eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ارتباط با 🏝دعازمینه‌ای‌برای‌ارتباط‌با‌ولیّ‌خدا 🌙 در ماه رجب سه دعا از امام عصر وارد شده که در «مفاتیح الجنان» شیخ‌عباس قمی، بیان شده است. همچنین این دعاها در «صحیفهٔ مهدیه» هم ذکر شده است. یکی از این دعاها در خطاب به نایب دوم و دو دعای دیگر در توقیع به حسین‌بن روح نوبختی، نایب سوم ایشان صادر شده است. ❇️ امام‌زمان در توقیع شریف خود به «محمدبن‌عثمان» نایب دومشان، دعایی برای ماه رجب نوشته‌ و نسبت به خواندن آن توصیه کرده‌اند که با این فراز آغاز می‌شود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ...». 🔆 علاوه بر این در جلد دوم «مکیال المکارم» نزدیک به صد دعا دربارهٔ امام‌زمان‌ آمده که زمینه را برای ارتباط با ولیّ خدا و در ادامهٔ آن ارتباط با خدا فراهم می‌کند. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🌸🍃با سلام خدمت اعضای محترم کانال🍃🌸🍃🌸🍃 ❇️ مسابقه برای زیر ۱۵ سال با موضوع دهه فجر در قالب ( کلیپ سازی و شعر خوانی در قالب فیلم و نقاشی ) ❇️ مسابقه بزرگسالان با موضوع دهه فجر در قالب دلنوشته 🔸شرایط شرکت در مسابقه👇 💎 همه باید شعرخوانی رو در قالب فیلم ارسال کنن 💎 تمامی شرکت کنندگان در مسابقه اسکرین از کانال بدن که بدونیم عضو کانال هستن 💎 تمامی شرکت کنندگان کپی از شناسنامه بفرستن و بگن از کدوم شهر و استان هستن برای ارسال فایل به آیدی زیر مراجعه کنید @banooy_mohajer_62A62 زمان ارسال فایلها تا پایان روز ۱۴۰۰/۱۱/۲۱ 🎁جوایز بسته به میزان شرکت کننده ها داره در هر رشته به ازای هر صد نفر ۴ جایزه 🌼🍂 با تشکر: تیم مدیریت کانال خادم🌼🍂
با سلام خدمت اعضای فهیم کانال تربیتی خادم یکی از دوستان پیام دادن استاد حوزه هستن یکی از طلبه ها بخاطر نداشتن موبایل میخوان از درس انصراف بدن کلاساشون مجازی شده میتونید تو گروه ها اعلام کنید ببینیم واسه این بنده خدا چکار میشه کرد باز مثل همیشه دستگیر ضعیفان و فقرا باشیم که ثروتمندان دنیای ابدی هستند کمک‌ها ی نقدی خود رو به شماره حساب زیر واریز کنید ۶۰۳۷۶۹۷۶۳۴۴۴۱۷۴۲ منصور ایوبی چورسی بعد از واریز لطفا به آیدی زیر پیام بدید و بگید از بابت خرید گوشی برای این طلبه می باشد @khadem6239 اجرتون با امام زمان عج الله با تشکر 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیشترین گرفتاری های ما غل‌ و زنجیر هایی‌ست که نمی گذارد با وجود عزم بر حرکت، حرکت کنیم بهترین راه باز شدن گره ها، استغفار است و بيشترين توصیه به استغفار در ماه رجب آمده... و ماه رجب، ماه استغفار است
ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ...ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ...ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ...ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ ...ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺗﻮﺳﺖ ...ﻭﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ؛ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﮐﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺎﻫﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ ...ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿخندد.... ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 _برمیدارم دستم و بازکن اون اخم ها رو یادم افتاد ازمن متنفری! نمیدونم صدام لرزید یا نه ولی حس کردم دوباره چرخیدن نگاه امیرعلی رو, روی صورتم ...ولی من جرئت نکردم سربلند کنم قلب بی تاب و فشرده ام هشدار میدادچشمهام آماده باریدنه! عمو احمد دوباره سوئیچ پرایدی رو که تازه خریده بود به جای اون پیکان قدیمی بامزه اش که من خیلی دوستش داشتم وکلی خاطره, داد به امیر علی و رو به من گفت: محیا جان خونه ما نمیای دخترم؟ مثل بچه ها داشتم عقب جلو میشدم و کنار عطیه وایستاده بودم _ نه مرسی عمو جون دیگه دیروقته میرم خونه. عمه نزدیکم اومد _خب بیا بریم شب خونه ما بمون عمه... من خودم به هادی زنگ میزنم! نمیدونم چرا خجالت کشیدم و لپهام گل انداخت ... عطیه بلند خندید _ اوه چه خجالتی هم میکشه حالا...خوبه یک شب درمیون خونه ما می خوابیدی ها حالا که بهتره دیونه دیگه نامحرمم نداری! حس کردم همه صورتم داغ شدو همزمان با عمه به عطیه چشم غره رفتم... راست میگفت شبهای زیادی خونه عمه میموندم به خصوص تابستونها یا عطیه میومد خونمون یا من میرفتم اونجا ولی حالا حس غریبی داشتم! عمه از من طرفداری کرد _خب حالا بچه ام با حیاست تو خجالت بکش! عطیه بامزه خنده اش رو جمع کردو چشمکی به امیر علی که درست روبه رومون بود زد... تازه فهمیدم امیرعلی هم حسابی کلافه شده از این حرف نامربوط عطیه و تعارف عمه! عمه محکم بغلم کرد _پس...فردا ظهر نهار منتظرتم پوف کشیدن آروم امیر علی رو شنیدم چون همه فکر ذهنم شده بود عکس العملهاش ...انگاردیدن من اونم دو وعده پشت سر هم واقعا دیگه ته ته عذاب بود براش! اومدم مخالفت کنم که عمه یک بوسه محکم کاشت روی گونه ام _نه نیار عمه یک ماه عقد کردین این قدر درگیر مراسم خونه بابا و روضه بودیم که نشده درست عروسم و پا گشا کنم! منتظرتم. خنده ام گرفت یک دفعه عمه برام شد مادرشوهر و انگار عطیه هم همفکر من شده بود که گفت: این یکی رو دیگه نمی تونی ناز کنی ! این دعوت شخص شخیصه مادرشوهره! عمو احمد بلند خندید و عمه همدم باز به عطیه چشم غره رفت _این قدر اذیت نکن دخترم و مادرشوهر چیه؟! من برای محیا همیشه عمه ام! عطیه با خنده ابرو بالا مینداخت باز نگاهش به امیر علی بود _بیا تحویل بگیر... مامانت طرف عروسشه ولی غصه نخور داداش من هستم یک خواهر شوهر بازی دربیارم براش کیف کنه! معلوم بود امیر علی خنده اش گرفته از این تخس بازیهای عطیه ولی سعی میکرد نخنده_بس کن عطیه نصفه شبه... اجبارا نگاهش چرخید روی من _بریم محیا؟ بازهم من خوشحال شدم از این اجبار به خاطره بقیه... لبخندی به صورتش پاشیدم _ بریم.... https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 آرنج عطیه نشست توی پهلوم و صورتم جمع شد ... نگاهم رو دوختم بهش که داشت لبخند دندون نمایی میزد! عطیه_چطوری عروس؟ کم پیدا! _باز تو مثل این خواهر شوهرای بد ذات گفتی عروس ...من کم پیدام تو چرا یک بار زنگ نمیزنی؟! عطیه با احتیاط خندید _خوبه بهم میگی خواهرشوهر انتظار که نداری من زنگ بزنم و بشم احوال پرست ...بعدشم بدذات خودتی! زبونم رو گزیدم تا بلند نخندم به این چشم و ابرو اومدن عطیه...بحث باهاش فایده نداشت بعضی وقتها واقعا می خواست خواهرشوهر بشه و بامزه!بحث رو عوض کردم. _راستی آقا امیر محمد و نفیسه جون نمیان؟ عطیه پشت چشمی نازک کرد_دلت برای جاری جونت تنگ شده بشینین پشت سر منه یک دونه خواهر شوهر حرف بزنین!؟! اخم مصنوعی کردم_لوس نشو دیگه ...دلم برای وروجکشون تنگ شده... امیرسام رو خیلی وقته ندیدم شب عاشورا هم که نبودن! پوفی کردو احساس کردم صورتش درهم شد _دل منم براش تنگ شده ولی اونا هیچ وقت خونه عمو اکبر نمیان! نگاه متعجبم رو دوختم به نگاه ناراحت عطیه_چرا آخه؟ بی فکرو بی مقدمه گفت: چون عمو یک غساله! عطیه ناراحت و پشیمون از حرف و بحث پیش اومده با خودش زیرلب چیزی گفت و من به ذهنم فشار آوردم تا بفهمم ربط این نیومدن رو با شغل عمواکبر با اینکه خودم تا سرحد مرگ از مرده و غسالخونه ها وحشت داشتم ولی حرمت داشت این شغل برام که وظیفه هر مسلمونی بود ولی همه ما فراری ازش و چه دیدگاه بدی از این شغل توی دیدگاه عامه مردم بود و چه اشتباه بود این دیدگاه که وظیفه تک تک خودمون هم بودو باالخره میرسیدیم به جایی که کارمون گره بخوره به یک غسال ! به نتیجه نمیرسیدم... حتی نمیتونستم با خودم فکر کنم که شاید از عمو اکبر دلخورباشن و کدورتی باشه...چون می دونستم عمو اکبر حسابی مهمون نواز و مهربونه با یک چهره نورانی که حاصل نمازهای سر وقت و با خضوع و خشوعش, که من چندبار دیده بودم و غبطه خورده بودم که چرا من وقت نماز به جای اینکه همه ذهنم باشه برای خدا یاد کارهای نکرده و حاجت های درخواستیم از خدا میافتم! ... https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 _چطوری عمو جون ؟ مامان بابا خوب بودن؟ از فکر بیرون اومدم با لبخند جواب عمو اکبر رو دادم _ممنون سلام رسوندن خدمتتون با لحن خون گرمی گفت: سلامت باشن سلام مارو هم بهشون برسون فاطمه خانوم سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم _ممنون نمی خورم! فاطمه خانوم _چرا مادر تازه دمه بفرمایین _ممنون خیلی هم خوبه ولی راستش من اهل چایی نیستم! فاطمه خانوم _آب جوش برات بیارم دخترم؟ لبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی غل وغش _نه ممنون . متوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتاد به هم نزدیکیم به فاصله چهار انگشت و دلم رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش! _ به سالمتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو! نگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصلا امشب دلم نمی خواست این لبخند واقعی رو از خودم دور کنم _بله انشاءالله از بهمن کلاس‌هام شروع میشه. فاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست _ان شاءالله به سلامتی... موفق باشی با خجالت لبخند زدم _ممنون عمه هم به لبخندم لبخند با محبتی زدکه عمو اکبر دوباره پرسید _حالا چی قبول شدی محیاخانوم؟ اینبار عمو احمد بابای امیر علی, که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد. _ ریاضی ...درست میگم بابا؟ چه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد ...حالا من دوتا بابا داشتم دخترها هم که بابایی! لبخندم عمق گرفت و لحنم گرمتر شد _ بله درسته. نگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه جا شدم و دستم رو تکیه گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه ی امیر علی رو زیر دستم قلبم ریخت ...این دومین دفعه ای بود که حس می کردم دستهای مردونه اش رو دومین دفعه بعد از اون اولین باری که بعد خطبه عقد به اصرار عمه دستم گم شد بین دستهای مردونه اش که سرد بود نه با اون گرمای معروف درست مثل امشب ! نگاه امیر علی زیر چشمی و متعجب چرخید روی دستهامون و من چه ذوقی کردم چون نگاه عمو احمد و عمو اکبر روی ماست نمیتونه دستش رو از زیر دستم بکشه بیرون ! بازم قلبم فرمان دادو من فشار آرومی به انگشتهاش دادم ... امیر علی سریع سر چرخوند و نگاهش به نگاهم قفل شد و دستش زیر انگشتهام مشت! لبخند محزونی نشست روی لبم و آروم به امیر علی که منتظر بود دستم رو بردارم گفتم: نامحرم که نیستم هستم؟ بازم اخم کردو با دلخوری گفت: محیا حالا حواس هیچ کس به ما نبود و همه گرم صحبت... نگاهم رو دوختم به دستهامون... آرزو داشتم این لحظه ها رو!...نوازش گونه انگشتهام رو کشیدم روی دست مشت شده اش و قلبم رو بی تاب ترکردم... https://eitaa.com/khademngoo
🖊 : گاهی خدای متعال نعمتی به انسان داده است؛ فرض بفرمایید نعمت «بیان»، خب نعمتی است؛ میتوان این نعمت را در راه ترویج معارف الهی به کار برد، میتوان هم آن را در جهت عکس به کار برد؛ این نعمت را اگر کسی در جهت عکس مقاصد الهی به کار ببرد، کفران این نعمت را کرده، نعمت را تبدیل کرده است به کفر. فرض بفرمایید داشتن مال دنیا یک نعمت است؛ مال دنیا، نعمتی است که خداوند به بعضی عنایت میکند؛ میتوان با این نعمت، درجات عالیه را کسب کرد -صدقه داد، انفاق کرد، کسانی را از بدبختی و از هلاکت و گرسنگی نجات داد- میتوان هم بعکس، این پول را در راه‌های فساد، در راه‌های حرام، در راه اشاعه‌ی محرّمات، در راه افساد خود و دیگران به کار برد؛ این کفران نعمت الهی است. قدرت و توانایی مدیریّت و احراز مناصب مدیریّتی یک نعمت است؛ یک روزی بود که ما و شما باید همین‌طور در جریان تصمیم مدیران جامعه -که به دشمنان دین و دشمنان کشور وابسته بودند- حرکت میکردیم، بدون اینکه اختیاری داشته باشیم؛ امروز، بسیاری از خود ما جزو مدیران کشور هستیم -در هر بخشی که هستیم، در هر حدّی که هستیم- و خدای متعال قدرت ایجاد مسیر، تغییر مسیر، تصحیح مسیر را به ما داده است؛ خب این یک نعمت است. این نعمت را چه‌جور مصرف میکنیم؟ اگر در جهت خدمت به مردم و هدایت جامعه به آن سمتی که مطلوب دین خدا است این مدیریّت به‌‌کار رفت، خب این شکر نعمت است؛ اگر چنانچه در این جهت به‌کار نرفت، معطّل ماند یا عکسش به‌کار رفت، این کفر نعمت است.