eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.6هزار دنبال‌کننده
832 عکس
313 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ۴۲ 🌺 شهید جعفر نجفی آشتیانی: |اگر گلوله‌هایمان تمام شد و شمشیرهایمان شکست، مشت‌هایمان که سالم است؛ سینه‌هایمان که ستبر است؛ قلب‌هایمان که پُر خون است؛ آنقدر خون می‌دهیم تا خصم کافر در خونِ ما غرق شود. 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۴۲) با کیفیت اصلی __________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ دندان‌شکنِ آسد مصطفی به بنی‌صدر اسلحه‌هامون رو هم بگیری؛ با مشت و چوب و چماق از کشورمون دفاع می‌کنیم 🔸 ۱۹ آذر؛ سالروز شهادت سیدمصطفی ادب‌دوست گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین فرمانده‌ی شهید دفاع‌مقدس؛ که امام خمینی پیشانی‌اش را بوسید ببینید تا بدانید چرا به او "سردار اُحُد" می‌گفتند 🔸۷بهمن؛ سالروز شهادت سردار مرتضی جاویدی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید محمدرضا پارسائیان 🌼 |اکثر شبها در حال خوندنِ نماز شب می‌دیدمش. بیشتر اوقات با نیروهای بسیجی، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح هم زیارت عاشورا می‌خواند. سفارش همیشگی‌اش هم این بود که: فقط از نظر نظامی خودتون رو تقویت نکنین، اون چیزی که باعث پیشرفت شما میشه، معنویت‌تونه... 🌼 |وقت‌هایی که خونه بود، هیچ‌وقت روی تشکِ نرم نمی‌خوابید. می‌گفت: هر کس خودش رو به سختی عادت نده و راحت بخوابه، سنگر و جبهه ر‌و فراموش می کنه... 🌼 |توی جبهه یه شب نون‌هایی که بچه‌ها دورِ چادرهای خودشون ریخته بودند رو جمع کرد؛ صبح فرداش، به شدت با نیروهاش برخورد کرده و تذکر داد که: چرا اینطوری اسراف، و در نگهداری از نعمت خدا کوتاهی می‌کنید؟!!! 🌼 | توی منطقه ام‌الرصاص چند تا تیر خورد به پهلوش. چند بار الله اکبر و یا زهرا(س) گفت و افتاد. بعد هم با تکون دادنِ دست، خداحافظی کرد و گفت: برادران! تا پیروزی صحنه رو ترک نکنید... ده دقیقه بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید... 📚 منبع: بخش فرهنگ و پایداری تبیان 🔸۲۱بهمن؛ سالروز شهادت محمدرضا پارسائیان گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۶ 🔸آخرین پیام شهید به امام‌خمینی؛ قبل از شهادت... |گردان امام حسین علیه‌السلام توی محاصره‌ی دشمن قرار داشت. دستِ مشدی‌عباد “ فرمانده‌ی گردان” هم قطع شده بود. اما با همون حالت ایستاده و مردونه می‌جنگید. مشدی عباد به عقب بی‌سیم زد و گفت: سلام من رو به امام خمینی برسونید و بگید: « مشدی عبـاد و نیـروهاش حسیـن وار جنگیدند و حسین‌وار شهید شدند.» جنازه‌ی مشدی عباد هم جاموند برنگشت. توی وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: ای کاش وقتی شهید شدم، جسمم رو پیدا نکنند... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدباقر مشهدی‌عبادی (مشدی‌عباد) 📚منبع: کتاب “سرزمین مقدس” ؛ صفحه ۲۰۴ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸۷ اسفند؛ سالروز شهادت محمدباقر مشهدی‌ عبادی گرامی‌باد _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید محمدرضا ارفعی 🌼 |همیشه آیه‌ فاستقم کما امرت رو می‌خوند و می‌گفت: خدایا استقامت می‌خوام. یه روز شهیدبرونسی گفت: من بحال محمدرضا غبطه می‌خورم؛ نمی‌دونم چه عظمتی داره که با وجود مشکلات و گرفتاری‌ها صبوره؛ همیشه می‌خنده، فعال و پایِ کاره. واقعا خدا بهش استقامت داده بود 🌼 |می‌گفت: تا فرزندم رو نبینم، شهید نمیشم. دخترش ۳۸روزه بود که شهید شد. توی این ۳۸روز هم فقط ده روز تونست بچه‌ش رو ببینه. با دست توی گچ اومد مرخصی برا دیدن فرزند تازه متولد شده‌ش. اما تا شنید عملیاته، برگشت جبهه 🌼 |قائم‌مقام شهید برونسی بود و فرمانده طرح و عملیات تیپ. شهید برونسی می‌گفت: اگه ده تا مثل ارفعی داشتم، هیچ مشکلی نداشتم. 🌼 |همیشه محافظ همراهش بود. بعثی‌ها برا سرش جایزه تعیین کرده بودند. وقتی بهش می‌گفتم توی جبهه چکاره‌ای؟ می‌گفت: شبها با موتور میرم شناسایی. 🌼 |بدنش پر از جای ترکش و بخیه بود.گفتم: با خودت چیکار کردی؟ یه مدت جبهه نرو.گفت: تا انقلاب مهدى(عج) نهضت ادامه داره. توی عملیات ترکش خمپاره شصت خورد به شکمش و پاره شد. میگن برا حفظ روحیه نیروهاش، روده‌ها رو زد داخل و شکمش رو با پارچه بست. گفت: بچه‌ها برید جلو، من خودم برا درمان میرم عقب. 🌼 |سه روز توی بیمارستان بود و شهید شد. قبل از شهادت به شدت عطش داشت، اما نمی‌شد بهش آب بدیم. یه روز گفت: من فردا سیراب میشم. گفتم فردا که نه! اما بزودی... گفت: به ولای علی ع فردا سیراب میشم. و فردای اون روز شهید شد. ➕منبعمنبع @khakriz1_ir
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ارادتِ شگفت‌انگیز شهید طیب حاج‌رضایی و امام خمینی... امام فرمود: طیب نیازی به شفاعت من نداره ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 تیر خورد به همونجایی از پیکرش؛ که گفته بود... 🌼 |اسمش هوشنگ بود؛ اما اومد با پدر و مادرش صحبت کرد و ازشون خواست اسم بهتری براش انتخاب کنن. پدر و مادر هم به یاد امیرالمومنین علی علیه‌السلام؛ اسمش رو امیر گذاشتند... 🌼 |امیر همراه با قیام‌کنندگان ۱۵ خردادِ ورامين راهی شد. توی مسیر برادرش پرسید: امیر! اگه از اينجا برگرديم چی میشه؟ امیر هم جواب داد: كوفی‌ها برگشتند، ما اهل كوفه نيستيم كه برگرديم... 🌼 |دایی‌اش توسط رژیم شاه دستگیر شده بود. وقتی امیر اومد خونه، دید مادرش داره بی‌تابی می‌کنه. امیر پرسید: مادر جان! چرا گريه می‌كنی؟ مادرش هم جواب داد: دايی‌ات رو دستگير كردند... امير گفت: مادر جان! اين كه گريه كردن نداره... بعد با انگشت به قلبش اشاره کرد و ادامه داد: مادر عزيزم! ای كاش در راه اسلام تيری به قلبم بخوره و به شهادت برسم... وقتی توی تظاهرات ۱۵ خرداد شهید شد، رفتم بالای سرش؛ دیدم گلوله دقیقاً خورده به همونجایی كه با انگشت نشون داده بود... 👤خاطراتی از زندگی شهید امیر معصومشاهی 📚 منبع: نویدشاهد [بنیادشهید و امور ایثارگران] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
4.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فرمانده‌ای که بعد از شهادت نیروهایش و اتمامِ مهمات؛ تک و تنها با سنگ جنگید و شهید شد... روایتی از شهادت قهرمانانه‌ی سردار شهید علی‌حسن نوری ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |فرمانده‌ای که بخاطر فقر مجبور شد مسیر منزل تا جبهه را ۲۴ ساعت با پای پیاده طی کند روایتی دردناک از زندگی سردار شهید علی غیوری‌زاده 🔸 شهید علی غیوری‌زاده؛ فرمانده‌ای که اسطوره‌ی مقاومته. میگن توی عملیات میمک می‌گشت تا از روی زمین گلوله پیدا کنه و به سمت بعثی‌ها شلیک کنه... توی یه عملیات هم ۱۶ ساعت ، تنها با ۸۹ فشنگ جلو دشمن مقاومت کرد... در عملیات چلچراغ عراق هم آخرین جمله‌ای که توی محاصره‌ی دشمن و پشت بی‌سیم گفت، این بود: من پاهام رو بسته‌ام تا عقب ننشینم، تا من زنده هستم دشمن از خاکریزم عبور نمی‌کنه، خداحافظ... همونجا شهید شد و جنازه‌اش بیش از ۱۲ سال مفقود بود... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸امام خمینی به فامیلی شهید صمدی؛ لقب "شجاع" را اضافه کرد |زمانی که دشمن به مقر ما نزدیک شد؛ شهید صمدی بعنوان فرمانده گردان و عملیات؛ دستور پیشروی و جنگ رو صادر کرد؛ اما نیروهاش گفتند: اگه بریم جلو، همه‌مون قتل‌وعام میشیم... شهید که چاره‌ای نمی‌بینه جز مقابله‌ی تک‌نفره؛ مقداری نون خشک و آب برمیداره و با ماشین جنگی میره سمتِ دشمن. وقتی به گردنه خانقاه‌قشلاق میرسه، بیست و دو نفر نیروهای ضدانقلاب بهش حمله می‌کنند. اما با مقاومت شهید صمدی [که فقط یه قبضه تفنگ ژ-۳ با دو خشاب، و دو عدد نارنجک دستی باهاش بوده] مواجه میشن... ایشون جوری مردونه مقاومت و مبارزه می‌کنه که دشمن تار و مار میشه و خودش هم بعد از ۴۸ ساعت [در حالیکه از شدت گرسنگی نا نداشت] با ماشینی که از شدت گلوله‌بارون آبکش شده بر می‌گرده عقب... تا قبل از این اتفاق نام خانوادگیِ آقا موسی، صمدی بود. اما وقتی خبر رشادتش به گوش امام خمینی رسید؛ ایشون لقب شجاع رو به شهید دادند و جزو فامیلیش هم شد... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید موسی صمدی‌شجاع 📚 منبع: نويد شاهد " بنیاد شهید و امور ایثارگران ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی معلم شهید یوسف براهنی‌فر 🌼 | فرح می‌خواست بیاد کاشمر. قرار بود همگی توی میدون شهر جلوی او و مردم رژه بریم. یوسف گفت: من نمیام... بهش گفتیم: برات دردسر میشه و ممکنه از آموزش و پرورش اخراج بشی. گفت: مهم نیست... آخر هم نیومد و فرداش بردنش ژاندارمری و چند روز بازداشت بود. حتی اذیتش کرده بودند، اما می‌گفت: من تا پای اعدام هم باشه، مقاومت می‌کنم... 🌼 | یه عده جوون داشتند داد و بیداد می‌کردند. یوسف رفت و با محبت باهاشون حرف زد و پای دردُدلشون نشست. نه تنها داد و بیدادشون قطع شد، بلکه به کلی رفتارشون عوض شد؛ حتی بعضیاشون اهل رفتن به جبهه شدند... 🌼 | موتور سپاه دستش بود و علاوه بر مراقبت زیاد از اون، پول تعمیراتش رو هم از جیب خودش می‌داد. حتی هزینه تعمیر موتور اقشار کم‌ درآمد رو هم خودش می‌داد. یوسف معروف بود به حلّالِ مشکلاتِ مردم... 🌼 | هر از گاهی دانش‌آموزاش رو می‌برد سر مزار شهدا. یه بار گلزار بودم که با بچه‌ها اومد. یهو یه قبر خالی دید و رفت توش خوابید. بچه‌ها با تعجب گفتند: آقا چیکار می‌کنی؟ گفت: نترسين! دير يا زود همه‌مون میایم اینجا. اینجا قبره! جايی که فردای قيامت، بايد از درونش برخيزيم و جوابگوی اعمالمون باشيم... خلاصه اون روز از توی قبر حرفایی شنیدنی به بچه‌ها زد... 📚 منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس " بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع‌مقدس" ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: