دستش رو روی شونه م کشید به شوخی گفت _عزیز دُردونه مامان نسیبه و بابا ملک اومده من دیگه برم توی افق محو بشم که دیگه به چشم نمیام بی صدا خندیدم حاج بابا بوسه ای روی سرم کاشت به اتاق اشاره کرد _برو استراحت کن عزیزدلم نهار آماده بشه صدات میزنم _چشم ممنون دستم رو روی دستگیر در گذاشتم یه لحظه از بستن در پشیمان شدم در رو روی هم بزارم بهتر میتونم صدای داخل سالن بشنوم و متوجه بشم حاج بابا قبول میکنه با بابا صحبت کنه یا نه به دیوار تکیه زدم و روی زمین نشستم و زانو هام رو بغل گرفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از  حضرت مادر
❣️ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِّینَ... 🌱 سلام بر تو ای فرزند امامان هدایتگر! سلام بر تو و بر روزی که واژه واژه، هدایت را معنی میکنی برای قلب‌های تشنه هدایت... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه کنیم حضرت زهرا (سلام‎الله‌علیها) به ما نگاهی کند؟
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امیرالمؤمنین علیه السلام: 🌱 حکمت وزیدن باد رقصاندن شاخه ها نیست امتحان ریشه هاست.
هدایت شده از  حضرت مادر
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که عاشق حضرت زهرا سلام الله بود...🥀 راوی: علی زین العابدین پور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از دُرنـجف
امیرمومنان،علی‌علیه‌السلام، اول روانشناس عالم؛ در مورد میفرمود: که دانش دو نوع است: • غریزی • یاد‌گرفتنی _ اگر دانشِ یاد‌گرفتنی مطابق با غریزه[ استعداد ] نباشد، فایده نخواهد داشت...! نهج‌البلاغه،حکمت۳۳۸
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ از لحن حرف زدنش خنده م گرفت گلوم رو صاف کردم _خودت جواب مادرش رو دادی؟ _کوفت چرا میخندی ،نخیر مامان جواب داد اولش گفته بود دخترمون فعلا داره درس میخونه ،مادر جناب امیری هم فرموده بود ما که مشکلی با درس خوندنش نداریم فعلا اجازه بدید یه جلسه خدمت برسیم بعدش هر تصمیمی که پریسا خانم بگیره ما قبول میکنیم. دوباره خنده م گرفت قبل از اینکه پریسا شاکی بشه گفتم _مثل آدم حرف بزن خنده م نگیره که بعد شاکی نشی ،بنده خدا که خوب گفته اخم نمایشی کرد _فکر نکن بخاطر دختر و پسرت نمیزنمت ها پس نخند ،وقتی جوابم نه الکی کجا بیان، گفتم به مامان زنگ زد بگو دخترم گفته قصد ازدواج ندارم. _عه حداقل اجازه بده یه بار بیان حرف بزنید بعد تصمیم بگیر _کدوم خصوصیت اخلاقی من و اون از خود راضی شبیه هم هست که اجازه حرف زدن بهش بدم، بعدشم انگار رفتارش یادت رفته وقتی زن گرفته بود هرجای کارها به مشکل میخورد به پر و پای من میپچید نفسی کشید بعد از چند ثانیه سکوت گفت _به شوهرت و برادرش بگو بخاطر امیری وساطتت نکنن جوابم منفی ،دیگه م شرکت نمیرم محمد بیاد سر بزنه لپ تاپ و لیست های که پیشم هستن میارم بهت میدم که بدی ببرشون شرکت تحویلشون بده ،الانم همه فکر و ذهنم پیش درس خوندن و تست زدن و رتبه و قبولی دانشگاه بجز این هدفمم نمیخوام به هیچی فکر کنم لبخندی زدم _باشه عزیزم به طاها میگم ولی بعید میدونم اینای که گفتی به آقای امیری بگه _چرا نمیگه؟ _دفعه قبل بهش گفتم ،گفت خانم خجسته خودش جواب بده بهتره نمیشه من بهش بگم _مادرش که مشخص خیلی باشعور و فهمیده س سریع حرف مامان قبول کرد ولی خودش وقتی بخواد رو مخ کسی راه بره از هر طریقی شده میره ،باید خطم رو عوض کنم یه وقت به سرش نزنه به خودم پیام بده یا زنگ بزنه _احساس میکنم چون باهاش لج افتادی میخوای حالش رو بگیری بی صدا خندید _اون حال گیری گذاشتم برای بعد کنکورم ولی شانس آورد دیگه شرکت نمیرم،راستی من یه عذر خواهی بهت بدهکارم فقط الان اصرار نکن بگو بگو چون نمیگم یه روز اومدی خونه مون یا دوتایی رفتیم یه جایی بهت میگم نگاه چپ چپی بهش انداختم _خب فعلا همین دوکلمه هم نمیگفتی الان من کلی فکر وخیال توی سرم میچرخه که پریسا منظورش چی بود _بجای فکر وخیال بشین درس بخون _اونکه مجبورم طاها برنامه ریزی برام کرده طبق همون پیش نرم جریمه میشم آروم خندید _آفرین آقای رئیس حالا تنبیه ش چیه؟ _خودش که اینجا بخاطر مامان و بابا نمیتونه از برگ گل نازکتر بهم بگه مجبور شده با حرف به بابا خبر میدم تنبیه کنه دوباره خندید _چه تنبیه خوبی برات در نظر گرفته آینده😎😎😎😎 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  حضرت مادر
صبحت‌بخیرمولای‌من چه خوب صاحبی داریم ما! شمایی که مارا از سفره‌ی کرمتان ، از دعای خیرتان ، از برکت نگاهتان ، از ذکر نامتان و از طعم شیرین و ناب محبتتان ... محروم نکردید ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
هدایت شده از  حضرت مادر
21ـ ارزشمندترین درس ها برای فرزندان 2.mp3
12.07M
🔰 درس بیست و یکم: ارزشمندترین درس ها برای فرزندان ۲
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌هفتم سراب🕳 توی اوج استرسی که داشتم با شنیدن صدای ترمز ماشین که داخل حیاط
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 با صدای حاج مالک گفتن خانم جون از فکر بیرون اومدم و سرم رو به دیوار تکیه دادم _علی داره میاد اینجا صنم برگردونه خونه، راضیش کن امشب بچه م اینجا باشه تا یه فکری برای پسر حاج فتاح بکنیم حاج بابا گلوش رو صاف کرد و لحنش متعجب شد _مگه صنم بی خبر اومده اینجا؟چی شده؟قضیه پسر حاج فتاح چیه؟ _نجمه و بچه ها خبر دارن صنم اینجاست ولی علی بی خبر بوده وقتی فهمیده شال و کلاه کرده راه افتاده صنم برگردونه خونه که مراسم امشب بهم نخوره حاج بابا با لحنی که ناراحتی توش موج میزد پرسید _چه مراسمی که ما بی خبریم و دعوت نیستیم ؟از کی تا حالا غریبه شدیم اصلا چه خبر شده ! چند لحظه ای سکوت کرد و دوباره ادامه داد _نسیبه جان اون تلفن بده من یه زنگ بزنم به نجمه ببینم دور و ورم چه خبره خانم جون نفس عمیقی کشید _حاجی چند ثانیه دندون روی جگر بزار، دارم میگم دیگه یهوی صدای کلافه دایی بلند شد _مامان نکنه باز بحث خواستگاریه ؟ _آره مادر جون، امشب خانواه حاج فتاح برای شام دعوت هستن بعدشم قرار بر این بوده که صنم و پسرشون باهم صحبت کنن یه تاریخی برای بله برون مشخص کنن که صنم مخالفت کرده ولی نتونسته نظر حاج علی رو عوض کنه بچه م تصمیم میگیره بیاد اینجا شاید ما بتونیم براش یه کاری بکنیم صدای ای بابا گفتن دایی باعث تذکر دادن حاج بابا شد _عه باباجان چه خبرته یه کم آروم تره _آخه من نمیدونم چرا حاجی انقد داره برای ازدواج صنم پافشاری میکنه اونم وقتی که میدونه دخترش به این وصلت راضی نیست _حرفت درسته ولی علی هم خیر و صلاح و خوشبختی صنم میخواد خانواده فتاح رو هم میشناسه فکر میکنه اینطوری داره یه تصمیم درستی برای آینده صنم میگیره _وقتی صنم مخالفه پس تصمیمش از پایه و اساس غلطه بعد از چند ثانیه سکوت حاج بابا ادامه داد _ساکت بودن صنم باعث شده این قضیه انقد پیچیده و طولانی بشه باید باهاش حرف بزنم شاید راضی بشه دلیل مخالفتش رو توضیح بده اینطوری بهتر میشه تصمیم گرفت نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادری حضرت زهرا سلام الله علیها برای شهدای گمنام💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز آتیش امروز غربت فردا اما می‌رسه منتقم زهرا...🥀🔥 این الطالب بدم الزهرا... 💚 🏴
هدایت شده از  حضرت مادر
4_5787319894211039183.mp3
5.66M
مثل حر منو هم بپذیر ❤️‍🩹💔
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1158 گذر از طوفان✨ از لحن حرف زدنش خنده م گرفت گلوم رو صاف کردم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ گلسرم رو روی میز جلوی آینه گذاشتم روی تخت نشستم سرم رو با صدای بسته شدن در چرخوندم _چرا نخوابیدی؟ _منتظر بودم بیایی باهات حرف بزنم _جانم چی شده؟ _چراغ رو خاموش کن بیا بشین میگم _باشه عزیزم پس چراغ خواب روشن کن _چشم کنارم نشست و سمتم چرخید _خب تعریف کن _یه سوالی میپرسم توضیح نمیخوام جواب درست میخوام _باشه چشم ،مگه تا بحال دروغ ازم شنیدی؟ _نه،ولی بعضی وقتها حرف نمیزنی ابروهاش رو بالا انداخت _منظورت چیه؟من تا حالا چی رو ازت پنهون کردم؟ نوچی کردم _طاها اینارو بیخیال حرف نازبانو داره دیونه م میکنه چند لحظه گوش بده _ای بابا چی گفته _رفته خونه پریسا اینا به مادرش گفته النگو هاش رو بخاطر بدهی خرج جهیزیه من فروخته ،بابا گفت زمین فروخته توام حرف بابا رو زدی چشم هاش گرد شد سرش رو متاسفم تکون داد _لعنت بر شیطون ،وای باورم نمیشه کسی برای جمع کردن خراب کاری خودش انقد راحت دروغ میگه،بابا همونطوری که گفت برای مراسم عقد وخرید و جهیزیه از زمین ها فروخت ‌این حرف زنشم برای یه قضیه دیگه بود دیگه ام بهش فکر نکن ،بخواب صبح زود باید بیداری بشی درس بخونی _چه قضیه ای باز چی شده که من بی خبرم _بعدأ اگر بابا صلاح بدونه بهت میگه _عه شاید بابا نخواد بگه تو بهم بگو _عزیزم اصرار نکن ،بابا بفهمه باز زنش جو الکی راه انداخته شرایط رو براش سخت تر میکنه نمیدونم چرا دست از این کارهاش بر نمیداره سر گرم زندگیش بشه _طاها وسط حرفم پرید _نورا جان حرف گوش بده آینده😅😅😅😅 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا