🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت سی و نهم الآن هم ب
🌷خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت چهلم
ساعت در حدود ۷/۵ شب است و شمع روشن است و من و مهرداد نشستهایم. مهرداد روزنامه میخواند و من تازه کتاب "چه کسی میتواند مبارزه کند دکتر سروش" را تمام کردم و آمدم چند نکته را در دفترچه بنویسم. بعد از ظهر بود که دشمن به طرف ما شلیک کرد و چند تیر آنها نزدیک سنگرهای ما خورد و ما همه، فوری روی زمین پهن شدیم و من که سنگری پهلویم نبود پشت چادر پریدم که بچهها از این کار خیلی خندیدند. وقتی که بلند شدیم شنیدیم که منوچهر گفت حسن ترکش خورد، ما باور نکردیم، ولی وقتی پیش او رفتیم، دیدیم که ترکشی به کمر او اصابت کرده و زخمی سطحی در پشت او بوجود آورده و بحمدالله این حادثه به خیر گذشت و من بعد از آن، آمدم توی سنگر و خوابیدم تا غروب که بلند شدم و چند خبر خوب شنیدم که مهرداد گفت تانکهایمان انبار مهمات و سه تانک دشمن را زدند که آتش و انفجار آنها خیلی شدید بود. من هم که نگاه کردم، هنوز آتش آن معلوم بود. بعد نماز خواندم و بعد از آن یک مقدار خیلی کم، لوبیای کنسرو به عنوان شام خوردم و بعد از آن تا به حال کتاب میخواندم که کتاب را تمام کردم و آمدم سراغ نوشتن. من به علت خوابیدن عصر، حالا سر حال و خوابم نمیآید ولی مهرداد دارد کیسهی خواب را آماده میکند که بخوابد و رادیو هم سرود میخواند، جلوتر از آن، سخنرانی استاد شهید مطهری بود که خیلی خوب بود. من هم فعلاً باید آماده خواب بشوم تا موقع پست نگهبانی که ساعت دو و ربع کم تا چهار است، بلند شوم. به امید نابودی مهاجمین به اسلام و کشور اسلامیمان به دست ما و پیروزی تمام مسلمین در همهٔ جبههها
نوشتههایم را خاتمه میدهم والسلام
بسم الله رب العالمین
۵۹/۱۰/۱۳
الآن ساعت در حدود ۹ صبح شنبه است. من باز به خواست پروردگار، دیروز را به سلامت گذراندم و همچنین دیگر برادران. وقتی صبح بیدار شدیم و نماز خواندم، رفتم در سنگر داریوش و حمزه و فوری پریدم روی آنها و آنها را زیر انداختم و با هم کُشتی گرفتیم. مقداری من بر آنها مسلط بودم ولی آنها چون که دو نفر بودند، مرا با زور به زیر انداختند و حسابی کتک زدند. داریوش خیلی به من مشت میزد که جماره هم آمد و یکی_دو مشت به من زد و همچنین مهرداد. ما حسابی گرم شده بودیم. به شوخی، همدیگر را میزدیم و در این مواقع که من زیر پای آنها بودم و داشتند مرا میزدند، ۳ عکس از ما گرفتند و برای اینکه آنها را به عنوان سند زدن من داشته باشند، گرفتند که بچهها به شوخی میگفتند سند جنایت آمریکاست و بعد از صبحانه خوردن، من رفتم یکی دو مشت به داریوش زدم که داریوش دنبالم گذاشت و من کفشم را کندم و داخل شُلها (گِل) شروع به دویدن کردم که پاهایم گِلی شدند و بعد از تمام شدن این جریان، آمدم پاهایم را شستم و آمدم داخل سنگر که کتاب بخوانم. ولی گفتیم اول این چیزها را بنویسم، بعد کتاب بخوانم و فعلاً نیز من دست از نوشتن برمیدارم و میخواهم کتاب بخوانم تا بعداً.....
⬅️ ادامه دارد...
📚 منبع کتاب:خاطرات شهدای بندر ماهشهر صفحات ۱۱۹_۱۱۳
📝 مؤلفان:عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#سلام_بر_محرم
#سید_الشهدای_خدمت
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
هدایت شده از خادمین گلزار شهداء شهرستان بندرماهشهر
◾️انالله واناالیه راجعون◾️
والده محترمه
شهید عبدالخضیرهواهیان
به فرزند شهیدش پیوست.
🕊⚘️ شهید جعفر آلبو خنفرزاده
آلبو خنفرزاده، جعفر،در دوازدهم مهر ۱۳۴۷ در بندر ماهشهر دیده به جهان گشود. پدرش مظلوم، کارگر کارخانه بود. تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند. پیشه او بنایی بود. در ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. آنگاه برای گذراندن سربازی به ارتش اعزام گردید و به کردستان رفت. او در نوزدهم تیر ۱۳۶۷ ، در بانه کردستان، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش را در گلزار شهدای بندر ماهشهر به خاک سپردند (سن شهید: ۲۰ سال).
📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۱۴
📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#سلام_بر_محرم
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹
« سالروز آسمانی شدن شهید غلامرضا برزگری مبارک باد ».🇮🇷
تاریخ تولد : ۱۳۴۲/۱۰/۲ بندر ماهشهر
تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۴/۲۰
محل شهادت : جاده آبادان_ ماهشهر 🌷
مزار شهید: ماهشهر 🌸
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید غلامرضا برزگری
برزگری، غلامرضا، فرزند حاتم، در دوم دی ماه ۱۳۴۲ ، در شهرستان ماهشهر متولد شد. شغل پدرش آزاد بود و در بندر ماهشهر سکونت داشت. او تا پایه دوم متوسطه درس خواند. در چهارم خردادماه ۱۳۵۹ ، به عضویت سپاه پاسداران بندر ماهشهر درآمد و با شروع جنگ تحمیلی، از طرف سپاه پاسداران، برای حضور در جبهههای نبرد علیه دشمن بعثی عراق، به منطقه عملیاتی جاده آبادان_بندر ماهشهر اعزام گردید. او در بیستم تیر ۱۳۶۰ در جاده آبادان بندر ماهشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید غلامرضا برزگری را به بندر ماهشهر منتقل کردند و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپردند (سن شهید: ۱۸ سال).
📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۳۹
📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#سلام_بر_محرم
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد
#ارسالی_مخاطب
📍با عرض سلام
بمناسبت اولین جمعه ماه محرم و سالروز شهادت شهید غلامرضا برزگری مراسم زیارت عاشورا روز جمعه بیست ودوم تیر ماه راس ساعت ۶/۳۰صبح در جوار مزار شهدا برگزار میگردد
گروه دیدار با خانواده محترم شهدا ورزمندگان هشت سال دفاع مقدس ماهشهر
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت چهلم ساعت در حدود ۷
🌷خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت چهل و یکم
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۵
الآن صبح دوشنبه، در حدود ساعت ۹ است. یک ساعت است که با بهمن مشاجره ی لفظی داشته ام. به علت اینکه بهمن میخواهد برود جلو، داخل بیابان و کمی جستجو کند و دوربین را میخواهد که به خاطر خطرناک بودن، با او مخالفت کردم. ولی او لجبازی میکرد و من بسیار اعصابم خراب شد. اول صبح بعد از اینکه نماز را خواندم، رفتم جلو برای پیدا کردن خمپاره ی منورّه ای که دیشب زده بودند. البته احمد سلطانی هم آمده بود. ما خیلی رفتیم جلو و من فقط یک خمپاره منوّر پیدا کردم و موشکهای زیادی را که عمل نکرده بودند، دیدیم.بعد برگشتم که خمپاره ی منوّر را بهمن برداشت. بعداً بچهها از ماهشهر آمدند از جمله نعمت خزائی که آش، نارنگی و سیب با خودشان آورده بودند و بعد از آن هم که گفتم با بهمن مشاجره لفظی داشتم، تا وقتی که او رفت و من شروع به نوشتن کردم. من خاطرات دیروز را ننوشتم که الآن آن را مینویسم.البته در شب تصمیم داشتم بنویسم که شمع را روشن کرده و روزنامه خواندم که خوابم برد.فعلاً آنها را مینویسم.
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۲
دیروز بعد از صبحانه من و بهمن و حسن محمودی، روانهی شادگان شدیم که اول برای برگهی بنزین رفتیم پشت جاده، پهلوی فرمانده ی تیپ شیراز که بعد از مشکلات زیادی کاغذی از آنها گرفتیم. البته در اینجا من و بهمن با حسن، حرفمان شد. به علت اینکه من و بهمن با ماشین رفتیم پهلوی ضد هوایی جدیدی که آورده بودند و برای رفتن به شادگان به راه افتادیم و من و بهمن دعایی با صدای بلند خواندیم که حسن،ماشین را با آخرین سرعت راند و در راه که دو نفر را سوار کردیم که از بس حسن سرعت می رفت، آنها خیلی اذیت شدند،داخل این باد سرد و ماشینی که روباز باشد و آن هم جیپ، که هر لحظه امکان چپ شدن آن هست. ما خیلی اذیّت شدیم و سه راهی شادگان، آن دو را پیاده کردیم و به سوی شادگان رفتیم. در ضمنی که می رفتیم،هلیکوپترهای کبرا را دیدم که آمده بودند به نیروهای دشمن حمله کنند و حمله بسیار جالبی گویا به آنها کرده بودند. بعد از مشکلات زیاد، بنزین گرفتیم و رفتیم شهر شادگان، کمی در آنجا گشتیم و من شلغم و پیاز گرفتم و بهمن هم رفت خانهٔ خالهاش سری زد که وقتی ما آنجا رفتیم، آنها خیلی اصرار کردند که ناهار را آنجا بخوریم. ولی ما نماندیم. بعد از برگشتن به جبهه، باز هلیکوپترها آمدند و به طرف کافران صدام شلیک کردند که منظرهی بسیار جالبی بود. زیرا آنها درست پهلوی ما آمدند و به طرف دشمنان، موشک پرتاب کردند.این عملیات را دو بار انجام دادند که همهی بچهها خیلی خوشحال شده بودند و از خوشحالی میپریدند هوا. باز در همین روز، هلیکوپترهای دشمن هم آمدند ولی نتوانستند نزدیک بشوند و حتی یک تیر هم شلیک نکردند و برگشتند. بعد از ناهار خوردن، چند نفر از بچهها از ماهشهر آمدند؛ از جمله حبیب آقاجری و عبدالسلام اصلاحی که موقع برگشتن، مهرداد هم با ایشان رفت برای یکی دو روز استراحت که من دیشب تا حالا خودم تنها هستم.
⬅️ ادامه دارد..
📚 منبع کتاب:خاطرات شهدای بندر ماهشهر /صفحات ۱۲۵-۱۱۹
📝 مؤلفان:عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#سلام_بر_محرم
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
📷عکس شماره ۱۲۹
📝 دلاوران عرصه دفاع ،، این افراد و مکان در تصویر را شناسایی و برای ما ارسال کنید ما هم در کانال نشر می دهیم.
راه های ارتباطی 👇👇
ادمین @ShahidGomnaam313
📞شماره تماس: ۰۹۱۲۱۷۸۳۹۸۶_۰۹۳۷۳۳۴۰۹۸۹
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr