هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
📚📚📚📚📚📚📚
#داستان٣٣۵
#آشنایی_با_ابرار:
ملا اسماعیل خواجویی
#سمبل_استقامت:
هنگام سیطره افغانها بر اصفهان،
و تعطیلی حوزه هاى علمیّه شهر، مردم براى در امان ماندن از فتنه افغانها به روستاهاى مجاور اصفهان کوچ نمودند.
در این هنگام #ملاّ_محمداسماعیل در اصفهان ماند و سبب دلگرمى مردم و علمای اصفهان شد.
وى توانست با صلابت،
تحقیق و پژوهش را در اوج ظلم و ستم بیگانگان ادامه دهد و در عصر خود به عنوان سمبل استقامت و مرجعى والامقام و محبوب،
نزد مردم اصفهان و
سایر شهرهاى مذهبى قرار گیرد،. به گونهاى که مردم از مقام معنوى وى استمداد مى جستند و
او را #مردى_مستجاب_الدّعوة و #مقرّب_عندالله_مىدانستند.
#احترام_به_سادات:
آن بزرگوار محبت بسیاری نسبت به سادات و #اولاد_حضرت_فاطمه #علیهاالسلام داشت و کمال اخلاص خود را نسبت به آنان ابراز مینمود.
از مرحوم خواجویى درباره احترام به سادات و #سخن_رسول_الله(صلى الله علیه وآله) که فرموده است:
«اکرموا اولادى الصّالحون لله و الطالحون لى؛
گرامى بدارید اولاد مرا؛
شایستگان آن ها را براى خدا و
غیر شایستگان را براى من»؛
پرسیدند که:
آیا این مطلب از #پیامبر_اکرم (صلى الله علیه وآله) است؟
ایشان با استناد به نظر دانشوران شیعه نوشت:
این #حدیث را #علماى_امامیه به عبارات [متعدده] و متقاربه از آن حضرت نقل کرده اند.
ــــــــــــــــ
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
👇👇
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_سادات_در_طول
#تاریخ_اسلام_صلوات
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨☀️✨☀️✨☀️
#داستان٣٣۶
#همسرداری
#آقایان_بدانند
💝کمک در کارِ خانه
♻️ #حضرت_علی (ع) و
کمک به همسر🔻
☀️روزی #رسول_اکرم (ص) وارد خانه #فاطمه🌹 (س) شد و دید که #علی (ع) و #حضرت_زهرا (س) با هم عدس پاک می کنند..
✨ #پیامبر (ص) #علی (ع) را تشویق کرد و
فرمود:
ما مِن رَجُلٍ یُعیِنُ اِمرَئَتَهُ فی بَیتِها إلّا کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعرَهٍ عَلَی بَدَنِهِ عِبادَهُ سَنَهٍ، صِیامُ نِهارِها وَ قِیامُ لَیلِها.
💞( هیچ مردی زنش را در کارخانه کمک نمی کند مگر آنکه #خداوند به تعداد موهای بدن او عبادت یک سال،
که روزها روزه گرفته،
و شب ها شب زنده داری کرده باشد #ثواب_به_شوهر_می_دهد.) 💞
🖋📚جامع السعادات ج 2 ص 140🖋
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_پیامبر_اعظم_ص_و
#حضرت_امیر_علیه_السلام_و
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#صلوات
🆔🔷🔶🔷🔶🔷
هدایت شده از خاضع
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1400 - taheri.mp3
2.68M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴تابوت مادر مرا به روی شانه میبری
🌴ببر ولی بگو به من چرا شبانه میبری
🎤 #محمدرضا_طاهری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨
#داستان٣٣٧
#منبر_ملا_عباس_تربتی
🌸🍃در زمان قدیم که برق نبود، #جلسات_محرم_و_صفر را در زمستان،
با بخاری هیزمی گرم می کردند.
#آخوند_ملاعباس_تربتی،
در روستاهای تربت حیدریه منبر می رفت.
تمام مردم می آمدند و پای منبرش جمع می شدند،
ده دقیقه که حرف می زد،
می دید بدنۀ بخاری سرخ شده،
از بالای منبر این بدنۀ بخاری را نگاه می کرد و بلند بلند گریه می کرد.
به یکی از این روستایی ها می گفت:
برو کنار این بخاری بنشین،
انگشت خود را یک لحظه به بدنۀ بخاری بچسبان.
می گفت:
آقا!
آهن سرخ شده است،
می گفت:
سرخ شده باشد، تو در یک چشم به هم زدن انگشت خود را بگذار و بردار!
🍂روستایی گفت:
من نمی توانم.
آن وقت گریه ملا بیشتر می شد و می گفت:
شما که نمی توانید انگشت خود را یک لحظه به این آهن داغ بزنید،
با این همه حرام خوری ها، معصیت ها،
دروغ ها،
غیبت ها و
تهمت ها،
چگونه می خواهید در هفت طبقۀ جهنم بروید؟
🌟این معرفت،
عشق،. وابستگی و
گره خوردن به خدا،
چقدر ما را سالم و پاک نگه می دارد؟
به خدا قسم!
میلیاردها تومان جلوی آنان بریزید، فقط احتمال بدهند،
نه یقین،
که محبوب آنها این پول را نمی پسندد، والله اگر قبول کنند.
آن هم در جامعه ای که برای صد تومان حاضرند این همه قسم بخورند.
منبع📚 :
برگرفته از
#کتاب_ارزش_عمر_وراه_هزینه_آن، ص:391
❤️ فراموشمون نشه!
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @dastanayekhobanerozegar 📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال
مارا راهنمایی کنید
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
#داستان٣٣٨
⭕️ #قحطی_های _خیالی!
🔴 میگن که یه روز خدا به #حضرت_موسی_ع گفت:
قحطی خواهد آمد، پس به قومت بگو آماده شوند....
🔔 #حضرت_موسی_ع هم به قومش گفت و بنی اسرائیل اومدن تو دیوار خونه ها سوراخ ایجاد کردن یجوری که تو روزهای سخت به داد هم برسن و بهم دیگه کمک کنن تا آن قحطی تموم بشه
یه مدت گذشت، ولی قحطی نیومد...
⭕️ #حضرت_موسی_ع علتش رو از خدا پرسید
#خدا_بهش_گفت:
من دیدم که قوم تو به یکدیگر #رحم کردند، حال من چگونه به این قوم رحم نکنم.
رفقای عزیز
تفاوت این داستان با ماجرای این روزهای کشور اینه که اون زمان، خدا بود که گفت :
قحطی تو راهه و به خاطر همدلی مردم، بلای قحطی رو برداشت و به خیر گذشت
⛔️اما امروز دشمن خداست که داره به ما #القا می کنه، قحطی در راه است.
پس اگه کسی به فریب شیطان گوش کنه و از ترس #قحطی_خیالی خونهش رو پر از اجناس مورد نیاز مردم بکنه
🔴 بعید نیست که خود خدا اون شخص رو به #قحطی_واقعی مبتلا کنه...
چرا که خود #خدا_در_قرآن میفرماید:
خداوند سرنوشت هیچ قوی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان سرنوشتشان را تغییر دهند...
بهتر نیست به اندازه بخریم و حق مردم رو تو خونمون انبار نکنیم؟!
#احتکار_خانگی
#ضرر_همگانی
#به_اندازه_بخریم
🆔 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘✨🍀✨☘✨🍀
#داستان٣٣٨
🔆 #پندانه
🔴 #گذشته، #آینه_آینده
🔻گویند پادشاهی غلامی داشت که در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان،
در دربار پادشاه صاحب منصب شد.
🔸 او اتاقی داشت که هر روز #صبح به آن سر میزد و هنگام خروج بر در اتاق قفلی محکم میبست.
🔹 گذشت تا اینکه درباریها گمان کردند غلام گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را #از_روی_حسادت به گوش پادشاه رساندند.
🔸پادشاه دستور داد
وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند.
🔹به این ترتیب، ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق غلام ریختند، قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز
#یک_چارق_کهنه_و_یک_دست_لباس_مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
🔹در نتیجه،
دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که:
《غلام مردی درستکار است.
آن لباسهای مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها را در اتاقش آویخته تا روزگار فقر و سختیاش را به یاد داشته باشد و #به_رفاه_امروزش_غَرِّه_نشود.》
کانال
⚫️ #داستانای_خوبان_روزگار⚫️
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا_از_غروربیجا
#وفراموشی_خودمون_نجات_بده
به برکت
#صلوات_بر_محمد_وآل_محمد_ص
🔹حقیقتا باید بگویم که اگر مسؤولان امور فرهنگی کشور بخواهند مسألهٔ کودک و نوجوان را آنچنان که هست، مورد اهتمام قرار دهند، من خیال میکنم خیلی از آنهایی که مسؤولند، از ساعات خوابشان هم خواهند زد تا به این مسأله بپردازند.
امام خامنهای(روحی فداه)
🗓١٣٧٧/٢/٢٣
🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید
@hojre_enghelab
هدایت شده از شهید علیرضا فرجزاده
🌺 #حضرتصاحبالزمان(عج):
" به شیعیان ودوستان مابگوئید
که:
خدارا بحق عمهام #زینب(س)
قسم دهندکه #فرج مرا نزدیک گرداند."💔
@Shahid_farajzade🕊
🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛
#داستان٣٣٩
#راننده_کاميون_و_...
😖😖😖😖😖😖😖😖
راننده کاميوني وارد رستوران شد .
دقايقي پس از اين که او شروع به غذا خوردن کرد،
سه جوان موتور سيکلت سوار هم به رستوران آمدند و يک راست به سراغ ميز راننده کاميون رفتند.
بعد از چند دقيقه پچ پچ کردن، اولي سيگارش را در استکان چاي راننده کامیون خاموش کرد.
راننده به او چيزي نگفت .
دومي شيشه نوشابه را روي سر راننده خالي کرد و باز هم راننده سکوت کرد.
وقتي راننده بلند شد تا صورت حساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به او پشت پا زد و راننده محکم به زمين خورد، ولي باز هم ساکت ماند .
دقايقي بعد از خروج راننده از رستوران، يکي از جوان ها به صاحب رستوران گفت:
چه آدم بي خاصيتي بود،
نه غذا خوردن بلد بود،
نه حرف زدن و
نه دعوا!
صاحب رستوران جواب داد:
از همه بدتر اینکه،
رانندگي هم بلد نبود،
چون وقتي داشت مي رفت دنده عقب،
3 تا موتور نازنين را له کرد و رفت !!!
🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤
#سعدی_میگوید:
نخفته ست مظلوم،ز آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یاربی
چراغی که بیوه زنی بر فروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
ستاننده داد آن کس، خداست
که نتواند از پادشه داد خواست
↘↙↘↙↘↙↘↙↘↙
🍀 لینک کانال
🍀 #داستانای_خوبان_روزگار
🍀 #شماهم_دعوتید
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا
#دچار_و_درگیر_آه_دل
#مظلوم_نفرما
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
😳🙈😳🙈😳🙈😳🙈
#داستان٣۴٠
#نجس_ترین_چیز_دنیا
🤧🤧
گویند:
روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که #نجس_ترین_چیزها در دنیای خاکی چیست.
برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود که در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم ،
شاید جواب تازه ای داشت.
بعد از صحبت با چوپان،
او به وزیر می گوید:.
من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد.
چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری.
وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد،
ولی چوپان به او می گوید:
تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است.
تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید:
" #کثیف_ترین_و_نجس_ترین #چیزها_طمع_است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است، بخوری" !!!!
🖇🖇🖇🖇🖇
🍀
🍀 #لینک_کانال
🍀 #داستانای_خوبان_روزگار
👇👇👇👇
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا توفیقمان بده تا
#دچار_طمع این نجس ترین وکثیف ترین های عالم #نشویم
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص، وفرزندانش
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👏👏👏👏👏👏👏👏
#داستان٣۴١
#درسهایی_که_پسر_آموخت
👱👱👱👱👱👱
روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند،
پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی میکنند.
آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانوادهای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند.
در نیمههای راه پدر از فرزند پرسید:
خب پسرم،
به من بگو سفر چگونه گذشت؟
- خیلی خوب بود پدر.
- پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی میکنند؟
- بله پدر، دیدم...
- بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟
- من دیدم که:
ما در خانه ی خود یک سگ داریم
و آنان چهار سگ داشتند..
ما استخری داریم که تا نیمههای باغمان طول دارد
و آنان برکهای دارند که پایانی ندارد،
ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کردهایم،
اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند.
ایوان ما تا حیاط جلوی خانهمان ادامه دارد،
اما ایوان آنان تا افق گسترده است......
ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی میکنیم،
اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمیشود.
ما پیشخدمتهایی داریم که به ما خدمت میکنند،
اما آنها خود به دیگران خدمت میکنند.
ما غذای مصرفیمان را خریداری میکنیم،
اما آنها غذایشان را خود تولید میکنند.
ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند،
اما آنان دوستانی
دارند تا آنها را محافظت کنند.
آن پسر همچنان سخن میگفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت.
پسر سپس افزود:
متشکرم پدر که نشان دادی
#ما_چقدر_فقیر_هستیم!!.
🖇🖇🖇🖇🖇
🍀#داستانای_خوبان_روزگار
🍀 #لینک_کانال👇👇👇
🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_نگاه_مارابینا وقدردان داشته هایمان قرار بده
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان٣۴٢
🔶 یکی از کتابهایی که حتما باید بخوانید:
کتاب « #اجاره_نشین_خیابان_الامین»
این کتاب،
داستان واقعی یک کرد ایلامی به اسم جمال است،
که برای کار به ترکیه میرود.
در #ترکیه با یک لوطی قلچماق ترک به اسم «ارسلان» آشنا میشود و سالها با قاچاق ثروتی هنگفت به هم میزنند و زندگی میکنند.
کسی که از اسلام، جمهوری اسلامی و حتی اهلبیت بریده و به هیچ چیز جز پول فکر نمیکند.
تا اینکه یک بار برای تجارت، به همراه بعضی ایرانیها عازم سوریه میشود.
در #سوریه، مجبور میشوند تا ترخیص هتل، مدتی در کنار
#بارگاه_حضرت_رقیه_اتراق_کنند.
در این لحظات او با #کرامتی_از #حضرت_رقیه_س، تصمیم میگیرد برای همیشه در حرم ایشان بماند. کم کم ارسلان متوجه میشود که رفیقش تغییر کرده.
او هم به تبعیت از او، عازم سوریه میشود و او هم ماندگار میشود.
وضع چنان میشود که این دو رفیق که زمانی از قاچاقچیان همه کاره ترکیه بوده اند،
بر دیوارهای اتاقشان آیات قرآن نصب میکنند،
قرآن حفظ میکنند،
به مظلومان کمک میکنند و خلاصه روش زندگی شان دگرگون میشود.
😳😊از همه عجیبتر تغییر و تحولات ارسلان است که حتی زنهایش باور نمیکنند او تا این حد تغییر کرده.
کسیکه پس از بازگشت به ترکیه، شغلش را تغییر میدهد.
به کشاورزی می چسبد و یکی از زیتون کاران بزرگ ترکیه میشود.
اما سالهای ماندن جمال در سوریه، مصادف میشود با اعتراضات سوریه و سپس ظهور داعش.
و حوادث بسیاری که این مدت در زینبیه و #جوار_حضرت_رقیه_س میگذرد.
از نکات جالب کتاب،
ناگفته هایی است شنیده نشده از دل حوادث سوریه.
مثلا جمال به زیبایی توصیف میکند که با ظهور داعش، همه صحن #حضرت_رقیه_س و #حضرت_زینب_س را تنها میگذارند،
جز #افغان_های_شیعه.
آنها که بعدا لشکر فاطمیون را تشکیل میدهند.
او از اینکه چطور ارتش آزاد سوریه به داعش تغییر کرد سخن میگوید.
از لحظات هولناکی میگوید که:
روح انسانها از انسانیت به توحش تبدیل میشود.
جمال میگوید روزگاری شد که کسی که سال قبل به من افطاری داده بود،
حالا به دشمن من تبدیل شده بود و چون ایرانی و شیعه بودم،
حاضر بود خونم را بریزد. 😞
و در ادامه از وضعی میگوید که کسانی که روزی خواهان مرگ بشار اسد بودند،
با تجربه ناامنی و بی ثباتی در کشورشان به روزی میرسند که #عکس_بشار_اسد را در کوچه هایشان میزنند و برای ماندن او و #حفظ_کشورشان_به_شهادت میرسند.
با خواندن کتاب خصوصا در ایامی که #ایران تجربه اغتشاشاتی داشت که در آن وحشیانه ترین قتل های نیروهای امنیتی صورت گرفت،
صحنه های متوحش شدن انسانها بهتر قابل درک است.
صحنه هایی که اگر از آن درس نگیریم،
متاسفانه سوریه سازی آینده ایران است.
مطالعه این کتاب باعث میشود
#به_سیاست
#به_اهلبیت
#به_جمهوری_اسلامی به ماموریت بزرگی که مدافعان حرم انجام دادند،
به دیدن دست دشمنان در لحظه لحظه سیاست ایران و جهان با دید عمیق تری بنگریم.
ــــــــــــــــ
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
👇👇
📚 @dastanayekhobaner
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘💧❣❣❣💧☘
#داستان٣۴٣
🔻استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت.
آن را بالا گرفت كه همه ببينند .
بعد از شاگردان پرسيد:
به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند
50 گرم ،
100 گرم ،
150 گرم ........
استاد گفت :
من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا' وزنش چقدراست .
اما سوال من اين است :
اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟
شاگردان گفتند :
هيچ اتفاقي نمي افتد .
استاد پرسيد :
خوب ،
اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟
يكي از شاگردان گفت :
دست تان كم كم درد ميگيرد.
حق با توست .
حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد ديگري جسارتا' گفت :
دست تان بي حس مي شود .
عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند .
و مطمئنا' كارتان به بيمارستان خواهد كشيد .......
و همه شاگردان خنديدند .
استاد گفت :
خيلي خوب است .
ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟
شاگردان جواب دادند :
نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟
درعوض من چه بايد بكنم ؟
شاگردان گيج شدند .
يكي از آنها گفت :
ليوان را زمين بگذاريد.
استاد گفت :
دقيقا' مشكلات زندگي هم مثل همين است .
اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد .
اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود.
فكركردن به مشكلات زندگي مهم است .
اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد.
به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .
هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ،
برآييد!
پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد
زندگي كن....
زندگي همينه
داستان های جذاب
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا مارا ببخش
توفیق عاقبت بخیری بما عطا کن
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨﷽✨☀️✨☀️
#داستان٣۴۴
#عجایب_هفتگانه_جهان
🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند،
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد،
با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند .
اهرام مصر،
تاج محل،
کانال پاناما،
دیوار بزرگ چین و ....
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ،
معلم پرسید:
این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید :
دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد :
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت :
بسیار خوب،
هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم .
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از....
لمس کردن،
چشیدن،
دیدن،
شنیدن،
احساس کردن،
خندیدن
و عشق ورزیدن .
☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند،
آری ،
#عجایب_واقعی
#همین_نعمتهایی_هستند_که ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم.
❤️ فراموش نکنیم!
به برکت
#صلوات_بر_همه_ی_خوبان_روزگار
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @dastanayekhobanerozegar📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇👇👇
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان٣۴۵
#خاطره_شنیدنی از:مرحوم
#سرداررستم_قاسمی
#وزیر_سابق_نفت
ازشنیدن فحش خواهر و مادر که راننده تاکسی به او داده بود
#خدا_رحمتش_کنه
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_نگاه_مارابینا وقدردان داشته هایمان قرار بده
#خدایابه ما توفیق خدمت به مردم عطابفرما
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
❣❤️💚💚💚💚💚💚❤️❣
#داستان٣۴۶
📝 #مثل_تو
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی میکرد،
کنار چشمهای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند.
سنگ زیبایی درون چشمه دید.
آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.
در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود.
کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد.
مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد.
نگاهی به زاهد کرد و گفت:
"آیا آن سنگ را به من میدهی؟"
زاهد بیدرنگ سنگ را درآورد و به او داد.
مسافر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
او میدانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن میتواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند،
بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:
"من خیلی فکر کردم،
تو با این که میدانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد،
خیلی راحت آن را به من هدیه کردی."
بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:
"من این سنگ را به تو برمیگردانم ولی در عوض چیز گرانبهاتری از تو میخواهم.
به من یاد بده که :.
#چگونه_میتوانم_مثل_تو_باشم."
❇️✨لطفاً با فوروارد مطالب کانال،
#کانال_داستانای_خوبان_روزگار را به دوستان خود معرفی کنید. ✨❇️✨
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_نگاه_خوب_و_رفتار_خوب_را
#برمابنمایان
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
🆔 ✨
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌻🌻🌻🌻
#داستان٣۴٧
#داستان جالب "خر" با سواد
"با سوادان بیشتر در معرض لگد خرند" ...!
گویند در گذشته دور،
در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود ...
با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه،
همه ی حیوانات،
جنگل را رها کرده و فراری شدند،
تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند ...
در مسیر گاهگاهی خر،
گریزی میزد و علفی می خورد ...
روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت :
اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند،
زیرا او گیاه خوار است ...
شیر گفت :
چه فکری داری ؟...
روباه گفت :
خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر،
نیاز به رهبر داریم.
و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم.
قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ...
شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ...
ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود :
جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند ...!
و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت :
من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند ...!
خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند،
گفت :
من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده ،
کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید ؟...
شیر فورا گفت :
من باسوادم،
و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...!
خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...!
روباه که ماجرا را دید،
رو به عقب پا به فرار گذاشت ...
خر او را صدا زد و گفت :
بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ...
روباه گفت :
نه من کار دارم ...
خر گفت :
چه کاری ؟...
گفت :
می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم ...
وگرنه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود ........!!!!
_____
#مثنوی_معنوی،
مولانا جلال الدین محمد بلخی
🌻🌻🌻🌻
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا
#فهم_مارا از دنیا وآخرت مان با معرفت تر بگردان
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان ٣۴٨
📚🖌📖
موضوع : مذهبی
#آخرت_و_پرسش_جوانی
#حضرت_امام_صادق_علیه_السلام از پدرش،
#حضرت_امام_باقر_علیه_السلام روایت کرد که فرمود:
انسان حریص به دنیا چون کرم ابریشم،
هر اندازه به دور خود می پیچد، خود را بیشتر گرفتار می کند به گونه ای که بیرون آمدن از پیله برایش مشکل می شود.
سرانجام در هوای دم دار آن جا می میرد.
در ادامه، #امام_صادق_علیه_السلام فرمود:
یکی از #پندهای_لقمان_به_پسرش این بود که ای پسرم!
همانا مردمی که پیش از تو زندگی می کردند،
برای فرزندانشان مال ها اندوختند، ولی نه از آن اندوخته ها،
و نه از کسانی که برای آن ها اندوخته بودند،
نشانه ای مانده است.
پس تو بنده ای هستی که :
#دنیا_به_تو_اجاره_داده_شده_است و مأمور به عمل کردن هستی و در برابر هر عمل به تو وعده پاداش داده اند بنابراین،
عملت را به خوبی انجام بده.
پسرم،
در این دنیا همچون گوسفندی نباش که در کشت زار سبزی می چَرَد و آن اندازه می خورد تا فربه می شود؛
زیرا مرگش هنگام فربه شدن فرا می رسد،
بلکه دنیا را مانند پُلی بر روی رودخانه ای بدان که از آن گذر کرده ای و
هیچ گاه به آن جا باز نمی گردی.
بدان که به زودی در پیشگاه خداوند بزرگ،
از تو برای چهار چیز پرسش می کنند:
1. #جوانی_ات را در چه کارهایی صرف کردی؟
2. #عمرت_را چگونه به پایان رساندی؟
3. #مال_و_دارایی_ات_را از چه راهی به دست آوردی؟
4. #دارایی_ات را چگونه مصرف کردی؟
پس خود را برای آن روز آماده کن و بر آن چه از دنیا از دست داده ای، افسوس نخور؛
زیرا که اندک دنیا،
نابود شدنی است و زیادش،
دچار بلا و گرفتاری ست. پس #کارهایی_را_که_خدا_دوست_دارد،
#انجام_بده.
توبه را در قلب خود تازه نگه دار و در فرصت ها،
به عمل بپرداز،
پیش از این که مرگ فرا رسد و میان تو و آن چه نیاز داری،
فاصله بیاندازد.
منبع📚 :
کتاب بحار الانوار ،
ج 73، ص 68 ،
روایت 36، باب 122
#صلوات_نثار_امام_ششم_فراموش_نشه
🆔
👈 کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
را به دوستان خود معرفی کنید.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از این نیز بگذرد
34.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
■همه
■■شهدای
■■■گروه
¤¤~~¤♥︎¤~~¤¤
شاید برای اولین بار هست که این کلیپ را می بینید.
غالب این عزیزان در تصاویر به
شهادت
رسیدند.
حتما ببینید.
¤¤~~~♥︎~~~¤¤
نثار ارواح مطهر شهدای اسلام
《《 صلواتی 》》
هدیه بفرمایید.
¤¤~~~♥︎~~~¤¤
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هدایت شده از منتظران ظهور
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
ازامروزجمعه ۱۸آذرتاآخرشب می توانید با شمارهگیری؛
ستاره ۱۰۰۰
ستاره ۵ مربع
بسته یک روز مکالمه نامحدود رایگان رو فعال کنید.
این بسته برای دلجویی از گاف هشدار زلزله برای مشترکین فعال میشه!
از ساعت ۰۰:۰۰ تا ۲۳:۵۹ جمعه ۱۸ آذر قابل استفاده است.
☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀☘
#داستان٢۴٩
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.
هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت.
در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت .
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد...
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،
رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که :
چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد:
من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم...
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...!
علت را پرسید:
و درخت سیب پاسخ داد:
با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد،
او چنین پاسخ داد:
من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم.
پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم.
همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود
.
علت شادابی اش را جویا شد.
گل چنین پاسخ داد:
ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم،
و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم،
با خودم گفتم:
اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد،
حتماً این کار را می کرد.
بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم.
پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم...
#نتیجه :
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم ( #چارلی_چاپلین)
❤️ یادمون نره...؛
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا
#فهم_مارا از دنیا و هدف از خلقتمان وآخرت مان با معرفت تر بگردان
به حق #صلوات بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
راستی مسلمانی ما تا کجاست؟
#داستان٣۵٠
🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت:
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت:
با من بیا،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت :
که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند
پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت:
که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ،
#به_عیسی مسیح_قسم که:
با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...!
🖇🖇🖇🖇🖇
🍀لینک کانال
داستانای خوبان روزگار
🍀 کانال
🍀 #داستانای_خوبان_روزگار🍀
🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا... توفیقمان بده
تا مسلمان واقعی شویم
به برکت #صلوات
#نثار_پیامبر_اعظم_ص_و
#حضرت_امیر_علیه_السلام_و
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها