در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب تن تن و سندباد در حوزه ادبیات #نوجوان یک کتاب استراتژیک است. با نگاهی دقیق و ناف
📌 #برشی_از_کتاب
پیرمرد آهی کشید و گفت: ممکن شده پسرم. مدتی است که قهرمانان قصه های مغرب زمین، از آسمان حمله کرده اند!
#سندباد از روی ناباوری نگاهی به #رستم و #علاءالدین انداخت و گفت: چه میشنوم؟! مگر ما #تن_تن و یارانش را شکست ندادیم؟
علاءالدین پرسید: چطور از آسمان حمله کرده اند؟
پیرمرد آهی کشید و گفت: میگویند با #ماهواره. صنعت این قرن است. آنها این بار از بالا به سرزمین قصه های مشرق زمین حمله کرده اند. میگویند قصد کرده اند با این دستگاه همه چیز ما را عوض کنند. میخواهند رنگ و رو، #زندگی، حرف زدن، راه رفتن، خورد و خوراک، پوشاک و همه چیز ما را به جانبی که خودشان صلاح میدانند ببرند.
سندباد گفت: فهمیدم! پس دوباره حمله کرده اند.
-بله سندباد. آنها در جام جهان بین به کوچک و بزرگ نشان می دهند که فقط خودشان #قهرمان هستند.
رستم پرسید: پدر؛ آیا در جام جهان بین، اثری و نام و نشانی از ما هم هست؟
پیرمرد گفت: نه #پهلوان. در حقیقت کار آنها این است که نام و نشان و اسم و رسم شما را از سرزمین قصه هایمان پاک کنند...
➖➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#تن_تن_و_سندباد
#محمد_میرکیانی
#رمان_نوجوان
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
گاهی نگاهت مضطرب و غمگین است؛
دستانت نیازمند دستگیری کسی است؛
روحت گرفته و رنجور..
دنبال همراهی میگردی که به فریاد دلت برسد.
کتاب #فریادرس نقطه نورانی دلت میشود، ان شاءالله
فریادرس، کتابی با داستان های کوتاه، زبانی دلنشین و واقعی درباره #امام_زمان(عج)
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب گاهی نگاهت مضطرب و غمگین است؛ دستانت نیازمند دستگیری کسی است؛ روحت گرفته و رنجور.. دن
📌 #برشی_از_کتاب
بدون اینکه چیزی بپرسم، بی اختیار دنبال ایشان راه افتادم. اصلا فراموش کرده بودم که گم شده ام؛ اشتیاقم برای انجام اعمال حج بیشتر شده بود؛ #آرامش، تمام وجودم را فراگرفته بود.
اعتماد عجیبی به آن آقا کرده بودم، بوی عجیبی به مشام میخورد که در آن فضا، معنویت خاصی بخشیده بود. در آن شلوغی هیچ کس مزاحم من نشد و به راحتی توانستم رمی جمرات را انجام دهم.
بعد از اعمال، آن آقا به سمتی رفت؛ به دنبالش راه افتادم تا خیمه خودمان را دیدم؛ تازه به یاد آورده بودم که من گم شده بودم. خیلی خوشحال بودم به زبان انگلیسی از او تشکر کردم و گفتم:
-شما مرا نجات دادید واقعا نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم.
با بیانی فصیح و آرام گفت:« نیازی به تشکر نیست، وظیفه ماست که به محبان خویش رسیدگی کنیم. در طول عمر ما هم شک نکن.»
〰〰〰〰〰
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#فریادرس
#حسن_محمودی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
تا حالا شده که از دنیا و اتفاقاتش خسته بشی؟
به عدالت و حکمت #خدا شک کنی و بهش اعتراض داشته باشی؟
بخوای قصه زندگیت اصلا یه جور دیگه باشه؟؟
یا اگه همینه حداقل درد و رنجش کمتر باشه؟؟
اگر روزی این شرایط رو تجربه کردی، پیشنهاد میکنم خودت رو برای یک بار هم که شده، تو فضای داستان "خواب باران" رها کنی! پاسخ خیلی از گلایه هات رو لا به لای #کتاب پیدا خواهی کرد!
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد🌹
گاهی بهشت در دل آتش میسر است ❤
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب تا حالا شده که از دنیا و اتفاقاتش خسته بشی؟ به عدالت و حکمت #خدا شک کنی و بهش اعتراض
📌 #برشی_از_کتاب
دستبند سرد و آهنی، روی مچ های ظریف و شکننده هما سنگینی می کرد؛ اما سنگین تر و آزاردهنده تر از آن، تندی و تیزی نگاه امیر بود که آتش به جانش می زد.
در اتاق بغل دست امیر باز شد و ستوان با پرونده ای زیر بغل بیرون آمد.
-شما همراه این خانم هستین؟
نگاه ملتمس و بی قرار هما، بدون اراده و بی اختیار پرکشید روی صورت سرد و بی تفاوت امیر.
-امری بود؟
ستوان کلاهش را روی سر جا به جا کرد:" این خانم رو فرستادن مرکز بازپروری... اما برای دستگیری پدرشون، به همکاری آشنایان و اهل محل نیاز داریم. اگر مایل باشین فرمی هست که..."
امیر بی حوصله پرید وسط حرف ستوان:" متاسفانه هیچ کمکی از دست من برنمیاد، چون آشنایی چندانی با این خانواده ندارم."
ستوان شانه ای بالا انداخت و به هما اشاره کرد که راه بیفتد. نگاه ملتمس هما برای آخرین بار در نگاه امیر گره خورد. امیر با لبخند تلخی که نشان دهنده عمق تاسفش بود، سر تکان داد:" برای خودم و احساساتم که دو سال تموم به بازی اش گرفتی، متاسفم!".....
〰〰〰〰〰
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#خواب_باران
#وجیهه_سامانی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
دختری زیبا و دلرباست اما نه طنّاز و عشوه گر،
با اصل و نسب و بسیار ثروتمند اما نه مغرور و متکبر.
خواستگاران زیادی دارد از ثروتمندترین مردان تا قدرتمندترین مردانی که دختران زیادی آرزوی #ازدواج با آن ها را دارند ولی او نه دنبال ثروت است و نه قدرت و تمام خواستگارانش را جواب کرده و منتظر خورشید بختِ خود است، نه شمع های بی فروغ...
کتاب «یوما» زندگی #خدیجه دختر خویلد، همسر نبی خدا را روایت میکند. زنی که مادر #حضرت_فاطمه(س) شد و خواست خدا بود که نسل پیامبر(ص) از ایشان و دختر ایشان باشد. دقیقا در زمانی که تمام مردان عرب داشتن #دختر را مایه عیب و ننگ میدانستند.
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب دختری زیبا و دلرباست اما نه طنّاز و عشوه گر، با اصل و نسب و بسیار ثروتمند اما نه مغرو
📌 #برشی_از_کتاب
در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نزدیک بانویم خدیجه ایستاده و گوش تیز کرده ام. چشمان سرورم محمد امین می خندد و دریایی از محبت به پای بانویم میریزد که بانویم او را به نخستین نجوای #عاشقانه میهمان میکند:
-خانه ام خانه توست و من کنیزت، یا روحی!
بانویم میگوید و رخساره اش چون سیب سرخی میشود و سر به زیر می افکند و دندان به لب میگذارد. سرورم، محمد امین، لحظه ای کوتاه خدیجه را مینگرد به نخستین نگاه عاشقانه. آنگاه چشم میبندد و می گشاید و با لبخندی گرم که در پسِ حیایی دلخواه، پنهانش میدارد و از هزار تهنیت خوش تر است، میگوید:
-و رزقی!
خدیجه شیرین تر از پیش:
-و نفسی!
محمد امین دست بر قلبش میگذارد و خیره در چشمان زیبای بانو، به مهربانی تمام:
-و ساکن قلبی!
〰〰〰〰
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#یوما
#مریم_راهی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
اما عشق؛ #عشق واژه فراموش نشدنی قلب توست.
گاهی در یک پدر و پسر به رخ جهان کشیده میشود و گاهی در یک زوج تاریخی. منظور من #رستم و #سهراب و #لیلی و #مجنون نیست. منظورم عشق به معنای واقعی کلمه است. این کتاب یک عشق واقعی را بیان میکند.
مرا مپرس چرا قامتم چنین بشکست
غروب کردم و خورشید داده ام از دست 💔
پدر عشق و پسر روایت ناب ترین لحظه های زندگی اسبی است که عاشق سوار خود بوده، و حالا #خسته و سرگردان، ماجراهای تلخ و شیرینی که در سینه دارد را واگویه می کند.
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب اما عشق؛ #عشق واژه فراموش نشدنی قلب توست. گاهی در یک پدر و پسر به رخ جهان کشیده میشود
📌 #برشی_از_کتاب (1)
شاید فکر کرده بود تا وقتی که پسر هست چرا برادر زاده؟ چرا خواهر زاده؟
تا وقتی حسین فرزند دارد، چرا فرزند حسن؟ چرا فرزند عباس؟ چرا فرزند زینب؟
و شاید این کلام #علی_اکبر دلش را آتش زده بود که: پدر جان! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدن نگذارد. پدر جان! دنیای من پس از تو آنی دوام نیارد! چشمهای من جهان را پس از تو نبیند.
〰〰〰〰
📌 #برشی_از_کتاب (2)
من آن شتر را در #کربلا دیده بودم. در سپاه دشمن بود. خودش را به من رساند و گفت: میخواهم به امام پناهنده شوم. من به او گفتم: در این حال و روز بچه های امام هم پناه ندارند. تو در همان جا که هستی سعی کن به قدر خودت کاری بکنی.
و دیروز میگفت که کاری کارستان کرده است. چموشی کرده است، به کسی رکاب نداده است تا اسبق بن شیث آن سوارکار تیز تک عرب و یار نزدیک ابن سعد به مهار کردن بر او نشسته است و او اسبق را به زمین کوفته است و شروع کرده است به دویدن و لت و پار کردن سپاه دشمن و بعد سر به بیابان گذاشته است و تا خود مدینه دویده است.
〰〰〰〰〰
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#پدر_عشق_و_پسر
#سید_مهدی_شجاعی
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
جواد پسری دبیرستانی است و دور از هر قید و بندی همراه با دوستانش بیشترین لذتشان شکستن حد و حدودهاست..
فرید که بزرگ تر جمعشان بود با #سکته_قلبی در اوج آرزوهایش جان میدهد و جواد و بقیه را در بهت و ترس فرو می برد.
آن ها که لذت هایشان دچار خدشه شده است و سوال های زیادی از دنیا و داشته ها و نداشته ها، برایشان پیش آمده، با هم درگیر می شوند و در این میان بدترین و رنج آورترین لحظات می شود سهم جواد قصه ما...
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب جواد پسری دبیرستانی است و دور از هر قید و بندی همراه با دوستانش بیشترین لذتشان شکستن
📌 #برشی_از_کتاب
از کدام سو بروم؟
مگر دیوانه ام که برای خود دغدغه میخرم!
پشت میکنم به این دوراهی و راه خودم را میروم بدون دغدغه.
اما انگار با این انتخابم یک راه از میان برداشته شد.
انگار که در چهار سو فقط همین دو راهی است.
اگر راهی را انتخاب کنم یکی از این دو است.
دوباره بر میگردم بر سر دو راهی..
نمیخوام بدون فکر راهی را انتخاب کنم که انتهایش را نمیدانم..
فکر می کنم..
از کدام سو بروم؟؟...
〰〰〰〰
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#از_کدام_سو
#نرجس_شکوریان_فرد
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
داستان «هوای من» نوشته نرجس شکوریان فرد، تصویری از دخترانی است که در اطرافتان زیاد میبینید و گاهی تکفیرشان میکنید و گاهی تخریبشان...
داستان از زبان پسری گفته میشود و از فضای کافه ای که این شب و روزها پاتوق جوانان است.
نویسنده تصویرگر #جوانان امروزی است که گرفتار مشکلات و دغدغه های فکری مختص به خود هستند. او چالش های روابط جنس مخالف در جوانان و نیازهای اجتماعی و فردی آنان را در قالب داستان به خوبی روایت کرده است.
🔹 کتاب از کدام سو را قبل از این کتاب مطالعه بفرمایید.
@ketabekhoobam