eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
81 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب ایرج، بچه محلمان است. و تنها پسر خانواده شان. از خودش هفت خواهر بزرگ تر دارد که شوهر کرده اند. خودش ته تغاری و لوس. توی محل همیشه خدا دعوا و مرافع راه می انداخت... ⬅ کتاب "ایرج خسته است"، کتابی با محوریت #دفاع_مقدس می باشد که داستان های #کوتاه و شیرینی را در خود گنجانده.. این کتاب زیبا نوشته آقای داوود امیریان است که برای #نوجوانان منتشر شده است. @ketabekhoobam
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• حاج حسین یکتا، در مقدمه خود بر این کتاب می نویسد: پنج سال می شد که قصد کرده بودم خاطراتم را مکتوب کنم. مخصوصا وقتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) مطلبی را مبنی بر ناتمام ماندن جنگ یک رزمنده تا نوشتن خاطراتش، فرمودند، برای نوشتن و نشر خاطراتم مصمم تر شدم. هر چه از رشادت همرزمانم و غربت و مظلومیتشان می دانستم در روایت گری هایم گفته بودم. با مکتوب کردن خاطراتم دنبال ناگفته ای از بچه ها بودم. دنبال سبک بندگی کردنشان، سبک عبادتشان، سبک رفاقتشان، دنبال سبک زندگی کردنشان در جنگ. سبکی که این روزها جایش بین جریان زندگی جوانان به شدت خالی است. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، جدیدترین اثر حمید حسام و مسعود امیرخانی که روایت خاطرات کون
📚 (۱) سرم را که بالا آوردم قلبم ریخت! جانم به تپش درآمد، بهت زده و متحیر فقط نگاه می کردم. باورم نمی شد. جوان ایرانی به شکل کاملاً اتفاقی، بدون هماهنگی و آگاهی از حضور من، وارد کوپه قطار شد و جلوی من ایستاد و سلام داد و گفت: خانم یامامورا، قسمت را می بینی، ما باز هم به هم رسیدیم. 📚 برشی از کتاب (۲) آقای بابایی خندید و گفت: "ایرانی ها، ژاپنی ها را به چشم بادامی توصیف می کنند. آدم هایی که در نگاه اول شبیه به هم هستند، اما شما خانم، چشم هایت برای من با بقیه فرق می کند" با هیجان پرسیدم:"چه فرقی؟" ذوق زدگی را در صدایم حس کرد و گفت: "چشم ها هم مثل بادام ها طعم های متفاوتی دارند، بعضی از بادام ها تلخ و بعضی شیرین اند، بعضی از چشم ها هم شورند. اما چشم شما نه شور است و نه تلخ. این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم، خانم جان" 📚 برشی از کتاب (۳) گفت:" می خواهم دوباره سرم را اصلاح کنی." با خنده گفتم:" باز هم خراب می شود ها!" معطل نکرد. رفت شانه و قیچی را آورد و داد دستم. بغضی راه نفسم را بسته بود هم نوازشش می کردم هم موهایش را با قیچی کوتاه می کردم. تمام که شد، گفت:" برای سلامتی تنها مادر شهید ژاپنی صلوات." و خودش بلند صلوات فرستاد و از روی صندلی بلند شد و تمام قد مقابلم ایستاد. یک آن احساس کردم قد و بالای او بلندتر از قبل و قیافه اش هم زیباتر از قبل شده است. دلم گواهی داد این پسر را دیگر نمی بینم و این آخرین دیدار ماست. صبح روز بعد ساکش را برداشت و با همه ی اعضای خانواده خداحافظی کرد و رفت. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046