.
🔸حکایت این نوشتن ها و خواندن ها
را می دانی؟!
حکایتش #فهم_راهِ شهداست...
خواندنی که مکث و #تفکری در آن نباشد؛
چه سود!!!
ما قرار است راهی را که شهدا به ما سپرده اند
به سرانجام برسانیم...
و شهدا ما را #امانتدار خود انتخاب
کرده اند؛ امانتدار خوبی باشیم، راه را
بشناسیم و برویم...!!!
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
.
💠 #پرسه_در_کوچه_باغ_کتاب
#معرفی_کتاب
تنهای تنها؛ کتاب خاطرات
شهید علی(مهران) بلورچی
شهید دفاع مقدس
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
خادمین شهدا هرمزگان(خواهران)
. 💠 #پرسه_در_کوچه_باغ_کتاب #معرفی_کتاب تنهای تنها؛ کتاب خاطرات شهید علی(مهران) بلورچی شهید دفاع م
.
🔸 #چند_خطی_از_کتاب
مرتضی قاضی که کتاب به کوشش او گردآوری شده در قسمتی از مقدمه کتاب نوشته است:
جرات نزدیک شدن به علی و زندگی اش را به خودم نمیدادم. حتی زمانی که مسئول گروه کنگره شهدای دانشگاه صنعتی شریف شدم، با بچهها در مورد همه شهدا تحقیق کردیم، ولی پرونده علی آنقدر پر و پیمان بود که فکر میکردیم نباید به این زودیها سراغش برویم. اما زندگی علی خیلی وقتها ذهنم را مشغول میکرد. مخصوصاً که چند سال بعد زندگی مادر علی را در کتاب «محلههای زندگی» خواندم. سال ۱۳۸۹ نوشتن کتابی در مورد سه نفر از دوستان علی که در مرکز تحقیقات جنگ راوی گری کرده بودند، به من سپرده شد. شهیدان «حمید صالحی»، محسن فیضی» و «حسین جلایی پور». دو نفر از این شهدا، حمید صالحی و محسن فیضی به همراه شهید حسن کریمیان و «منصور کاظمی»، شب ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ کنار علی در شلمچه شهید شده بودند. زندگی این بچهها که همه دانش آموزان دوره سه مدرسه مفید بودند، آن قدر در هم تنیده بود که برای نوشتن زندگی حمید و محسن و حسین، مطالب فراوانی در مورد زندگی علی بلورچی هم جمع آوری کردم. این مطالب به قدری بود که این امکان را برایم فراهم کرد بتوانم یک کتاب مستقل برای خود علی بنویسم. مسئله دیگری که من را به انجام این کار بسیار ترغیب کرد، فیلمیبود که از علی و دوستانش باقی مانده. فیلمیاز آخرین جلسه هفتگی بچههای دوره سه مدرسه مفید چند هفته پیش از شهادتشان که در آن علی بلورچی مطلب عجیبی را در مورد انتخاب شهادت بیان کرده و هر کسی را به فکر فرو میبرد. دیدن این فیلم که در آن حرفهای علی محور جلسه است، باعث شد که احساس کنم علی و روحیاتش را بیشتر شناختهام…
در قسمتی از متن کتاب هم از زبان مادر شهید آمده است:
اولین روزی که مرگ بر شاه گفتم، محرم بود. اعلامیههای امام را که میخواندم، حرفهای دلنشین و درستی بودند. زبان امام، زبان خودمان بود. احساس میکردم قلب و دلم با امام است. دیگر با بچههایم همراه شده بودم. تظاهراتی نبود که از دستمان برود. با آنها جلسات کانون توحید هم میرفتیم. برنامه سخنرانیها را توی تظاهرات اعلام میکردند. مدتی بعد از انقلاب هم این جلسات ادامه داشت. سخنرانیهای کانون توحید من را با شریعتی و مطهری آشنا کرد. کتابهایشان را میگرفتم و با مهتاب میخواندم. کتابها برای مهران سنگین بود. مهران کمتر میخواند. حجاب هم گذاشته بودم. من قبل از این که با حسین ازدواج کنم، بهایی بودم. وقتی با حسین ازدواج کرده بودم، اقوامش فکر میکردند برای آن که بتوانم با حسین ازدواج کنم، مسلمان شده ام. بعدها وقتی رفتار و طرز فکر مهتاب و مهران را میدیدند، تعجب میکردند که شباهتی به پدرشان ندارند...
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
.
💠 #تحبس_الدعا شدن ؛
حالِ این #روزهای ماست...
#شهدا ؛
برای این نَفَس های #بی_اثر ،
دعا کنید!!
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
.
💠 #لذت_دعابادرک_معنی_آن
هر #دعایی که می خواندیم، باید #معنی_دعاهم برای بچه ها خوانده می شد، این کار او باعث شده بود که بچه های جهاد یاد بگیرند روی #مفهوم ادعیه بیش تر کار کنندهمیشه #سفارش می کرد که هر دعایی را خواندید، معنی آن را هم نگاه کنید، انسان تا نفهمد چه می گوید ، #رشد نمی کندمی گفت: من وقتی از دعا #لذت می برم که بدانم با #خدا چگونه حرف زده ام
#شهیدعباس_پورش_همدانی
خادمین شهدا هرمزگان(خواهران)
. 💠 #لذت_دعابادرک_معنی_آن هر #دعایی که می خواندیم، باید #معنی_دعاهم برای بچه ها خوانده می شد، این ک
.
🔸شهدا دارند #خط_مستقیم را
نشان مان می دهند و #راهنمایی مان
می کنند!
بیا به خاطر #رشدخودمان هم
که شده بفهمیم چه می خوانیم... !!
#ساده_نگذریم_ازحرف_هایشان...!
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
.
💠 #یک_پایش_قطع_شده_بودو
#می_گفت_حالم_خوب_است..!!
🔹 در عملیات #والفجریک جوان نوزده ساله ای از گروه #تخریب روی مین رفته و یک پایش قطع شده بود، او شب تا صبح وسط #میدان_مین بود...
روز بعد به طور تصادفی او را دیدم؛
باشتاب به طرفش رفتم تا کمکش کنم...
فریاد زد: جلو نیا! اینجا پر مین است!نگران نباش! #حال_من_خوب_است...
نگاهی به #پای_قطع شده اش انداختم که در چند متری او افتاده بود و به جمله اش می اندیشیدم: من حالم #خوب است! بالاخره راهی به طرفش باز کردم و به کمکش رفتم، وقتی دستش را دور گردنم انداخته بودم و او را به خارج از میدان مین می بردم، شنیدم که #زمزمه ای گنگ با خود داشت. به دقت گوش سپردم، مناجات را شنیدم که می گفت :
#الهی_قلبی_محجوب
#ونفسی_معیوب و...
هرچه کردم، نتوانستم جلو اشکم را بگیرم...
#شهید_رمضانعلی_عامل
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan
خادمین شهدا هرمزگان(خواهران)
. 💠 #یک_پایش_قطع_شده_بودو #می_گفت_حالم_خوب_است..!! 🔹 در عملیات #والفجریک جوان نوزده ساله ای از گر
.
🔸شهدا ؛
حال ما که #خوب نیست...!!
اینجا هم میدانِ #مین دارد، میدان مینِ #گناه؛
که گاه #دست را قطع می کند و گاه #پا را...!!
تازه چشم را هم #کور می کند!!
#حیا را هم از بین می برد...!!
گریه دارد حال ما؛ نگرانی دارد!
شهدا؛
#دست_گیرِ دست ِزمین خورده ها باشید...
🔸 #پناه_می_برم_ازنفس_معیوبم
#به_درگاه_خودت_یارب
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan