جز6.mp3
3.98M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 مراسم وداع با پیکر دومین طلبه شهید رمضان، حجت الاسلام دارایی در رواق امام خمینی(ره) حرم مطهر رضوی...
1_1546048180.mp3
12.77M
#ماه_عسل_۱۴۰۱
حرفِ هفتم؛
#استاد_شجاعی
#آیتالله_تهرانی
♥ باطنِ عشق، این است که هرآنچه خوبی، خیر و زیبایی است را برای معشوق بخواهی.
⚡️و در ماه مبارک رمضان میزانِ عشق ما به اهلِ آسمان، محک میخورد.
آیا ما جزو کسانی هستیم که به باطنِ عشق دست پیدا کرده اند یا...؟
@Ostad_Shojae
4_6046354779196623151.mp3
4.31M
﷽
🌹شرح دعاهای هر روز ماه رمضان
🌷مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی
روز 6⃣
🌴اللَّهُمَّ لاَ تَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ وَ لاَ تَضْرِبْنِی بِسِیَاطِ نَقِمَتِکَ
وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِکَ بِمَنِّکَ وَ أَیَادِیکَ یَا مُنْتَهَی رَغْبَةِ الرَّاغِبِین
🍃خدایا، مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانیات وامگذار و با تازیانههای انتقامت عذاب مکن و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دلشدگان))
🌱تفاوت گناه و تقوا
گناه انسان را خوار و ذلیل می کند؛ اما تقوا انسان را عزیز می کند
🌷آیه قرآنه
هر کی ایمان بیاره و عمل صالح بکنه ما هم دوستیشو تو دل مردم میندازیم
مردم شیخ محمد حسین زاهد را دوست داشتند؛ چرا؟ چون اهل تقوی بود
🌳خداوند تبارک و تعالی به شعیب پیامبر( ع) فرمود: می خواهم صد هزار نفر از قوم تو را عذاب کنم ؛ چهل هزار از بدان ؛ شصت هزار از خوبان؟!!
حضرت سوال کردند: چرا و علت آن چیست ؟ چرا خوبان هم باید عذاب شوند؟!خطاب رسید: برای اینکه خوبان نهی از منکر نمی کردند؛ از گناه بدان ناراحت نبودند.
#مجتهدی_تهرانی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 نقاشی شن پرتره طلبه مجاهد
شهید حجت الاسلام محمد اصلانی روحانی جهادگر که با زبان روزه در حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع) به دست عوامل تکفیری به شهادت رسید.
اثر علی برنایی
▫️"خدایا! این دین توست که به خاطر گوشه نشینی ولی ات گریان شده!
❗️این قرآن توست که در فراق ولی ات گریه می کند!
خدایا این چشمهای مومنین است که در فراق ولی ات اشک می ریزد!
پس بر محمد و آل محمد درود فرست،
و در فرج ولی ات تعجیل کن تا به دینت، قرآنت و مؤمنین رحم کرده باشی."
این دعای جانسوز را روبروی ضریح امیرالمومنین علی علیه السلام شنید؛
پریشان و گریان، برگشت که صاحب دعا را بشناسد اما کسی را ندید؛
قلبش می گفت امام عصر (سلام الله علیه) بوده که برای فرجش اینگونه استغاثه می کرده.
📚 تنها رهِ رهایی، ص78.
#داستانک_مهدوی #دعا_برای_فرج
Joze 07-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-16.mp3
34.25M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_7 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ 35 دقیقه
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📩 سخن گفتن با خدا
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: در وصیت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به امام حسن مجتبی(علیهالسلام) این معنا وارد شده است: خدای متعال بین خودش و تو، واسطهای، فاصلهای و حجابی قرار نداده است. هر وقت با خدا شروع کنید به سخن گفتن و عرض نیاز کردن، خدای متعال صدا و درخواست شما را میشنود. با خدا همیشه میشود همزبان شد، و گفتگو کرد. ۱۳۸۵/۰۷/۲۱
🏷 #بهار_قرآن
🌙 @Khamenei_ir
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 به مهربانیام نگاه کن ..
#استوری
@Panahian_ir
هدایت شده از کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
🔹نکات کلیدی جز ششم قرآن کریم
🔸از بدی های دیگران بگذرید،خدا هم از شما می گذرد.(نسا/۱۴۹)
🔸 به قرار دادهای که می بندید،وفادارباشید.(مائده/۱)
🔸در کارهای خوب و رعایت حقوق دیگران،به همدیگر کمک کنید.(مائده/۲)
🔸طعام اهل کتاب برشما وطعام شما برای آنان حلال است.(مائده/۵)
🔸هر کس برای زنده نگه داشتن انسانی تلاش کندانگار به همه مردم زندگی بخشیده است.(مائده/۳۲)
🔸 برای رسیدن به خدا به دنبال وسیله «مثل نماز،انفاق و آبروی مقربان درگاهش»باشید.(مائده/۳۵)
🔸از قصاص کردن بگذرید که کفاره گناهانتان خواهد بود.(مائده/۴۵)
🔸 به جای بحث های اختلافی و بی فایده در کارهای خوب از همدیگر سبقت بگیرید.(مائده/۴۸)
🔸از رابطه و رفاقت با کسانی که دین شما را تمسخر می کنند ،بپرهیزید.(مائده/۵۷)
🔹🔷 ((نهج البلاغه و زندگی)) 🔷🔹
روشی نوین در ارائه سبک زندگی علوی
✍️ #دلنوشته همسر یک طلبه پیرامون ترور چند طلبه در حرم مطهر حضرت رضا(علیه السلام)
✅ این را میدانید و شنیدهاید که توی هر صنفی آدم خوب و بد هست.
اما اینجا توی صنف #طلبه تنها جاییست که همه اعضا را به کردار آدم بده میشناسند و با دست نشانش میدهند.
📚 در سالهای دور روایت های زیادی از کتکزدن و شکنجهکردن بچهها در #مدرسه دیدهایم و شنیدهایم
اما هیچ کس این صنف را به #شکنجه گری نمیشناسند.
👨🏻🎓 وقتی کسی می گوید که پدرش #معلم بوده، هیچکس به خنده نمیگوید:
«عه! بابای شما هم ترکه به دست بوده؟»
🧑🏻⚕ توی این سالها بارها و بارها از زیر میزی گرفتن برخی #پزشک ها، بیاخلاقی برخی #پرستارها، روابط پیچیده و غیر اخلاقی برخی #بازیگر ها، کمفروشی #کارخانهدارها، رشوهگیری برخی #قاضیها و... شنیدهایم.
اما هیچ کدام را #مطلقا_سیاه نمی بینیم.
✴️ هنوز هم پزشکها، پرستارها، قاضیها و معلمها و ... #محترم و #تاج_سر هستند و #انصاف ما تشخیص میدهد که باید برای عدهای واژه استثنا را استفاده کرد.
‼️ اما اینجا، توی صنف ما طلبه ها همه به پای هم میسوزند.
🔵 اگر خبر فلان نماینده مجلس و خورد و بردهایش بپیچد، از فرداش نگاه مردم روی قبای زمستانه همسر من سنگینی میکند.
🔵اگر #بنزین گران شود، روغن نایاب و جوجههای یک روزه را در دارقوزآباد زنده زنده دفن کنند...شوهرم در بقالی باید به ده نفر پاسخ بگوید.
چرا؟ چون #رئیس_جمهور هملباس اوست.
🔰 فرقی نمیکند که #فاصله_طبقاتی ما از آقای رئیسجمهور چقدر باشد،
اینکه گرانی بنزین اول از همه کمر #زندگی نحیف ما را میشکند،
اینکه ما مدتهاست رنگ گوشت قرمز را ندیدهایم، مهم نیست.
#عقل مردم به #چشم است و چشم فقط لباس را میبیند.
💔 #خانواده_های_طلبه فشار زیادی را تحمل میکنند. این را فقط از تجربه زیسته خودم نمیگویم. ده سال است که دارم کنار طلبههای زیادی زندگی میکنم.
#محرومیتها، #سختیهای_زندگی، #فشار_اجتماعی که گاهی تا اندرونی خانواده خودشان هم حضور دارد، #ناامنی_اجتماعی که گاهی از کودکی تجربهاش می کنند.
❓شما از چهارتا فرزند طلبه بپرسید که کجای زندگیاش بخاطر لباس پدرش #برچسب خورده.
⏺اول از همه #مدرسه! اگر بچه #شیطنت کند، معاون مدرسه گوشش را میکشد و میگوید: «بچه آخونده دیگه.»
⏺ اگر خوب درس نخواند،
⏺ اگر توی #دعوا با هم کلاسی بخواهد حقش را بگیرد. محال است توی جمعی بنشیند و یک بامزهای پیدا نشود که با نیشخند بپرسد: «تو ام میخوای عین بابات #آخوند بشی؟!» یک طور پلشتواری به بچهات از همان اول میفهمانند که پدرش چه جایگاه دوست نداشتنیای دارد.
⚠️ نتیجهی محرومیتها، نان و پنیر سق زدنها، دوریکشیدنها از بستگان و زندگی در هر روستای دور افتادهای برای ما جز برچسب، #تمسخر و نگاههای سنگین نیست.
‼️ حواس همه نکتهسنجهای عالم که شغلشان توجه به جزئیاتیست که دیگران نمیبینند، به همه چیز هست. الا اینکه #طلبه و #خانواده و #بچههایش #انسان هستند.
ما هیچ کجای دستهبندی اخلاقی انسانی تربیتی آنها جایی نداریم. همین حالا که دارید این مطلب را میخوانید ؛
⛔️ مراقب باشید مبادا صرفا بخاطر #ملیت ضارب اتفاق دیروز، رفتارتان با این عزیزان عوض شود. خیلی هم خوب. من هم همین نظر را دارم. اما دلم میخواست یک نفر از همینها که دینشان #انسانیت است، درباره آن سه نفر که با زبان #روزه در خون خودشان غلطیدند و خانواده هاشان که با خون دل #افطار کردند، حرف بزنند.
از دختر هشت ساله شهید اصلانی که نمیدانم توی دل کوچک تب دارش چه کربلایی ست...
نقدی بر دلنوشته همسر یک طلبه
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
سلام علیکم .
این متن همسر طلبه رو لطفا نشر ندید
که فقط کسر خانواده های طلبه رو پایین آورده
من به عنوان همسر یک طلبه که قریب به پانزده سال است در کنارش زندگی میکنم فقط باخواندن این مطلب پوچ ...احساس بدی بهم دست داد که فقط و فقط دیگران ونسل جدید رو از زندگی در کنار یک طلبه به ترس و واهمه میندازه....
اینجا فقط سیاه نمایی شده ...کاش طور دیگری مینوشت از لحظه های شیرین ...وعنایات توجهات...خاصه حضرت حجت...وصفایی که بر این زندگی ها حاکم است.....اگر چه شاید گرسنه بمانیم اما همه اینها را با همان شیرینی که میدانیم عنایت و توجه اقا امام زمان به زندگی هامون داره قابل تعویض نیست
این متن که حالا به عنوان همسر طلبه نگاشته شده واقعا پوچ وخالی است
فرزندان ماهم اگر فردا به خاطر پدرشان مورد تمسخر قرار بگیرند عیبی نیست
چون قهرمان زندگی آنها پدرشان است وطرف مقابل را از خانواده ای بی تمدن وبی هویه میدانند که هنوز به فرزندشان بعد نداده اند که این لباس وروحانیت هست که راه درست زیستن .....از همان ابتداییات زندگی رابه آنها آموخته....حرف دل زیاد است واما حوصله کم.....
فقط عرضم این بود ک این متن هارا در فضای مجازی پخش نکنیم....دید دیگران را نسبت به زندگی طلبگی عوض نکنیم واز زیبایی ها سخن بگوییم
...
شماهم اگر همسر یک طلبه یا یک طلبه هستید نظرتون رو بفرمایید 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
دعای روز هفتم رمضان - آیت الله مجتهدی.mp3
3.79M
﷽
🌹شرح دعاهای هر روز ماه رمضان
🌷مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی
روز7⃣
🌴اللّٰهُمَّ أَعِنِّى فِيهِ عَلَىٰ صِيامِهِ وَقِيامِهِ ، وَجَنِّبْنِى فِيهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَآثامِهِ ، وَارْزُقْنِى فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوامِهِ ، بِتَوْفِيقِكَ يَا هادِىَ الْمُضِلِّينَ.
🍃خدایا، مرا در این ماه بر روزه و شبزندهداریاش یاری ده و از لغزشها و گناهانش دورم بدار و ذکرت را همواره روزیام کن، به توفیقت ای راهنمای گمراهان.
🌱اگه از خدا بخای کمکت کنه ؛ گرسنه گیو نمی فهمی؛ خستگی عبادتو نمی فهمی؛ دعای ابوحمزه و دعای افتتاح ...
🌱بدبختیه،آدم تو روزای دیگه گناه کنه تو ماه رمضون هم گنا کنه(دروغ،غیبتو...)
باید اعضا و جوارحت هم روزه باشه
🌱خدایا کمک کن دایم به یادت باشم (موقع راه رفتن،درس خوندن و ...)
ذکر زبانی خوبه همراه اینکه دلت هم به یاد خدا باشه
🌿اگه زبونت ذکر بگه ولی دلت غافل باشه این چنین ذکری مصیبت و بدبختیه
حتی حیوانات هم ذکر دارن
🌿شبهای رمضان سحر حتما بلند شید ،حتی اونا که روزه نمیگیرن
#مجتهدی_تهرانی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وبیست_ودوم وارد حیاط شدیم و هم من و هم بچه ها محو در و دیوار و زمین با گوش
#رمان_ضحی ❤️
#قسمت_دویست_وبیست_وسوم
رو به داخل هولش دادم:
_برو تو اصلا روی خوش به شما نیومده
در رو بستم و با لبخند همراه با رضوان چند قدم کوتاه فاصله بین اتاق ها رو طی کردیم و وارد اتاق رضا شدیم...
...
با تکان های دست رضوان از خواب بیدار شدم:
_چی شد تو که گفتی برسم خونه دیگه نمیخوابم؟
نگاهی به تاریکی هوا از گوشه پنجره انداختم و گیج پرسیدم: ساعت چنده؟
_هشت و نیم
راست نشستم: چطور اینهمه وقت خوابیدم؟
تازه یادم به مهمان ها افتاد: وای بچه ها! اینهمه وقت تنها موندن؟
_نترس من رفتم بهشون سر زدم
فکر کردی منم مثل خودت خوابم زمستونیه؟
نفس عمیقی کشیدم و با لذت توی اتاق رضا بین زوایا و وسایل چشم چرخوندم:
_تو چه میدونی بعد سه سال خواب توی خونه ی خودت چه لذتی داره!
لبخندی زد و دستم رو کشید تا بلند شم:
خیلی خب خوش اومدی
حالا باقی لذتتو آخر شب ببر علی الحساب پاشو یه نمازی به کمرت بزن که دیگه بریم شام
رفیقاتم صدا کن!
بعد از نماز از در اتاق بیرون رفتم
با چند قدم کوتاه جلوی در اتاق خودم رسیدم و تقه ای بهش زدم
طولی نکشید که در باز شد و ژانت بین چارچوب با لبخند سلام کرد
بی هوا یاد اولین باری افتادم که در رو به روم باز کرد
یک سال پیش
توی پانسیون
چقدر توی این یکسال همه چیز فرق کرده بود
لبخندی به لبخندش زدم : تو رو خدا ببخشید تنها موندید خواب رفتم!
کتایون هم بهش پیوست: سلام خوشخواب
اشکالی نداره دختر عموت جورتو کشید!
اینبار میبخشمت!
پشت چشمی نازک کردم: با جنابعالی نبودم!
بیاید بریم پایین شام
کتایون فوری جواب داد: من که گرسنه نیستم شام نمیخورم ژانت رو نمیدونم!
نگاهی به قیافه ناچار ژانت انداختم و با خنده از اتاق بیرونشون کشیدم
_بیاید بریم بابا از بعد ناهار چیزی نخوردید شما هم تعارف کردن رو یاد گرفتیدا!
کسی نیست که خجالت میکشید خودمونیم دیگه
کتایون با خنده گفت: آخه خودتون خیلی زیادید!
رضوان همون طور که در اتاق رضا رو میبست با خنده گفت: بگو ماشاالله!
ولی الان کسی اینجا نیست فقط عمو زن عمو
بقیه خونه مان
ژانت هم طرف ما بود: کتی میگم نکنه اگر نریم ناراحت بشن؟
حالا بریم اگر سیری چیزی نخور
ممکنه به مامانش اینا بربخوره!
کتایون ناچار سر تکان داد: از دست شما
باشه ولی فقط همین امشب اونم برای اینکه کسی ناراحت نشه ولی اگر قراره یکی دو هفته اینجا بمونیم واقعا راحت نیستم ترجیح میدیم یه حاضری بگیریم و تو اتاق بخوریم!
گفتم: حالا تو یه بار دستپخت حاج خانوم ما رو بخور بعد اگر تونستی برو حاضری بخور!
ولی باشه اگر معذبید من بعد غذاتونو براتون میارم بالا
از پله ها پایین رفتیم و از کنار آشپزخانه وارد پذیرایی شدیم
سفره پهن بود و زوج نازنین و عزیزدل من دور سفره نشسته
آقاجون توی جاش نیم خیز شد و با دست به سفره اشاره کرد: بسم الله
به ترتیب بخش خالی کنار سفره رو پر کردیم و کتایون با خجالت کمتری نسبت به ژانت تشکر کرد: ببخشید خیلی مزاحم شدیم
مامان فوری جواب داد: این چه حرفیه راحت باشید
آقاجون هم با خوشحالی گفت: خوبه دیگه یه پسر دادیم سه تا دختر گرفتیم!
خان داداش ضرر کرد
ژانت گنگ تماشاش میکرد تا بالاخره کتایون از خنده فارغ شد و براش ترجمه کرد
اونوقت راضی شد خجالت رو کنار بگذاره و با لبخند ملیحی تشکر کرد
دلمه های برگ موی مامان و سفره قلمکار کوچیکش هر سیری رو به اشتها می آورد چه برسه به کتایون که فقط اظهار سیری میکرد
ژانت با تعجب کمی بین کتایون که گفته بود میل به شام نداره و کمی بین سفره چشم میچرخوند و ریز ریز لقمه های کوچیکش رو میجوید
و من خوشحال و راضی دلمه میخوردم و به حرفهای مامان گوش میدادم:
_غذای سبک درست کردم که تعارف نکنید و راحت باشید
سفره ما چند قلم و شلوغ نیست اما غذاش گرمه وجود مهمون هم خیلی برامون عزیزه
شنیدم از رضوان جون که گفتید نمیخواید با ما غذا بخورید!
خیلی ناراحت شدم...
کتایون فوری آخرین لقمه رو فرو داد و گفت: نه تو رو خدا ناراحت نشید ما برای اینکه شما هم راحتتر باشید و مزاحمت کمتر باشه...
مامان قاطع حرفش رو قطع کرد:
مزاحمت یعنی چی دخترم!
گفتم که راحت باشید اینجا خونه خودتونه
حالا شماره تلفن مادرت رو هم بده زنگ بزنم برای فردا ناهار دعوتش کنم
کتایون با چشم های گرد شده گفت: اینجا؟ نه من قرار میذارم میبینمش نیازی به زحمت شما نیست!
و بعد با چشم غره از رضوان که با سرعتی باورنکردنی اطلاعات منتقل کرده بود تشکر کرد!
مامان جدی تر از قبل گفت:
_غیر ممکنه
من سعادت آشنایی با ایشون و دیدن لحظه دیدار یه مادر و دختر ببرای اولین بار رو از دست نمیدم!
شماره اش رو بده ضحی که همین امشب زنگ بزنم دعوتش کنم حتما طفلی دل تو دلش نیست
با لبخند و چشم و ابرو به کتایون اشاره کردم که حریفش نمیشی و بجاش جواب دادم:
باشه چشم
حالا شامتونو بخورید از دهن افتاد
...
مامان مصمم بود و مقاومت کتایون فایده ای نداشت
پس شماره رو به من داد تا بهش برسونم
من هم همین
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وبیست_وسوم رو به داخل هولش دادم: _برو تو اصلا روی خوش به شما نیومده در رو
#رمان_ضحی ❤️
#قسمت_دویست_وبیست_وچهارم
فالگوش ایستادیم تا ببینیم نتیجه گفتگوی مادرها به کجا میرسه!
از جملات پینگ پنگی و کوتاه مامان چیزی دستگیرمون نشد اما همین که اون تماس قطع شد گوشی کتایون به صدا در اومد و مادرش پشت خط بود
همونطور که برمیگشتیم به اتاقهامون کتایون جواب داد و مشغول صحبت شد
آهسته و با پانتومیم ازشون خداخافظی کردیم و وارد اتاق شدیم
رو به رضوان گفتم:
زود بخوابیم که زودم بیدار شیم
فردا مهمون داریم
منم مثل مامان خیلی مشتاق دیدن این صحنه ام!
رضوان هم با هیجان تایید کرد:
آره واقعا چه شود
کتایون تظاهر میکنه آرومه و براش مهم نیست ولی خیلی اضطراب داره
البته حقم داره!
...
طول اتاق رو از چپ به راست و از راست به چپ طی میکرد و با خودش حرف میزد
هیچ کدوم چشم ازش برنمی داشتیم تا اینکه بالاخره صبر خودم تمام شد:
_بابا بگیر بشین سرمون گیج رفت!
چه خبرته
البته خب میدونستم چه خبره و بابت آشفتگی هم واقعا محق بود اما باید کمکش میکردم به خودش مسلط باشه:
_بگیر بشین الان میاد خب
کتایون با عجز عجیبی به صورتم چشم دوخت: خیلی اضطراب دارم
_بیا اینجا بشین
حرف گوش کن کنارم روی تخت نشست
دستهاش رو توی دست گرفتم: چشمهات رو ببند
تکرار کن؛
الا بذکر الله تطمئن القلوب
چندین بار این ذکر رو تکرار کرد و بعد پرسیدم: خب بهتر شدی؟
سری تکون داد: یکم
خیلی هیجان دارم
رضوان که تا این لحظه ساکت بهمون خیره شده بود به زبان اومد:
خب طبیعیه عزیز دلم منم الان هیجان زده ام چه برسه به تو
ولی باید به خودت مسلط باشی
الحمد الله این یه هیجان مثبته
پس سعی کن خوشحالیت رو به اضطرابت غلبه بدی
به این فکر کن که الان میخوای مامانت رو ببینی
چه اتفاقی از این بهتر
ژانت هم تصمیم گرفت مشارکت داشته باشه:
_کتی به نظر من تو الان خوشبخت ترین آدم دنیایی
این خوشحالی رو با ترس از دست نده
وقتی دیدیش خجالت نکش
محکم بغلش کن... باشه؟
ژانت اونقدر حسرت زده خواهش کرد که کتایون قدر این دیدار رو بیش از پیش بفهمه و با تکان سر خواهشش رو اجابت کنه
اما همین که صدای زنگ در بلند شد هرچه ما سه نفر با ناز و نوازش رشته بودیم یکجا پنبه شد
کتایون با هول و ولایی که هیچ ازش سراغ نداشتم از جا بلند شد و رنگ پریده گفت:
نه من نمیتونم...
از رضوان خواستم برای خوش آمد به مادرش پایین بره و کنار مادر و زن عمو بمونه تا من کتایون رو آروم کنم و با خودم بیارم
بعد از کار معدن سخت ترین کار دنیا همین بود!
خیلی طول کشید اما بالاخره با سلام و صلوات و ناز و نوازش و توبیخ و تشر با خودم همراهش کردم و در حالی که به همراه ژانت محاصره اش کرده بودیم از پله ها پایین رفتیم
روی پله چهارم یا پنجم بود که صدای مادرش در جواب سوال مادرم توی پذیرایی پیچید و قدم کتایون روی هوا خشک شد:
_نه ولی سعی خودمو میکنم
کتایون کجاست؟ نمیخواد بیاد؟
لحنش به حدی درمانده و منتظر بود که با فشار دست کتایون رو برای قدم بعدی با خودم همراه کردم اما حس میکردم دستش هر لحظه توی دستم سردتر و سردتر میشه
پله ها که به پایان رسید چشمهای کتایون بسته شد
حالا تپش قلب من هم بالا رفته بود ولی حال ژانت از همه دیدنی تر بود
صورت معصومش غرق اشک بود
سیما، مادر کتایون با دیدنش بی اراده قیام کرد و چند قدم کوتاه برداشت ولی متوقف شد
انگار پاهاش بیشتر از این نمیکشید
بجای پا از حنجره کمک گرفت و نالید:
کتایونِ من...
و صورتش خیس شد
از آهنگ صداش کتایون چشم باز کرد و توی چند قدمیش ایستاد و ما رو هم مجبور به توقف کرد
چشم در چشم هم چنان اشک میریختن که تمام حضار رو محو این صحنه کرده بودن و ناچار به همراهی
ما هم پا به پای اونها اشک میریختیم
مراسم معارفه چشمهای خیس اونقدر به طول انجامید که ناچار به دخالت و پادرمیانی شدم
رو به کتایون آهسته گفتم:
نمیخوای بری جلو؟
اما کتایون انگار متوجه معنای کلامم نشده باشه نگاه گنگ و کوتاهی به من انداخت و باز به مادرش خیره شد
اینبار مادرش زودتر به خودش اومد و این فاصله چند قدمی رو پر کرد
بازو هاش رو از دستان من و ژانت بیرون کشید و محکم در آغوشش گرفت
من و ژانت تنهاشون گذاشتیم و با رضوان به سمت دیگه پذیرایی رفتیم
مادر و زن عمو هم به بهانه ی سر زن به غذا به آشپزخانه کوچ کردن تا مادر و دختر یکم با هم تنها باشن
هر سه طوری نشسته بودیم که به سمت دیگه سالن دید نداشتیم و با کنجکاوی به هم و به در و دیوار نگاه می انداختیم
رضوان برای اینکه حال و هوای ژانت عوض بشه سعی میکرد به حرفش بگیره اما اون ترجیح میداد ساکت باشه و فکر کنه
به همون چیزی که ما نمیخواستیم!
طوری بغ کرده بود که دل آدم از دیدنش کباب میشد!
به نظر می اومد این دیدار طولانی باشه پس باید به دنبال راهی برای سرگرم شدنِ نه فقط ژانت بلکه هممون میبودم
رو کردم به ژانت:
_میگم یادته یه داستان بهت معرفی کردم؟!
مردی در آینه
خیلی موضوعش خاصه
میخوای روزی چند صفحه بخونیم باهم؟!
ژانت فکری
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
دعاهای هر روز ماه مبارک مثل نردبانی ست که تا پایان ماه تورا به آسمان میرساند.با توجه بخوانیم
شماره تماس مراکزپاسخگویی به مسائل شرعی و دفاتر مراجع عظام تقلید
باتوجه به فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ممکنه کسانی سوال داشته باشند لطفاً اطلاع رسانی کنید
📞شماره تماس دفتر حضرت امام خامنه ای:
02537474
02537746666
📞شماره تماس دفتر آیت الله مکارم:
02537743110
02537473
📞شماره تماس دفتر آیت الله سیستانی:
02537741415 - 9
📞شماره تماس دفتر آیت الله بهجت :
02537476
02537740219
📞شماره تماس دفتر آیت الله تبریزی:
02537733419
02537744286
📞شماره تماس دفتر آیت الله شبیری زنجانی:
02537740321
📞شماره تماس دفتر آیت الله وحید:
02537740611
📞شماره تماس دفتر آیت الله جوادی آملی:
025337751199
📞شماره تماس دفتر آیت الله سبحانی:
02537743151
📞شماره تماس دفتر آیت الله صافی:
02537715511 - 6
📞شماره تماس دفتر آیت الله نوری:
02537741850
📞شماره تماس دفترآیت الله فاضل"ره":
02537720500 - 2
📞شماره تماس دفتر آیت الله مظاهری:
02537739026
📞شماره دفتر ایت الله شبیری زنجانی
02533555655
🌼هزینه استفاده یک صلوات 🌼
◽فرازی از دعاهای روز هشتم ماه رمضان
🔸وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ تُعَجِّلَ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ فَرَجِي مَعَهُمْ، وَ فَرَجَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
🔹خدایا از تو میخواهم بر محمد و آل محمد درود بفرستی، و فرج آل محمد را برسانی،
و گشایش کار من و همه مردان و زنان مومن را همراه آنها قرار دهی.
📚اقبال الاعمال ج1 ص270
#رمضان
#استوری
#جرعه_های_انتظار
صحنه جالب در مراسم تشییع شهید «حجت الاسلام محمد صادق #دارائی بزدی»
کبوتری که از ابتدای مراسم تشییع تا زمانی که پیکر وارم حرم مطهر رضوی شد، پیکر شهید را همراهی کرد.🕊🌷
تو جمعیت بسیار زیاد مراسم تشییع، این کبوتر با هر بار تکان خوردن تابوت، پرواز میکرد دوباره باز میگشت و مینشست بر پیکر شهید،
با وجود شعارهای بلند مردم و تکانهای بسیار شدید تابوت، این کبوتر تا آخر مراسم پیکر شهید را همراهی کرد.
شهید «حجت الاسلام محمد صادق دارائی بزدی» متولد 17 اردیبهشت 1376 بوده است.