eitaa logo
خاطرات شیرین
16.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
153 ویدیو
8 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💥پیش گویی حوادث و تاسیس رصد خانه خواجه نصیرالدین طوسی ✍خواجه نصيرالدين طوسي در صدد بود تا بتواند رصدخانه اي را ايجاد كند. او از خان مغول درخواست كمك كرد وليكن هلاكوخان قبول نمي كرد. روزي كه دوباره بحث در اين موضوع در گرفت هلاكوخان به خواجه گفت : چرا بايد اين همه پول صرف كار بي ارزشي مثل رصدخانه شود❓ 🔹مگر پيشگوئيهاي نجومي به چه درد مي خورد و آيا مي توان از وقوع حوادث جلوگيري كرد ؟ خواجه نصيرالدين گفت : حرف شما صحيح است با پيشگويي حوادث نمي توان نقشي در وقوع يا عدم وقوع يك حادثه داشت . خان گفت : حال كه بي تاثير است پس چرا اين همه پول خرج اين كار كنيم . 🔸خواجه نصيرالدين گفت : اگر شما اجازه فرماييد من نشان خواهم داد كه پيشگويي حوادث طبيعي چگونه مي تواند مفيد باشد خواجه نصيرالدين بدنبال اثبات حرفش بود تا اينكه قرار شد شبي مهماني بزرگي در منزل خان با حضور بزرگان برپا شود . با اجازه خان و با دستور خواجه نصيرالدين تشت بزرگ مسي را مخفيانه به پشت بام بردند و به غلامان دستور داده شد كه در فرصتي مناسب تشت را از بالاي بام به حياط پرت كنند . 🔹زماني كه مهماني در اوج خود بود و همه سرگرم جشن بودند به دستور خواجه نصيرالدن تشت بزرگ مسي را از پشت بام به پايين انداختند و صداي وحشتناكي بلند شد. صدا به قدري وحشتناك بود كه ترس همه را فرا گرفت تعدادي بيهوش شدند و عده اي شمشير كشيند و هركس عكس العملي نشان مي داد . عده اي داد و فرياد مي كشيدند و.. 🔸در آن حال هلاكوخان با قهقه مي خنديد . زيرا مي دانست كه اين صدا جز افتادن آن تشت نيست . خواجه نصيرالدين گفت : همانطور كه خان شاهد هستند تنها ما دو نفر از اين صداي مهيب نترسيديم چون از وقوع آن خبر داشتيم. اگر ما در علم نجوم پيشرفت كنيم مي توانيم خيلي از حوادث طبيعي را پيش بيني كنيم و زمان حادثه دچار وحشت نمي شويم و حتي مي توانيم اقداماتي براي جلوگيري از تخريب و تلفات بيشتر انجام دهيم . 🔹بدين ترتيب خان مغول به اهميت نجوم پي برد و فرمان تاسيس رصدخانه مراغه صادر شد . كه بتدريج به بزرگترين مركز تحقيقات رياضي و نجوم تبديل شد. 🎬@khaterehay_shirin
🇮🇷 آزادسازی خرمشهر (۱۳۶۱ش) ✍️ آزادسازی خرمشهر یکی از مهم‌ترین اهداف عملیات بیت المقدس در دوره جنگ تحمیلی بود که پس از ۵۷۸ روز اشغال در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱صورت گرفت. این عملیات توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای بسیج مردمی انجام گرفت. ✅ فتح خرمشهر بازتاب جهانی داشت و عراق با از دست دادن خرمشهر از نظر سیاسی تکیه‌گاهش را برای مذاکره از دست داد. این واقعه از لحاظ نظامی نقطه عطفی در تاریخ جنگ ایران و عراق شناخته می‌شود. به همین دلیل از آن روز به عنوان نمادی از پیروزی، مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن یاد می‌شود. ✅ با آزادی خرمشهر، ایران توانست بیشتر اراضی اشغال شده از سوی عراق در ابتدای جنگ را بازپس بگیرد و دست برتر را در موقعیت نظامی و تبلیغاتی داشته باشد. 🌷 امام خميني(ره) در اين باره فرمودند: "خرمشهر را خدا آزاد كرد". ✅ شورای عالی انقلاب فرهنگی، سوم خرداد را به عنوان روز مقاومت، ایثار و پیروزی در تقویم رسمی ایران نامگذاری کرده‌است. 🌷یاد و خاطره شهدای گرانقدر انقلاب، دفاع مقدس و مدافعان حرم گرامی باد. 🎬@khaterehay_shirin
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خاطره شنیدنی شهید امیرعبداللهیان از جلسه ایشان با سردار سلیمانی در مقر مخفیانه شان در سوریه ببینید سردار چه قدر دوسشون داشتن💔 🎬@khaterehay_shirin
روزی پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به اصحاب فرمودند: «آيا می‌دانيد كدام یک از دستگيره‌های ايمان محكم‌تر است؟ هركس جوابی داد. حضرت فرمود: اَلْحُبُّ فِی اللهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللهِ وَ تَوالِی اَوْلِياءَ اللهَ و التَّبَرِی مِنْ اَعدَاءِ اللهِ؛ محكم‌ترين دستگيرۀ ايمان، دوستی و دشمنی در راه خدا و دوستی با اوليای خدا و بيزاری از دشمنان اوست.» بحار الأنوار، ج 69، ص 243 از امام سجاد(علیه‌السلام) روايت شده كه فرمود: «وقتی روز قيامت فرارسد، خداوند انسان‌های قبل و بعد را در يک‌جا جمع می‌كند. سپس منادی فرياد می‌زند که كجايند آن‌ها كه دوستان خدا هستند؟ جمعی برمی‌خيزند. به آن‌ها خطاب می‌شود، شما بی‌حساب وارد بهشت شويد. آن‌ها رهسپار بهشت می‌شوند. در راه جمعی از فرشتگان با آنان ملاقات كرده و می‌پرسند که از كدام حزب هستيد؟ در پاسخ می‌گويند که ما برای خدا و طبق فرمان خدا، با دوستان او دوست بوديم و با دشمنانش دشمن. فرشتگان به آن‌ها بشارت می‌دهند و می‌گويند که چه نيكوست پاداش عمل كنندگان! الكافی،ج 2،ص 126 🎬@khaterehay_shirin
حاتم طائی و مرد بخشنده از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری. گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. 🎬@khaterehay_shirin
🏴 خواندن نماز شب اول قبر برای شهدای خدمت ▪️◾️▪️ 🌺شهید سید ابراهیم رییسی | فرزند سید حاجی 🌺شهید سید محمدعلی آل هاشم: فرزند سید محمدتقی 🌺شهید حسین امیرعبداللهیان: فرزند محمد 🌺شهید مالک رحمتی: فرزند حاج اسکندر 🌺شهید سید طاهر مصطفوی: فرزند سیداحمد مصطفوی 🌺شهید بهروز قدیمی: فرزند اسحاق 🌺شهید محسن دریانوش: فرزند مختار 🌺سیدمهدی موسوی: فرزند سید محمد علی 🔹تذکر: ۱. نماز جداگانه باید خوانده شود ۲. شهید رحمتی فردا دفن میشن و نمازشون فرداشب می باشد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌🎬@khaterehay_shirin
شیشه و آیینه جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می‌بینی؟ گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ گفت: خودم را می‌بینم. عارف گفت: دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شیئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. @khaterehay_shirin
در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی‌کوپتر. دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می‌کردند. علت را پرسیدم، گفتند: وقت است و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین‌جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همین‌جا نمازمان را بخوانیم. خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر نشست. با آب قمقمه‌ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم. ... وقتی طلبه‌های شیراز از آیت‌الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند؛ ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا را دارید و هم آخرت را... 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨عفو و گذشت «به بزرگی گفتند: فلانی از تو غیبت کرد. او در جواب، طبقی از رطب برایش فرستاد و گفت: شنیده ام که اعمال نیک خود را برای من فرستاده ای، خواستم کار تو را تلافی کرده باشم. ازاین رو، این طبق خرما را تقدیم نمودم». 🎬@khaterehay_shirin
ایمان «گویند هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند، مردی با دیدن چهره پاک و معصومانه آن حضرت، متأثر شد و رو به مردمی که برای خرید و فروش او جمع شده بودند، گفت: به این کودک غریب و بی گناه رحم کنید و با او مهربان باشید! حضرت یوسف علیه السلام که با وجود سن کم، ایمان و اعتماد به نفس کاملی داشت، به آن مرد رو کرد و گفت: آن کس که خدا را دارد، گرفتار غربت و تنهایی نمی شود» 🎬@khaterehay_shirin
⚡️قناعت «مردی بر عارفی گذشت که نان و سبزی و نمک می خورد. به او گفت: ای بنده خدا! از دنیا به همین خرسندی؟ گفت: خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسند است؟ گفت: آری! گفت: آن که به عوض آخرت، به دنیا خرسند است!» 🎬@khaterehay_shirin
ذکر و یاد خد «شخصی خدمت آیت اللّه میرزا عبدالعلی تهرانی رحمه الله رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد. آقا فرمود: روزی سه دقیقه به یاد خدا باش. بعد از لحظاتی فرمود: اگر دو دقیقه هم شد، عیبی ندارد». @khaterehay_shirin
بدگویی یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چه‌قدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟ @khaterehay_shirin
✍ستارخان در خاطراتش میگوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، 🔸مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و به دلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم." 🔹آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد... زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند... 🎬@khaterehay_shirin
🌷 دکتر از روند جنگ خیلی رنج می‌برد. یک‌بار جلسه‌ای با بنی‌صدر داشت. جلسه خصوصی بود. وقتی برگشت، می‌توانستی رنج را از چهره‌اش بخوانی. گفتم: چی شده دکتر؟ جوابم را نداد. ساکت بود تا این‌که گفت: فقط به فکر خودشون هستن که حرف‌شونو به کرسی بشونن، هرچی می‌گم باید به فکر جوون‌ها و گل‌های مردم باشیم که پرپر نشن، هرچی می‌گم این‌ها سرمایه‌های این سرزمین هستن، اصلا گوش نمی‌کنن، یه گوش‌شون دره و یه گوش‌شون دروازه! از غصه‌ی دکتر گریه‌ام گرفته بود. یک بار دیگر هم که تلفنی با فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ قاسمی، حرف می‌زد، می‌گفت: آرپی‌جی می‌خوام. سرهنگ می‌گفت: نمی‌تونم بدم. دکتر گفت: چرا؟ سرهنگ گفت: دستور ندارم. دکتر گفت: از کی دستور ندارین؟ گفت: از فرمانده‌ی کل قوا، از بنی‌صدر. باید اون بگه یا لااقل دستورشو کتبی به من بده. دکتر گفت: آخه عزیز من، الآن اون کجاست که من برم گیرش بیارم، بیاد به شما دستورشو بده؟ گفت: این مشکل من نیست، مشکل شماست. دکتر گفت: جنگ که این حرف‌ها رو نداره. گفت: نمی‌تونم، اصرار نکنین لطفا. دکتر به گوشی خیره شد، نفس آرامی کشید و با آرامش آن را سر جایش گذاشت و قبل از این‌که کسی حرفی بزند، گفت: مستحق اعدامه. وقتی این حرف را می‌زد، صورتش سرخ شده بود. 📚کتاب چمران مظلوم بود 🎬@khaterehay_shirin
🔰پادشاهي با وزير و سر داران و نزديكانش به شكار مي رفت. همين كه آن ها به ميان دشت رسيدند پادشاه به يكي از همراهانش به نام جاهد گفت:جاهد حاضري با من مسابقه اسب سواري بدهي؟ جاهد پذيرفت و لحظه اي بعد اسب هايشان را چهار نعل به جلو تاختند تا از همراهانشان دور شدند. در اين هنگام پادشاه به جاهد گفت: هدف من اسب سواري نبود ، مي خواستم رازي را با تو در ميان بگذارم، فقط يادت باشد كه نبايد اين راز را با كسي در ميان بگذاري .جاهد گفت: به من اطمينان داشته باش اي پادشاه. پادشاه گفت: من حس مي كنم برادرم مي خواهد مرا نابود كند و به جاي من بنشيند.از تو مي خواهم شبانه روز مواظب او باشي و كوچكترين حركتش را به من خبر بدهي. جاهد گفت: اطاعت مي كنم سرور من. دو سه ماه گذشت و سر انجام يك روز جاهد همه چيز را براي برادر پادشاه گفت و از او خواست مواظب خودش باشد. 🔹برادر پادشاه از جاهد تشكر كرد و پس از مدتي پادشاه مرد و برادرش به جاي او نشست.جاهد بسيار خوشحال شد و يقين كرد كه پادشاه جديد مقام مهمي به او مي دهد. اما پادشاه جديد در همان نخستين روز حكومت، جاهد را خواست و دستور كشتن او را داد. جاهد وحشت زده گفت: اي پادشاه من كه گناهي ندارم، من به تو خدمت بزرگي كردم و راز مهمي را برايت گفتم. پادشاه جديد گفت: تو گناه بزرگي كرده اي و آن فاش كردن راز برادرم است، من به كسي كه يك راز را فاش كند . نمي توانم اطمينان كنم و يقين دارم تو روزي راز هاي مرا هم فاش مي كني . حكايتي از كتاب جوامع الحكايات 🎬@khaterehay_shirin ┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━━━━━━━━┛
یک بار مادر بزرگم داشت فیلم جومونگ رو می دیدد فیلم به اون جایی رسید که جومونگ گیر تسو افتاد بعد مادر بزرگم رفت وضو گرفت نشست سر نماز و با گریه می گفت خدایا خودت به جوموک (جومونگ) رحم کن مادرش گناه داره بعد قرآن بر داشته ختم می کرد بعد که نگاه می کنه می بینه جومونگ نجات پیدا کرد اومده به من میگه دیدی انقدر مقام جوموک نزد خدا بالا هست که خدا نجاتش داد😂 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من کوچیک که بودم وقتی تنها میشدم زود می رفتم سراغ تلفن خونه و هی شماره های الکی می‌گرفتم، اصلا علاقه ی خاصی به تلفن داشتم بعد یه بار اینقدر زنگ زده بودم اورژانس و آتش نشانی و این‌ها( ناخواسته ) که خودشون یه بار زنگ زدن به مامانم گفتن جلو بچه‌تون رو بگیرید خانم، هی زنگ میزنه نمیذاره ما به کارمون برسیم🤣🌺 🎬@khaterehay_shirin
یه بار نمی دونم چه جوری شده بود که شماره ی صاحب خونه‌مون که طبقه بالامون هستن داخل حافظه گوشی خونه‌مون بود بعد مثل اینکه من دستم رفته بود رو دکمش و شمارشون گرفته شده بود و من نمی‌دونستم، هیچی دیگه بابام تازه نمازش تموم شده بود بلند بلند می‌گفت یا الله یا محمد یا علی... مامانم هم داشت با من حرف و بحث می کرد من رفتم اون اتاق دیدم تلفن روشن هست اون‌ها هم پشت خط همه رو شنیده بودن، بدون سر و صدا قطع کردم بعد از چند دقیقه زنگ زدن گفتن شما بودید زنگ زدید؟ مامانم که نمی دونست گفت نه ما نبودیم بعد که قطع کرد من به مامانم گفتم اون هم خیلی عصبانی شد🥴😶 🎬@khaterehay_shirin
سلام به همه... من یه زندایی دارم خیلی سوتی میده، یه روز که توی یه جلسه قرآن با فامیل جمع شده بودیم چون که خیلی مومن هستن، به این زندایی، گفتیم شما سوره یاسین رو بخونین، زندایی که جو گیر شده بود گفت اول برای سلامتی امام زمان صلوات بفرستین بعد برای سلامتی ...فلانی و فلانی و... و در آخر گفتن که ثواب این ختم رو هدیه میکنم به همه صالحین و صالحات...مومنین و مومنات و... ظالمین و ظالمات...😳 آقا تا این رو گفت خونه رفت تو هوا....🤣من هم گفتم و همچنین داعشین و داعشات، دیگه از اون روز به بعد قرآن رو فقط با بسم الله شروع میکنن. 🎬@khaterehay_shirin
سلام‌، یه بار برادر شوهرم زنگ زد و گفت زن داداش من و دوستم داریم میایم اونجا دوستم سرباز هست خسته هست میایم یکم استراحت کنیم‌ بعد میریم 😊من هم‌گفتم باشه اشکالی نداره خوش اومدین خلاصه اومدن و من رفتم‌ که در رو باز کنم دیدم دست دوستش یه سرویس استکان هست🙄دیگه نذاشتم چیزی بگه و سریع گفتم ای‌ وای دستت درد نکنه علی (برادر شوهرم) برای چی گذاشتی بیاره آخه اون سربازه 😐🤦‍♀دستتون درد نکنه🙄 اون هم‌طفلی سنش پایین بود دیگه برگشت گفت ببخشید این رو برای خواهر خودم آوردم 😑🤦‍♀من دیگه آب شدم از خجالت نتونستم حرف بزنم تا وقتی برن 🎬@khaterehay_shirin
یک سال ماه رمضون اون موقعی که تلفن ها شماره نمی افتاد زنگ زدم خونه خالم گفتم من دختر فلانی هستم(یکی از فامیل های دورمون که سال به سال هم همدیگه رو نمی دیدیم) مامانم امروز واسه افطار آش نذری داره گفته زنگ بزنم شما رو هم واسه افطار دعوت کنم      خالم هم گفت باشه چشم حتما میایم دست مامانت درد نکنه.بعد ها فهمیدم که واقعا رفتن خونه اون فامیلمون یه نیم ساعت قبل از افطار هم رسیدن رفتن تو دیدن همه جا انداختن خوابیدن هیچ خبری هم از آش نیست😂 🎬@khaterehay_shirin
خراب کاری من: لباس های سفید همسرم رو با لباس رنگی که فکککککر نمی کردم رنگ بده با هم انداختم لباسشویی،بعد یه لباس خوش رنگ صورتی دخترونه تحویلش دادم😊یک بار هم همین کار رو با حوله مورد علاقش کردم، مدیون هستید اگه شما هم مثل شوهرم فکر کنید که عمدی بود😒 🎬@khaterehay_shirin
یک روز شوهرم که اومد خونه نوشابه گرفته بود، من هم نهار آوردم خوردیم و خوابیدیم بعد از ظهر می خواست بره سر کار رفت تو حیاط دید موتورش نیست رفت دم در باز دید نیست ترسیدیم گفتیم لابد در باز بوده دزد اومده برده اما دور از ذهن بود، یهو دیدیم یه موتور آبی دم سوپر مارکت خیابون‌مون هست، ظهر با موتور رفته خرید کرده پیاده اومده بود. 🎬@khaterehay_shirin
سلام خدمت همه عزیزان و ممنون از کانال خوبتون، امسال مدرسه اردوی درون مدرسه ای گرفته بود و قرار بود شب رو توی سالن ورزشی بخوابیم، ما هم با هم کلاسی های خودمون(کلاس هشتم) رفتیم نماز خونه و داشتیم بازی فکری می کردیم که دیدیم یکی از بچه ها زنگ زد به ۱۱۰ و یه خانومی برداشت گفت صد و ده بفرمایید، اون هم گفت فعلا یکیتون رو کشتیم شدید صد و نه تا! 😅 همون لحظه مدیر اومد داخل و بچه ها لوش دادن🤣 اون هم تا صبح فردا گوشیش دست مدیر موند🤣 ولی در کل مزاحمت تلفنی کار بسیار بد و ناپسندی هست. 🎬@khaterehay_shirin
سلام یک بار که بابام تازه ماشین خریده بود با ماشینش رفتیم بیرون سر چراغ قرمز یک مرد داشت دستمال کاغذی می فروخت بابام گفت یکی بخرم بذارم داخل ماشین بعد مرد رو صدا زد و گفت دستمال چند مرد گفت 9000 تومان، بابا دست کرد از جیبش یه 1000 تومانی در آورد از این جدید ها فکر کرد 10000 تومانی هست داد به فروشنده یکی از دستمال کاغذی ها رو گرفت و 1000 تومانی داد و گفت با بقیه ی پول برای خودت شکلات بخر...من 🤣 بابام😎 فروشنده 😲 🎬@khaterehay_shirin
سلام به همگی 🤭داداشم کوچولو بود علاقه زیادی به آب بازی داشت، یک دفعه براش جوجه گرفتیم، چون خودش خیلی آب بازی دوست داره فکر کرد که جوجه هم دوست داره😫 دور از چشم ما شلنگ آب رو گرفت و قشنگ جوجه آب بازی کرد، آخرش هم جوجه سرما خورد و مرد🥲😂 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. زهرا هستم👋🧕 مربی آموزشکده آشپزی شیرین صبا🥘👩‍🍳 اینجا بهت یاد میدم چطوری با دم دست ترین مواد تو خونه ت یه کدبانوی نمونه بشی😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3369140278C87ddd564a0 فقط کافیه بیای تو کانالم تا کنار هم جدیدترین و آسون ترین خوشمزه ها رو خلق کنیم☺️🍱