eitaa logo
🇮🇷خاطرات سمی خواستگاری 🇮🇷
113.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
494 ویدیو
9 فایل
‌ ‌ • خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید😁 👤 ادمین : @admin_khastegarybazi ‌‌‌ ‌‌‌ 💍 کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 🔖 تبلیغات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
چند سال پیش خواستم برم بیرون دیدم یه کاغذ تو کفشمه کاغذُ برداشتم خوندم دیدم نوشته که خانم من چند وقته شما رو زیر نظر دارم لطفا با من تماس بگیرید شماره‌اش هم نوشته بود اینقدر فکر کردم خدایا من کجا رفتم منو دیده چطور یه مدت منو زیر نظر داشته من متوجه نشدم شمارشو سیو کردم عکس پروفایلشو دیدم خدایا یه کم آشناس کیه کلی فکر کردم یادم اومد رفته بودم دکتر همچین تیپ پسری اونجا نشسته بود دنبالمون راه افتاده بود تا پشت درِ خونه کاغذ گذاشته بود تو کفشم و رفته بود😐😐 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یه چندتا خاطره از خواستگاری همون جلسه اول تموم شدن دارم گفتم منم تعریف کنم از غافله جا نمونم😂😂😂 من چندروز پیش تنهایی رفتم چشم پزشکی تقریبا اخرین نفر بودم باخیالت راحت نشسته بودم و داشتم با گوشیم بازی میکردم😁 بعد یه زن گفت نوبت تو نشده برو نوبت رو نگیرن منم گفتم نه مونده هنوز دید خیلی ریلکسم گفتی اینترنتی وقت گرفتی گفتم آره آغا این بهونه شد اومد پیشم نشست😂 گفت اره چطوری گرفتی و فلان😂 شازده پسرش نتونسته بود نوبت بگیره😝 بعد توضیحات رفتم سراغ بازیم😁 بعد بهم گفت من از تو خوشم اومد تو هم از من خوشت اومد خیلی به دلم نشستی☺️ منم اینجوری شدم😳🙄☺️😅🙂😁 نشست از پسرش تعریف کردن که الع و بلع حالا منم پرسیدم چندساله پسرتون گفت32 ازمنم که 28بود گفته خوبه پسرمم تو همین حدودا میخواد با کم سن ها میگه نمیتونه زندگی کنه😝😝😝 بهش گفتم پسرتون نماز میخونه گفت نه😐 گفتم پس کنسله ان شا الله یه مورد خوب براتون پیدا بشه گفت واسه یه نماز نه میگی؟ اهل هیچ خلافی نیست و فلان و مخ خوری برای راضی کردنم و منم همچنان میگفتم نه گفت خونه تون کجاست حالا آدرس تون بده منم گفتم نه دیگه بهمدیگه نمیخوریم بعد دوباره پرسید منم بایه لبخند که نشون بده دست بردار نیستی😂 گفتم فلان جا گفت اسم مامانت چیه تا گفتم زهرا خانم آغا زنه شناخت😳😂😁 گفت اره سی سال پیش اونجا زندگی میکردیم مامانت میشناسه منو و.... در حالی که به مامانم گفتم نشناخت حالا دیگه نمیدونم دیگه میاد یا نه😂 البته به خاطر یه موردی فکرنکنم بیاد😁 اسمم هدی73 باشه تا بیام گزارش بدم چی شد اگه خبری شد🤣🤣🤣 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام یه خاطره از یکی‌از خواستگارام از کل خواستگارایی که ننه‌ها اومدن و پسندیدن و رفتیم مرحله گفتگو با پسرشون(۹مورد)🙈، فقط یه موردی بوده که معیارای بنده رو داشتن، که بعد دو جلسه حرف زدن با آقا پسر، قرار شد پدرشون رو هم جلسه بعدی بیارن. پدرشون بدو ورود شروع کرد به حرف زدن از رسم و رسومات که ما این رسم رو نداریم اونو نداریم جهیزیه باید کامل داده بشه و...🙄(و این درحالی بود که پسرشون گفته بودن تو این جلسه حرفی از رسم و رسومات زده نشه😕) پدر گرامیشون کلی حرف زدن و تعریف کردن از خودشون و کلی هم چونه زدن و عصبی شدن😟 بیچاره پسرش هم دست باباشو میگرفت که آرومش کنه ولی انگار نه انگار بابام به پسرشون گفت دخترم گفته بود و شما هم خبر داشتین از رسومات ما، اگه مخالف بودین چرا اومدین خب؟! آخر سر پدر گرامیشون هم نهایت بی‌ادبی‌شون رو نشون دادن و گفتن ما که اینجا کاری نداشتیم😐داشتیم از اینجا رد میشدیم اومدیم یه چایی بخوریم😑😑😑 یکی نیس بگه د آخه مرد حسابی تو کجا اینجا کجا؟!(از خارج از شهر اومده بودن)، گل و شیرینی که نیاوردی حداقل زهر نریز😣 و 🙂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام بذارید منم یه خاطره بگم. من دوره دبیرستان تو یه مدرسه مذهبی درس خوندم که بچه‌هاش از چندتا فیلتر اعتقاد درسی اخلاقی رد میشدن خلاصه بچه‌ها اکثرا مذهبی بودن و طبیعتا چادری. سال چهارم دبیرستان ما با بچه‌ها قرار گذاشتیم راهپیمایی ۲۲ بهمن رو باهم بریم خلاصه وسطای راهپیمایی یه ننه ای اومد سمت دوستم برا امر خیر دوستم هم گندمی و چشم عسلی بودش و خب گفته بودش من کنکور دارم و اینا تا اون موقع قصد ازدواج ندارم ولی فلانی ( یکی دیگه از دوستام که از قضا سفید تر و چشم رنگی تره )میخواد بره حوزه😁 ننه هم نه گذاشت و نه برداشت گفت خب فلانی کدومه؟ دوستم هم فلانی رو نشون داد و ننه از اونم خواستگاری کرد ولی از اونجایی که ما از مدل آشنایی ها بدمون میاد اونم ردش کرد و گفت قصد ازدواج نداره😄 خلاصه از دست این ننه ها آرامش و آسایش نداشتیم که هیچ! ننهِ حداقل برای حفظ ظاهر هم که شده یه نگاه به ما سبزه ها نکرد یه کم دلمون خوش بشه😂😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یه بار یه خواستگار اومده بود برای من آقاپسر نمیدونم واقعا فازش چی بود ، پیراهن و شلوار گشاد خودشونم لاغر ،پیراهن انداخته بودن رو شلوارشون😆 یه کیف اداری دستشون کاملا شبیه کساییکه دهه شصت زندگی میکردن و میخوان برن جنگ🤣 سرشونم کلا پایین ، اومدن نشستن مامانه از داخل کیفش یدونه ازین بسته های شکلات دراورد گذاشت رو میز گفت قابل نداره😐 همون اول میداد بااحترام چی میشد؟ یه ذره گذشت آقاپسر دم گوش مامانش گفت بریم صحبت کنیم🤦‍♀ آقایون لطفا توجه کنید خودتون صحبت کنید ،مثل بچه ها از مادرتون هی درخواست نکنید، این خودش یه نشونه از آمادگیتون برای ازدواجه. آقا خلاصه ما رفتیم داخل اتاق صحبت کنیم من دفترچمو آماده کرده بودم که سوال کنم، دیدم آقا پسر نشست سرش پایین( خدا شاهده یکبار سرشو بالا نیاورد نگاه کنه) یه دسته برگه آچهار دستش با یه خودکار عین این خبرنگارا هرچی من میگفتم از اولش تا آخرش تند تند مینوشت😆😆 چه کاریه آخه؟😁 منم با خیال راحت که نگاه نمیکنه میخندیدم ، مدل صحبتمو هم دیکته وار کرده بودم که بنده خدا جانندازه😜 حالا نکته سمی قضیه اینجا بود که معرف فرداش زنگ زده که آقاپسر گفته من دختر خانومو ندیدم اگه میشه یه عکس بفرستید 😳😳😳 من سکوت میکنم برادرای عزیز لطفا موقع خواستگاری به لباسایی که میپوشید اهمیت بدید نمیخواد همون جلسه اول نشون بدید تجملات دنیوی براتون بی ارزشه😬والا و اینکه جلسه خواستگاری رو گذاشتن برای دیدن ،خوب نگاه کنید گناهم نداره که بعد عکس دختر خانومو نخواید😒 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
برای خاطرات سمی . خانمی با مادرم تماس گرفتن و گفتن پسرشون مهندس تحصیلات دخترتون چیه؟ مادرم گفتن تازه ترم دو کارشناسی مادر آقا پسر با یه حالت نه چندان جالبی گفتن روانشناسی که نمی خوانه🤨 من خیلی رو رشته تحصیلی عروس آیندم حساسممممم طفلک مامانم🥲😅 خیلی شکه شده بود با یه لحن آروم و مظلومی گفت: نه علوم تربیتی هستش... خانم هم جواب داد: خب میشه یه کاریش کرد . من: 😐😐😐😐😐 مامانم: 🙄🙄🙄🙄🙄 . در نهایت گفتیم: فعلا خداااااااااااااااااااحافظ 👋🏻 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
واقعا باید سر دیر اومدن خواستگارا هر بار من عصبانی بشم بعد از ۱ ساعت و ربع تاخیر زنگ زدن که شما زنگ زدین کار داشتین تازه یادشون اومده قرار بوده بیان خواستگاری اول که بهونه اورن پسرشون گفته این هفته کار داره خیلی بعد گفتن رفتن دیدن دختر خواهرشون که تازه زایمان کرده . واقعا برای همچین مادرایی متاسفم و برای پسراشون که سنشون داره میره بالا دلم میسوزه. یه نفر دیگه که تاکید داشت هیچی از پسرش نگه حتی اسم کوچیکشو هم بعد از ۲ ساعت تاخیر اومد گفت رفته بوده روضه. بعد بیا برای اینا چای و هل و فلان درست کن بعد بگن تو روضه چای خوردن میل ندارن. یکی دیگه زنگ زدیم گفت اومدیم درو باز نکردین برگشتیم اصلا هم نمیتونستن تماس بگیرن بپرسن چرا درو باز نمیکنید😒 بخوام از این خاطرات بگم کتاب میشه کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام میخواستم دوتا خاطره بگم از خواستگاری دوتا ننه😜 اوایل بارداری دختر دومم بود و خیلی معلوم نبود باردارم ،تنها رفته بودم دکتر نشسته بودم تا منتظرم بشه ،یدفعه یه خانومه بی مقدمه اومد گفت متأهلی؟🤨 گفتم بله ( یه سلامی علیکی یه مقدمه ای بابا😏) بعد همونطوری رفت😂 رفتم پیش دکتر کارمو انجام دادم برگشتم دوباره خانومه اومد کنارم نشست گفت دختر خوب همسن و سال خودت ۱۹ ،۲۰ ساله سراغ داری؟😐 گفتم من ۲۴ سالمه بااجازتون دوستامم همین سنی🤦‍♀ خلاصه بازور منو نشوند و از پسرش گفت و شمارشو داد به امید اینکه براش دختر معرفی کنم😁 __ یبار دیگه هم با همون دختر دومیم که به دنیا اومد😂 رفته بودم نماز حرم حضرت عبدالعظیم ،یه خانومه کنارم بود گفت دختر خوب سراغ داری برای برادرم ، گفتم مشخصاتشو بگید گفت متولد ۷۰ گفتم فکر کنم ۷۵,۷۶ خوب باشه براشون،نه؟ گفت نه یه دختر دهه هشتادی میخواد🙄 گفتم حاج خانوم ده دوازده سال فاصله سنی؟😐 تازه می‌گفت یه خواستگاری رفته بودن تا آخرش پیش رفته بودن و موقع عقد بوده ،خانواده داماد برداشتن استخاره کردن بد اومده🤦‍♀ خانواده های محترم دوتا نصیحت یکی انقدر فانتزی هاتون در مورد فاصله سنی رو کم کنید. فکر نکنید آقا هر سنی باشه مهم نیست و فقط یه دختر ۱۸ ساله نخواین دوم اینکه استخاره رو تو روخدا نذارین برای جلسات آخر،آخه این چه منطقیه؟😏 همون جلسه اول استخاره کنید تمام الکی خانواده مقابلو اذییت نکنید بااین کاراتون کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام این برای کانال سم ولی سم نیست😂 من اکثر خواستگارام اول ب خودم زنگ میزنن من نمیدونم ای معرفاشونم کیه هیچکدومم نمیگن انگا مثلا میخوام برم چیکارشون کنم😐این اخریم زرنگ بازی در اورد ازش پرسیدم کیه معرفتون یکم من و من کرد گف وایسا الان یادم میاد تهشم گف نمیدونم یادم رفته باید نگاه کنه(سلطان پیچوندن های نامنظم فقط ننه ها...)😐 واقعا چرا خب معرفا رو نمیگید یا معرفا چرا نمیخوان شناخته شن ادم باید بفهمه کی معرفی کرده ک ببینه چقد طرف شناخت داشته روش...😒 خب داشتم میگفتم همین خواستگار اخریه زنگ ک زد وایساد سوال کردن طبق معمول ک قصد ازدواج داری و این حرفا تهش ک میخواست قطع کنه طبق عادت همیشگی ک یکی زنگ میزد گفتم ممنون لطف کردین خدانگهدار...🤗 بیچاره فک کنم طرف فکر کرد من از خدام بود یکی زنگ بزنه😂😶 مورد خوبیم بود ولی من بخاطر ی سری مسائل ک ذهنمو درگیر کرده:) دنبال بهونه برای رد بودم ک خداروشکر بهونه اشم جور شد و ندیده ردش کردم (این ک قد طرف ۱۹۷ بود و من ۱۶۱ وقشنگ فیل و فنجون میشدیم🤯 و مامانم اشتباهی گفته بود ۱۶۸ دخترم و اونام گفته بودن خب اگ لاغرم باشه(بازم زرنگی ننه ها)😏خودشو نشون میده😐حالا جدا از همه چی این حرف ینی چی اخه مگ لباسه ک خودشو نشون بده رو تن والا😂) و منم طی ی حرکت انتحاری یکی از دوستای قد بلندم بهشون معرفی کردم😌ولی گفتم نگن ک من معرفی کردم😂😂😂 ولی این دلیل نمیشه ک بقیه معرفا هم نگن...😕چیشششش😶 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام برای من خواستگار اومده بود ( همسرم) همون جلسه اول یکم صحبت کردیم گفتن نتیجه چی شد. منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اِوا مگه نتیجه رو باید الان بگم آقا شما برو خونتون سه روز بعد نتیجه در سایت سنجش میاد کد ملی بزن نگاه کن الانم بعد اینهمه سال میگم به به چه جوابی دادم😁😁😁 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام وقتتون بخیر بالاخره منم ترغیب شدم از خاطرات سممممی خواستگارم بگم ولی واقعا غم انگیزه . چند سال پیش یه خواستگار طلبه داشتم ۲۳ ساله ، ۸ ۹ سالی بود که حوزه درس می‌خوندن مشاور ازدواج و مداح و سخنران و بانی هیئت و فعال فرهنگی و... بودن . بماند که داستان ها داشتیم ،خلاصه بگم ما دو جلسه تو پارک باهم صحبت کردیم (واسطه یعنی دوستم و همسرش هم با ما بودن و منم دانشجو بودم در اون شهر و دور از خانواده )من کاملا همه چی رو راحت گرفتم و درمورد مادیات نپرسیدم و مهم نبود برام تقریبا از هم خوشمون اومده بود البته ایشون خییییلی بیشتر . بعد یه جلسه ای که تشریف آوردن شهر ماو منزل ما، خانواده ی من مسئله ای نداشتن ‌ولی به گفته ی این آقا مادرشون کلی سوال دارن که باید بپرسن. دوتا از سوال های مادرشون رو تلفنی به من گفتن : یک :چرا پدر شما که تا به این سن رسیدن خونه از خودشون ندارن و مستاجرن(بماند که ما یه خونه ی شخصی داریم ولی چون کوچیک بود اجاره نشین شدیم)،یک مثالی هم زدن از همسایه ی خودشون که ینی پدر من ولخرج بوده که نتونسته خونه بخره،پدر من یه کارگر ساده ست . و اینکه ایشون تک طلبه ی فامیل هستن و بقیه مهم براشون که با چه خانواده ای ازدواج میکنن🙄😑 دو:مادر و پدر شما تو جلسه ی خواستگاری صحبتی نکردن بیشتر عموی شما شما صحبت می‌کردند، لطفا دفعه ی بعد که قرار خانواده ی شما تشریف بیارن منزل ما چند تا دیالوگ بهشون یاد بدین که صحبت کنن(خانواده ی هر دومون تجربه ی اولشون بود و طبیعیه که وارد نباشن در این زمینه ها ) هنوز اثر منفی صحبت های این آقارو روی روح و روانم احساس میکنم و نميتونم هضمش کنم این قضیه رو. کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یه بار یه بنده خدایی برای خواستگاری قرار گذاشتن ولی چون خانواده شون شهرستان بودند، گفتن تنها میان. از سر کار قرار بود بیان. اومدن. چون پدرم سر کار بودن، دیگه ما تقریبا از اول شروع کردیم با هم صحبت کردن. یعنی از هر چیزی که بگی صحبت کردن 🙄😏 از مسائل سیاسی و اعتقادی گرفته تا صنعت خودرو و مسکن و آلودگی هوا 🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ این وسط منم داشتم از بوی جورابش خفه میشدم 🤢🤮😷 هی تو دلم می گفتم تو پاها و جورابات رو مدیریت کن، بوی سگ مرده نده، نمیخواد همه مشکلات مملکت رو یه تنه حل کنی🤬🤢 خلاصه اینقدر حرف زد، دهنش کف کرد دیگه 🙄🤯 منم فقط احترام مهمون بودنش رو نگه داشتم وگرنه دوست داشتم دسته گلش رو تیکه تیکه کنم🙅‍♀😤 نکته اخلاقی اینکه بهداشت، آداب معاشرت، خوش تیپی، معطر بودن واقعا تو جلسات اول مهمه. حداقل اینقدر مقبول باشین، که طرفتون از بوی جوراب نره تو کما و بفهمه چی دارین میگین 🔫😑 این در حالی بود که من خواستگاری داشتم که موقع اذان خونه ما نماز خواندن، جانماز و کل اتاق بوی ادکلن ایشون رو گرفته بودند📿🌹😍🤩 💕 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi