فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکن تهدیدم از کُشتن ..( حاج قاسم سلیمانی )
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
🔆متن شبهه:
"داعش با مردم مسیحی عراق دقیقاً مطابق آیین اسلام عمل فرموده؛ سه راه
پیش روی آنان گذارده؛
1- تغییر دین
2- پرداخت جزیه
3- مرگ..
دقیقاً همان کاری که با ایرانیان کردند و یا کشتند یا جزیه گرفتند و یا موجب شدند زرتشتیان به هند و چین و مهاچین کوچ کنند. مسلمانان ایرانی و توابان تمدنی با خود یک لحظه نمی اندیشند که اگر سخنی حق باشد، نیازی به شمشیر و کلاشینکف ندارد. خودش در دلها اثر میکند؟!
ماله کشان اسلامی حتما میگویند نخیر این اسلام واقعی نیست، ولی عزیزان
اگر نگاهی به اسلام واقعی و رفتار پیامبرتان با غیرمسلمانان داشته باشید،
در میابید که داعش دقیقاً آموزه های قران و پیامبرتان را مو به مو اجرا
میکند. بخوانید تاریخ صدر اسلام را و رفتارهای سردار اسلام خالد ابن
ولید؛ کسی که پیامبر اسلام به وی لقبِ "سیف الله" شمشیر اسلام داده بود و
وی را پهلوان عرب مینامید، محمد همواره میگفت ما گسترش دین خدا را
مدیونِ شمشیرِ خالد هستیم ...
ادامه متن شبهه بهمراه پاسخ :
http://basiratafzayi.blogfa.com/post/5
🔆 پاسخ شبهه:
1⃣ عمق کینه و عداوت نویسنده متن شبهه نسبت به اسلام از اینجا معلوم می شود که:
الف- رفتار داعش را فقط در مقابل مسیحیان توصیف می کند .
گویی هرگز نشنیده که داعش نسبت به مسلمانان (شیعه و سنی) چه جنایت هایی مرتکب شده است.
ب - اصرار دارد جنایات داعش را منتسب به اسلام کند. لذا شاهد مثال او رفتارهای جنایتکارانه ی خالد بن ولید و دروغی مبنی بر تایید او از جانب پیامبر( ص) می باشد .
اولاً: خالد بعد از صلح حدیبیه مسلمان شد و در دوران 3 ساله کنار پیامبر(ص) رشادتی از او دیده نشد به جز جنگ موته که سبب شکست سپاه اسلام شد و شماتت مردم مدینه در پی داشت.
ثانیاً : :لقب سیف الاسلام از سوی ابوبکر بوده نه پیامبر(ص)
حقیقت ماجرای لقب سیف الله به خالد بن ولید در لینک زیر
http://iran20.com/friend/article/showarticle/46674
ثالثاً : از نظر شیعه تنها حکومت پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) معیار سنجش حکومت حق است.
لذا آنچه خالد انجام داده(مانند رفتار داعش) ربطی به اسلام حقیقی ندارد .
2⃣ مسلمان شدن ایرانیان با زور و جبر و اکراه نبوده است.
اشپولر مینویسد: تقریبا تمام ایرانیان، بدون اعمال زور و فشار خارجی قابل توجهی از طرف فاتحان، در مدت قرون اندکی به اسلام گرویدند.
ایرانیان چگونه مسلمان شدند؟ به زور یا با اختیار؟ - شیعه پاسخ میدهد
http://alshiah.persianblog.ir/post/167/
3⃣ اسلام یک دین جهانی بوده و هست و نمی توانست هدایت خود را در مهد اسلام
و شهر مکه و یا نهایتا جزیره العرب محصور کند، اما لشکر کشی های انجام شده در عهد خلفای نخست کاستی ها بسیاری را در پی داشت.
نظر امام علی(علیه السلام) درباره حمله اعراب به ایران برای گسترش اسلام چه بوده است و ایشان چه موضعی داشته اند؟
http://porseman.org/q/show.aspx?id=99178
4⃣ این مطلب تا اندازه ای دور از عقل است که بعضی حتی جنگ های اعراب را که منجر به تغییر دین در ایران شده ، زیر سوال بردند. فقط جهت اطلاع به آدرس زیر رجوع کنید (بمنزله تایید نوشتار نیست)
تاریخ دروغ نبرد قادسیه |
http://arq.ir/166/
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (قسمت ۷): برای شناخت امام و انس با حضرت از ام
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (قسمت ۸ )
برای شناخت امام و انس با حضرت از امروز با هم زیارت جامعه کبیره را خطاب به حضرت ولی عصر عج میخوانیم
🔅امام زمان عج به سید حسن موسوی رشتی، طبق روایتی که در مفاتیح الجنان ذکر شده، فرموده اند که: ... "شما چرا جامعه نمى خوانيد؟ جامعه ، جامعه ، جامعه"
🔅امام را جز امام نمیشناسد و چه تصویری بهتر از آنچه امام هادی از سیمای امام ترسیم کرده اند؟
🔅برای انس با حضرت عج، باید ایشان رو بشناسیم و چه منبعی بهتر از زیارت جامعه برای شناخت حضرت عج؟
🔅أَشْهَدُ أَنَّكُمُ
الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ
الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ
الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ
🔅سلام بر شما مولای من (عج)
شهادت میدهم شمایید که
به فرمان خدا قیام میکنید
به خواسته اش عمل میکنید
و به کرامتش دست یافته اید
🔅امام زمان علیه السلام به شما نزدیک است ، او به شما مهربان است، گوش به آواز شماست. شيطان گولتان نزند. شيطان بين شما و بين امام زمان فاصله مي اندازد. يك القائات خلافي را در نفس شما ميكند.
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
امامعلى(عليهالسلام):
أفضَلُ الأَدَبِ أن يَقِفَ الإِنسانُ عِندَ حَدِّهِ ولا يَتَعَدّى قَدرَهُ
برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود.
📚غررالحكم؛ح:3241
#امام_علی_ع
#حدیث_روز
#ادب
-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیـد_شاخـص🌹🍃
مجسمهٔ تقـــوا 🥀
#شهیدمغفوری یكی از شاگردان مرحوم "سیّد كمال موسوی" بودند، كه استاد این شهید در زمان شهادت وی گفت: "مجسمه ی تقوا شهید شد."
شهید مغفوری هر عمل و فعالیتی را برای رضای خداوند انجام می دادند؛ به طوری که مُهری ساخته بود با این مضمون: "همه چیز، همه جا، فقط برای خدا"؛ و زمانی كه نامه ای می نوشت و یا كتابی را به كسی هدیه می داد این آثار را به این جمله ممهور می كرد.💞
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینب ✅
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #آخرین_حضور_شهید_سردار #سلیمانی در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)؛
👈 سه روز قبل از شهادت
#حاج_قاسم
#وفات_حضرت_معصومه_سلام_الله #علیها
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
🍃شهید در کلام شهید🍃
💬ما افتخار میکنیم شهید مغفوری ،که امروز قبرش امامزاده ی شهرمان است، مال ماست..
کسی که در هیچ شبی نافله ی او قطع نمیشد،،
اگر در اتوبوس بود در وسط راه پیاده میشد، نـــافله را به جا می آورد و با اتوبوس یا خودروی بعدی خودش را میرساند.
{ما افتخار میکنیم به مغفوری
که در حفظ بیت المال، وقتی همسرش میخواست وضع حمل بکند، برای رساندنش به بیمارستان از موتور سیکلت سپاه استفاده نکرد..}
✍به روایت؛
سپهبدسلیمانی(سرداردلهـــا)🌹
#یادشهــــدا_بـا_صلواتـــــــــ
اَللّھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم🌹
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_7
#محمد
نیم رخشم خیلی واسم آشنا بود. الان دیگه مطمئن شدم. خودش بود. محسن، محسن محتشم.
از بچگی با هم تو یه محله بزرگ شدیم. با هم دیگه دوست بودیم. هر دو کنکور دادیم و تو یه دانشگاه و یه رشته قبول شدیم.
اما نمی دونم چی شد که محسن همون ترم اول، دانشگاه رو ول کرد. چند روز بعدشم خیلی ناگهانی اسباب کشی کردن و رفتن یه جایِ دیگه.
یه خواهر کوپکتر از خودش به اسم مونا داشت. خواهرش اصلا محرم و نامحرمی سرش نمی شد. منم زیاد ازش خوشم نمیومد.
یادمه قبل از اینکه اسباب کشی کنن و برن، مادرش چند بار بحث ازدواج من و دخترشو پیش کشید. عزیز هم هر دفعه در جوابش می گفت: این دو تا زمین تا آسمون با هم فرق دارن و به درد هم نمی خورن.
باورم نمی شد. رفیق سابقم، کسی که یه زمانی می خواسته مثلِ من بشه، کسی که می خواسته از کشور و مردمش دفاع کنه، داره بر علیه ایران و کسایی مثلِ من کار می کنه و با یه جاسوس در ارتباطه. حدس می زدم اون دختر هم خواهرش باشه. هیچ وقت تو صورتِ خواهرش نگاه هم نکردم. تو صورت هیچ نامحرمی نگاه نکردم. عطیه، اولین و آخرین نفر بود.
با صدایِ رسول، از فکر و خیال بیرون اومدم.
- آقا، آقا محمد...
+ بله؟
- چیزی شده؟
+ چطور؟
- آخه هر چی صداتون زدم، متوجه نشدین.
+ ببخشید. حواسم نبود. رسول...
- جانم آقا؟
+ ببین سیستم این عکسا رو شناسایی می کنه.
- چشم آقا.
زیر لب گفتم: هر چند که می شناسمشون.
رفتم کنارِ میزِ داوود.
+ داوود سریع برو همین رستورانی که الکساندر رفته. وقتی بیرون اومد، تعقیبش کن.
- چشم آقا.
داوود رفت. ۱۵ دقیقه بعد، الکساندر بیرون اومد و داوود رفت دنبالش.
با سعید تماس گرفتم.
- جانم آقا؟
+ سعید حواست به این دختر و پسری که همراه الکساندر بودن باشه. از رستوران که بیرون اومدن، حتما برو دنبالشون. مواظب باش گمشون نکنی.
- چشم آقا. خیالتون راحت.
بعد از یک ساعت، سعید برگشت.
+ سلام سعید. خسته نباشی. چی شد؟
- سلام آقا. ممنون. رفتم دنبالشون. آدرسشونو پیدا کردم.
+ دستت درد نکنه.
- خواهش می کنم. فقط.... یه چیزی
+ چی؟
- آقا وقتی تو رستوران بودن، دختره چند تا کاغذ داد به الکساندر. نتونستم بفمم محتوایِ کاغذا چیه. اما مطمئنم مهم بود. چون الکساندر خیلی سریع کاغذا رو گذاشت تو کیفیش.
+ اینا حتما قبلش با هم هماهنگ کردن.
فکری به سرم زد.
رفتم سمتِ میزِ رسول. هدفون تو گوشش بود. هر چی صداش زدم، نشنید. هدفونشو برداشتم و گذاشتم رو میز.
برگشت سمتم و بلند شد.
- ببخشید آقا، متوجه حضورتون نشدم.
سعید گفت: اوه اوه. چه با ادب.
رسول چشم غره ای به سعید رفت. سعیدم رفتم و نشست پشتِ میزِ خودش.
+ رسول چک کن بیین از یه هفته پیش تا الان این پسره و الکساندر با هم تماسی داشتن یا نه.
- چشم آقا.
نشست پشت سیستم و مشغول برسی شد.
بعد از چند دقیقه گفت: آقا یه بار ۶ روز پیش و یه بار هم دیروز ساعت ۱۰ صبح با هم حرف زدن.
+ پیام چی؟ پیام ندادن؟ چت نکردن؟
دوباره مشغولِ برسی شد.
- آقا دیروز ساعت ۹:۴۵ صبح این پسره تو واتساپ به الکساندر پیام داده. اما همون طور که گفتم، رمزی با هم حرف زدن. پسره گفته: سلام. اگه دیر برسی، غذا سرد میشه و از دهن میفته.
الکساندر هم گفته: امروز عصر. باهات تماس می گیرم.
۱۵ دقیقه بعد هم به مدت یک دقیقه، با هم تلفنی صحبت کردن.
با خودم زمزمه کردم.
+ اگه دیر برسی، غذا سرد میشه و از دهن میفته.
رسول گفت: آقا به نظرتون منظورش از غذا چیه؟
+ نمی دونم. اما مطمئنن به قرارِ امروزشون و اون کاغذا مربوط میشه. راستی، سیستم محسن رو شناسایی کرد؟
خیلی تعجب کرد.
- محسن؟ شما از کجا می دونید اسمش محسنه؟
+ قبلا با هم دوست بودیم. تا زمان کنکور و دانشگاه هم این دوستی ادامه داشت. اما اون از دانشگاه انصراف داد. دیگه هم ازش خبری نشد.
- کی اینطور.
+ آره. خیلی وقته که ازش بی خبرم. یه جورایی فراموشش کرده بودم. اطلاعاتشو بگو.
عکس محسن و اطلاعاتشو آورد رو سیستم...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: پسره دوستِ سابقِ محمده.😳😱
پ.ن2: مادر پسره می خواسته دخترش با محمد ازدواج کنه.🤦🏻♀😂
پ.ن3: رسول با ادب می شود.😐 (البته با ادب هست.)سعید بهش تکیه انداخت.😂
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/khademngoo
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_8
#محمد
- محسن محتشم. متولد ۱۳۶۵/۱۰/۲ در تهران. ۳۵ سالشه و مجرده. لیسانس گرافیک داره. ۴ سال پیش رفته انگلستان. اونجا هم فوق لیسانس گرافیک می گیره. خیلی زرنگ و فرزه و روابط عمومیش عالیه. اما وضع مالی خوبی نداشته و به زور خرج خودش و خواهرشو و مادرشو در میاورده.
الانم ۳ هفته ای میشه که همراهِ خواهرش و مادرش برگشتن ایران.
+ یعنی یک هفته قبل از الکساندر اومدن.
- بله آقا. دقیقا.
+ حالا اطلاعات خواهرشو بگو.
- مونا محتشم. متولد ۱۳۷۱/۲/۵ در تهران. ۲۹ سالشه و مجرده. فوق دیپلم ریاضی داره. ۴ سال پیش همراه برادرش رفته انگلستان و مثلِ برادرش خیلی اجتماعی و زرنگه. لیسانس نقاشیشم تو انگلستان گرفته.
+ دستت درد نکنه رسول. خسته نباشی.
- مخلصیم آقا.
+ فقط یادت نره. تِلِفُنایِ الکساندر و محسن و خواهرش باید شنود بشه. اگه تماسِ مشکوکی گرفتن، خبرم کن.
- چشم.
+ چشمت بی بلا.
رفتم پیشِ امیر.
+ امیر جان...
- جانم آقا...
+ باید درباره ی محسن و مونا محتشم تحقیق کنی. هر اطلاعاتی که تونستی بدست بیار. خبرشو بهم بده.
- چشم آقا.
یک روز بعد
#محمد
قرار بود وقتی الکساندر از خونش بیرون اومد، سعید و فرشید وارد خونش بشن و اونجا دوربین و شنود کار بزارن. رسول هم همراهشون رفته بود تا لپتابشو باز کنه.
ساعت ۱۰ شب بود.
علی سایبری که پشت سیستم رسول نشسته بود و مراقب خونه ی الکساندر بود، صدام زد و گفت: آقا محمد، سوژه از خونش بیرون اومد.
با داوود تماس گرفتم.
- جانم آقا؟
+ داوود الکساندر اومد بیرون.
- آقا خیالتون راحت. دنبالشم.
+ خوبه. اگه خواست برگرده، خبر بده.
- چشم آقا.
سعید و فرشید و رسول یک کوچه پائین تر منتظر بودن. علی بهشون خبر داد و دست به کار شدن.
کنارِ علی نشستم.
به کمک دوربینی که همراه فرشید بود، می دیدیمِشون.
سعید و فرشید، هر جا لازم بود، دوربین و شنود کار گذاشتن.
همه جایِ خونه رو گشتن. سعید یه سری کاغذ پیدا کرد. از همشون عکس گرفت و بعدم گذاشت سرِ جاشون.
قبل از اینکه بچه ها برن، یه فلش به رسول دادم و گفتم همه ی اطلاعاتی که توی لپ تابِ الکساندر هست رو کپی کنه رو فلش.
رسول رفت سراغِ لپ تاب الکساندر و مشغولِ باز کردن قُفلِش شد.
بعد از ۱۵ دقیقه، بالاخره تونست با کمک علی سایبری، قفلِشو باز کنه. صدایِ ایولِ رسولو شنیدم.
ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی بهش نگم و بزارم کیفِشو ببره.
رسول گفت: آقا اگه بخواین، می تونم همه اطلاعاتی که رو لپ تابش هست رو پاک کنم.
+ نه رسول، نه. به هیچ وجه چنین کاری نکن.
- چرا آقا؟
+ رسول جان، الان وقت نداریم. وقتی برگشتین سایت، چراشو بهت میگم. اگه کارتون تموم شده، زود بیاین بیرون.
- چشم آقا.
چند دقیقه بعد، بچه ها از خونه بیرون اومدن. ۱۰ دقیقه بعد هم، الکساندر رسید و سریع رفت سراغِ لپ تابش.
یه هدفون از علی گرفتم و گذاشتم رو گوشم.
با یه نفر تماس تصویری گرفت. می تونستم تصویرِ کسی که باهاش تماس گرفته بود رو ببینم.
باورم نمی شد...
خودش بود...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: محمد رسولو ضایع نکرد.😃
به افتخارِ محمد و رسول.👏🏻😂
پ.ن2: الکساندر با کی تماس تصویری گرفت؟🤔 چرا محمد انقدر تعجب کرد😉😊✨
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/khademngoo