#شهید_امروز
💢 #برش_دوم|هفت روز دیگه بر میگردم...
#متن_خاطره|نگاهش کردم و گفتم: نمیشه نروی؟ دستام رو گرفت و زل زد به چشمام و گفت: مامان! تو دوست داری گنبد و ضریح حرمهای مطهر رو ویران و خراب ببینی؟ گفتم: نه! گفت: چطور میتونیم اینجا بمونیم و اونا بروند کربلا و نجف رو خراب کنند؟!!
موقع خداحافظی به محمدتقی گفتم: دفعه قبل حدود دو ماه سوریه بودی؛ این بار که بروی، چند روز میمونی؟
گفت: مامان! هفت روز دیگر برمیگردم...
نپرسیدم: چرا هفت روز؟!!! تا اینکه در این اعزام شهید شد و سرِ هفت روز پیکرش برگشت...
👤راوی: مادر شهید محمدتقی سالخورده
📚منبع: کتاب هفت روز دیگر؛ صفحه ۳۹
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_سالخورده #دفاع_از_اهلبیت #مدافع_حرم #شهدای_مازندران #شهادت #پیشگویی #مزار_روستایشهابالدین
#شهید_امروز
🔸 علیرضا گفت: راه کربلا که باز بشه؛ بر میگردم...
#متن_خاطره|وقتی برا آخرین بار راهی جبهه میشد، در جوابِ مادرش که پرسید: کی برمیگردی؟ گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد بر میگردم...
فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برا شرکت در عملیات والفجر۱، راهی فکه شد. اونقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دستههای گروهان اباالفضل (ع) شد. توی عملیات والفجر۱ در جریان حمله، مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش قطع شد؛ اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید و پیکرش جاموند...
لحظهی شهادت؛ شانزده سالگیاش تمام شده بود... شانزده سال هم مفقود شدنش طول کشید... تا اینکه طبق پیشبینی خودش؛ دقیقاً همون روزی که اولین کاروان بصورت رسمی عازم کربلا میشد؛ پیکرش برگشت!
📚منبع: کتاب مسافرکربلا؛ صفحه ۱۲ و ۱۳
🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت شهید علیرضا کریمی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_کریمی #کربلا #امام_حسین #پیشگویی #شهدای_اصفهان #مزار_گلستانشهدا
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وعده_صادق
🎥 وقتی امامخامنهای چند دهه قبل؛ چنین روزی را پیشبینی کرده بود...
ببینید... افتخار کنید... نشر دهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#امام_خامنهای #پیشگویی #اقتدار
#اسرائیل
#یک_خاطره
🔸 فاتحهی آقا محمدحسین بر سر مزار خود...
#متنخاطره|محمدحسین جای دفنش را مشخص کرده، و برای خودش فاتحه خوانده بود. یکماه قبل از شهادتِ محمدحسین برای زیارت مزار برادر خانمِ شهیدش به بهشت رضا رفته بودیم. رو کرد به من و گفت: از سمت راستِ مزار سیدکاظم هفتقبر بشمار. قبر هفتم جایی است که یکماه دیگر که من شهید شدم در آنجا خاکم خواهند کرد...
👤 راوی: محمد محمدزاده، همرزم شهید
🔸۲۲ اسفند؛ سالروز شهادت محمدحسین بصیر گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_بصیر #پیشگویی #شهدای_خراسانرضوی #شهیدبصیر #خاکریز_خاطرات #مزار_بهشترضا
#چند_خاطره
🔸لباسش رو کرده بود تابلو اعلانات...
🌼 #رختچرکها|پیکِ گردان لباسهای کثیف خودش رو برای شستن آماده کرده بود! بعد جائی رفت و برگشت. وقتی اومد لباسهایش شسته شده، رویِ بند بود! خیلی پرسوجو کرد. بعدها فهمید اینکار رو فرماندهاش؛ علی اصغر ارسنجانی انجام داده...
🌼 #تابلو_اعلانات|روز دوم عملیات کربلای ٨ تمام فرمانده گردانها توى سوله فرماندهی به خط شدند تا آخرین تحرکات، برنامهها و نقشهها مرور بشه؛ شهید علیاصغر ارسنجانی هم بین فرماندهان بود. موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته : علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران. بهش گفتم: حاجی! تابلو اعلانات درست کردی؟ خندید و گفت: می دونم که بریم جلو، برگشتی در کار نیست، و همونجا میمونیم؛ بعدها که بچهها اومدند برا برگردوندن جنازههامون از این اسامی، جنازهام رو شناسایی کنند... همین هم شد. شهید ارسنجانی و خیلی از دوستان همرزم ما توی اون عملیات به شهادت رسیدند و جنازهشون موند. وقتی مدتها بعد بچهها برای شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند، پیکر شهید ارسنجانی رو از همون نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند...
👤خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علیاصغر ارسنجانی
📚منابع: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس / بنیاد شهید و امور ایثارگران
📖کلیککنید: قرائت یک صفحه قرآن تقدیم به شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_ارسنجانی #پیشگویی #خاکریز_خاطرات #شهیدارسنجانی #شهدای_تهران #تواضع #مزار_بهشتزهرا
#چند_خاطره
🌼 #ایثار|وقتی سرِ سفره مینشستیم؛ اگه غذا کم میومد، حاضر بود خودش نخوره و به برادر و خواهر و پدرش بده...
🌼 #احترام_به_والدین|خیلی اهل مراعات بود توی احترام به پدر و مادر. بعضی اوقات ما برادر و خواهرها لج میکردیم و پول توجیبی میخواستیم. علیاصغر سهم پول توجیبی خودش رو به ما میداد و میگفت: «الآن مامان و بابا ندارند! چقدر شما سخت میگیرید!»
🌼 #پیشگویی|وقتی میخواست بره واسه عملیات. روی دیوار اتاقِ امور مالی سروآباد کردستان؛ با خط خودش نوشت: اینجانب علیاصغر مهردادی، اعزامی از بهشهر؛ پایان مأموریت و تاریخ شهادت!... انگار بهش الهام شده بود کِی شهید میشه... حتی به دوستاش گفته بود: من تیر به پیشونیام میخوره... و همینطور هم شد...
👤خاطراتی از زندگی شهید علیاصغر مهردادی
📚منبع: کنگره شهدای استان مازندران
▫️۱۳خرداد؛ سالروز شهادت علیاصغر مهردادی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مهردادی #پدر_و_مادر #ادب #گذشت #فداکاری #شهدای_مازندران #مزار_گلزاربهشهر
#چندخاطره
🔸 تیر خورد به همونجایی از پیکرش؛ که گفته بود...
🌼 #نام_نیکو|اسمش هوشنگ بود؛ اما اومد با پدر و مادرش صحبت کرد و ازشون خواست اسم بهتری براش انتخاب کنن. پدر و مادر هم به یاد امیرالمومنین علی علیهالسلام؛ اسمش رو امیر گذاشتند...
🌼 #اهل_کوفه_نیستیم|امیر همراه با قیامکنندگان ۱۵ خردادِ ورامين راهی شد.
توی مسیر برادرش پرسید: امیر! اگه از اينجا برگرديم چی میشه؟ امیر هم جواب داد: كوفیها برگشتند، ما اهل كوفه نيستيم كه برگرديم...
🌼 #پیشگویی|داییاش توسط رژیم شاه دستگیر شده بود. وقتی امیر اومد خونه، دید مادرش داره بیتابی میکنه. امیر پرسید: مادر جان! چرا گريه میكنی؟ مادرش هم جواب داد: دايیات رو دستگير كردند... امير گفت: مادر جان! اين كه گريه كردن نداره... بعد با انگشت به قلبش اشاره کرد و ادامه داد: مادر عزيزم! ای كاش در راه اسلام تيری به قلبم بخوره و به شهادت برسم... وقتی توی تظاهرات ۱۵ خرداد شهید شد، رفتم بالای سرش؛ دیدم گلوله دقیقاً خورده به همونجایی كه با انگشت نشون داده بود...
👤خاطراتی از زندگی شهید امیر معصومشاهی
📚 منبع: نویدشاهد [بنیادشهید و امور ایثارگران]
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_معصومشاهی #پانزده_خرداد #استقامت #تقوا #شهدای_تهران #مزار_گلزارمسگرآباد
#چندخاطره
🔸گفته بود که بهزودی شهید میشود...
🌼 #پاکدست|حساسیت و دقت نظرش باعث شد به نمایندگیِ وجوهات شرعی منصوب بشه. با اینکه پولهای بسیار زیادی از مراجع در اختیارش بود؛ اما حتی وقتی میخواست گزارش حسابها رو به دفتر مراجع ارسال کنه؛ هزینه پست رو از مال شخصیِ خودش پرداخت میکرد.
🌼 #بیتالمال|توی امور مالی بسیار دقیق بود. در یک جیب پول روضهخوانی؛در یک جیب سهم امام؛ و جیب دیگهشون سهم سادات رو میگذاشتند. یک جیب رو هم اختصاص داده بود به پولهای صدقه... اینجوری مراقب بود تا خدایی نکرده پولها قاطی نشه و حقی گردنش نیاد.
🌼 #مبارزه|شیوهی مبارزهش با رژیم شاه خاص بود. توی منزل مسکونی جای امنی رو برا جزوات درست کرد و جلوش دیوار کشید، تا از دید ماموران ساواک پنهان بمونه. برای پخش اعلامیهها هم، اونا رو لای خمیر میگذاشت و با پختن خمیر به صورت نان تافتون؛ از من منزل خارج و به دست دیگران میرسوند...
🌼 #پیشگویی|یه شب سرِ سفرهی شام نشسـته بودیم که شیخ علی این بیت رو خوندند:
عنقریب است که از ما اثری باقی نیست
شیشه بشکسـته و مِی ریخته و ساقی نیست
ازشون پرسیدم: منظورتون چیه؟ در حالیکه تبسمی بر لب داشتند، فرمودند: یه مدت دیگه از این دنیا رخت بر میبندم... همینجور هم شد و وهابیتِ کوردل که از روشنگریها و تلاشهای دینی و انقلابی ایشون به شدت عصبانی بود، در حالیکه شهید توی زاهدان برا آوردنِ آب شیرین از منزل خارج شد؛ جلوی درب خونهاش ناجوانمردانه ترورش کردند...
📚منبع: بنیاد بین المللی استبصار
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مزاری #مزار_گلزارزاهدان #شهدای_سیستان #وهابیت #انقلابیگری
#یک_خاطره
🔸عکسِ خودش رو کنار شهدا قاب کرد...
#متن_خاطره|آخرین باری که اومد مرخصی؛ شنید ۱۶ نفر از بچههای شهر به شهادت رسیدند. رفت عکاسی و یه قاب عکس سفارش داد. به عکاس گفت: عکس من رو کنار عکس ۱۶ نفری که شهید شدند، توی این قاب نصب کن. بعد هم پولش رو داد، و رو کرد به شاگرد عکاس و گفت: دو سه روز دیگه این قاب رو ببر و به خونهی ما تحویل بده... زمانی هم که داشت برا رفتن به جبهه خداحافظی میکرد، چند قدم رفت جلو، اما دوباره برگشت و به مادرم گفت: شاگرد عکاسی یه قاب عکس براتون میاره، ازش تحویل بگیرید... احمد اینو گفت و رفت؛ و همونطوری که عکس خودش رو کنار شهدا توی قاب عکس قرار داده بود، شد هفدهمین شهید اون جمع...
👤خاطرهای از زندگی شهید احمد جهاندار
📚منبع: کنگره شهدای استان مازندران
▫️۳۰خرداد؛ سالروز شهادت احمد جهاندار گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_جهاندار #پیشگویی #شهدای_مازندران #مزار_گلزارچالوس
#یک_خاطره
🔸آخرین دیدار...
#متن_خاطره|یه روز شهید اومد خونه. دیدم رفت از خودش عکس گرفت؛ قاب کرد و یه روبان مشکی هم زد گوشهاش. بعد بهم داد و گفت: این عکس رو به عنوان یادگاری براتون میذارم... بدونید این آخرین باریه که من میرم جبهه؛ و دیگه شما رو نمیبینم... همینطور هم شد؛ رفت و دیگه نیومد...
👤خاطرهای از طلبهی شهید وحید محسنی گرامیباد
📚منبع: کنگره شهدای مازندران
▫️۱۶ تیرماه؛ سالروز شهادت وحید محسنی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_محسنی #پیشگویی #شهدای_مازندران #مزار_گلزاراندارگلی
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتشهید
🎥 میگفت: کارم یه جوریه که ده سال دیگه بهم افتخار میکنی... و ده سال بعد شهید شد...
روایتی کوتاه از زندگی دانشمند شهید داریوش رضایینژاد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_رضایینژاد #پیشگویی #دانشمند_شهید #اسرائیل #شهدای_ترور #جهاد_علمی #شهدای_ایلام #شهدای_تهران #مزار_امامزادهصالح
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥 پیشگویی شهید عقیلی در عالمِ رؤیا ؛ پیرامون زن همسایه...
این فقط یکی از مصادیق زنده بودن شهداست
🎙به روایت #حجتالاسلام_موسویزاده
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_عقیلی #رویای_صادقه #شهدای_خراسانرضوی #مزار_بهشترضا #پیشگویی