هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_آزمون و
#علیرضابیرانوند پیراهنشون رو به یک کودک معلول، که امروز مهمون بچههای تیم ملی بود، هدیه دادند👌
🔻 #روایت_از_قطر
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_دارنده_گان
#مرام_پهلوانی
#صلوات
#داستان١٩٧
#پاسخ_کیروش
#به_بیاحترامی_کلینزمن
🔸یورگن کلینزمن،
بازیکن و مربی سابق آلمانی، روز جمعه گفت:
که کیروش واقعا به خوبی با تیمملی و فرهنگ ایران سازگار است.
آنها مدام روی داوران خط و داور چهارم کار کردند و بر قضاوت آنها تاثیر گذاشتند.
این فرهنگ آنهاست.
آنها شما را از بازی خودتان خارج میکنند.
🔹 #سرمربی_تیمملی در واکنش به بیاحترامی اسطوره آلمان گفت:
#هیچکس_نمیتواند
#اتحاد_ما_را_خدشهدار_کند.
دوست داریم تو را بهعنوان مهمان به کمپ تیم ملی دعوت کنیم تا با بازیکنان ایران آشنا شوی.
🔹به هر حال میخواهیم تصمیم فیفا را در قبال مطلب تو بهعنوان عضو گروه تحقیقات جامجهانی ببینیم؛
چرا که انتظار داریم تو قبل از اینکه به کمپ ما بیایی،
از این سمت استعفا کنی.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_اتحاد_واقعی_مردم_ایران
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان١٩٩
🎥 #دور_افتخار_و_سجده_شکر #بر_پرچم_ایران
توسط شهربانو دامغانینژاد
🔹دامغانینژاد در مسابقات قهرمانی ارتشهای جهان به مدال طلا دست یافت.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_سلامتی_
#ورزشکاران_اسلامی
#صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان٢٠٠
🔴 #یتیم_نوازی
وقتى كه:
#جعفر_طيار_در_جنگ_شهيد_شد،
خبرش به مدينه رسيد.
#پيامبر_خدا (ص) به منزل جعفر تشريف آورد، به همسر وى (اسماء بنت عميس) فرمود:
كودكان جعفر را بياور!
#رسول_گرامى_ص كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست.
عبدالله فرزند جعفر مى گويد:
خوب به خاطر دارم آن روز كه پيغمبر نزد مادرم آمد،
مادرم گفت :
#يا_رسول_الله_ص !
جعفر به شهادت رسيد؟
فرمود:
آرى و خبر شهادت پدرم را به او داد،
در آن لحظه كه دست محبت بر سر من و برادرم مى كشيد اشك از ديدگانش مى ريخت و درباره پدرم دعا مى نمود.
سپس به مادرم فرمود:
#اى_اسماء!
مايلى به تو مژده بدهم.
عرض كرد:
آرى پدر و مادرم فدايت باد.
فرمود:
#خداى_بزرگ
#در_عوض_بازوان_قلم_شده جعفر #دو_بال_به_او_عنايت_فرمود
#تا_در_بهشت_پرواز_كند.
📚 #داستان_های_بحار_الانوار
جلد 5
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#نثار_روح_شهدای_راه_اسلام
#صلوات
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
🌹🌺💐🌺🌹🌺💐🌺🌹🌺💐🌺🌹
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان٢٠١
🏺 #سفال_ماندنی،
#بهتر_از_کلامی_نماندنی
نقل شده #نادرشاه_افشار،
به #سید_هاشم_خار_کن (که از علمای بزرگ نجف بود) گفت:
من تعجب می کنم که چرا این همه ثروت و شوکت و شهرت و لذت را واگذاشته و به عبادت و نیایش و خارکنی و ریاضت پرداخته ای؟
به راستی چرا از لذت روی برگرفته ای و به ریاضت روی آورده ای؟؟
سید هاشم خار کن گفت:
من هم تعجب می کنم که چگونه و چرا تو از آن همه لذت های عالی و ماندگار اخروی بریده و به لذت های فانی دینوی مانع لذت های عالی دینوی می شود.
به راستی اگر دنیا طلای فانی باشد که نیست و اگر آخرت سفال باقی باشد (بلکه طلای باقی است) بهتر نیست سفال باقی را به طلای فانی ترجیح دهی؟
در حالیکه
#آخرت_طلای_باقی_و
#دنیا_سفال_فانی_است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
هدایت شده از کانال رسمی وابسته به آیت الله العظمی جوادی آملی
💠
شاخص هنر اسلامی🔹
پایگاه اطلاع رسانی اسراء، آیت الله العظمی جوادی آملی: مهم ترین شاخص هنر اسلامی توان #ترسیم_معقول در كسوت محسوس و قدرت تصویر غیب در جامه شهادت است. هنرهای غیر اسلامی چون جایی در جهان معقول و ملكوت ندارند و از عقل منفصل بی بهره و از مثال منفصل بی نصیب اند و فقط از وهم و خیال متصل استمداد می كنند، هرگز مایه عقلی نداشته و #ره_آورد_غیبی ندارند. زیرا مكتبی كه ماده را اصیل می داند و موجود غیر مادی را خرافه می پندارد و نشئه تجرّد و غیب را افسانه تلقی می كند،هیچگاه پیامی از عالم عقل و غیب ندارد و هرگز هدفی جز وهم و خیال نخواهد داشت. 🔹 اوج عروج یك انسان از دیدگاه هنرمند مادی همانا مقام مثال متصل و وهم به هم آمیخته است و آنجا كه سخن از نام و نان و وام و دانه نباشد، هنرمند مادی را راهی نیست و آنجا كه از تشویق و تقدیر و ثنا و سپاس و یادنامه و مانند آن اثری نباشد، هنرور مادی را باری نخواهد بود، زیرا قلمرو پرواز هنرپرداز مادی همانا منطقه بسته خیال و مدار محدود وهم است. 🔹 ولی #مكتب_الهی كه عوالم سه گانه طبیعت و مثال و عقل را ثابت می كند و هر یك را مظهر نامی از نام های جلال و جمال الهی می داند و برای #عروج_انسان_ملكوتی مرزی نمی بیند و لقاء الله را كه هماره بیكران بوده و هست و خواهد بود، مائده و مأدبه سالك صالح و عارف واصل و شاهد عاشق می داند، بحر تیار و دریای موّاج هنرورزی را فراسوی هنرمند اسلامی قرار می دهد تا پیام های گوناگون را كه از #هاتف_عقل و #منادی_غیب از ورای حجاب های نوری و ظلمانی دریافت كرده است، به قلمرو مثال منفصل درآورده، از آن پایگاه به مرحله وهم و خیال تنزل داده، سپس به منصه حسّ و صحنه صورت، نازل كند تا بادیه نشینان تشنه حس را بر بال های ظریف هنر نشانده، از خاكدان طبیعت به دامنه مثال و خیال رسانده، از آنجا به #قله_رفیع_عقل و مقام منیع غیب واصل كند. #در_محضر_استاد #سالروز_برگزاری_اولین_كنفرانس_بین_المللی_هنر_دینی_در_تهران_1374 #آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی 📚 پیام به ستاد همایش بررسی آرا و اندیشه های شهید آوینی تاریخ: فروردین 1381 🌐 http://esra.ir 🆔 @a_javadiamoli_esra
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پخش زنده شبکه اسرائیل بوده از حواشی بازی ایران ولز😂😂
عالی بود آخرش
🔻 #به_کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
دعوتید
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#برای_نابودی_اسرائیل
#صلوات
💐🌸🌼✨☀️🌼🌸💐
#داستان٢٠٣
#واقعی
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود
«راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند.
🆔 @dastanayekhobanerozegar
در یکی از روزهای جمعه، هوا خیلی سرد و بارانی بود،
پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند، و گفت:
پدرجان من آماده ام !َ
پدر پرسید:
آماده برای چه چیزی ؟
پسرگفت:
برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته ها را پخش کنیم
پدر جواب داد:
هوا خیلی سرد و بارانیست امروز ممکن نیست.
پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت :
مردم در بیرون به طرف آتش میشتابند.
پدر گفت:
من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم .
پسر گفت:
پس اجازه دهید من بروم و کارتها را پخش کنم؟
بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد.
و پسر با اینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود
او درِ همه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد.
بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد ولی کسی را نیافت،
نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد
زنگ آن خانه را به صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر هم تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و
گفت:
پسرم چه میخواهی در این باران ؟
کاری هست که برایت انجام دهم ؟
پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت :
ببخشید باعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید ....
سپس کارت را به او داد و رفت
بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیرزن ایستاد و گفت:
هیچ کدام از شما ها مرا نمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرش راهم نمیکردم که مسلمان شوم
ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم را بکشم،
چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم
... برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور میکردم و با خود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاصکنم !!! ..
که ناگهان زنگ به صدادر آمد
من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد
و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد
اینبار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد
بار دیگر گفتم که کیست ؟!!!
به ناچار طناب را از گردنم باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد
وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند
چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم !
و حتی توصیفش برایم مشکل است
کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت:
خانم؛
آمده ام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد!
کارتی که روی آن نوشته بود
#راهی_به_سوی_بهشت !
پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ...
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...
چون من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم ...
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود
بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ
چشمان نماز گذاران پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند...
#الله_اکبر... #الله_اکبر...
.
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ،
با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...
#نمیتوان_به_چنین_پسری_افتخار_نکرد ...
ــــــــــــــــ
☑ #داستانای_خوبان_روزگار👇
@dastanayekhobanerozegar
#سلامتی_خوبان_روزگار_صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان٢٠٣
┄┅─✵🍃🇮🇷 🍃✵─┅┄
🔘 اگر ۱۰۰ مورچه سیاه و
۱۰۰ مورچه قرمز را در یک شیشه بریزید، هیچ اتفاقی نمیافتد
🔹اما اگر شیشه را تکان دهید، مورچهها شروع به کشتن یکدیگر میکنند.
🔹مورچههای قرمز معتقدند سیاه دشمن است،
در حالی که سیاهان معتقدند قرمز دشمن است.
🔹اما دشمن واقعی کسی است که شیشه را تکان داده است.
🔹در جامعه ما هم همینطور است.
قبل از شروع مبارزه با یکدیگر، باید از خود بپرسیم:
چه کسی شیشه را تکان داد؟
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
┄┅─✵🍃🇮🇷 🍃✵─┅┄
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار 👇👇👇
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🌸🌸🌸﷽🌸🌸🌸🌸
#داستان_٢٠۴
/دندانپزشک
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ...
🆔@dastanayekhobanerozegar
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟!
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟!
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ !
ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ:
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...؟
ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ...
"ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢﺣﮑﯿﻤﻪ ...
"ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ ﺣﮑﯿﻢ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ، ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﯿﻢ، ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟
ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟
"ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ..."
ــــــــــــــــ
☑️ #کانال
#داستانای_خوبان_روزگار در👇
🆔┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_پیامبران_الهی
#صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به گناه عادت کردم راه حلش چیه؟
استاد #رفیعی
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_حضرت_ابا_عبدالله_ع
#صلوات
☀️☀️☀️﷽☀️☀️☀️
#داستان٢٠۵
یک ﺗﺎﺟﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎیی در ﻣﮑﺰیک ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺍﺯ ﺑﻐﻠﺶ ﺭﺩ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﻫﻰ ﺑﻮﺩ !
ﺍﺯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻯ؟
🆔 @dastanayekhobanerozegar
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﻰ ﮐﻤﻰ !
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﮔﯿﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ؟
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ !
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﺍﻣﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻰ؟
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ !
ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻭﻧﻢ !
ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﻣﯿﭽﺮﺧﻢ !
ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻧﻰ !
ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ !
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ !
ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺑﮑﻨﻰ ! ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺨﺮﻯ !
ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪﺍ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯿﮑﻨﻰ !
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺩﺍﺭﻯ !
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﺧﺐ ! ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﺑﺠﺎﻯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻫﻰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻰ، ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮی ها ﻣﯿﺪﻯ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﻰ...
ﺑﻌﺪﺵ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺗﺶ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻰ...
ﺍﯾﻦ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻰ ﻭ ﻣﯿﺮﻯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﻰ !
ﺑﻌﺪﺵ لس آنجلس !
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ...
ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻰ...
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ !
ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ؟
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ !
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ ﺁﻗﺎ؟
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﻤﯿﻨﻪ !
ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻭﻣﺪ، ﻣﯿﺮﻯ ﻭ ﺳﻬﺎﻡ ﺷﺮﮐﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﯿﻠﻰ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻰ !
ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻬﺎ ﺩﻻﺭ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺎﯾﺪﻯ ﺩﺍﺭﻩ !
ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ :
ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻬﺎ ﺩﻻﺭ؟؟؟
ﺧﺐ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ :
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻰ !
ﻣﯿﺮﻯ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺳﺎﺣﻠﻰ ﮐﻮﭼﯿﮏ !
ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻰ !
ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﮐﻨﻰ !
ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻰ ! ﻭ...
ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ !!!
ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﭼﻮ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ
ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
🆔
@dastanayekhobanerozegar
🔹ﺷﻌﺮﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﻳﺒﺎ ﺍﺯ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻻﻫﻮﺭی👇
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ی ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻠﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻭ ﻣﻨﺖ
ﻣﻨﺖ ﻧﮑﺶ ﺍﺯ ﻏﯿﺮ ﻭ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﯽ
ﭘﺲ ﺷﺎﮐﺮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ــــــــــــــــــ
کانال
☑️ #داستانای_خوبان_روزگار👇
🆔┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا
#مارا_عاقبت_بخیر_بمیران
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_آل_محمد_ص
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌ماجرای اتکای روسها به حاج قاسم در جریان محاصره حلب چه بود؟
🔹دکتر اکبری، سفیر اسبق ایران در لیبی:از ابتدا معروف بود که هرکس حلب را بگیرد، سوریه برای او خواهد بود. مردم، فرودگاه و بخشهایی از حلب مدتها در محاصره تکفیریها قرار داشتند تا اینکه بالاخره نیروهای محور مقاومت این محاصره را شکستند و حلب را آزاد کردند.
◇ زمانی که حلب آزاد شد، عملیاتهای بیرون راندن تکفیریها در سوریه به سمت غوطه غربی و غوطه شرقی و اطراف دمشق آزاد شد و در همین راستا المیادین و دیرالزور و بسیاری از شهرهای سوریه از محاصره تروریستهای تکفیری خارج شدند.
◇ پس از شکسته شدن محاصره حلب، روسها که دیدند معادلات میدانی در حال عوض شدن است به حاج قاسم اتکا کردند و وارد میدان شدند.
◇ روسها میدانستند که تدبیر و مولفههای قدرت حاج قاسم در صحنه مبارزه کارساز است.
◇ روسها تقریبا از اواخر سال ۲۰۱۵ که مطمئن شده بودند پیروزی در سوریه از آن جبهه مقاومت است و آمریکاییها در طرحهای خود شکست خوردهاند، وارد ماجرا شدند و به بقیه پیروزیهای جبهه مقاومت کمک کردند./ روایت نصر.
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال صبحانهای باشهدا را با کیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوت کنید دوستان و عزیزان دیگر را
سلام علیکم
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
هدایت شده از میدان ورزش | آخرین اخبار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشست خبری ایران - آمریکا
باید بهترین عملکرد دفاعی خود را داشته باشیم
کارلوس کیروش: اعتقاد داریم که میتوانیم فوتبال خوبی بازی کنیم
🔻 جام جهانی ۲۰۲۲ قطر
@Qatar2022_Fa
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃
#داستان٢٠۶
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی،
تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛
زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است.
خود #رسول_اکرم_ص،
که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود.
تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند،
روح شهامت،
شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود.
رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند.
آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو میزند.
بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم.
اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند.
رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند.
هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت.
آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند.
قیافه هاشان در هم شد.
رسول اکرم ص به آنها فرمودند:
این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت:
من بالادست ندارم؛
اما #سنت_الهی_این_است_که روی هر دستی،
دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی،
نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود!
به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
#داستان_راستان ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛
به نقل از: #بحار الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃
#داستان٢٠۶
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی،
تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛
زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است.
خود #رسول_اکرم_ص،
که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود.
تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند،
روح شهامت،
شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود.
رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند.
آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو میزند.
بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم.
اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند.
رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند.
هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت.
آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند.
قیافه هاشان در هم شد.
رسول اکرم ص به آنها فرمودند:
این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت:
من بالادست ندارم؛
اما #سنت_الهی_این_است_که روی هر دستی،
دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی،
نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود!
به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
#داستان_راستان ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛
به نقل از: #بحار_الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
هدایت شده از روشنگری