eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
239 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٣٣٣ 🎥 ، تو يك نيستي، توقطعه اي از ، چرا كه را به قافله او رسانده‌اي . در باطن تو هنوز راز اين روزهاي سپري شده باقي است، مي‌دانم؛ اما ديگر اين كربلاييان آخرالزمان نيست. بعضی ها مارا سرزنش میکنند که ! آنها نمیدانند که بیش از اینکه یک شهر باشد ، یک ست که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم. 🔸به یاد (ص) که پیکر مطهرش هنوز در جزیره مجنون مانده و بازنگشته است.... 💢 و عموم شهدا وایثارگران وجانبازان پدران ومادرانشان و همسران و فرزندانشان اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar@shahid_farajzade
💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ٣٣٨ ⭕️ _خیالی! 🔴 میگن که یه روز خدا به گفت: قحطی خواهد آمد، پس به قومت بگو آماده شوند.... 🔔 هم به قومش گفت و بنی اسرائیل اومدن تو دیوار خونه ها سوراخ ایجاد کردن یجوری که تو روزهای سخت به داد هم برسن و بهم دیگه کمک کنن تا آن قحطی تموم بشه یه مدت گذشت، ولی قحطی نیومد... ⭕️ علتش رو از خدا پرسید : من دیدم که قوم تو به یکدیگر کردند، حال من چگونه به این قوم رحم نکنم. رفقای عزیز تفاوت این داستان با ماجرای این روزهای کشور اینه که اون زمان، خدا بود که گفت : قحطی تو راهه و به خاطر همدلی مردم، بلای قحطی رو برداشت و به خیر گذشت ⛔️اما امروز دشمن خداست که داره به ما می کنه، قحطی در راه است. پس اگه کسی به فریب شیطان گوش کنه و از ترس خونه‌ش رو پر از اجناس مورد نیاز مردم بکنه 🔴 بعید نیست که خود خدا اون شخص رو به مبتلا کنه... چرا که خود میفرماید: خداوند سرنوشت هیچ قوی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان سرنوشتشان را تغییر دهند... بهتر نیست به اندازه بخریم و حق مردم رو تو خونمون انبار نکنیم؟! 🆔 @dastanayekhobanerozegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٣٣٣ 🎥 ، تو يك نيستي، توقطعه اي از ، چرا كه را به قافله او رسانده‌اي . در باطن تو هنوز راز اين روزهاي سپري شده باقي است، مي‌دانم؛ اما ديگر اين كربلاييان آخرالزمان نيست. بعضی ها مارا سرزنش میکنند که ! آنها نمیدانند که بیش از اینکه یک شهر باشد ، یک ست که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم. 🔸به یاد (ص) که پیکر مطهرش هنوز در جزیره مجنون مانده و بازنگشته است.... 💢 و عموم شهدا وایثارگران وجانبازان پدران ومادرانشان و همسران و فرزندانشان اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🌺🔶🔶🌸🌺🔶🔶🌺🌸 ٣٣۴ 📚 داستان ویژه 📝 ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ‌ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آوﺭﺩ. ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: "ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ تا واریز کنم!" ﮔﻔﺖ: "می‌دونی ﻣﻦ ﭘﺴﺮ کی‌ام؟! ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ می‌گی؟" ﮔﻔﺘﻢ: "ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ. ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ!" ﭘﻨﺞ دقیقه ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ... ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ سلام کردم و ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ: "ﭼﺸﻢ" و ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ... ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ: "ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ!" ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ... ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: "ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ" ﺍﻭﻣﺪ و خیلی آروم بهم ﮔﻔﺖ: "ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ!" ﮔﻔﺘﻢ: "بیشتر به خاطر پسرتون بود. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ می‌کرد!" ﭘــﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎبی ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭی ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ .... ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ غریبگی‌هایت می‌گذری ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎشی ... ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ‌ﻫﺎﻳﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می‌کنی .. روزهای پدر، که همه ی ایام، روزه پدره بر همه پدران سرزمینم مبارک باد✨ 📡 کانال ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar 🆔 ✨
💐💐💐💐 ای فرزند آدم: 💟⇦•از تاریکی شب میترسی، اما از عذاب قبر چرا نه؟ ✳️⇦•در جنت میخوای داخل شوی اما در مسجد چرا نه؟ ✴️⇦•رشوه میدی اما به یک فقیر غذا چرا نه؟ ⇦•کتاب های متنوع جهان را میخوانی اما قران پاک را چرا نه؟ 💭⇦•برای قبولی در امتحانات دنیوی تمام شب بیداری میکشی اما برای امتحان آخرت آمادگی چرا نه؟ شب تا صبح ساعتهاباذوق وشوق بازی فوتبال وفیلمهای آنچنانی تماشا می کنی اما برای نماز وقت و ذوق وشوق چرا نه ؟؟ ⚫️کانال ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
*❇️ حضرت فاطمه زهرا س اگر زن نبود پیامبر بود / معرفت حضرت برای بشر معمولی غیر قابل دسترسی است❇️* حضرت زهرا (س) با چه مأموریتی آمد؟ زندگی خود را چگونه مدیریت کرد؟ در حوزه تربیت فرزند چگونه عمل کرد؟ در حوزه مسائل اجتماعی چطور برخورد کرد؟ در نسبتش با رسول الله و امیرالمومنین چه مأموریتی برای خود تعریف کرد؟ در توحید و بندگی خدا چه کرد؟ اگر ورود به این مسئله نکنیم نمی‌توانیم حضرت زهرا (س) را الگو قرار بدهیم. زن در جامعه اسلامی زمانی می‌تواند حضرت زهرا (س) را به معنای واقعی کلمه به عنوان الگو قرار دهد که تصمیم بگیرد در آن مسیر خود را قرار بدهد. حضرت زهرا (س) برای زن مسئله درست می‌کنند. یعنی وقتی به شخصیت حضرت زهرا (س)، زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ایشان نگاه می‌کنیم، ایشان دارند برای زنان مسئله درست می‌کنند. یعنی به عبارتی دغدغه‌ها و مسائل زندگی زن را جهت می‌دهند. به تعبیری اگر زن ما در جهت سیر و سلوک در مسیر حضرت زهرا (س) نیست، ایشان مسئله زن مسلمان را تغییر می‌دهند. اگر زن جامعه ما به مسائل خرد و جزئی و ناچیز و دست و پا گیر مشغول است و فکر می‌کند اینها مسائل حقیقی زندگی اوست، خدای متعال حضور خود را در قالب یک زن در تاریخ متجلی می‌کند تا زنان ما مسئله‌ها را به مانند او برای خود تعریف کنند. مسائل یک زن در حوزه فردی، اجتماعی، سیاسی، تعاملات با همسر، تعاملات با فرزند، تعاملات با نفس خود و … تعریف می‌شود. با توجه به تکوین و خلقتی که خدای متعال در وجود زن قرار داده است که مظهر عاطفه، صبر و جمال است، باید این عاطفه، صبر و جمال را جهت دهد. مقام معظم رهبری جمله‌ای درباره حضرت زینب (س) قریب به این مضمون می‌گویند که صبر داشتن مخصوص ایشان نیست. همه زنان ما صبر دارند منتها مطرح شدن حضرت زینب (س) به عنوان صبر به خاطر این است که صبر همراه با بصیرت داشت. یعنی صبر خود را در جهت دقیق و حقیقی خودش هزینه کرد. این یعنی مسئله حضرت زینب (س) مسئله انقلاب، ولایت و خدمت به جریان توحید است. وقتی این گونه باشد آن درونیات طبیعی و فطری خودش از جمله عاطفه، صبر و جمال را در آن مسیر خرج می‌کند. چون مسئله اش را شناخته است. اگر بخواهیم به تجلی حضرت زهرا (س) را در انقلاب اسلامی به بعد توجه کنیم این گونه است که زنان ما امروز باید فاطمه زمان خودشان را بشناسند. یک زمان ما تاریخ را بررسی می‌کنیم که لازم هم هست که تاریخ زندگی حضرت زهرا (س) را با دقت مطالعه کنیم و درس بگیریم. اما بالاخره ایشان زنده است و ولایت ایشان در کل تاریخ جاری است و ما هم فرزند این برهه از تاریخ هستیم. ما باید بگردیم و فاطمه زهرای زمان خودمان را پیدا کنیم. ببینیم در زمان ما که انقلاب به چهل و سه سالگی رسیده و در گام دوم انقلاب هستیم و به شدت قدرتمند شده‌ایم و باید خود را به سمت کمال و تعالی پیش ببریم، زنان ما باید فاطمه زهرای چهل و سه سالگی انقلاب اسلامی را پیدا کنند که این متفاوت است با تجلی فاطمه زهرا (س) در اول انقلاب.زن امروز ما اولاً زن انقلاب است و زنی است که یک سابقه ۴۰ ساله انقلاب را طی کرده و عموماً دختران جوان این عصر می‌شوند، اینها باید بنشینند و با دقت تحلیل کنند و ردپای حضرت زهرا (س) را در سایه انقلاب اسلامی پیگیری کنند تا بتوانند وظیفه خودشان را در این عصری که از خداوند عمر گرفته‌اند به معنای واقعی انجام دهند تا بتوانیم این جریان انقلاب را به آینده متصل کنیم. نسبت حضرت زهرا (س) با انقلاب را اگر خوب تعریف کنیم، آن وقت می‌توانیم تکلیف و نقش زنان مان را در این برهه از تاریخ به خوبی استخراج کنیم و برنامه ریزی برای مقام عمل و پیاده سازی آن داشته باشیم امام صادق (ع) در تفسیر سوره قدر درباره آیه «وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْر» می‌فرمایند: «لیله» یعنی فاطمه و «القدر» یعنی الله. همین طور که شب قدر قابل درک نیست و در اندیشه و ذهن و معرفت و خاطره بشری مجهول است، حضرت زهرا (س) نیز چنین منزلتی دارند. یعنی معرفت حضرت برای بشر معمولی غیر قابل دسترسی است. لذا در این روایت «لَیْلَةُ الْقَدْر» به حضرت زهرا (س) تفسیر شده است. در این روایت همچنین از تعبیر «فاطمه الله» استفاده می‌کند. یعنی همین طور که لیله یعنی فاطمه و قدر یعنی الله، اگر بخواهیم اینها را در یک عبارت اضافه ای بیان کنیم می‌شود فاطمه الله. یعنی حضرت فاطمه زهرا (س) مستقیماً منتسب به خداوند است. به تعبیری ایشان امانت الله است. یعنی امانت خدا در دست پیغمبر (ص) و پس از ایشان امیرالمومنین (ع) است.
در تاریخ می‌بینیم که نبی مکرم اسلام حضرت فاطمه زهرا را به امیرالمومنین می‌سپارند. هنگامی هم که حضرت، فاطمه زهرا (س) را داخل قبر می‌گذارند، دستانی شبیه دستان پیامبر می‌آید و حضرت را می‌گیرد. این امانت، امانت خدا در دست پیغمبر و امیرالمومنین است و دغدغه پیامبر و امیرالمومنین از همین جهت است که تمام توجه شأن به حضرت زهراست و حتی از حضرت زهرا (س) استمداد می‌خواهند و از ایشان دعا می‌خواهند و به ایشان رجوع می‌کنند. در زیارت حضرت زهرا (س) هم داریم: «لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلایَتِکِ». می‌گوید ما به ولایت شما پاک می‌شویم. پاک شدن ما هم به این معناست که ما به وادی پیامبر اکرم و امیرالمومنین ورود می‌کنیم. این منزلت حضرت زهرا (س) است. خود پیامبر و امیرالمومنین که محور جریان توحید در کل عالم و در کل تکوین هستند، به نوعی خودشان را محتاج این نور و حقیقت می‌بینند. ورود ما به وادی ولایت نبی اکرم و اینکه ما در تعبیر «صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ» به حضرت خطاب می‌کنیم که ما به ولایت شماست که توانستیم صبر کنیم و ولایت پدر شما را تحمل کنیم و درباره آنچه خدا به پدر شما داده اینکه ما می‌توانیم صبر کنیم و بار ولایت مداری را به دوش بکشیم، به واسطه تصدیق شماست و به واسطه این است که ما را به واسطه شما پاک کردند. اگر این تعابیر را کنار هم بگذاریم شاید بتوانیم نسبت خودمان را با حضرت زهرا (س) و منزلت ایشان پیدا کنیم. حضرت زهرا (س) فاطمه الله است یعنی گویا حضور مستقیم خدای متعال از طریق حضرت زهرا (س) در امداد به جریان نبوت و امامت مهم است. لذا این دست نیافتنی است. کسی که پیامبر و امیرالمومنین به او مراجعه می‌کنند برای اینکه ولایت جریان پیدا کند، ما باید از این مجمل حدیث مفصل بخوانیم. در سوره قدر می‌فرماید: «وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْر». تو چه می‌دانی که شب قدر چیست؟ این کنایه از این است که معرفت شب قدر دست نیافتنی است. در روایت دیگری داریم که «سُمِّیتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا». یعنی ایشان فاطمه نامیده شد چون مردم از درک معرفت او عاجزند. معرفت حضرت در کتم و خفا و پوشیدگی است. لذا با چنین حقیقتی مواجه هستیم که معرفت او دست نیافتنی است. لکن آثار وجودی او و آثار حضور ایشان در کل تاریخ دارد ما را هدایت می‌کند. حضرت زهرا (س) صرفاً برای زنان الگو نیستند، برای کل جامعه مؤمنین الگو هستند. از طرفی الگو شدن حقیقتی چون حضرت زهرا (س) در صورتی اتفاق می‌افتد که زنان در آن مسیری که دارد حرکت می‌کند حرکت کنند. یعنی اگر ما مسیر حرکت حضرت را نشناسیم و اساساً در مسیر دیگری باشیم خودمان را از الگو بودن ایشان محروم کردیم. اولین نکته‌ای که موجب می‌شود بتوانیم الگو و نشانه بودن حضرت زهرا (س) را در زندگی کاملاً لمس کنیم و ببینیم، لازمه‌ای دارد و لازمه آن این است که در مسیر ایشان قرار بگیریم. 👈 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ به کانال گفتمان انقلابی بپیوندید ایتا 👇 👇 https://eitaa.com/Revolutionarydiscourse
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
📚📚📚📚📚📚📚 ٣٣۵ : ملا اسماعیل خواجویی : هنگام سیطره افغانها بر اصفهان، و تعطیلی حوزه هاى علمیّه شهر، مردم براى در امان ماندن از فتنه افغان‌ها به روستاهاى مجاور اصفهان کوچ نمودند. در این هنگام در اصفهان ماند و سبب دلگرمى مردم و علمای اصفهان شد. وى توانست با صلابت، تحقیق و پژوهش را در اوج ظلم و ستم بیگانگان ادامه دهد و در عصر خود به عنوان سمبل استقامت و مرجعى والامقام و محبوب، نزد مردم اصفهان و سایر شهرهاى مذهبى قرار گیرد،. به گونه‌اى که مردم از مقام معنوى وى استمداد مى جستند و او را و . : آن بزرگوار محبت بسیاری نسبت به سادات و داشت و کمال اخلاص خود را نسبت به آنان ابراز می‌‌نمود. از مرحوم خواجویى درباره احترام به سادات و (صلى الله علیه وآله) که فرموده است: «اکرموا اولادى الصّالحون لله و الطالحون لى؛ گرامى بدارید اولاد مرا؛ شایستگان آن ها را براى خدا و غیر شایستگان را براى من»؛ پرسیدند که: آیا این مطلب از (صلى الله علیه وآله) است؟ ایشان با استناد به نظر دانشوران شیعه نوشت: این را به عبارات [متعدده] و متقاربه از آن حضرت نقل کرده اند. ــــــــــــــــ 👇👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨☀️✨☀️✨☀️ ٣٣۶ 💝کمک در کارِ خانه ♻️ (ع) و کمک به همسر🔻 ☀️روزی (ص) وارد خانه  🌹 (س) شد و دید که (ع) و (س) با هم عدس پاک می کنند.. ✨ (ص) (ع) را تشویق کرد و فرمود: ما مِن رَجُلٍ یُعیِنُ اِمرَئَتَهُ فی بَیتِها إلّا کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعرَهٍ عَلَی بَدَنِهِ عِبادَهُ سَنَهٍ، صِیامُ نِهارِها وَ قِیامُ لَیلِها. 💞( هیچ مردی زنش را در کارخانه کمک نمی کند مگر آنکه به تعداد موهای بدن او عبادت یک سال، که روزها روزه گرفته، و شب ها شب زنده داری کرده باشد .) 💞 🖋📚جامع السعادات ج 2 ص 140🖋 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar 🆔🔷🔶🔷🔶🔷
هدایت شده از خاضع
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1400 - taheri.mp3
2.68M
🔳 🌴تابوت مادر مرا به روی شانه میبری 🌴ببر ولی بگو به من چرا شبانه میبری 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨ ٣٣٧ 🌸🍃در زمان قدیم که برق نبود، را در زمستان، با بخاری هیزمی گرم می کردند. ، در روستاهای تربت حیدریه منبر می رفت. تمام مردم می آمدند و پای منبرش جمع می شدند، ده دقیقه که حرف می زد، می دید بدنۀ بخاری سرخ شده، از بالای منبر این بدنۀ بخاری را نگاه می کرد و بلند بلند گریه می کرد. به یکی از این روستایی ها می گفت: برو کنار این بخاری بنشین، انگشت خود را یک لحظه به بدنۀ بخاری بچسبان. می گفت: آقا! آهن سرخ شده است، می گفت: سرخ شده باشد، تو در یک چشم به هم زدن انگشت خود را بگذار و بردار! 🍂روستایی گفت: من نمی توانم. آن وقت گریه ملا بیشتر می شد و می گفت: شما که نمی توانید انگشت خود را یک لحظه به این آهن داغ بزنید، با این همه حرام خوری ها، معصیت ها، دروغ ها، غیبت ها و تهمت ها، چگونه می خواهید در هفت طبقۀ جهنم بروید؟ 🌟این معرفت، عشق،. وابستگی و گره خوردن به خدا، چقدر ما را سالم و پاک نگه می دارد؟ به خدا قسم! میلیاردها تومان جلوی آنان بریزید، فقط احتمال بدهند، نه یقین، که محبوب آنها این پول را نمی پسندد، والله اگر قبول کنند. آن هم در جامعه ای که برای صد تومان حاضرند این همه قسم بخورند. منبع📚 : برگرفته از ، ص:391 ❤️ فراموشمون نشه! ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastanayekhobanerozegar 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ لطفا با عضویت در این کانال مارا راهنمایی کنید
💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ٣٣٨ ⭕️ _خیالی! 🔴 میگن که یه روز خدا به گفت: قحطی خواهد آمد، پس به قومت بگو آماده شوند.... 🔔 هم به قومش گفت و بنی اسرائیل اومدن تو دیوار خونه ها سوراخ ایجاد کردن یجوری که تو روزهای سخت به داد هم برسن و بهم دیگه کمک کنن تا آن قحطی تموم بشه یه مدت گذشت، ولی قحطی نیومد... ⭕️ علتش رو از خدا پرسید : من دیدم که قوم تو به یکدیگر کردند، حال من چگونه به این قوم رحم نکنم. رفقای عزیز تفاوت این داستان با ماجرای این روزهای کشور اینه که اون زمان، خدا بود که گفت : قحطی تو راهه و به خاطر همدلی مردم، بلای قحطی رو برداشت و به خیر گذشت ⛔️اما امروز دشمن خداست که داره به ما می کنه، قحطی در راه است. پس اگه کسی به فریب شیطان گوش کنه و از ترس خونه‌ش رو پر از اجناس مورد نیاز مردم بکنه 🔴 بعید نیست که خود خدا اون شخص رو به مبتلا کنه... چرا که خود میفرماید: خداوند سرنوشت هیچ قوی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان سرنوشتشان را تغییر دهند... بهتر نیست به اندازه بخریم و حق مردم رو تو خونمون انبار نکنیم؟! 🆔 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘✨🍀✨☘✨🍀 ٣٣٨ 🔆 🔴 ، 🔻گویند پادشاهی غلامی داشت که در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. 🔸 او اتاقی داشت که هر روز به آن سر می‌زد و هنگام خروج بر در اتاق قفلی محکم می‌بست. 🔹 گذشت تا اینکه درباری‌ها گمان کردند غلام گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را به گوش پادشاه رساندند. 🔸پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. 🔹به این ترتیب، ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق غلام ریختند، قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز که به دیوار آویخته شده بود. 🔹در نتیجه، دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که: 《غلام مردی درستکار است. آن لباس‌های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها را در اتاقش آویخته تا روزگار فقر و سختی‌اش را به یاد داشته باشد و .》 کانال ⚫️ ⚫️ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به برکت
🔹حقیقتا باید بگویم که اگر مسؤولان امور فرهنگی کشور بخواهند مسألهٔ کودک و نوجوان را آن‌چنان که هست، مورد اهتمام قرار دهند، من خیال می‌کنم خیلی از آنهایی که مسؤولند، از ساعات خوابشان هم خواهند زد تا به این مسأله بپردازند. امام خامنه‌ای(روحی فداه) 🗓١٣٧٧/٢/٢٣ 🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید @hojre_enghelab
🌺 (عج): " به شیعیان ودوستان مابگوئید که: خدارا بحق عمه‌ام (س) قسم دهندکه مرا نزدیک گرداند."💔 @Shahid_farajzade🕊
🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛 ٣٣٩ ... 😖😖😖😖😖😖😖😖 راننده کاميوني وارد رستوران شد . دقايقي پس از اين که او شروع به غذا خوردن کرد، سه جوان موتور سيکلت سوار هم به رستوران آمدند و يک راست به سراغ ميز راننده کاميون رفتند. بعد از چند دقيقه پچ پچ کردن، اولي سيگارش را در استکان چاي راننده کامیون خاموش کرد. راننده به او چيزي نگفت . دومي شيشه نوشابه را روي سر راننده خالي کرد و باز هم راننده سکوت کرد. وقتي راننده بلند شد تا صورت حساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به او پشت پا زد و راننده محکم به زمين خورد، ولي باز هم ساکت ماند . دقايقي بعد از خروج راننده از رستوران، يکي از جوان ها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بي خاصيتي بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا! صاحب رستوران جواب داد: از همه بدتر اینکه، رانندگي هم بلد نبود، چون وقتي داشت مي رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنين را له کرد و رفت !!! 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 : نخفته ست مظلوم،ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس نترسی که پاک اندرونی شبی برآرد ز سوز جگر یاربی چراغی که بیوه زنی بر فروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت پریشانی خاطر دادخواه براندازد از مملکت پادشاه ستاننده داد آن کس، خداست که نتواند از پادشه داد خواست ↘↙↘↙↘↙↘↙↘↙ 🍀 لینک کانال 🍀 🍀 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
😳🙈😳🙈😳🙈😳🙈 ٣۴٠ 🤧🤧 گویند: روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد. وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد. عازم دیار خود می شود که در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم ، شاید جواب تازه ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید:. من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد. چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری. وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد، ولی چوپان به او می گوید: تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش. خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است، بخوری" !!!! 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀 🍀 🍀 👇👇👇👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar توفیقمان بده تا این نجس ترین وکثیف ترین های عالم به حق بر محمدوآل محمدص، وفرزندانش
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👏👏👏👏👏👏👏👏 ٣۴١ 👱👱👱👱👱👱 روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی می‌کنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانواده‌ای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند. در نیمه‌های راه پدر از فرزند پرسید: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟ - خیلی خوب بود پدر. - پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی می‌کنند؟ - بله پدر، دیدم... - بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟ - من دیدم که: ما در خانه ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند.. ما استخری داریم که تا نیمه‌های باغمان طول دارد و آنان برکه‌ای دارند که پایانی ندارد، ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کرده‌ایم، اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند. ایوان ما تا حیاط جلوی خانه‌مان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است...... ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی می‌کنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمی‌شود. ما پیشخدمتهایی داریم که به ما خدمت می‌کنند، اما آنها خود به دیگران خدمت می‌کنند. ما غذای مصرفی‌مان را خریداری می‌کنیم، اما آنها غذایشان را خود تولید می‌کنند. ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند تا آنها را محافظت کنند. آن پسر همچنان سخن می‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت. پسر سپس افزود: متشکرم پدر که نشان دادی !!. 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀 🍀 👇👇👇 🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar وقدردان داشته هایمان قرار بده به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٣۴٢ 🔶 یکی از کتابهایی که حتما باید بخوانید: کتاب « » این کتاب، داستان واقعی یک کرد ایلامی به اسم جمال است، که برای کار به ترکیه میرود. در با یک لوطی قلچماق ترک به اسم «ارسلان» آشنا میشود و سالها با قاچاق ثروتی هنگفت به هم میزنند و زندگی میکنند. کسی که از اسلام، جمهوری اسلامی و حتی اهلبیت بریده و به هیچ چیز جز پول فکر نمیکند. تا اینکه یک بار برای تجارت، به همراه بعضی ایرانیها عازم سوریه میشود. در ، مجبور میشوند تا ترخیص هتل، مدتی در کنار . در این لحظات او با ، تصمیم میگیرد برای همیشه در حرم ایشان بماند. کم کم ارسلان متوجه میشود که رفیقش تغییر کرده. او هم به تبعیت از او، عازم سوریه میشود و او هم ماندگار میشود. وضع چنان میشود که این دو رفیق که زمانی از قاچاقچیان همه کاره ترکیه بوده اند، بر دیوارهای اتاقشان آیات قرآن نصب میکنند، قرآن حفظ میکنند، به مظلومان کمک میکنند و خلاصه روش زندگی شان دگرگون میشود. 😳😊از همه عجیبتر تغییر و تحولات ارسلان است که حتی زنهایش باور نمیکنند او تا این حد تغییر کرده. کسیکه پس از بازگشت به ترکیه، شغلش را تغییر میدهد. به کشاورزی می چسبد و یکی از زیتون کاران بزرگ ترکیه میشود. اما سالهای ماندن جمال در سوریه، مصادف میشود با اعتراضات سوریه و سپس ظهور داعش. و حوادث بسیاری که این مدت در زینبیه و میگذرد. از نکات جالب کتاب، ناگفته هایی است شنیده نشده از دل حوادث سوریه. مثلا جمال به زیبایی توصیف میکند که با ظهور داعش، همه صحن و را تنها میگذارند، جز . آنها که بعدا لشکر فاطمیون را تشکیل میدهند. او از اینکه چطور ارتش آزاد سوریه به داعش تغییر کرد سخن میگوید. از لحظات هولناکی میگوید که: روح انسانها از انسانیت به توحش تبدیل میشود. جمال میگوید روزگاری شد که کسی که سال قبل به من افطاری داده بود، حالا به دشمن من تبدیل شده بود و چون ایرانی و شیعه بودم، حاضر بود خونم را بریزد. 😞 و در ادامه از وضعی میگوید که کسانی که روزی خواهان مرگ بشار اسد بودند، با تجربه ناامنی و بی ثباتی در کشورشان به روزی میرسند که را در کوچه هایشان میزنند و برای ماندن او و میرسند. با خواندن کتاب خصوصا در ایامی که تجربه اغتشاشاتی داشت که در آن وحشیانه ترین قتل های نیروهای امنیتی صورت گرفت، صحنه های متوحش شدن انسانها بهتر قابل درک است. صحنه هایی که اگر از آن درس نگیریم، متاسفانه سوریه سازی آینده ایران است. مطالعه این کتاب باعث میشود به ماموریت بزرگی که مدافعان حرم انجام دادند، به دیدن دست دشمنان در لحظه لحظه سیاست ایران و جهان با دید عمیق تری بنگریم. ــــــــــــــــ 👇👇 📚 @dastanayekhobaner
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘💧❣❣❣💧☘ ٣۴٣ 🔻استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند . بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟  شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........ استاد گفت : من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا' وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد . استاد پرسيد : خوب ، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟ يكي از شاگردان گفت : دست تان كم كم درد ميگيرد.  حق با توست . حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟  شاگرد ديگري جسارتا' گفت : دست تان بي حس مي شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا' كارتان به بيمارستان خواهد كشيد ....... و همه شاگردان خنديدند . استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه  پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بكنم ؟  شاگردان گيج شدند . يكي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد.  استاد گفت : دقيقا' مشكلات زندگي هم مثل همين است .  اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد . اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود. فكركردن به مشكلات زندگي مهم است . اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .  هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ، برآييد!  پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد زندگي كن....  زندگي همينه داستان های جذاب @dastanayekhobanerozegar مارا ببخش توفیق عاقبت بخیری بما عطا کن
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨﷽✨☀️✨☀️ ٣۴۴ 🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند، دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند . اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و .... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد : عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم . در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت : به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از.... لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن . ☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری ، ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم. ❤️ فراموش نکنیم! به برکت ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastanayekhobanerozegar📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇👇👇
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٣۴۵ از:مرحوم ازشنیدن فحش خواهر و مادر که راننده تاکسی به او داده بود ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar وقدردان داشته هایمان قرار بده ما توفیق خدمت به مردم عطابفرما به برکت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
❣❤️💚💚💚💚💚💚❤️❣ ٣۴۶ 📝 مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می‌کرد، کنار چشمه‌ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبایی درون چشمه دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: "آیا آن سنگ را به من می‌دهی؟" زاهد بی‌درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. او می‌دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می‌تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد. چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: "من خیلی فکر کردم، تو با این که می‌دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی." بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: "من این سنگ را به تو برمی‌گردانم ولی در عوض چیز گرانبهاتری از تو می‌خواهم. به من یاد بده که :. ." ❇️✨لطفاً با فوروارد مطالب کانال، را به دوستان خود معرفی کنید. ✨❇️✨ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به حق بر محمدوآل محمدص 🆔 ✨
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌻🌻🌻🌻 ٣۴٧ جالب "خر" با سواد "با سوادان بیشتر در معرض لگد خرند" ...! گویند در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود ... با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه، همه ی حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند ... در مسیر گاهگاهی خر، گریزی میزد و علفی می خورد ... روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت : اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است ... شیر گفت : چه فکری داری ؟... روباه گفت : خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر، نیاز به رهبر داریم. و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ... شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ... ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود : جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند ...! و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت : من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند ...! خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند، گفت : من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده ، کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید ؟... شیر فورا گفت : من باسوادم، و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...! خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...! روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت ... خر او را صدا زد و گفت : بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ... روباه گفت : نه من کار دارم ... خر گفت : چه کاری ؟... گفت : می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم ... وگرنه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود ........!!!! _____ ، مولانا جلال الدین محمد بلخی 🌻🌻🌻🌻 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar از دنیا وآخرت مان با معرفت تر بگردان به حق بر محمدوآل محمدص