🌙مردم در خواب شبند
و خورشید در فکر طلوع
🌤گرچه خورشید هدایت وامامت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه پس از آنکه کره زمین (یعنی مردم آن) از او روی گرداند، او هم از آنان موقتاً رخ پنهان کرد و گذاشت تا یک دور این کرهٔ خاکی در اعماق شب تیرهٔ ظلم وفساد بچرخد و زشتی هواهای نفسانی و حیلههای شیطانی را در هزاران جنگ و فساد و خونریزی خصوصاً در جنگهای جهانی اول و دوم و بمبارانهای اتمی و و.....مشاهده نماید و ببیند دزدان وجنایتکاران و شیاطین چگونه از تاریکیِ شب غیبت استفاده کرده و زندگی بشر را فاسد می نمایند. ولی هر چه باشد این کره خاکی از تاریکی شب خسته خواهد شد، از فساد و پلیدی روی خواهد گرداند و خواب شبش پایان خواهد یافت.
🌙آری «مردم در خواب شبند و خورشید در فکر طلوع»
💫سالها و قرنها جامعه بشری بدون امام زمان و بدون نور عدالت و محبتش به سختی نفس کشید ولی خورشید مهربان با جاذبهٔ خود حرکت افکار و دلهای مردم را به سوی خود می چرخاند تا مجدداً برای آنان طلوع نماید و نور «علم» و حرارت «تقوا و پاکی»را به آنان برساند و دلهای مرده را زنده و حیوان سیرتان را انسان وغدههای سرطانی را بسوزاند.⚡️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏝#عواملتنهاییولیخدا🏝 (۴)
⚠️ چرا ولی خدا تنهاست؟
🔸اجتناب اولیای الهی از فریب و تزویر:
📝 از دیگر عوامل تنهایی اولیای خدا این است که آنها حاضر نیستند با حیله و تزویر، مردم را به سوی خود جذب کنند و به هدف برسانند.
✨ بلکه میخواهند مردم از سر بصیرت و آگاهی وفهم و به سوی خدا بیایند؛ چون تنها طریق صحیح به سمت خدای متعال این مسیر است.
همچنان که قرآن کریم می فرماید؛« وَ هَدَیناهُ النَّجْدَیْن».
✨ مدیریت و رهبری انبیا به نحوی است که حق و باطل را آشکار میکند تا وقتی مردم میخواهند تصمیم بگیرند، با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند.
✨ با توجه به هدف انبیاء نباید مردم به قیمت تبلیغات دروغ، هدایت شوند.
✨ سیدالشهدا علیه السلام در حرکت خود، با وعده ی رسیدن به قدرت و غنائم و ... مردم را جمع نکردند؛ برعکس؛ در بین راه، بارها هشدار دادند که پایان این راهِ مخاطرهآمیز، حکومت و قدرت نیست، بلکه پایان شهادت است.
✨ لذا فرمودند:« هرکس که میخواهد برگردد»
✨ این هم یکی از علل تنهایی سید الشهدا علیه السلام و اساساً یکی از مشکلات پیش روی حکومت دینی است.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
💠 اهمیت شب قدر👇
حضرت امام علی علیه السلام فرمودند:
♦️ فاطمه (سلام الله علیها) نمی گذاشت کسی از اهل خانه در شبهای_قدر به خواب رود به آنان غذای کم می داد و از روز قبل برای احیای #شب_قدر آماده می شد و می فرمود: محروم کسی است که از برکات این شب محروم باشد.
📚 دعائم الاسلام، ج ۱، ص ۲۸۲
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
920506-Panahian-M-Imamsadeq-TanhaMasir-18-48k.mp3
17.45M
💠سلسله مباحث سخنرانی
#استاد_پناهیان
با موضوع #تنها_مسیر
◇پارت ۱
[[جلسه هجدهم ]]
#پیشنهاد_دانلود
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#ادمین_بانو
🏝برای درک بهتر شبهای قدر با دقت مطالعه فرمایید🏝
💠💠 یادمان باشد...(۲)💠💠
♦️در عالم تکوین فرقی نمیکند متوجه باشید یا نه، اتفاق می افتد. آدم، چه خواب باشد چه بیدار در آب که بیفتد خیس می شود.
♦️اما در عالم تشریع این طور نیست، انسان به اندازه ای که #متوجه و #متذکر هست و خودش میخواهد، حتی عقلش میرسد و میفهمد و معرفتش هست، طالبش و راغبش هست، آن قدر بهره می برد.
♦️لذا در ساحت مقدس سیدالشهداء صلوات الله علیه در کربلا هم شمر بود هم زهیر. این یکی ایشان را می خواسته، آن یکی نمی خواسته؛ یکی طالب بوده، یکی نبوده. یکی توجه به ساحت مقدس ایشان داشته، یکی دیگر نداشته.
♦️به همین دلیل است که در شب قدر که «خیر من الف شهر»، «تنزل الملائکه و الروح»، همه این برکات عجیب و غریب هست اما چه کسی بهره میبرد؟
♦️آن کسی که حواسش جمع است. این حواس جمعی را انسان سعی می کند با اعمال و آدابی که فرموده اند در خودش ایجاد کند.
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🏴🏝#دمِافطاری🏝🏴
انَا وَ عَلِیُّ اَبَوَا هَذِهِ الاُمَّه ...
فرموده بود:
من و علی بابای این امّتیم .
باباها ؛
بچه هایِ خوبشان را
یک جور دوست دارند
و بچه هایِ بدشان را
جور دیگر...
هر که هستیم
با هر سابقه
و پرونده ای ...
امشب پناه ببریم
به نگاهِ مولا
علی علیه السلام ...
مولایِ دردمندان
دست رد به سینه
هیچ مسکین و گدایی نزدند ...
دریاب مرا حضرت پدر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#التماسدعایفرج
#ماراازدعایخیرخودمحرومنفرمایید.
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_41
- اختیار داری پسرم این چه حرفیه، خیلی خوش تشریف آوردین
صدای آرام و دلنشینی داشت، به سمت گیسوسر چرخاند ، چشمانش به زمین دوخته شده بودند، سلام آرامی گفت و بدون هیچ حرف اضافه ای به همراه
سبحان به مهمانخانه رفت گیتی آرام شانه اش را به شانه ی گیسو زد تا او را متوجه خود سازد، گیسو به سمتش چرخید تا دلیل این کارش را بفهمد. صدایش را شنید: - چقدر آفا و سربزیر بود ، چقدر خانواده ی خوب و خون گرمی هستن
لبخند کجی زدو در دل گفت: (حالا اگه نیاز اینجا بود میگفت پسره چقدر شل و وارفته است مثل شیر برنج می مونه)
اما خودش هم با گیتی هم عقیده بود.
جمعشان حسابی گرم شده بود. این خانواده آنقدر خون گرم بودند که انگار سالهاست همدیگر را میشناختند، اما در این میان تمام حواس گیسو به آذین
بود، همان پسری که روی مبل تک نفره ی روبه رویش نشسته بود، آرام و بی حرف تا کسی سوال نمیپرسید، پاسخ نمیداد و صدایش شنیده نمیشد، آرام
ترین پسری که تا بحال در عمر خود دیده بود، برادرش سبحان بود و بس، اصلا فکرش را نمیکرد از سبحان آرام تر هم وجود داشته باشد. شخصیت این پسر
بدجوری گیسو را درگیر خود کرده بود از طرفی هم اصلا خوشش نمی آمدیک پسر تا این حد آرام و گوشه گیر باشد. ناگهان آذین و کوروش را در ذهنش
مقایسه کرد، نه به کوروش که از آن طرف بام افتاده نه به آذین که از این طرف افتاده، به قول نیاز رفتار جفتشان روی مخ بود. آرامش بیش از حد آذین گیسو را عصبی کرده بود طوری که پای چپش را تکان میداد و لب پایینش را با دندان به بازی گرفته بود. عادتش بود هرگاه
عصبی و ناآرام میشد ، ناخودآگاه این حرکات را انجام میداد....با صدای فاطمه خانم همان زن چادری و مهربان سر چرخاند و به او نگاه کرد. - خب گیسو جان ،چندسالته دخترم؟! دانشجو هستی؟۱
گیسو لبخندی زد و پاسخ فاطمه خانم را داد.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_42
بیست و دو سالمه، نه دانشجو نیستم راستش علاقه ی چندانی به درس ندارم، فوق دیپلمم رو که گرفتم دیگه ادامه ندادم
- بسیار عالی..همه که نباید درس بخونن و مدرک بگیرن، امیدوارم همیشه و در همه حال موفق باشی دخترم، اتفاقا آذین من هم علاقه ای به درس
نداشت، عاشق کار پدرش بود، علاقه ی زیادی به فرش و هرچیزی که به فرش مربوط میشه داره، اما خب بخاطر اصرار های پدرش لیسانس حقوقش رو
گرفت، ولی دیگه ادامه نداد، الان همپای پدرش کار میکنه اون هم با علاقه اما آرمین من برعکس آذین عاشق درس
آذین باشنیدن اسم خودش از زبان مادرش ،سرش را ناگهان بلند کرد و با گیسو چشم در چشم شده برای لحظه ای نه چندان طولانی بهم خیره بودند که
اینبار آذین نگاه دزدید و به زمین چشم دوخت..
دور میز غذاخوری انتهای سالن پذیرایی نشسته و مشغول بودند، حق با گیسو بود از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میشد روی میز دید. عجیب بود که
معصومه خانم، چطور یک تنه وبه تنهایی انواع و اقسام غذاها را آماده کرده بود. گرچه ،در طول سی سال زندگی با حاج رضا و رفت و آمدهای خاندان
سماوات ، دیگر برایش عادی بود ، آب دیده شده بود... امشب هم سنگ تمام گذاشت... انگار میخواست هنر آشپز بودنش را به رخ مهمانانش بکشد گیسو و آذين مقابل هم نشسته بودند، گیسو تمام حرکات این جوان را زیر نظر داشت ،از او بعید بود این کارها اما حسی نامعلوم قلقلکش میداد، آذین ارام و
شمرده غذا میخورد ، در تمام مدت هم سربزیر بود و با کسی کاری نداشت بجز بشقاب غذایش
اما برعکس آذین، این دخترک چموش حواسش به همه جا و همه چیز بود الا بشقاب غذایش درست نقطه ی مقابل هم بودند این دو نفر.. ناگهان فکری از ذهن گیسو گذر کرد، لبخند موذیانه ای مهمان لبانش شد، بدش نمی آمد مثل سابق، حس شیطنت دخترانه اش بیدار شود. چند سالی
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_43
میشد که تقریبا گوشه گیر و آرام شده بود..
دستش را جلو برد و نمکدان را از وسط میز برداشت کمی نمک روی غذایش ریخت ، | نمکدان را دقیقا روبه روی آذین گذاشت. چند دقیقه ای گذشت تا
اینکه بالاخره آذین دستش را جلو بردو نمکدان را برداشت... لبخند خبیثانه ای رو لبهای گیسو نشست، منتظر به دستهای آذین چشم دوخته بود. به
محض اینکه نمکدان را به قصد پاشیدن نمک روی غذایش کج کرد.....لبخند گیسو پررنگ تر شد..
کج گردنش همانا و باز شدن در نمکدان و خالی شدن تمام نمک ها روی غذایش همانا
همه سکوت کرده بودند و به آذین نگاه میکردند، بجز گیسوکه سر به زیر انداخته بود و ریز ریز میخندید ، سربلند کرد و نگاهش به نگاه آذین گره خورد،
خنده اش را فرو خورد از نگاه سرد و یخی آذین به خود لرزید. پس فهمید که گیسو از قصدسر نمکدان را شل کرده.
سر به زیر انداخت ، صدای مادرش را شنید که رو به آذین گفت:
- ای وای چرا همچین شد ، من سر نمکدون رو سفت میکردم ماهمیشه.... پسرم بشقاب تو بده برات عوضش کنم....
آذين نگاهش را از روی گیسو برداشت و گفت :
نه ممنون سیر شدم دیگه احتیاجی نیست
| - وا پسرم تعارف میکنی؟ تو که چیزی نخوردی.
نه تعارف نمیکنم حاج خانم ، واقعا سیر شدم ، سفرتون همیشه پربرکت باشه.
گیسو کمی عذاب وجدان گرفته بود، انتظار این برخورد را از آذین نداشت ، خیال میکرد وقتی بفهمد که کار گیسوست ، کمی عصبانی شود و به جوش و
خروش بیفتد اما انگار نه انگار این دیگر چه موجود ناشناخته ای بود.
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_44
بعداز صرف شام،همگی دور هم جمع بودند، اما گیسو در اشپزخانه مشغول چای دم کردن بود، حرصی که سر میز شام خورده بود و هنوز آثارش هویدا بود در حال خودش بود، اولین فنجان چای و دارچین را در سینی گذاشت و میخواست باقی فنجان هارا پر کند که فاطمه خانم وارد شد، نایلونی از دارو
دستش بود روبه گیسو گفت: - - عزیزم لطف میکنی ، یه لیوان آب بهم بدی داروهام رو بخورم ؟
گیسو دست از کار کشید و به سمت یخچال رفت لیوان را پرآب کرد و به دستش داد
- بفرمایید
- - دستت درد نکنه دخترم.یوی دارچین میاد؛ شما تو چاییتون دارچین میریزین؟؟
بله!!!چطور مگه ؟ دوست ندارین؟۱
فاطمه خانم لبخندی زد و گفت:
- چرا عزیزم ، اما آذین به بوی دارچین حساسیت داره حالش بد میشه و میشه توی چای امشب دارچین نریزی ؟!! |
باز همان لبخند خبیثانه مهمان لبهایش شد، فکری در سرش جرقه زد روبه فاطمه خانم
چشم، حتما اصلا خودش هم نمیدانست چرا أذين آزاری را شروع کرده است. این پسر که کاری به کارش نداشت. از وقتی پا به عمارت گذاشته سربه زیر و آرام گوشه
ای نشسته و بجز سبحان با کسی هم صحبت نمیشود....دوست داشت به جای آذین این بلاها را سر کوروش می آورد اما این عقده بر دلش مانده بود
کوروش زرنگ تر از این حرف ها بود، فوری دستش را میخواند و همان بلا را سر گیسو می
آوردند.
فنجان هارا درون سینی چید، فنجان اخری را کنار دست سمت چپش گذاشت ، دقيقا انتهایی ترین قسمت سینی نقره ای رنگ، فنجانی که برای آذین و
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#قسمت_45
عملی کردن نقشه اش اماده کرده بود.
وارد مهمانخانه شد یکی یکی چای ها را تعارف میکرد.. به آذین رسید، همه چی همانطور که پیش بینی کرده بود ، پیش رفت آذین بدون اینکه سربلند کند ، دستش را بالا گرفت و فنجان را برداشت و روی میز عسلی روبه رویش گذاشت و از گیسو تشکر کرد...
گیسو با لبی خندان نشست همان جای قبلی دقیقا روبه روی آذین چند دقیقه ای گذشت، آذین با موبایلش ور میرفت و به فنجانش حتی نگاه هم
نمیکرد، گیسو دیگر داشت ناامید میشد که آذین دستش را جلو بردو فنجان را برداشت ،چند لحظه ی کوتاه فنجان را در دستش نگه داشت و بعد از آن به
البهایش نزدیک کرد. آن طرف هم گیسو با ذوق و اشتیاق خاصی ریز ریز حرکاتش را زیر نظر داشت.
به محض اینکه فنجان چای را به لبهایش نزدیک کرد بوی تند دارچین در بینی اش پیچید فنجان را از خود دور کرد و دستش را روی دهانش
گذاشت ، بدون فوت وقت چای را روی میز گذاشت و با دو خود را به بیرون عمارت رساند... انقدر سریع این کارها را انجام داده بود متوجه تعجب سایر افراد حاضر نشد، فقط میخواست هر چه سریع تر از شر بویی که به شدت از آن
متنفر بود، خلاص شود
سبحان بلند شد و به سمت آذین رفت و از کنار گیسو که رد میشد نگاهی همراه با اخم به او انداخت، انگار فهمیده بود که این آتش ها از گور چه کسی بلند
شده ، خواهر تخس و شیطانش را میشناخت از این بلاها کم برسرش نیاورده بود، فقط تعجبش از این بود که چرا آذین؟! این آذین بیچاره که کاری به
کارش نداشت...
#به_وقت_رمان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
📚 @khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
4_5908755816718010037.mp3
899.4K
#ایده_معنوی
🎵برای پیمودن راه صدساله در یک شب آمادهای؟
#شب_قدر
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
#ریزه_کاری_های_همسر_داری⚙
📌۳چیز از همسرت رو به کسی نگو
☘۱.عیب های همسرت
☘۲.کم و کسری های خونه
☘۳.بدهی های همسرت
📌۳چیز رو با همسرت شریک شو
🌹۱.شادی هات
🌹۲.دردو دلات
🌹۳.ثروت و پولت رو
📌۳کار رو بعد از ازدواج نکن
🌼۱.خبربردن برای خانوادت
🌼۲.توهین و فحاشی
🌼۳.زیر قول های دوران عقد زدن
📌۳چیز شما و همسرتان را از هم دور خواهد کرد
✨۱.موبایل
✨۲.تلوزیون
✨۳.رفیق بازی
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
🖤🏴🖤
امشب این دل یاد مولا می کند
لیله القدر است و احیا می کند
بشنو ای گوش ها، بی صدا
نغمه ی، فزت و رب الکعبه را
ایام ضربت خوردن مولای متقیان و شب قدر التماس دعای فراوان
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
مهدی رسولی 1.mp3
15.03M
مناجات شب 19ماه مبارک رمضان 🌙
| خجالتم نده و عاصی ام خطاب نکن
حاج مهدی رسولی 🎙
التماس دعا داریم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
شب قدر است
و قدر آن بدانیم
نماز و جوشن و قرآن بخوانیم
شب تقدیر و
ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و
انسان بخوانیم
شبهای آسمانی قدر را قدربدانیم
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
مداحی آنلاین - چه کنیم شب قدر را درک کنیم - استاد عالی.mp3
1.8M
🌙 #شب_قدر
♨️چه کنیم #شب_قدر را درک کنیم؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
4_318504763102593477.mp3
21.09M
🏝دعایپرفیضجوشنکبیر🏝
🎤دکترحاج میثم مطیعی
⚘التماسدعا⚘
💠 خادم
╔═.🍃.═══════╗
🌼@khademngoo🌼
╚═══════.🍃.═╝
این خبر را برسانید به عـشاّق نجف
بوی سجاّدھ خونین کسے می آید...
امام زمانم تسلیت...🖤🥀
#شب_قدر