برای کانال خاطرات سمی
یکی دوماه پیش یه موردی تماس گرفتن و گفتن که برادرم سپاهی هستن تو قسمت اداری سپاه کار میکنن و...
خلاصه ما هم دیدیم شرایط کلی خوبه و ماموریت ندارن(چون روحیاتم با این مشاغل ماموریتی سازگار نیست نمیتونم خواستگار نظامی بپذیرم) ما هم گفتیم یه قرار تو امامزاده ی شهرمون بزاریم.
ما رفتیم سر قرار با مادرم و ایشون هم با مادرشون اومدن. من که کلا خجالت میکشم راحت به آقا پسر نگاه کنم و از اونجایی که آقا پسرا معمولا اصلا انقد به آدم نگاه میکنن آدم نمیتونه ببینه طرف چه شکلیه یه نظر همیشه میبینم و تصمیم میگیرم. (برعکس شده همه چی😐)
خلاصه ما دیدیم اینا رو رفتیم سلام و علیک من یه نگاه به آقا پسر انداختم دیدم چییییی😱
عینک دودی زده بود و ماسکشم تا عینک کشیده بود بالا🤐😒
خب مرد مومن نمیخوان شناساییت کنن ببرنت شکنجه که اینجور خودتو پیچیدی نگاه نامحرمان بهت نیفته😒😒😒
بعد خودت از اون زیر دختر مردمو دید میزنی🤦🏻♀️
لا اله الا الله از دست کارای این پسرا😩😩😩
بعد مامانم گفت چرا همچین کردید بالاخره فقط شما نباید دختر منو ببینی که. دختر منم حق داره ببینه شما رو😅
هیچی بعد که بقچه ها را وا کرد با واقعیت ها مواجه شدیم😕😑
بعدم کاشف به عمل اومد جناب فقط رفته آزمون استخدامی سپاه رو داده🤐
خب مسلمون پشت تلفن راستشو بگو😕 قرار نیست ترور بشی که🤦🏻♀️
هیچی دیگه اصلا من اجازه ندادم صحبت انجام بشه و اینگونه بود که رد شد اینم😂😂😂
#فوقع_ما_وقع
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام بر حاج خانم شجاعی
یه خاطره هم بگم از خواستگاری
چند وقت پیش یه بنده خدایی مادرش و خواهرش اومدن خواستگاری من فکر کردم پسرشون رو میارن ولی نیاوردن
منم همچین حجاب کرده بودم حرصم ام در اومده بود
بعد مامانه گفت راحت باش دخترم حجابتو باز کن گفتم نه ممنون راحتم 😂
بعد نمی دونست چی بپرسه انگار جلو ی من به مامانم می گفت دخترتون مهربون هستن؟
با پدرشون خوبن؟ با برادرشون خوبن؟
قیافه من 😐😶😂
..
بعد یه مورد دیگه ام بود معرفی کرده بودن ما رو .
خانومه زنگ زده بود می گفت پسرم دیپلمه و شاگرد یه مغازه دار هستش (حالا من خودم دانشجو و شاغلم ولی اهمیت ندادم)
ولی خب ! قد بلند و چشم رنگیه!
برا همین دختر خشششششگل می خواد
(بعد ام سه ساعت از قیافه من پرسید و گفت ) شما ام اول عکس دخترتونو بفرستید اگه پسرم پسندید میایم . :))))))))))))
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام..آقا ما یه خاطره بگیم😁
یه روز زنگ در خونمون رو زدن و من با لباس لش عروسکی و موهای آبشاری رفتم در و یه خانمی رو دیدم که داخل هم نمیومد و گفت عزیزم مامانت خونه س؟🤔..گفتم نه😯 گفت خواهرت؟🧐 گفتم نه اونم با مامانم رفته بیرون..گفت میشه شماره مامانتو بدی؟..که دیدم برای اینکه شماره مامانمو بدم اول باید بدونم کیه گفتم شما؟🤨
گفت برای امر خیر😌..گفتم برای کی؟😶 گفت برا خواهرت😌..گفتم ببخشید ولی خواهرم متاهله😶..خانمه که شوکه شده بود😐 گفت مگه فامیلی مامانت فلان و فامیلی بابات فلان نیست؟
گفتم نه این مشخصاتی که دادین مشخصات خالم و شوهر خالمه🙄..گفت افرین همونه که دوتا دختر داره؟😀..گفتم خیر اون دوتا پسر داره😏..دیگه دیدم خیلی مستاصله و با اینکه میدونستم اونی که معرفی کرده مارو منظورش من بودم با اون وضعیت مشخص بود نمیدونه چیکار کنه تیر خلاصو زدم و گفتم فکر کنم اشتباه اومدین😃 ..از خدا خواسته در رفت😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام روز بخیر خواستم یه خاطره خواستگاری تعریف کنم که خانوادگی یادمون میافته گلبرگامون میریزه😂😂😂😂😂
یه واسطه ای زنگ زد به خواهرم که یه موردی هست طرف دختر بور قد بلند لاغر میخواد خواهرت رو معرفی کردیم 😕
اینا زنگ زدن همون موقع که گفت پسره دختره بور قد بلند لاغر میخواد من بدم اومد خب یعنی چی طرف باید به دلت بشینه 😐
اینا زنگ زدن به بابام ما گفتیم نه دخترمون قصد ازدواج نداره 😅
مامانه شماره خواهرمو گیر اورد زنگ زد بهش اصرار که دختر که نمیاد بگه من قصد دارم دختر ناز میکنه و هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد 😂😂😶
با کلی اصرار اخر جلسه اول اومدن
پسرشون قد بلد و چاق بود و پوست تیره ای داشت
شیرینی اورده بودن همین که نشستن پسره با طلبکاری برگشت گفت چقدر گرمه
بابام خواست یخشو اب کنه با خنده گفت کولر روشنه شما گرمته چون هم تازه راه رسیدی هم استرس داری
یه هو برگشت به بابام گفت نه خیییر من استرس ندارم من خستم از سرکار اومدم اینجاهم گرمه 😶
چایی اوردیم شیرینیرو چیدیم تو ظرف بابام تعارف کرد پسره گفت نه اینا همش ضرره برا چی بخورم
خب پسر خودت این شیرینی رو خریدی🤨
خلاصه تا اخر مجلس چند بار پسره بی ادبی کرد ( دقیق صحبتاش یادم نیس) و با طلبکاری جواب بابامو داد انگار بزور اورده بودنش
بابام هم خواست جمعش کنه به صحبت ما نکشه منم هر لحظه نزدیک بود جوش بیارم بندازمش بیرون😂😂😂
هیچی مامانه بازم اصرارکرد رفتیم صحبت کنیم تو اتاق پسره گل از گلش شکفت و لبخند میزد 🙄 گفت من نمیخوام در مورد خواستگاری صحبت کنیم میخوام همین جوری شروع به صحبت کنیم تا به یه نقطه مشترکی در مورد تفکراتمون برسیم نقطه مشترکمون هم شد صنعت ماشین سازی 😶 ناگفته نماند که تا من میخواستم یه جمله بگم میپرید وسط حرفم و یه ربع حرف میزد چند بار گفتم شما نمیزارید من صحبت کنم بدتر از اون این بود که منو با اسم کوچیک صدا میکرد و شما نمیگفت همش "تو" بود😅😅
رسیدیم به بحث خوندن زبان انگلیسی🤣 شروع کرد کلی برنامه از تو گوشیش معرفی کردن و گوشی منو خواست که برام نصب کنه منم عصبی شده بودم گفتم میشه بست کنید که یهو بهش بر خورد و اخماش رفت تو هم گفت بله اگه سوالی دارید من در خدمتم
منم گفتم نه برای جلسه اول سوالی نیست 🙄دستشو اورد بالا یه بشکن زد گفت آیییکیو منظورم در مورد زبانه 😐😐😐😐😐😐من خشکم رد چشام از تعجب گرد شده بود 😂
بعد گفت حالا این سوالایی که باباتون از من پرسید رو خودتونم جواب بدید
منم گفت واقعیت من اصلا قصد ازدواج نداشتم مامانتون گیر دادن و اصرار کردن اخر ما به احترامشون گفتیم بیاید ما به مامانتون گفتیم که نه ایشون گفتن دختر ناز داره
نگم که از مامانشم بد گفت 🙄😂
تهشم گفت بیا بریم بیرون بهشون بگو از پسره بدم اومد منم میگم بدرد هم نمیخوردیم منو تو (😕) باید همکار میشدیم
بعدا بابام گفت موقع صحبت شما به مادرش گفتم پسرتون چرا اینطوری رفتار کردن گفتن جوونه مغروره
اقاییون غرور یا عزت نفس با احترام به بزرگتر و ادب اداب معاشرت فرق داره
مادران محترمه بچتونو درست تربیت کنید بعدا نندازید پای غرور 😕
#عِلیا
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
با یه خواستکاری در حال صحبت بودیم
شب بود
کنار هم نشسته بودیم که یهو برقا رفت ظلمات شد
پسره خواست گوشی رو از جیبش دربیاره چراغ گوشیش روشن کنه (تکون خورد)
من فکر کردم میخواد بهم دست بزنه😂😂😂
چنان ترسیدم یهو از جام پاشدم
سریع به سمت آشپزخونه فرار کردم
#خواهرشوهرآینده
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
سلام خانم شجاعی
خاطره ی من مربوط میشه به سفر اربعین امسالمون
باپدر و مادرم رفته بودیم عراق و رسیدیم کربلا و داخل یک حسینیه موندیم برای استراحت
بعد از ما یه خونواده ی کرجی اومدن که بعدا باهم اشنا شدیم
خلاصه شب اول که به خیاری ترین حالت ممکن خوابیده بودیم😂(کسایی که تجربه سفر اربعین دارن میدونن منظور من چیه😂) نصب شب ساعت۲/۵با جیغ جیغ خانوما بلندشدیم. کسی که مسئول اونجا بود یه خانم عرب خوزستانی بودن که داشتن به یه نفر که از سرشب مشکوک بود دعوا میکردن سر اینکه خانم مسئول اونجا یک شی مشکی رنگ شبیه انتحاری میبینه م برش داشته و صاحب اون شی گفته براچی برش داشتی. فک کنید اون لحظات قلبمون تو دهنمون بود خب فکر میکردیم واقعا انتحاری چیزیه که خانومه کرجی به من گفت چرا ازدواج نکردی تاالان😂واقعااااااا تو اون لحظه چی انتظار داشت بگم که گفتم موقعیتش پیش نیومده که گفت وای توکه خیلی خوشگل و چشم رنگی ومیگی معلمم هستی از خداشونم باشه و فلانوفلان قصد ازدواج داری😂؟دیگه یادم نیست ادامش چیشد چون کم کم داشتن همه بیدارمیشدن دعوا بالاگرفته بود کم مونده بود هممون بندازن بیرون😂 ولی اخرش شماره مامانم چند روز بعد گرفت و زنگم نزد😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
ی خاطره سمی دیگه بگم
ی خواستگاری داشتم بعد اینکه چند جلسه بیرون صحبت کردیم (بابام خسته شده از دستم میگه برو خودت حرفاتو بزن به نتیجه رسیدی بعد بگو بیان خونه) و قرار شد با خانواده بیان و که آشنایی صورت بگیره.
چون از شهر دیگه میومدن من الکی تعارف زدم چند نفرید من تدارک شام ببینم
پسر نه گذاشت نه برداشت گفت فلان...
من 😐
لعنتی جلسه اول آخه؟! من ی تعارف کردم فقط
بعد من ترسیده بودم به بابام میگفتم تو رو خدا بگیم نیان اینا خیلی راحتن منم دقیقا برعکس خیلی تعارفی ام بین اینا دیوونه میشم گفت نه دیگه زشته
اومدن نخواستی بگو نه
حالا به نتیجه که نرسید خدا رو شکر اما یاد گرفتم دیگه تعارف الکی نکنم و آقایون هم لطفا یکم رعایت کنید آخه جلسه اول آدمای غریبه جلو هم چایی هم خجالت میکشن بخورن بعد شما شام میمونید (حاضر بودم چند برابر پول شامو بدم اما سر اون سفره نشینم)
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
یه خاطره بگم برای خواهرمه
آبجی من دانشجوعه و عقیدهی مذهبی نداره اما ظاهرش مذهبیه( از این روشنفکراست که معتقده پوشیدگی شخصیت میاره😁)
برای همین خواستگار مذهبی زیااااد داره😂
یه خانومی مارو بیرون دید و اومد سمتمون
شروع کرد از پسرش تعریف کردن که پسرم هیئتیه و با درس خوندن مشکلی نداره و دوست داره بشینه با زنش بحث سیاسی کنن و...
حرفاش که تموم شد آبجیم به من اشاره کرد و گفت: خواهرم اینطوریه😐😂
یعنی چی اخهههه؟🤣
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
یه خاطره بگم از خواستگاری ننههای فلافلی😂
آقا تابستون امسال قرار بود حاج ابوذر روحی بیاد شهرمون واسه سلام فرمانده
من و رفیقامم چیدیم که باهم بریم
من زودتر رسیدم.زنگ زدم گفتم کجایید؟گفتن تازه وارد ورزشگاه شدیم میایم پیشت.خلاصه منم تو این و گیر و ویر که بچهها رو پیدا نمیکردم و یه زنگ من میزدم یه زنگ اونا،دیدم یه خانومه با یه لبخند معنادار اومد پیشم.
گفت سلام
منم سرسری گفتم سلام و گوشیم زنگ خورد.
اومدم جواب بدم یهو خانومه گفت ببخشید شما متولد چندی؟
گفتم دهه هشتادی ام.۴۰۲کنکور دارم.
یکم موند براندازم کرد😂گفت خواهر نداری؟؟
گفتم نه.گفت موفق باشی و رفت.
حالا به قول آقای العبد الحقیر نکتهی سمیش کجا بود؟؟😂😂
اوایل اغتشاشات اخیر ما رفته بودیم تجمع.
دوستم پیشم بود داشتیم حرف میزدیم یهو من دیدم باز اون خانومه داره میاد سمتمون😂😂
گفتم یا ابلفض..
با همون لبخند😂اومد سمتمون برگشت سمت من گفت ببخشید عزیزم شما چندسالته؟؟🤣🤣
منو میگی داشتم منفجر میشدم از خنده
لپامو گاز میگرفتم نخندم فقط.صدام از شدت خنده میلرزید برگشتم گفتم ۱۷
باز پرسید خواهر نداری؟😂😂😂
گفتم نه خانوم
دوستم گفت من منتظر بودم برگرده به من بگه فقط دور بشم از صحنه(تازه نامزد کرده بود)
خلاصه حالا میخواید فلافلی خواستگاری کنید جهنم و ضرر،لااقل یادتون بمونه به کی گفتید و به کی نگفتید😂🤦♀
#دختردهههشتادی
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطره ی خواستگاری
حالا که دور هم داریم میگیم و میخندیم بزارید دو تا خاطره تعریف کنم که نکته آموزشی هم داشته باشه ✌️
یه بنده خدایی اومده بودن با مادرشون قبل صحبت دو نفره چایی آوردن براشون . برای خوش عطری و لاکچری بازی 😁 یه غنچه گل سرخ داخل چای انداختم . بندگان خدا چای رو یکم نگاه نگاه کردن مادر محترم میل کردن همونطوری ولی آقا پسر دست مبارکشونو بردن داخل فنجون و گل زیبا رو درآوردن گذاشتن تو پیش دستی 😳😳😳 ما که هنگ کردیم هیچی مادر خودش برگشت یه طوری نگاش کرد که طرف خودش فهمید .😂😂😂 بعدش دیگه نفهمیدم چی تو اتاق بهش گفتم همش حواسم به اون لحظه خاطره انگیز بود 🤦♀🤦♀🤦♀🤦♀ 😂😂😂 ( نکته آموزشی : ما که دیگه برای هیچ کسی از این لاکچری بازی درنیاوردیم ولی واقعا دست تو چایی 🤷♀🤷♀ خواستم بگم شما هم نکنید . ساده و بی آلایش برگزار کنید بره )
یه بارم یه بنده خدایی با کل خاندان ( عمه و شوهر عمه ها ) تشریف آورده بود . صحبت دونفره انجام شد و باز چون ما خواستیم لاکچری بازی دربیاریم 😅رو میز گوجه سبز و توت فرنگی هم گذاشتیم( فصل بهار بود و میوه فراوون ) خلاصه آقای دااااماد یک عدد گوجه سبز بزززرگ برداشتن و خدا شاهده همونطوری وارد دهان مبارکشون کردن 😂😂😂 شروع کردن به ملچ و مولوچ و قرچ قرچ با صدای زیاد و نهایت لذت میل کردن 😳😳😳😳😂😂😂 فقط بگم که سکوتی حاکم شد و بنده خدا صدای دهانش کامل همه رو مستفیض کرد 🤦♀🤦♀🤦♀ بعد از اون تجربه هم یاد گرفتیم شاید کسی بار اولشه تو مراسم گوجه سبز میخوره شایدم اصلا تا حالا گوجه سبز از نزدیک ندیده بنده خدا 🤦♀😂 دیگه کلا این میوه ی خاطره انگیز و حذف کردیم ( آقایون داداشا یکم مراعات کنید و لازم نیست هر چی بهتون تعارف میشه رو میل کنید . یا حداقل نصف کن اون میوه رو آخه 😂😂🤦♀🤦♀ )
خلاصه که نه به لاکچری بازی 💔😁
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
برای خواستگاران سمی
سلام
یه سری برام خواستگار اومده بود رفته بودیم صحبت کنیم . من حالا یه ساعت داشتم از معیارهام و اهدافمو اینکه جه انتظاراتی از همسر آیندم دارم میگفتم اونقد گفتم گفتم ایشونم گوش میدادن بعد گفتم خب شما هم معیارهاتون رو بفرمایید انتظارتون از همسرتون چیه
خیلی کوتاه و مفید و مختصر فرمودن
شما همه اون چیزهایی که من میخام دارید
من فقط از همسرم میخام
بساز باشه و باهام بشینه فوتبال ببینه
من😳🙄😬😂
نمیدونستم بخندم با عصبانی بشم
آخه مرد حسابی همه معیارات فقط اینه که بساز باشه همه انتظارتم اینه باهات فوتبال ببینه!
زندگی رو چه شکلی و از چه زاویه میبینی آخه😂
#دهه_شصتی_فسیل_کهتوعمرشدوتابازیفوتبالمنگاهنکرده😂
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
برای خاطرات سمی
من یه خواستگار شیرازی داشتم اینا خیلی کلا خانوادگی اهل محبت و خونگرم بودن...ما دو سه جلسه آشنایی داشتیم و خلاصه تا حدودی پسندیده شده بودن...به پیشنهاد پدرم یه صیغه محرمیت خونده شد برای رفت و آمد و آشنایی بیشتر
بعد من از پسرای لوس و اصطلاحا پسرایی که خیلی مردونگی و جذبه ندارن خوشم نمیاد ...خلاصه آقا ما تا محرم شدیم این آقا شروع کرد به گرفتن دست من، تو ماشین سرشو میذاشت رو شونم🤢 منم سنم کم بود و واقعا نمیتونستم بهشون بگم نکن آقا ما میخوایم آشنا شیم فقط... الان ک فک میکنم میبینم ازونا بود ک خیلی فانتزیای رمانتیک داشت برعکس من... دیگه من داشت حالم بهم میخورد جوری ک نمیخواستم اصن پیشش باشم و به بابام گفتم و ایشونم قضیه رو منتفی کرد...بماند ک چ داستانایی داشتیم آقا گفتن دلمو شکوندی و مادرشون زنگ زدن چقد حرف بارمون کردن و خلاصه تجربه تلخی بود
ولی آقایون باید بدونن صیغه محرمیت برای آشنایی به این معنی نیست که خودشونو ول بدن دیگه فک کنن میتونن حتی دست دختر خانومو بگیرن😒
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi