.
#روایت_نامه 💌
🔸 تب و لرز شدیدی به جانم افتاد، آن قدر تب داشتم که به سختی خودم را به سنگر حاج مهدی رساندم تا از او بخواهم برم گرداند #عقب.
#حاجی داشت با بی سیم صحبت می کرد اشاره کرد که حرفم را بزنم، حرفم را که زدم، آمد جلوتر و دست هایم را گرفت توی دستش و بی هیچ حرفی چشم دوخت به چشم هایم.
داغ بود؛ داشت از شدت #تب_می_سوخت. گرمای دستش را که حس کردم، از #خجالت اشک هایم را مخفی کردم. #بوسیدمش و رفتم سراغ کارم.🍃
#سردار_شهید_مهدی_طیاری🌷
.
🕊کمیته خادمین شهدا هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan