#شریک_جهاد
🌸 شهیدان سیداحمد پلارک و علیرضا کریمی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک میکنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند
امروز از این دو شهید عزیز هم براتون مطلب میذارم؛ انشاءالله...
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت پوستر مشخصات شهدا با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهیدپلارک #شهیدعلیرضاکریمی #شهدای_تهران #شهدای_اصفهان #مشخصات_شهید
💢#خاکریزخاطرات ۳۰
🔸شرط شفاعت از زبان شهید سید احمد پلارک
#متن_خاطره|یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد سیّد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد، شهید پلارک بهشگفت: "من نمیتونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی میتونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچکاری از من بر نمیاد..."
👤خاطرهای از زندگی شهید سیّد احمد پلارک
📚منبع: مجموعه خاطرات۱۳ «کتاب پلارک» صفحه ۲۶
🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت سیداحمدپلارک گرامیباد
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدپلارک #شهدای_تهران #شفاعت #نماز #کنترل_زبان
#شهید_امروز
🔸پلهپله خودسازی میکرد...
#متن_خاطره|خواهرشهید میگه: سیداحمد مجروح شد و بردنش بیمارستان؛ رفتم کنارش و بهش گفتم: احمد! آخر به ما حلوا ندادی. [کنایه از شهید شدن] جوابم رو داد و گفت: آنقدر میرم جبهه و میام که یه آدم حسابی بشم...
دوستاش میگن: سیداحمد ویژگیهایی داشت که از دیگران متمایز شده بود. مثلا بعد از خوندن هر دو رکعت نماز شب؛ میخوابید و ساعتی بعد دوباره بیدار میشد تا دو رکعت دیگه بخونه. ازش پرسیدیم: چرا اینکار رو میکنی؟ گفت: نفس رو باید رنج داد؛ تا پاک شد!
📚 منبع: پایگاه اطلاعرسانی هیئت رزمندگان اسلام
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدپلارک #تقوا #شهدای_تهران
#شهید_امروز
🔸 یکی مریض بشه؛ بهتر از اینه که همه مریض بشن...
#متن_خاطره|آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرماندهی دسته بود .توی عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد. اما کمتر کسی میدونست که سیداحمد مجروح شده. اگه کسی دربارهی حضورش توی جبهه سوال میکرد، طفره می رفت و چیزی نمیگفت... یه بار توی جبهه میخواستیم از یه رودخانه رد بشیم. زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:” اگه یک نفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن.” بعد یکی یکی بچه ها را به دوش گرفت و به طرف دیگهی رودخونه برد. آخر کار متوجه شدیم پاهاش از شدت سرما؛ آسیب دیده...
📚 منبع: پایگاه اطلاعرسانی هیئت رزمندگان اسلام
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدپلارک #تقوا #شهدای_تهران #از_خود_گذشتگی #اخلاص
#شهید_امروز
🔸 علیرضا گفت: راه کربلا که باز بشه؛ بر میگردم...
#متن_خاطره|وقتی برا آخرین بار راهی جبهه میشد، در جوابِ مادرش که پرسید: کی برمیگردی؟ گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد بر میگردم...
فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برا شرکت در عملیات والفجر۱، راهی فکه شد. اونقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دستههای گروهان اباالفضل (ع) شد. توی عملیات والفجر۱ در جریان حمله، مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش قطع شد؛ اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید و پیکرش جاموند...
لحظهی شهادت؛ شانزده سالگیاش تمام شده بود... شانزده سال هم مفقود شدنش طول کشید... تا اینکه طبق پیشبینی خودش؛ دقیقاً همون روزی که اولین کاروان بصورت رسمی عازم کربلا میشد؛ پیکرش برگشت!
📚منبع: کتاب مسافرکربلا؛ صفحه ۱۲ و ۱۳
🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت شهید علیرضا کریمی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدعلیرضاکریمی #کربلا #امام_حسین #پیشگویی #شهدای_اصفهان
#شهيدعلیرضاکریمی
🔸 خیلی از وسائلش رو بخشیده بود...
#متن_خاطره|یه روز دیدم علیرضا با اصرار مرخصی گرفت. میگفت: خواب عجیبی دیدم. مادرم منتظرمه. میرم و زود برمیگردم
#روایت_مادر|صبح زود زنگ خونه به صدا در اومد. رفتم و در کمال تعجب دیدم علیرضا از جبهه برگشته. بهش گفتم: امشب مجلس عقد خواهرته؛ هیچ دسترسی بهت نداشتیم؛ دو روزه فقط دعا میکردم که بیای...
با اینکه تازه از راه رسیده و خسته بود؛ از صبح تا شب رفت دنبال کارهای مراسم عقد. عصر هم اومد پیش خواهرش و گفت: آبجی خیلی مراقب باش که اول زندگیتون با گناه شروع نشه. اگه میخوای خدا پشت و پناهت باشه، نذار کسی توی مجلس ازدواجتون گناه کنه...
صحبتش که تموم شد؛ یک شلوار و پیراهن، و یه جفت کفش شیکی که براش گرفته بودم رو، بهش دادم. علیرضا پرسید: اینها برای خودمه؟ با تعجب گفتم: خب آره!
رفت لباسهای نو رو گذاشت توی یه پلاستیک و با دوچرخه زد بیرون...
بعد از نماز که از مسجد برگشت،گفتم: مادر لباسات کو؟ با همون لبخند همیشگی اومد دستم رو بوسید و گفت: مادر! مگه نگفتی مال خودمه؟ منم دیدم یکی از رفقام بیشتر از من به اونها احتیاج داره، دادم بهش...
با تعجب نگاهش کردم. برا اینکه دلم رو به دست بیاره؛ آهسته و با خنده گفت: مگه همیشه نمیگفتی چیزی که در راه خدا میدی، اگه با دست چپ دادی، دست راستت نباید بفهمه؟ بعد هم خندید و رفت دنبال بقیه کارها...
چند وقتی میشد که علیرضا خیلی به فکر مردم بود؛ و خیلی از وسایلی که براش میگرفتم رو در راه خدا میبخشید...
📚منبع: کتاب مسافر کربلا؛ صفحات ۵۲/۵۳/۵۴
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
#شهدای_اصفهان
#پوستر
شهیدعلیرضا کریمی
مشکلِ سفرِ کربلای خیلیها رو حل کرده
اصلاً او با من و شما در کربلا وعده کرده
در پایان آخرین نامهاش هم نوشته بود:
به امید دیدار در کربلا
خدانگهدار
برادر شما علیرضا کریمی
🔰 دانلود پوستر با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدعلیرضاکریمی #کربلا #امام_حسین #شهدای_اصفهان