eitaa logo
کتابنوشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
393 ویدیو
10 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ارادت🍀 بریم سراغ معرفی برنده های چالش هدیه آذرماه..‌‌. چشم از کانال برندارید😎
خب بریم سراغ برنده‌های آذرماه. هدیه هر کدوم از این دوستان یک جلد کتاب "تب ناتمام" هست. برش‌های این کتاب توی لیست معرفی شده‌های کانال کتابنوشان در دسترس شماست. راستی دوست داشتیم به ۴ نفر کتاب هدیه بدیم ولی شرکت نکردین! البته چند نفر از عزیزان کانال پای ثابت شرکت در چالش های ماهانه هستند و یکی دوباری کتاب هدیه گرفتن. دیگه اولویت نفرات جدید هست که ظاهرا انگیزه کافی برای دریافت کتاب هدیه ندارن! چالش بعدی باید ازتون کتاب بگیرم!😎 ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از همراهان عزیز کسی هست که فرزندش کارتون شهید مرحمت بالازاده رو دیده باشه؟ اگر بله ممنون میشم بهم پیام بدین. امسال تابستون پخش می‌شد. @OFOQRAMIYAN ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب 📖 «دوران دشوار»📖 💐💐 مطالب کتاب دوران دشوار، توضیح دام پنهانی در دوران کودکی، نوجوانی و حتی جوانی است. این کتاب با رویکرد دینی و با بکارگیری مباحث روانشناسی، زیست‌شناسی، جامعه‌شناسی، پزشکی، طب سنتی و سایر علوم در حد مطلوبی به اثبات موضوعات پرداخته است. ✍✍ کتاب که در اثبات ضررهای خودارضایی نگارش یافته، دارای 4 فصل می‌باشد: ۱- دانستنیهای ضروری ۲-علل گرایش و زمینه های پیدایش ۳- آسیب‌شناسی، پیامدها و ضررها ۴- راه‌های پیشگیری، کنترل و مقابله راه‌های علمی و عملی مقابله با این دام در فصل چهارم به خوبی گنجانده شده‌اند. مطالب گنجانده شده در کتاب نیازی اساسی در تربیت و نجات کودک، نوجوان و جوان و مبانیِ کاربردی برای والدین در هدایت و تربیت فرزندان و انقلابی در تربیت خواهد بود. 🌴🌴 تمام قسمت‌های کتاب که در سه سطحِ مقدماتی، سطح 1 و سطح 2، در مدت 10 سال برای کمک به تربیت پسران و دختران، پژوهش و تألیف شده به صورت PDF و درس به درس در کانالی به آدرس زیر و کاملاً رایگان ارائه گردیده‌است.🌴🌴🌴 🌸امید است که خداوند بزرگ همه‌ی ما را در تربیت فرزندان ایران و شکوفه‌های زندگی یاری و پاداش دهد. 🌸 🍀🍀 اگر کانال را سودمند یافتید و پسندیدید لطفاً با ارسال این پیام، آن را به دیگران هم معرفی نمایید تا در کمک به جوانان و پاداش معنوی و ترویج نیکی‌ها با هم سهیم باشیم. 🍀🍀 هدف کمک، راهنمایی، هدایت و افزایش آگاهیِ فرزندان ایران زمین می‌باشد. مطمئن باشید همانطور که در آینده و در کانال خواهید یافت، نیت، الهیست نه مادی. منتظر اقدام و لطف شما جهت پیوستن به کانال و پیوند دادن دیگران به این کانال در فضای مجازی هستم و کمال سپاسگزاری را دارم.🙏 ❤❤ به نام ایران و برای ایران ❤❤ 🙏 التماس دعا 🙏 آدرس: https://rubika.ir/doranedoshvar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنام خدا سلامی به داغی ساعت۳ظهر ۱۵مرداد قم خدمت همه کتابنوشانی‌های عزیز🍀 امروز هوا خیلی سرده. مدارس قم رو هم تعطیل کردن.البته خبری از برف نیسن. سوز سرما واسه ماست!🙄 برفش مال بعضیا!❄️ با این که چسبیدم به بخاری ولی گرماش تا شعاع نیم متری رو هم جواب نیست! خب بریم سراغ برش جدیدی از کتاب خاتون و قوماندان. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ دوم از کتاب خاتون و قوماندان برای دیدارِ خسورمادر آقای احمدی که از کربلا برگشته بود، رفتم منزلشان. در مسیر هم به علیرضا زنگ زدم. صدایش واضح نبود. صدای فَیر به گوش می رسید. مشخص بود جایی که هست، شلوغ است. گفت: «اگر کاری داری زود بگو وگرنه من کار دارم، نمی توانم زیاد صحبت کنم. _الان کجایی؟! عصبانی جواب داد: «کجایم؟! به نظر تو من الان کجایم؟! این چه سؤالی است. همان جایی ام که باید باشم.» خداحافظی کردیم. دلم به تشویش افتاده بود. یک اسکناس دویست تومانی ته کیفم پیدا کردم و در اولین صندوق صدقهٔ مسیر انداختم؛ گفتم: «یا امام رضا، یا امام زمان، من خسته شدم از بس که نگرانش بودم. می سپارمش به شما. خودتان می دانید.» خانم احمدی خوشحال بود از اینکه ارتباط همسران رزمنده ها بیشتر شده. همان جا بعضی از مشکلات مطرح شد. من باید طبق گذشته به علیرضا عرض حال می‌گفتم و او راهکار می‌داد. آن روز گذشت. فرداشب علیرضا زنگ زد. تعجب کردم. پیش نیامده بود شب زنگ بزند. حال و احوال کرد و خیلی فارغ بال و آرام صحبت کرد. مثل دفعات قبلی نبود که عجله داشته باشد و تندتند بخواهد تلفن را قطع کند. از تلفن دیروز کمی دلخور بودم. وقتی گفت چه خبر؟ گفتم: «هیچی. دیروز رفتم دیدن کربلایی و توی راه به تو زنگ زدم که اصلاً رو ندادی و نگذاشتی حرف بزنم». _دیروز که زنگ زدی، صدایی هم شنیدی؟ _آره، مگه کَرَم که نشنوم. صدای انفجار و شلیک می آمد. _اِاِاِ... تو هم شنیدی؟ یعنی این قدر صداش بلند بود که مشهدی ها هم خبر شدند؟! خوب است. پس آن قدرا هم بی هوش و گوش نیستی! توانست مرا بخنداند؛ ادامه داد: «آن لحظه که صدا را شنیدی ناراحت شدی؟» _آره که ناراحت شدم. _چه کار کردی؟ هیچی. همان جا سریع صدقه انداختم و سپردمت به خودش. با تأکید و محکم گفت: «آفرین!» _چرا؟ چی شده مگه؟ _دیروز پای یک کاری بودیم. تعدادی شهید و مجروح داشتیم. یکی از مجروح ها را تو می شناسی! نگرانم کرد. پرسیدم: «کی؟ چی شده مگه؟ کدام مجروح؟» _همین که داری باهاش صحبت می کنی! ذهنم سراغ هر کسی رفت الاّ خودش. لرزش خفیفی بر من مسئولی شد. پرسیدم: «چی شده؟ مجروح شدی؟!» _هیچی بابا. یک خراش کوچولو افتاده روی بازویم. همان جایی که ردّ واکسن داشته. نگران نباش! خودم بهت گفتم که از کس دیگری نشنوی و نگران نشوی. الان هم سُرومُروگنده ام. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا