eitaa logo
خاکریز زمان
44 دنبال‌کننده
166 عکس
14 ویدیو
10 فایل
مسجد مقدس حضرت صاحب الزمان(عج) انجمن اسلامی یاوران حضرت مهدی(عج) کانون فرهنگی هنری رهروان شهدا با ما در ارتباط باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. از خودش كمتر ميگفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر عمل ميكرد.هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونه اي انجام ميداد كه در خفا باشد.كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي ميكرد خلوت خود را با مولاي متقيان اميرالمؤمنين علیه السلام حفظ كند.هادي حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس ميگرفت و با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده ميشد. شماره ي همراه خود را عوض كرد.آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبتهاي معمول به او گفت: نميخواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست بتوني با من حرف بزني! به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره ي جذاب و خوبي ندارم،اگه توانستي يه طرح قشنگ از عكسهاي من آماده كن! بعدها به درد ميخوره!با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت!درست در روز 19 بهمن 1393 ،يعني يك هفته قبل از شهادت.وصيتنامه ي كاملي نوشت كه توصيه هاي بسيار خوبي در آن داشت.عجيب اينكه بيشتر درخواستهايي را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا شد.او بعد از تكميل وصيتنامه راهي مقرّ نيروهاي مردمي شد. آنقدر عجله داشت كه سجاده اش در اتاقش همينطور باز ماند! بعد هم با دوستانش عازم سامرا گرديد.آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور فعال داشتند.نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته بودند مناطق مهمي نظير جرف الصخر را از دست داعش پاكسازي كنند.هادي به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم عسکريين در سنگرها حضور داشتند.آنها بيشتر شبها را به حرم ميآمدند و آنجا ميخوابيدند.هادي هم كه موقعيت خوبي پيدا كرده بود، از فضاي معنوي حرمين سامرا به خوبي استفاده ميكرد ۴۳ @khakriz72
. قَالَ علی( عليه السلام) إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالًا فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ . و درود خدا بر او فرمود: بزرگترين حسرتها در روز قيامت، حسرت خوردن مردي است كه مالي را به گناه گرد آورده، و آن را شخصي به ارث برده كه در اطاعت خداي سبحان بخشش نمود، و با آن وارد بهشت شد، و گردآورنده اولي وارد جهنم گرديد. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : On the Day of Judgement the greatest regret will be felt by the man who earned wealth through sinful ways, although it is inherited by a person who spends it in obeying Allah, the Glorified, and he will be awarded Paradise on that account while the first one will go into the Fire on account of it. ۴۲۹ @khakriz72
۱۶ نویسنده: شهید مدافع حرم قسمت شانزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: یه مهمونی کوچیک ترتیب داد ... بساط مواد و شراب و ... . گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی ... حال کن، امشب شب توئه ... . حس می کردم دارم خیانت می کنم ... به کی؟ نمی دونستم ... مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی ... دیگه آدم اون فضاها نبودم ... . یکی از اون دخترها دنبالم اومد ... یه مرد جوون، این موقع شب، تنها ... اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم ... دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم ... خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم ... . کی حرف پول زد؟ ... امشب مهمون یکی دیگه ای ... . دوباره اومد سمتم ... برای چند لحظه بدجور دلم لرزید ... هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون ... و از مهمونی زدم بیرون ... . تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم ... هنوز با خودم کنار نیومده بودم ... وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت ... تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی ... ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و ... . حوصله اش رو نداشتم ... عشق و حال، مال خودت ... من واسه کار اینجام ... پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم ... . با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام ... و دوباره کار من اونجا شروع شد ... . . با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت ... زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم ... شراب و سیگار ... کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد ... حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود ... هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد ... ترس، وحشت، اضطراب ... زیاد با بقیه قاطی نمی شدم ... توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم ... کل 365 روز یک سال ... سال نحس ... @khakriz72
. قَالَ علی( عليه السلام) إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِي طَلَبِ مَالِهِ وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ عَلَي إِرَادَتِهِ فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ وَ قَدِمَ عَلَي الْآخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ . و درود خدا بر او فرمود: همانا زيانمندترين مردم در معاملات، و نوميدترين مردم در تلاش، مردي است كه تن در گردآوري مال فرسود، اما تقديرها با خواست او هماهنگ نبود، پس با حسرت از دنيا رفت، و با بار گناه به آخرت روي آورد. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : The worst in bargaining and the most nsuccessful in striving is the man who exerts himself in seeking riches although fate does not help him in his aims and consequently he goed from this world in a sorrowful state while in the next world too he will face its ill consequences. ۴۳۰ @khakriz72
راوی:سيد روح‌الله ميرصانع هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه ي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه ي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته،تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده.بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟! هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از خدا بيخبر بايستيم.بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست!با تعجب پرسيدم: چطور؟!هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده ي حرم برسانند.در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت!چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصره اش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم.آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از چند دقيقه گلوله هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم.يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم.چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشه اي پرت كرد. عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نیروهای ما گلوله ندارند از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نیروهای ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد ...چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پاره پاره ي شهدا همه جا ريخته بود. ۴۴ @khakriz72
۱۶ نویسنده: شهید مدافع حرم قسمت هفدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد ...- _هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره ... _ یه خانم؟ کی هست؟ ... _هیچی مرد ... و با خنده های خاصی ادامه داد : _نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه ... . پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد ... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... . یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ... کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم ... _شما اینجا چه کار می کنید؟ ... . چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... _آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم ... نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... _ _آخرین ... خواسته ... ؟ _دو هفته قبل از اینکه ... . بغضش ترکید ... _میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود ... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ... مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم @khakriz72
. قَالَ علی( عليه السلام) الرِّزْقُ رِزْقَانِ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتَّي يُخْرِجَهُ عَنْهَا وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّي يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا و درود خدا بر او فرمود: روزي بر دو قسم است، آنكه تو را جويد، و آنكه تو او را مي جويي، پس كسي كه دنيا را جويد، مرگ نيز او را مي طلبد تا از دنيا بيرونش كند، و كسي كه آخرت جويد، دنيا او را مي طلبد تا روزي او را به تمام پردازد. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : Livelihood is of two kinds : the seeker and the sought. Therefore, he who hankers after this world death traces him till it turns him out of it; but he who hankers after the next world, worldly ease itself seeks him till he receives his livelihood from it. ۴۳۱ @khakriz72
امروز سالروز شهادت آیت الله مدرس (ره) و روز مجلس هست. شهادت این بزرگ مرد تاریخ ایران رو تسلیت میگوییم. همچنین امروز روز جهانی مبارزه با ایدز هم هست. دوستان عزیز،این مناسبت رو هم گرامی میداریم و از دوستان عزیز هم دعوت میکنم تا در زمینه این بیماری مهلک قرن اطلاعات لازم رو کسب کنند. @khakriz72
۱۷ نویسنده: شهید مدافع حرم قسمت هفدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد ... _هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره ... _ یه خانم؟ کی هست؟ ... _هیچی مرد ... و با خنده های خاصی ادامه داد ... _نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه ... . پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد ... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... . یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ... کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم ... _شما اینجا چه کار می کنید؟ ... . چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... _آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم ... نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... _آخرین ... خواسته ... ؟ _دو هفته قبل از اینکه ... . بغضش ترکید ... _میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود ... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ... مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ... @khakriz72
دولت: مردم، بیایید براتون بسته حمایتی آوردم. مردم همیشه در صف: دولتا، این بسته درش کجاست؟ وا نمیشه که! دولت: اگر وا می‌شد که اسمشو نمی‌گذاشتیم بسته 😂 @khakriz72
🍃🌸 وقتی کودک شما خشمگین شد برای او یک ظرف حباب درست کنید و به او بدهید ،لازمه حباب درست کردن تمرکز بر تنفس است ،تنفس آرام و شمرده احساسات خروشان کودک را آرام میکند ،به مدت چند هفته روزی چند دقیقه با کودکتان حباب درست کنید بعد از چند هفته که حباب درست کردن را یاد گرفت از او بخواهید با کمک گرفتن از قوه ی تخیلش ، حباب های متفاوتی درست کند،لطافت حباب ها و تلاش برای ساخت شکل های متفاوت روحیه ی کودک را آرام تر می‌کند. @khakriz72
. قَالَ علی( عليه السلام) إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَي بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَي ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالًا وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ وَ سَلْمُ مَا عَادَي النَّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا لَا يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ . و درود خدا بر او فرمود: دوستان خدا آنانند كه به درون دنيا نگريستند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوختند، و سرگرم آينده دنيا شدند آنگاه كه مردم به امور زودگذر دنيا پرداختند، پس هواهاي نفساني كه آنان را از پاي درمي آورد، كشتند، و آنچه كه آنان را به زودي ترك مي كرد، ترك گفتند، و بهره مندي دنياپرستان را از دنيا، خوار شمردند، و دست يابي آنان را به دنيا زودگذر دانستند با آنچه مردم آشتي كردند، دشمني ورزيدند، و با آنچه دنياپرستان دشمن شدند آشتي كردند، قرآن به وسيله آنان شناخته مي شود، و آنان به كتاب خدا آگاهند، قرآن به وسيله آنان پا برجاست و آنان به كتاب خدا استوارند، به بالاتر از آنچه اميدوارند چشم نمي دوزند، و بيش از آنچه را كه مي ترسند هراس ندارند. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : The lovers of Allah are those who look at the inward side of he world while the other people look at its outwars side, they busy themselves with its remoter benefits while the other people busy themselves in the immediate benefits. They kill those things which they feared would have killed them, and they leave here in this world what they think would leave them. They took the amassing of wealth by others as a small matter and regarded ti like losing. They are enemies of those things which others while they love things which others hate. Through them, the Qur'an has been learnt and they have been given knowledge through the Qur'a. With them the Qur'an is staying wile they stand by the Qur'an. They do not see any object of hope above what they hope and no object of fear above what they fear. ۴۳۲ @khakriz72