eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
252 دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
27.2هزار ویدیو
208 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 : حجت الاسلام ماندگاري: بعضي ها مي گويند که ما شفاي مادرمان را از خدا خواستيم ولي خدا نداد، پس ما هم ديگر نماز نمي خوانيم. يا از امام رضا(ع) شفا خواستيم ولي نداد، پس ديگر به حرمش نمي رويم. حضرت زينب (ع) در کنار بستر مادرش دعا کرد ولي مادرش خوب نشد. در کنار بستر پدرش دعا کرد ولي پدرش خوب نشد . در کنار بستر برادرش حسن ام يجيب خواند ولي از گلوي برادرش خون مي آمد، امام حسن(ع) هم خوب نشد. در کنار خيمه براي عباس ام يجيب خواند ولي او از نهرالقمه برنگشت. براي حسين ام يجيب خواند ولي حسين از جنگ برنگشت. در خرابه ي شام هر چه ام يجيب خواند رقيه چشمش را باز نکرد. اما حضرت زينب (س) نظرش به خدا برنگشت. پسندم آنچه را جانان پسندد... https://t.me/+Qzb98iEMhfFjZmZk @dastanayekhobanerozegar
🌺🌺🌺🌺🌺 : (ریسمان شیطان) 🔸روزی یکی از فضلاء در مجلس درس «شیخ مرتضی انصاری»به ایشان عرض کرد: «دیشب در عالم رؤیا خوابی دیده‌ام که ارتباط به شما دارد، اما خجالت میکشم که خدمتتان عرض کنم. » و چون شیخ انصاری اجازه داد، او گفت: «در خواب شیطان رادیدم که طناب‌های نازک و ضخیمی در دست داشت و عبور می‌کرد!! از او پرسیدم: این طناب‌ها چیست و چه استفاده ای از اینها میکنی؟» 🔻گفت: «این طناب‌ها برای به دام انداختن و فریفتن مؤمنین است. » از او پرسیدم: «چرا ضخامت طناب‌ها با یکدیگر اختلاف دارد؟ » پاسخ داد: «طناب‌های نازک برای افرادی است که از ایمان کمتری بهره دارند و طناب‌های کلفت برای به دام انداختن علماء وبزرگان دین می‌باشد، از جمله این طناب بزرگ که می‌بینی پاره شده است، برای به دام انداختن شیخ مرتضی انصاری است. دیروز با هرمشقتی که بود، او را به دنبال خود در بازار کشانیدم، اما ناگهان او طناب را پاره کرد و از دست من گریخت.» 🔻شیخ انصاری تبسمی کرد و فرمود: «آن ملعون راست گفته است. دیروز چند مهمان به منزل ما آمدند. اهل منزل از من خواستند که مقداری میوه برای میهمانان بگیرم. اما پولی در اختیار نداشتم، به ناچارمقداری پول ایرانی که نزد من امانت گذاشته شده بود را برداشتم و به طرف بازار رفتم تا آن را نزد مغازه دار گرو بگذارم تا هنگامی که پول تهیه کردم، بدهم و پول ایرانی راپس بگیرم. 🔻در راه همانطور که می‌رفتم، ناگهان به این فکر افتادم وگفتم: «مرتضی! شاید چند لحظه دیگر از دنیا رفتی، آنوقت چگونه قرض خود را ادا می‌کنی؟» دیگر به راه خود ادامه ندادم و به خانه بازگشتم و پول را به جای اولش قرار دادم.» 🔻آن فاضل محترم گفت: «من از شیطان پرسیدم که طنابی که مرا با آن می‌کشی کدام است؟» شیطان نگاهی به من افکند و گفت: «تو نیازی به طناب نداری، زیرا با یک اشاره به دنبال من می‌آیی!!!! » 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نشـر فـقـط بــا ذڪـر نام کـانـال 😊❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻 🆔https://t.me/+Qzb98iEMhfFjZmZk @dastanayekhobanerozegar
🌺🌺🌺🌺🌺 : (ریسمان شیطان) 🔸روزی یکی از فضلاء در مجلس درس «شیخ مرتضی انصاری»به ایشان عرض کرد: «دیشب در عالم رؤیا خوابی دیده‌ام که ارتباط به شما دارد، اما خجالت میکشم که خدمتتان عرض کنم. » و چون شیخ انصاری اجازه داد، او گفت: «در خواب شیطان رادیدم که طناب‌های نازک و ضخیمی در دست داشت و عبور می‌کرد!! از او پرسیدم: این طناب‌ها چیست و چه استفاده ای از اینها میکنی؟» 🔻گفت: «این طناب‌ها برای به دام انداختن و فریفتن مؤمنین است. » از او پرسیدم: «چرا ضخامت طناب‌ها با یکدیگر اختلاف دارد؟ » پاسخ داد: «طناب‌های نازک برای افرادی است که از ایمان کمتری بهره دارند و طناب‌های کلفت برای به دام انداختن علماء وبزرگان دین می‌باشد، از جمله این طناب بزرگ که می‌بینی پاره شده است، برای به دام انداختن شیخ مرتضی انصاری است. دیروز با هرمشقتی که بود، او را به دنبال خود در بازار کشانیدم، اما ناگهان او طناب را پاره کرد و از دست من گریخت.» 🔻شیخ انصاری تبسمی کرد و فرمود: «آن ملعون راست گفته است. دیروز چند مهمان به منزل ما آمدند. اهل منزل از من خواستند که مقداری میوه برای میهمانان بگیرم. اما پولی در اختیار نداشتم، به ناچارمقداری پول ایرانی که نزد من امانت گذاشته شده بود را برداشتم و به طرف بازار رفتم تا آن را نزد مغازه دار گرو بگذارم تا هنگامی که پول تهیه کردم، بدهم و پول ایرانی راپس بگیرم. 🔻در راه همانطور که می‌رفتم، ناگهان به این فکر افتادم وگفتم: «مرتضی! شاید چند لحظه دیگر از دنیا رفتی، آنوقت چگونه قرض خود را ادا می‌کنی؟» دیگر به راه خود ادامه ندادم و به خانه بازگشتم و پول را به جای اولش قرار دادم.» 🔻آن فاضل محترم گفت: «من از شیطان پرسیدم که طنابی که مرا با آن می‌کشی کدام است؟» شیطان نگاهی به من افکند و گفت: «تو نیازی به طناب نداری، زیرا با یک اشاره به دنبال من می‌آیی!!!! » 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نشـر فـقـط بــا ذڪـر نام کـانـال 😊❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔻 🆔https://t.me/+Qzb98iEMhfFjZmZk @dastanayekhobanerozegar
༻༺ 💖ما شیفتۂ علے و آل اوئیم ✨توفیق بہ ڪار خیر از ایشان جوئیم 💖 میلاد امام عسڪرے را امشب ✨تبریڪ بہ صاحب الزمان مےگوئیم 💫💖 (ع)✨ 💫 💖 @dastanayekhobanerozegar 🌸🌸🌸🌸
🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🦓 "خر"_با_سواد "با سوادان بیشتر در معرض لگد خرند" ...! گویند در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود ... با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه، همه ی حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند ... در مسیر گاهگاهی خر، گریزی میزد و علفی می خورد ... روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت : اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است ... شیر گفت : چه فکری داری ؟... روباه گفت : خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر، نیاز به رهبر داریم. و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ... شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ... ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود : جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند ...! و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت : من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند ...! خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند، گفت : من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده ، کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید ؟... شیر فورا گفت : من باسوادم، و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...! خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...! روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت ... خر او را صدا زد و گفت : بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ... روباه گفت : نه من کار دارم ... خر گفت : چه کاری ؟... گفت : می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم ... وگرنه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود ........!!!! _ مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی 🌻🌻🌻🌻 @dastanayekhobanerozegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐💐 : مردی در کنار چاه زنی زیبا دید ، از او پرسید : زیرکی زنان به چیست؟ زن داد و فریاد کرد و مردم را فراخواند ، مرد که بسیار وحشت کرده بود پرسید : چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم ،دیدم خانم محترم و زیبارویی هستی ، خواستم از شما سوالی بپرسم . در این هنگام تا قبل از اینکه مردم برسند زن سطل آبی از چاه بیرون کشید و آن را بر سر خود ریخت ،مرد باتعجب پرسید : چرا چنین کردی؟ زن خطاب به مردم که برای کمک آمده بودند گفت: ای مردم من در چاه افتاده بودم و این مرد جان مرا نجات داد ، مردم از آن مرد تشکر کرده و متفرق شدند. دراین هنگام زن خطاب به مرد گفت : این است زیرکی زنان اگر اذیتشان کنی تو را به کام مرگ میکشند و اگر احترامشان کنی خوشبختت میکنند . شیطان که با فرزندش نظاره گر ماجرا بود در حالیکه سیگارش را میتکاند به فرزندش گفت: خاک بر سرت، یاد بگیر ... !!! https://t.me/+Qzb98iEMhfFjZmZk @dastanayekhobanerozegar
🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺 حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود .حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.... از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش 🌺🌺🌺 @dastanayekhobanerozegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 💢 🔸 یک نفر یهودی که از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) طلبکار بود، تقاضای پرداخت طلب خود را نمود، ولی رسول الله فرمودند: «اکنون پولی ندارم.» 🔸 یهودی گفت: «از شما جدا نمی شوم، تا طلب مرا بپردازید.» 🌸 رسول الله فرمودند: «من نیز در اینجا با تو می نشینم.» 🔸 آنها به اندازه ای نشستند که رسول الله ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را همان جا خواندند. 🔸اصحاب پیامبر ، مرد یهودی را تهدید کردند، و گفتند: «چگونه یک یهودی، پیامبر اسلام را بازداشت کند؟!» 🌸 ولی رسول الله به آنها فرمودند: «این چه کاری است که می کنید؟ خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسی ظلم کنم» 🔸 در این هنگام مرد یهودی ، با گفتن شهادتین مسلمان شد و گفت: «ای رسول خدا! کاری که نسبت به شما انجام دادم از روی جسارت نبود، بلکه می خواستم ببینم آیا اوصافی که در تورات، درباره آخرین پیامبر آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر! زیرا من در تورات خوانده ام که: 🌸 محمد بن عبدالله بداخلاق نیست، با صدای بلند سخن نمی گوید، بدزبان و ناسزاگو نمی باشد. اکنون به یگانگی خدا و پیامبری شما گواهی می دهم.» 📚 امالی صدوق – صفحه ۴۶۶ 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🌹 @dastanayekhobanerozegar