🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و دوم من الآن
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و سوم
الآن شب شده است و ما شمع روشن کرده ایم و میخواهیم شام بخوریم، منوچهر که رفته بود پیش برادر زخمی ، به ما خبر داد که وی ترکش توپ خورده است .افراد دشمن به وی شلیک نکرده اند و یکی ترکش به پایش و یکی به شکمش خورده و به حمدالله حالش خوب است. فعلا میخواهم شام بخورم. همین الآن شام تمام شد و شمع هم در حال تمام شدن است . امشب پاس ۴ هستیم که ساعت ۲تا۴ است . شب ها هوا خیلی سرد است و پاهای ما مخصوصا خیلی سرد می شوند . به صورتی که مثل اینکه در آب یخ گذاشته باشی. مخصوصاً که دیشب هوا مه آلود و خیلی سرد بود و اتفاقاً هم پست برادر پور جمالی بودم که الآن زخمی شده است .شمع نفس آخرش را میکشد . من نوشته هایش را اینجا قطع می کنم . به امید نابودی ظلم...
بسم الله الرحمن الرحیم
۱۳۵۹/۱۰/۱
روز دوشنبه ، ساعت ۸:۳۰ صبح است . تازه من چای دم کردم و همراه مهرداد خوردیم و فعلا مهرداد در سنگر پیشم دراز کشیده است . مهرداد تازه گفت که نمیخواهی جریان دیشب را در دفترچه ی خاطراتت بنویسی و من فوری رفتم سراغ دفتر و قلم ،جریان دیشب از این قرار بود که ما ساعت یک تا ساعت ۳:۳۰ شب پست نگهبانی مان بود . درست ساعت ۲ و ربع کم ، یک دفعه دشمن شروع به تیراندازی شدید شدید کرد که با انواع اسلحه ها بود و ما متوجه شدیم که پشت جاده ، درست رو به روی ما درگیری تن به تن خیلی شدید شده است من که هنوز از جریان خبر ندارم ، فکر می کنم که دیشب دشمنان به تلافی پیشروی که بچه های آن طرف جاده داشتهاند به آنها شبیخون زده اند و ما که پست نگهبانی داشتیم ، فوری به بچه ها آماده باش دادیم، زیرا درگیری نزدیک ما بود . توپخانه ی دشمن هم ما را خیلی شدید زیر آتش گرفته بود و تانک ها و تفنگ ۱۰۶ نیز شدیداً به طرف ما آتش می کرد و تک تیراندازان دشمن نیز به طرف ما شلیک می کردند که تیر آنها با فاصله ی کمی از سر ما می گذشت و سوت می کشید و آن طرف ما ، به زمین می نشست که یدالله ، صبح به شوخی می گفت می خواستم خودم را جلوی تیر آنها بیندازیم . بالاخره درگیری دو طرفه شد و از طرف نیروهای انقلاب اسلامی خیلی شدید با اسلحه های سبک به طرف آنان شلیک می شد که یک لحظه صدای مسلسل ها قطع نمی شود و همه ی ما آماده شده بودیم و من و مهرداد آر.پی.جی را آماده کردیم و در سنگر رفتیم.
⬅️ ادامه دارد...
📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۸۷الی ۸۱
📝 مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی
📍انتشارات قدر ولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و سوم الآن شب
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و چهارم
صدای گلوله ها به اندازه ای نزدیک بود که ما می گفتیم این طرف جاده همه درگیر شدند . صدای مسلسل ها به صورتی بود مثل اینکه چندین نفر از نزدیک دارند قلیون می کشند و صدای همه نوع اسلحه ها باهم قاطی شده بود و من خیلی خوشحال بودم و میگفتم آخر با دشمن تن به تن رو به رو خواهم شد . درگیری تا ساعت ۳ با نهایت شدت ادامه داشت . ما هر لحظه بیشتر آماده می شدیم و تیر تک تیراندازان و ترکش توپخانه ی دشمن نمی گذاشت که ما از سنگر دور بشویم. ساعت ۳ بود که صدای مسلسل ها رو به کاهش گذاشت تا آنجا که دیگر هیچ شلیکی نشد . ما که نیم ساعت به تمام شدن پستمان داشتیم ، این نیم ساعت هم به طور آماده باش ایستادیم ولی دیگر خبری نشد و ما بعد از تمام شدن نیم ساعت، نگهبانی بعدی را که بهرام و محمود بودند ، بیدار کردیم. من دیشب تقریباً ۲ساعت هنوز کمتر خوابیدم. زیرا خوابم نمیبرد. از اول شب تا موقع پستمان که بعد از ساعت ۴ ، که بعد خوابم برد.
حالا هر لحظه گوش به زنگ هستیم ببینیم دیشب چه خبر بوده است ولی هنوز کسی خبری به ما نرسانده است.
⬅️ ادامه دارد...
📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۸۹_۸۷
📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی
📍انتشارات قدر ولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت سی و پنجم
ساعت در حدود ۵:۲۵ عصر دوشنبه است. من در سنگر نشسته ام و دارم می نویسم. بچه های هندیجان ظهر تعویض شدند و رفتند و من باز هم ماندم.من کمی ناراحت شده ام که باز دوباره دوستانی را که به آنها انس گرفته بودم از پهلویم می روند.محمود و بهرام خیلی اصرار کردند من هم با ایشان بروم و بروم در سپاه هندیجان.پنج نفر از بچه های جدید هندیجان جای آنها آمدند که از جمله کریم شکاری است و همین یک ساعت پیش هم چند نفر جدید از بچه های ماهشهر آمدند.ازجمله پرویز نیکخواه که دوست من است و در بسیج ماهشهر است،آمده است و هم سنگر بهمن شده است.چند نفر بسیجی دیگر آمده اند.من که قرار بود بروم از اسحاق اجازه گرفتم.ولی گفته تا فردا یا پس فردا بمان و برو سه چهار روز بمان و باز بیا اینجا.زیرا به تو احتیاج داریم و به منطقه و مسائل اينجا آشنا هستی.البته من دودل هستم که بروم در سپاه هندیجان یا سرجایم بمانم.دشمن دارد شدیداً به طرف ما شلیک می کند.صداهای شلیک دشمنان مرا به بیرون سنگر بُرد برای نگاه کردن.تیرها پشت سر هم می آیند.من امروز کمی گرفته هستم از بی برنامگی و بی نظمی و هم از رفتن بچهها. امروز به ما لباس گرم که اصلاً گرم نمی کند،دادند و مهرداد موقعی که می خواست لباس گرم قبلی را دربیاورد،پاچه آن داخل پایش ماند و همانجا پاره شد که ما را به خنده واداشت. فعلاً نوشته هایم را قطع می کنم تا به بیرون سر بِکِشَم.اگر سَرَم به تیر دشمن نرود،ببینم که تیرهای آنها کجا اصابت می کند.
⬅️ ادامه دارد...
📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحه ۹۳_۸۹
📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی
📍انتشارات قدر ولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#انتخابات
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr