eitaa logo
🌷خاطرات موضوعی شهدا🌷
502 دنبال‌کننده
217 عکس
19 ویدیو
0 فایل
گاهی وقتا در سخنرانی ها و حلقه های صالحین و ... احساس میشه واقعا جای شهدا خالیه و خاطراتشون کمرنگ شده. برای همین ما تصمیم گرفتیم خاطرات شهدا را موضوع بندی کرده و تقدیم شما دوستان کنیم. @Aseman2411 کپی خاطرات ⬅ با ذکر صلوات نشر مطالب ⬅صدقه جاریه
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹دیدار امام حســــین علیه السلام در کربلا با هم عهد کردیم هرکس زودتر شد ، بیاید خواب دیگری و از آن دنیا خبر بدهد . سفت بغلش کردم . تلاش می کرد خودش را خلاص کند . گفتم : تا نگویی آن جا چه خبره ، رهـــایت نمی کنم . لبخنند زد 😊و گفت : فقط یک چشمه اش را اجازه دارم بگویم. ذوق زده شدم . گفتم : بگو ، بگو ! لبخند زیبایی زد و گفت : ما هر شب جمعه خدمت (ع) در کربـــــلا هستیم .💕 روایت:علی اکبر مختاران ، دوست و همرزم شهید ❤️شهدا را با ذکر صلوات یاد کنیم❤️ 🌷اولین کانال خاطــــرات مــــو‌‌‌ضــــوعی شــــــهــدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹خواب سردار حاج‌قاسم سلیمانی یک شب خواب را دیدم. در خواب هیجان‌زده پرسیدم: «آقامهدی! مگر شما همین چند وقت پیش نشدی؟»😳 هنوز می‌خواستم ادامه بدهم که حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: «من در جمع شما خواهم بود و در جلسه‌ها شرکت می‌کنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده‌ای !»🌸 عجله داشت و می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ درخشانش را کاویدم و کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید: «پس حالا که می‌خواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچه‌ها برسانم.»😞 گفت: «قاسم من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه می‌گویم زود بنویس.» سریع دنبال یک کاغذ🗒 گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. گفتم: «بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.» گفت: «بنویس سلام، ‌من در جمع شما هستم.»✋ همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ بی‌‌زحمت زیر نوشته را هم امضا کن.» برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت، . نگاهی بهت ‌زده به امضا و نوشته‌ زیرش انداختم و پرسیدم: «چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که نبودی.»  گفت: «اینجا مقام هم به من داده‌اند.»😊 از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم است: «سلام، من در جمع شما هستم.»🌸 به روایت 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹وقت نماز در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر🚁 دیدم مدام به ساعتشان نگاه می کردند علت را پرسیدم ، گفتند: وقت است و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نمازمان را بخوانیم خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم😥 شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم🌸 خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست با آب قمقمه ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم... ... وقتی طلبه های شیراز از درس اخلاق خواستند. ایشان فرمودند: بروید از درس زندگی بگیرید اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را...❤️ روایان: سرهنگ غلامحسین دربندی ، سردار برقی 📚 منبع: کتاب امیر دلاور ، صفحات ۶۹ و ۷۷ 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹دلم برای صیادم تنگ شده❤️ صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س)، سر قبر صیاد، اما پیش از آنها کس دیگری هم آمده بود، آقا آنجا بود فرمودند: «دلم برای تنگ شده، مدتی است ازش دور شده ام.»❤️ این درحالیست که تنها دوروز از شهادت شهید گذشته بود.🌸 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹شـــال ســـبز من کنار نشسته بودم و ســـــید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت. با تعجب😳 پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد.😉 بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، ایشان است. امّا کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لـــــــــبخند به من نگاه می کرد.😊 🌷اولین کانال خاطــــرات مــــو‌‌‌ضــــوعی شــــــهــدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹در مداحي دنبال عاشقي 💕 بود، نه چيز ديگر! #ســــيد، وقتي مـــداحي مي کرد، يک سنگيني و وقار خاصي داشت و در ازاي مـــداحي، پول هم نگرفت؛ مي گفت: اگر در ازاي مــــداحي کردنم پول 💵بگيرم، چطوري فرداي #قيامت مي توانم بگويم براي شما خواندم ؟! مي گويند : خواندي ، پاداشش را هم گرفتي ! من اصلا #ائمـــــــه را با پول مقايسه نمے کنم !❤️ يکي از بچه ها تعريف مےکرد ، مي گفت : #مشهد که بوديم ، ســــــيد داخل حرم شروع به مداحي کرد ، بعد پيرمرد گفت : از نظر شرعي تکليف مي کنم !بايد بگيريد !ســـــــيد پول را گرفت بعد آورد و انداخت توي ضريح #امام‌رضــــــاعليه‌السلام همه ي کارهاي ســـــيد #صــــلواتي بود.🌸 #شهیدسیدمجتبی‌علمدار #تواضع 🌷اولین کانال خاطــــرات مــــو‌‌‌ضــــوعی شــــــهــدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹جذب جوانان شیوه خاصی هم در جذب #جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به #سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری #هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می گفت: نه ! کسی که در این راه #اهل‌بیت‌(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس #اهل‌بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را #جذب این راه کرده اید.💕 برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود😊 #شهیدسیدمجتبی‌علمدار #تواضع 🌷اولین کانال خاطــــرات مــــو‌‌‌ضــــوعی شــــــهــدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
يک روز استاد توي کلاس درس گفت : تمام عضله هاي بدن از مغز دستور مي گيرند . اگر ارتباط مغز با اعضاي بدن شود ، حرکت و  فعاليت آنهامختل مي شود و اگر هم واکنش داشته باشند ، غير ارادي و نامنظم است. يکي از دانشجويان که سن بيشتري نسبت به بقيه داشت و همواره خاموش بود ، بلند شد و گفت: ببخشيد استاد!😔 وقتي ترکشِ توپ سرِ من را از زير چشم هايش برد ، زبانش تا يک دقيقه مي گفت!     برگرفته از: شمیم یار 92 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
یه روز نگاه کردم تو چشمای ، گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن 😊، گفتم چشمای تو خیلی زیبان و چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره مطمئنم حاجی تو وقتی بشی سرت جدا می شه خدا می بره.😞 همسر می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به باز نشد دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه می ریزن گفتم من مطمئنم این چشما رو خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه آخرش هم تو عملیات خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد.😔 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت خودش بود. يک خود سرش بود،افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت. گفتيم«اگه شهيد مي‌شدي…؟»😣 گفت«اين بود.» 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹نماز حین عملیات وقتی در عملیات کربلای 3 در خلیج فارس دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم و من نگران و متحیر، ستون در حال حرکت را در داخل آب کنترل می‌کردم دیدم که یکی از بچه‌ها سرش را بدون حرکت داخل آب قرار داده است بیشتر نگران شدم😓 و شانه‌اش را گرفتم و تکان دادم، سرش را بلند کردم با نگرانی و تعجّب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمی‌خوری؟ خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول بودم. اطمینان و آرامش این جوان بسیجی زبانم را بند آورده بود. گفتم: اشکالی ندارد ادامه بده التماس دعا. صبح رویِ اسکله الامیه اولین بود که به دیدار معشوق نائل آمد.❤️ او شهید بود. 📚کتاب نماز شهدا صفحه 17، مؤلف: محمدرضا کلانتری سرچشمه 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
علیه السلام: کسیکه بدارد خطاهای کوچک و بزرگ اورامیبخشد واگر ازدنیابرود در زمره شهداخواهد بود...❤️ 🌸من هم در غدیر شریکم🌸 در کتاب نذری بدهیم: شماره کارت(نرجس شکوریانفرد) 6104337870530027
به نقل از همرزم: ✍من با مـــحـــــمدرضا خیلی دوست👨‍❤️‍👨 بودم. لذا باهم عهد بستیم هرکدام زودتر شدیم ، به خواب دیگری آمده و از آن دنــــیا برای هم بگوییم. یک شب پس از شهـــــادت اورا به خواب دیدم و گفتم : (خوب محمد آقا! آن طرف چه خبر؟) گفت: همین قدر برایت بگویم که اگر می دانستم این طرف چه خبر است ، شب هارا نمیخوابیدم و روزها را روزه میگرفتم😞 همه در روز به خاطر لحظاتی که به یاد خـــــــدا نبوده اند ، حسرت می خورند.😢 📚منبع: کتاب خاطرات و زندگینامه 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹غیبــــت مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده‌ی آماده‌س. توی یکی از همین مهمونی‌ها، منم مثل بقیه شــــروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس برمی‌گشتیم، مـــــحمد گفت: «می‌دونی #غیــــــبت کردی! حالا باید بریم درِ خــونه‌شون تا بگی پـــــشتِ سرش چی گفتی».😢 گفتم: « اینطوری که پاک آبــــروم می‌ره». با خنده گفت: «تو که از بنــــــــده‌ی خـــــدا این‌قدر می‌ترسی، چرا از خــــــودِ خــــــدا نمی‌ترسی؟!» 😔 همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده‌ی غیبت. #شهید‌محمد‌گرامی #غیبت 📚کتــاب دل دریایی، ص70 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹تــــــو هیـــــچی نیــــستی❗️❗️ چشمشان که به مــــهدی افتاد، از خوشحالی😇 بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانــــده آزاده، آمـــــاده‌ایم آمـــــاده!»💪 هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوســــیدن. 😘 مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بســـــــیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشـــــک 😭 به خودش نهیب می‌زد: «مــــهدی! خیال نکنی کســــی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمـــیت می‌دن، ؛ تو خاک پای این بسیــــــجی‌هایی...». 📚کتــاب 14 سردار، ص30-29 🔶امــام صـادق (علـــيه الســلام) در آسمان دو بر بندگان گماشته شده‌اند. پس هر كس براى خدا كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند. الکـــافی، ج2، ص122 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹🔹لیست موضوع خاطرات شهدا🌷 همسنگران عزیز برای دسترسی سریعتر به هر خاطره روی موضوع مورد نظر بزنید و استفاده کنید😍 🔹🔹اگه دنبال خاطره از هر کدوم از این شهدای عزیز هم هستید روی اسم مبارکشون بزنید و خودتون رو با خاطرشون مزین کنید🌷 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹دفترچه سفید دفترچه‌ی کوچکی همیشه همراهش بود. خبعضی وقت‌ها با عجله از جیبش در می‌آورد و علامتی در یکی از صفحات می‌گذاشت. می‌گفت: «اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت می‌زنم». برایم عجیب بود که – اسوه‌ی تقوا و اخلاق بچه‌ها– آنقدر داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد. چند روز قبل از به طور اتفاقی دفترچه‌اش را نگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر، مثل قلبِ محمدرضا سفیدِ سفید است. 📚مجموعه رسم خوبان، کتــاب مبارزه با نفس، ص 36 🔶رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود حساب بكشيد پيش از آن كه به حساب شما برسند واعمال خود را وزن كنيد پيش از آنكه آن‌ها را بسنجند و براى روز قيامت خويشتن را آماده سازيد.📋 وســـائل الشــیعه، ج16، ص 99 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹به نقل از مادربزرگ شهید دو هفته بعد از شهادت ، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر می‌زد و می‌آمد پیشم. گفتم: جهاد، عزیز دلم🌸، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم. جهاد گفت: بازرسی‌ها طول کشید، برای همین دیر آمدم. در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟ گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی ایستادم. با تعجب گفتم بازرسی چی⁉️ گفت: بازرسی نماز و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از سؤال می شود. نماز صبح. تازه یادم آمد جهادم شده. پرسیدم: حساب قبر چی❓ گفت: . حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...❤️ ⭕️تلنگر ،حواسمون به نمازهامون هست❓❓ 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
سلام دوست داری رو حفظ کنی اما فکر میکنی خیلی ســـــخته؟😖 فکر میکنی حافظت نمــــــیکشه؟😰 چجوریه که اگه بخوای، اینهمه مــــداحی و آهــــنگ رو حفظ میکنی و از بر میخونی حالا که به میرسه .....😔😔 شنیدی آقا میگن حاضـــــــرم هر چی دارم رو بدم و حـــــــفظ قــــــرآن رو به دست بیارم 🌸 میدونســــــــــتی چقددد چیز با ارزشیه شیوه حفظ موضـــــــــوعی شیوه ای که باهاش میتونی خیلی از آیات رو با موضوعش خیلی راحت حفظ کنی😍 پس یاعلـــــــــی بگو و عضــــــو شو😊 http://eitaa.com/joinchat/3133276173Cac04e72134
شهید #محمودرضابیضایی قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت 💕که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره #کوثر بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت.🌸 شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثــــــر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟ گفت: از کوثـــــــــــــــرم گــــــــــذشتم....❤️ #دوری‌ازدنیا #شهیدمحمودرضابیضایی 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
برای تهیه مهمات عملیات باید رو می دیدیم، رفتیم اتاقش اما حاجی اونجا نبود. یکی ازبچه ها گفت:فکرکنم بدونم کجاست. ماروبُرد سمت دستشویی ها و دیدیم حاج احمد اونجاست. داشت درنهایت دستشویی هاروتمیزمیکرد. خواستیم سطل اب رو ازش بگیرم که نگذاشت و گفت: زمان جنگ برادرِ بزرگتره و دربقیه مواقع کوچیک ترازهمه.🌸 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
از 2_3 ماه مانده به #محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد. هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه☕️ راه اندازی میکرد. خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها . معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،🔹 تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده 😓نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی. خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد.🌹 میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند. #شهیدامیر‌سیاوشی #محرم 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. با عشق و علاقه❤️ خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه😭 و حال عجیبی شروع به کار می کرد... بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شوی تا بزرگ بشی"😔 و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"🌸 که بالاخره این طور هم شد. 🌷کانال خاطرات موضوعی شهدا👇 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28