eitaa logo
کتاب متاب🌿📖
1.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
218 ویدیو
6 فایل
رقیه هستم🧕اینجا کلی کتاب خوب و پرمحتوا براتون معرفی میکنم☺️🌱 کپی؟ با ذکر صلوات برای تعجیل در ظهور آقا 🍃🍓راه ارتباطی👇: @ketabkhon78 📞09330976675 کانال رضایت👇 https://eitaa.com/kafehdenge667 ارسال به سراسر کشور🛵🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🐼 پاندای بزرگ گفت؛ طبیعت با پاییز بهمون نشون میده که رها کردن،چقدر میتونه زیبا باشه🍃✨ .
کتاب متاب🌿📖
یک عاشقانه آرام☕️🌱 مطالعه کتاب «یک عاشقانه آرام»💌 به شما کمک می‌کند که آرام آرام از چنگال روزمرگی ب
📎📙 + آنجا را نگاه کن! آن زن و مرد پیر را که جلوی خانه‌شان نشسته‌اند ببین.. تکیه داده به هم... عُصاره‌ی انگار..❤️ لااقل شصت سال درکنار هم بوده‌اند. - بی مُرافعه؟ + چرا بی مُرافعه؟ آن مرد کویری یادت هست؟ دو کوزه‌ بی‌جان را هم اگر یک عمر کنار هم بگذاری، گاهی سرهایشان به هم می‌خورد و درد می‌گیرد..🌱🌱 " مهم این است که هیچ سَری نشکند و لبْ‌پَر نشود." 📕 یک عاشقانه ی آرام ✍ نادر ابراهیمی
. دختر کتابخونمون از اصفهان مبارکتون باشه🎈💙 🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب😌❤️ میگمااا نظرتون چیه از امشب باز کتاب صوتی 🎧 داشته باشیم؟؟ ۱_آره داشته باشیم😍 ۲_ن بابا ولش کن😅 پ ن :نظرتون مهمه برام🌸پس نظر بدین🌱🌱
. اهووم چشمم حتما قرار میدم😍🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حریر☁️🌸 رمانی بر اساس وقایع تاریخ معاصر است که حکایت از جریان رضا خانی دارد..در دل تاریخ معاصر سوژه ها و قصه های نابی خوابیده است که کمترکسی سراغ آن می رود.. کشف حجاب یکی از تحولات مهم اجتماعی است که« فاطمه سلطانی» نویسنده کتاب توانسته است از دل آن قصه حریر را بیرون بکشد...🕊🌼 حریر اسم دختر روستایی ساده است که سواد خواندن و نوشتن را از عموی روحانی خود فراگرفته و نامزد پسرعموی طلبه خود شده است و..💍🫀 ✍نویسنده:فاطمه سلطانی ▫️ناشر:کتابستان ▫️قالب کتاب:رمان 📖تعداد صفحه:۲۱۱ 💳قیمت ۱۱۵ ت با تخفیف ۱۰۵ ت❤️ ثبت سفارش 🌱👇 @ketabkhon78
کتاب متاب🌿📖
حریر☁️🌸 #حریر رمانی بر اساس وقایع تاریخ معاصر است که حکایت از جریان #کشف_حجاب رضا خانی دارد..در دل
تیکه کتاب❤️📙 ⚡️🌼 هنوز با چشم‌های وق‌زده مات ماجراهای دوروبَرم بودم که ممد بغدادی چنگی به افسار قاطر زد و گفت: «خوشگل‌تر از اونه که اسیر یه دهاتی بشه..» و قبل از اینکه کسی بخواهد تکان بخورد، اسبش را هی کرد و قاطر بدبخت را دنبال خودش کشاند.. پیش از آنکه از پشت قاطر پرت بشوم پایین، ناخوداگاه قاچ خورجین را چسبیدم و من هم کشیده شدم دنبالش.. بقیۀ آژان‌ها هم در‌حالی‌که تیر درمی‌کردند، تاختند.. قبل از اینکه علیسان و حسن و قدرت همراه چند نفر دیگر با عربده و فحش دنبالشان بدوند، گردوغبار سم اسب‌ها آن‌ها را محو کرد و فقط توانستم حسینی را ببینم که دستش را گذاشته بود روی قلبش و با زانو فرود آمده بود روی زمین...🌸🌾 🌖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا